《Hey stupid, i love you!》پدرت رو درمیارم!

Advertisement

خسته و دل‌شکسته‌تر از همیشه بود. بعد از دو سال سختی و دوری از همه‌ی آدم‌هایی که هرچند تعدادشون اندک، اما براش عزیز بودن و تحمل اون همه فشاری که بهش وارد شده بود، حالا اینجا ایستاده بود!

در کلابی که حتی اسمش رو هم نمی‌دونست، از شر سرمای بیرون و برفی که داشت بی‌رحمانه می‌بارید به اون‌جا فرار کرده بود و حالا هم بی توجه به هرچیزی لیوانش پشت سر هم پر و خالی از انواع نوشیدنی‌های الکلی می‌شد.

قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش روی گونه‌ی یخ زده‌‌اش غلطید و تهیونگ وحشت‌زده از این که این اتفاق حتی باعث درآوردن اشکش شده، به سرعت با گوشه‌ی آستین سویشرت سبز رنگش اون رو پاک کرد تا دیگه اثری ازش نمونه. از گریه کردن متنفر بود. هیچ مشکلی با غلتیدن چندتا اشک از چشم‌هاش به پایین، قرار نبود حل بشه. دوباره لیوانش رو پر کرد و شلخته تمامش رو سرکشید. شهر لعنتی، از تمام مردمش متنفر بود. عوضی‌های نژاد پرست.

انگار که دیگه ظرفیتش از تحمل این همه فشار پر شده باشه، ناگهان بی توجه به مردمی که اطرافش نشسته و در عالم و دنیای خودشون بودن، فریاد کشید:« مردک آشغال! پدرت رو درمیارم! فکر کردی درآوردن اشک من به همین راحتی‌هاست؟! مگه من چیکارت کرده بودم که این بلا رو به سرم آوردی؟..»

بغضش رو به سختی پایین داد و سرش رو به بالا گرفت تا جلوی ریخته شدن اشک‌های مزاحمش رو بگیره.

خسته بود، خوابش می‌اومد، ای کاش الان چشمی بهم می‌زد و دوباره برمی‌گشت به رستوران کوچیک یونگی. دلش برای اونجا تنگ شده بود.

چونش لرزید و بینی‌اش رو بالا کشید. نق نق‌کنان ادامه داد:« حالا نشونت...می‌دم!...فکر...فکر کردی.....اَه...»

بینی‌اش رو دوباره بالا کشید و سرش رو پایین آورد تا لیوان پر شده‌اش رو دوباره سر بکشه و فکرش رو از هرچیزی خالی و آزاد کنه.

Advertisement

اما درست همون لحظه بود که کسی از پشت به صندلی‌اش تنه زد و باعث شد که لیوان توی دستش بلرزه و تمام مایع‌ای که توش بود، روی لباس‌هاش بریزه.

عصبانی از اتفاقی که افتاده بود، از جا بلند شد و لیوان خالی رو روی میز کوبید. بلافاصله چرخید و قبل از این که حتی مرد آلفا بتونه ازش فاصله بگیره، یقه‌اش رو دو دستی چسبید و با چشم‌های بسته با تمام توان سرش فریاد کشید:« کوری؟ مردک کور! همه‌اتون کورید! برو عینک بخر برای خودت!»

صدای فریادش به قدری بلند بود که توجه هشتاد درصد از مردمی که توی بار بودن رو جلب کرد.

همه دورشون حلقه زدن. مرد آلفا از تمام حرکات و ظاهر چهره‌اش مشخص بود که حال و حوصله‌ی در افتادن با یه امگای مست و خارجی رو نداره.

چرخی به چشم‌هاش داد و از بین دندون‌هاش غرید:« بکش کنار، امگا.»

اما تهیونگ از قرار معلوم، ول کن ماجرا نبود!

با اخم عمیقی که بین ابروهاش نشسته بود، یقه‌های مرد رو محکم‌تر چسبید و دوباره فریاد کشید:« بجای این حرف‌ها، زود باش و ازم بخاطر کار زشتی که کردی معذرت بخواه، آلفا!»

"آلفا"ی آخر رو به مسخره‌ترین حالت ممکن گفت و امیدوار بود که مرد رو حسابی بخاطر اینکارش عصبانی کرده باشه.

دلش دعوا می‌خواست. احتمالاً بیشتر از دوتا مشت نمی‌تونست تو صورت طرف بزنه ولی همین هم براش کافی بود. شاید اینجوری تمام عصبانیتش تخلیه می‌شد.

عصبانیتی که منشأ اصلی‌اش این دنیای ناحق عوضی بود و رفتاری که اون مردک باهاش داشت و باعث شد که درنهایت کارش به این کلاب و این وحشی‌بازی‌ها بکشه، بود.

مرد خسته از اتفاقی که داشت میفتاد، آهی کشید و بعد، بی این که حتی قبلش اخطاری بده شونه‌های امگای رو به روش رو چسبید و با تمام قوا به عقب پرتش کرد.

تهیونگ شوکه از این حرکت، به عقب تلو تلو خورد و محکم روی زمین افتاد.

Advertisement

اون الان هلش داده بود؟ نشونش می‌داد!

صدای بی حوصله و عصبانی مرد به گوش‌هاش رسید:« جرات داری پاشو و دوباره بیا طرفم تا بلایی به سرت بیارم که خودت، خودت رو از این دنیا محو کنی!»

تهیونگ خیره به چشم‌های مرد، دوباره بینی‌اش رو بالا کشید و به سرعت از جا بلند شد.

یه مشت، حداقل باید یک مشت تو صورت اون احمق فرود میآورد و اینجوری، قطعا دلش خنک می‌شد!

اما قبل از این که بتونه به نقشش جامه‌ی عمل بپوشونه، صدای آشنایی از پس جمعیت به گوش‌هاش رسید.

_ یه لحظه، می‌شه برین کنار؟ فکر کنم اون امگایی که اونجا گرد و خاک به پا کرده جفت منه!

و بالاخره، جونگکوک تونست از بین جمعیت رد شه و به وسط معرکه برسه.

نیم نگاهی به مرد آلفا انداخت و بعد توجه‌اش رو به تهیونگ داد. به امگایی که با لباس‌های تقریباً خیس و لکه‌دار شده از نوشیدنی‌‌اش، عامل اصلی درست شدن این معرکه بود.

سیب دیوونه‌اش باز دردسر درست کرده بود!

به سرعت به طرفش رفت و تهیونگی که به محض داشتن حضور آلفای عزیز خودش، درست در کنارش بالاخره بعد از چند ساعت احساس آرامش کرده بود رو سر تا پا چک کرد تا از صدمه ندیدنش مطمئن بشه.

وقتی چک کردنش تموم شد، کاپشنش رو درآورد و دور شونه‌های تهیونگ انداخت، بی توجه به جمعیتی که دورشون حلقه زده و بهشون خیره شده بودن، با حوصله دست‌های تهیونگ رو از آستین‌های کاپشن رد کرد و بعد هم زیپش رو بالا کشید.

با اخم‌های درهم شده، نزدیک به گوش امگا غرید:« سیب دیوونه، باز دردسر درست کردی؟!»

تهیونگ تخس دوباره بینی‌اش رو بالا کشید و دست بلند کرد و به مرد آلفایی که همچنان اونجا ایستاد بود، اشاره زد و بلند گفت:« تقصیر اون بود! اون بهم تنه زد. بکشش!»

مرد آلفا از این حرف تهیونگ جا خورد و با چشم‌های گرد شده به سرعت انکار کرد:« دروغ میگه! خودش اومد دو دستی یقه‌هام رو چسبید. ول کن هم نبود!»

تهیونگ که حالا الکل تمام خونش پخش شده بود، با چشم‌هایی خمار درحالی که پشت جونگکوک پناه گرفته بود و شیر شده بود، فریاد زد:« تو ازم عذرخواهی نکردی!»

رو به جونگکوک ادامه داد:« بکشش! اون ازم معذرت خواهی نکرد!»

و جونگکوک کسی بود که امگای دیوونه‌اش رو خوب می‌شناخت.

لبخندی زد و بدن تهیونگ رو بین بازوهای خودش حبس کرد، نیم نگاهی اخطار آمیز به مرد انداخت تا عقب بکشه و بیشتر از این اعصاب سیب مست رو خش نندازه.

_ باشه، عزیزم. بعدا می‌کشمش اما حالا، باید بریم خونه.

تهیونگ رو که حالا خوشبختانه بی‌خیال دعوا افتادن با بقیه شد بود رو از کلاب خارج کرد و بعد باهم سوار مترو شدن.

سرش رو روی شونه‌اش گذاشت و زمزمه‌وار پرسید:« باز چیشده بود؟ مگه نگفتم بدون من از این کارها نکن؟ اگه اتفاقی برات می‌افتاد چی؟ باز پروفسور فریمن اذیتت کرده؟»

رگباری و بی مکث گفت و گفت بی خبر از اینکه تهیونگ دیگه تو این دنیا نبود. تو خواب و بیداری، دست‌هاش رو بالا آورد و انگار که یقه‌های پروفسور فریمن رو چسبیده، با انگلیسی‌ای که همچنان بعد از دوسال میشد توش لهجه کره‌ایش رو حس کرد، نق زد:« پدرت رو... درمیارم!...»

و بعد، انگار که باطریش تموم شده بود، ناگهان دست‌هاش به پایین افتادن و چشم‌هاش بسته شدن.

خوابش برده بود!

جونگکوک تکخندی زد و سر کج کرد تا روی موهای جفت دردسرسازش رو ببوسه.

_ تو قرار نیست هیچوقت عوض شی، مگه نه، سیب دیوونه‌ی من؟

________

    people are reading<Hey stupid, i love you!>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click