《فرشته گیر افتاده ✨》Biggest truth
Advertisement
چشمای جانگ کوک سیاهی رفت و بزور چشماش رو باز کرد
آخرین چیزی که یادش بود حس نیرویی فوق قوی روی سرش که مساوی
با بیهوش شدنش شده بود بود .
هرچقدر ک سعی میکرد دستاش رو تکون بده نمیتونست روی تخت
خودش بود انگار که نیروی پنهانی و درونی اون رو فلج کرده بود
سرش رو به سمت دیگه ای برگردوند جیمین رو دید که توی فکره و چشم
هاش به رنگ طلایی تبدیل شده
: هوی جیمین داری چیکار میکنی
سکوت
: جیمین با توعما
سکوت
داد زد
: جیمین چته
: خفه شو جانگ کوک
با چهره تاریکی گفت
: فک کردی من خرم یا چی ؟؟؟؟ چیرو از من پنهون کردی
جانگ کوک با چشمای پر شده به جیمین زل زد
: چی میگی جیمین من چیزی رو پنهون نکردم
: باشه الان میبینیم
از روی صندلی بلند شد به سمت جانگ کوک رفت بالا سرش واستاد
دستش رو روی خط فک جانگ کوک کشید و نفس اون رو در سینه
حبس کرد.
: بزار ببینم چقد دومم میاری پسر لوسیفر
دستش تبدیل به خنجری شد و اونو فرو کرد در دست چپ جانگ کوک
فشار میداد و فشار میداد اما جانگ کوک فقط داد میزد اصلا شبیه یک
شیطان پر مهارت که همه چیز رو پنهان میکنه نبود جیمین با خودش فکر
کرد اگر جانگ کوک پسر لوسیفر بود تا الان میدونست قدرتش چقدر زیاده
و جیمین الان باید بی جون میبود اما ....
از فکر بیرون اومد و دید جانگ کوک بیهوش شده اون واقعا زیاده روی
کرده بود سریع هل کرد و دستای جانگ کوک رو باز کرد دست هاش
رو پانسمان کرد و خوابوندتش بعدش شروع کرد به فکر کردن به اون
داستان
سال ها قبل لوسیفر صاحب پسری شد پسری که همه ادعا داشتن قوی
ترین موجوده حتی قوی تر از جیمین نجیب زاده فرشته ها اما روزی اون
بچه توی یک احظار دزدیده شد و مادر و پدرش همه جارو گشتن اما
Advertisement
هیچوقت پیدا نشد اون بچه تنها شیطانی بود که دیدن صلیب مخصوص
جیمین بیهوشش میکرد و جیمین این رو تست کرده بود و به این نتیجه
رسیده بود که جانگ کوک در کمال تعجب همون پسر دزدیده شدس و
شوگا هم پدر و مادرش رو کشته که با طریقی اون رو به این دنیا بکشونه
چون اگ قرار میبود همینطوری بهش بگن بچه بزرگترین شیطان
جهانه صد درصد سنگ کوب میکرد و میمیرد
پس تصمیم گرفت از قدرت فراموشی استفاده کنه و کارهایی که با کوک
کرده رو از یادش ببره احتمالا اگ لوسیفر میفهمید با تک پسر جذابش
چه کار ناشایستی انجام داده صد درصد میکشتش
به سمت جانگ کوک رفت و لب هاش رو روی لب هاش گذاشت متاسفانه
جیمین تنها فرشته ای بود که قدرت فراموشیش رو با بوسیدن استفاده
میکرد این قضیه رو زمانی فهمید که توی ۱۹ سالگی معلمش اون رو
بوسیده و همه چیز حتی اسمش رو فراموش کرده بود البته اونموقع
جیمین کوچولو هیچ کنترلی روی قدرت های بی پایانش نداشت اما از
جانگ کوک واقعا میترسید قدرت های جانگ کوک هزار برابر قوی
تر از جیمین بودند شاید اگ جیمین میتونست جانگ کوک و قدرت هاش
رو برگردونه دوباره بین شیطان ها و فرشتگان صلح میشد فعلا
باید جانگ کوک رو از پدر و مادرش منحرف میکرد اما با چه روشی ؟
_________________________________
چشم هاش رو باز کرد و به سقف اتاقش خیره شد درد زیادی تو چشماش
و دستش حس میکرد جیمین کنارش نشسته بود و خیلی نگران بهش خیره
شده بود
: اوه جانگ کوکی بیدار شده خوبی چطوری دستت چطوره ؟
جانگ کوک سرش رو توی دستاش گرفت حس میکرد یه چیزی توی
وجودش نیست اما چی ؟
: اوه جیمینا بهترم ولی چیشده ؟
: ام تو داشتی کتاب طلسم نشونم میدادی که از تو کتاب یهو یکی از
طلسم ها فعال شد و دستت زخمی شد
Advertisement
جانگ کوک چیزی به یاد نداشت پس ترجیح داد حرف جیمین رو باور کنه
اگرچه این اشتباهات از کتاب جانگ کوک غیر ممکنه چون اون کتاب با
جانگ کوک یکی شده بود و اون رو میشناخت شاید بخاطر وجود یک غریبه
اونطوری واکنش نشون دادع بود
: اها جیمینا مرسی که ازم مراقبت کردی
جیمین لبخند شیرینی زد و گفت
: خواهش میکنم جانگ کوکا بزار بلندت کنم بری دستشویی صورتتو بشوری
: ممنون
جیمین زیر بغل جانگ کوک رو گرفت اما پاش به کنار تخت خورد و
توی بغل کوک فرو رفت و دو تایی رو تخت سقوط کردن
دوتاشون هول شده بودند و لپ های جیمین مثل آلبالو شده بود
جانگ کوک لبخند خرگوشی پر صدایی زد
: اومو جیمینا وقتی خجالت میکشی کیوت میشی
این چه زری بود که زده بود ها؟
جیمین خشکش زد
: مرسی جانگ کوک لطف داری
دوباره باهم بلند شدن و جیمین جانگ کوک رو به دستشویی برد و منتظر
به صورتش زل زد
: چیه میخوای بیای تو ؟
: اه نه
جانگ کوک خندید و در رو بست مطمن بود جیمین قرمز شده
صورتش رو شست و خواست پانسمانش رو عوض کنه که با زخم عجیبی
روبرو شد اون تو زندگی زخم های زیاد رو دیده بود که حاصل تلسم های
اشتباه یا کتاب های ناسازگار بودن ولی این زخم بیشتر شبیه جای پنجه
گرگ بود
جانگ کوک مشکوک شده بود به روی خودش نیاورد و پانسمان رو عوض
کرد و به سوی جیمین رفت با لبخند به فرشته ای که مظلومانه روی تخت
به خواب رفته بود نگاه کرد
اما افسوس که از حقیقت ظالمانه و ترسناک فرشته هیچ چیز نمیدونست
___________________________________________
چقد رمانتیک بود این پارت
خوشحال میشم نظراتتون رو ببینم
شرط اپ پارت بعد ۱۵ ووت هرچی پارت بیشتر میشه ووت هم بیشتر
بشه شرط میبندم ۱۰۰ تا ووت بزارم شما دو روزه اوکی میکنید که برسید
به پارت بعد 🥲😂❤️
انی وی امیدوارم خوشتون بیاد
Advertisement
- In Serial37 Chapters
Ethereal Sovereign
Currently on temporary hiatus----Lyrim Hytio, a boy who lives in a world of Talisman, uses a suit of armor that magically infuses itself into the body of its wielder. He had always wanted one since he was young and now that dream had been fulfilled. Although such things seem happy, Lyrim's father had been exiled on grounds of being a traitor. His father started a rebellion for a noble cause only to be routed by one of his own family members. Lyrim's older brother betrayed him, only to take control of the Hytio clan his father once led. Join lyrim in his goal to gain more power and inflict vengeance upon his brother.
8 188 - In Serial6 Chapters
Interstellar raiders: A collection of short stories
When Earth is attacked by a group of alien slavers, humanity rises up and fight with valor, courage and secret weapons constructed by the superpowers. The fight to safeguard humanity's safety extends beyond the solar system, as the United Nations of Earth takes the fight to the enemy in this collection of short stories This collection is also avaiable on Amazon: https://www.royalroad.com/amazon/B0844YTKHD
8 136 - In Serial22 Chapters
The Baron
In the time of crazy youth, the one bought a barony. It was inexpensive, and at the time there was a lot of wild money going through his hands. Also, the name of the barony created an amusing pun with the surname. Barony Grave Stone with Baron Grave. The one bought a nice paper and thought its a fun joke. But every action has consequences. And the past will always find a way to bite you in the ass.
8 202 - In Serial16 Chapters
The Futurist
Tony won't let himself be down because of what had occurred. No, he was going to pick himself up. He will look forward and prepare. After all he was a Futurist Avengers Fanfiction.
8 177 - In Serial12 Chapters
I am CAT
I am a CAT that has been wandering through the city. I am a CAT watching everything. I am a CAT looking for interesting things. What am I? I am CAT (This is an episodic novel)
8 199 - In Serial126 Chapters
Forced [Mattheo Riddle X Y/N Malfoy] | ✓
"Do you Y/N Malfoy take Mattheo Riddle as your lawfully wedded husband?" He asked. There was a long pause, silence in the room. The only thing that could be heard was my heavy breathing as I felt my heart thump in my chest. I looked at the man in front of me. Oh how I despised him, But I have to do this, for the sake of my family. For draco."I Do" .Disclaimer : This book isnt going to be a sweet love story. Mattheo Riddle is toxic and so is this book. If these things trigger you then dont read. ..All charecters belong to J.K R*wling and Mattheo belongs to Yasmine.. Love ya,PRankings : #1 in Riddle out of 3.17K stories. 28/4/21#19 in Random out of 321K stories. 27/8/22
8 155

