《" BLACK Out "》|| Season 2 • EP 2 ||
Advertisement
فصل دو : ( بخش دوم : جفت شیشِ من مرگِ )
زمزمه های در هم و برهمی که با صدای انفجارتوی مغزش مدام تکرار می شد، رگ های عصبش رو پوک می کردند. دلش می خواست تا چشم هاش رو باز کنه اما انگار قدرت این رو رو هم از دست داده بود .
حس کرد پرده ی پلکش با تابیدن نوری روشن شد و هر بار این روشنایی قدرت بیشتری می گرفت، اما حتی توان این رو هم نداشت تابخواد برای ذره ای هم که شده خودش رو تکون بده ...
خسته بود خیلی خسته- و حالا اون کابوس وحشتناک مدام روی دورِ تکرارِ ذهنش، پایین بالا می رفت، چقدر دلش می خواست بخوابه انقدر عمیق که وقتی بیدار شد باز هم خودش رو روی تخت اتاق ببینه در حالی که بوی استیک گوشت مامانش داره دیوونش میکنه ...
ذهن آشوب و شلوغ مغزش زیر بار مسکنی که به سرم تزریق شد کم آورد و چشم هاش دوباره توی سیاهی مطلق به خواب رفتند.
.....................................................................
آروم پلک هاش رو از هم جدا کرد و وقتی تصاویر محو اطرافش داشت شکل می گرفت- نگاهش فورا توی یک جفت چشم درشت و مشکی گیر کرد اما ای کاش همون جا می موندند، چون وقتی کل صورتش رو از نظر گذروند باعث شد تا کیونگ کمی از وحشت عقب بره- مرد مقابلش که علت این رفتار رو خوب می دونست، با بیخیالی سری تکون داد و گفت :
« بالاخره بیدار شدی ؟ »
کیونگ بدون جوابی بی اختیار آب دهنش رو قورت داد اما وقتی خواست زبونش رو که از شدت خشکی ته حلقش چسبیده بود رو تکون بده-فهمید چقدر به یک قطره آب نیاز داره، مردکه انگار افکارش رو خونده باشه لیوان آب رو از روی میز کنار تخت برداشت و به طرفش دراز کرد...
« بخور حتما خیلی تشنه ای »
دست های کیونگ با وحشت در حالی که چشم هاش برای یک لحظه از چهره ی اون مرد جدا نمی شد به سمت لیوان رفت و وقتی خنکای اون رو حس کرد بی اراده چنگی بهش زد و لا جرعه لیوان رو سر کشید .
Advertisement
حالش جا اومد و احساس کرد میتونه راحت تر نفس بکشه با این حال هنوز هم جرات پلک زدن نداشت و زمانی که آخرین قطره رو توی دهنش فرستاد با وحشت بیشتری زمزمه کرد:
« من کجام ؟ »
« خونه ی من ... »
این رو گفت و به دنبالش از روی صندلی بلند شد- چشم های کیونگ با دیدن اندازه ی مرد مقابلش از حد معمول گشاد تر شد و به ترسش بیشتر دامن زد .
حس کرد از یک کابوس بیداره شده و ناخواسته توی کابوس بعدی افتاده، چون یک مردی که به زور قدش به هفتاد سانت میرسید و روی صورتش پر بود از جای زخم های بزرگ که حالا تمامشون گوشت اضافه آورده بودند- قطعا چیزی نبود که بشه توی بیداری دید .
آب دهنش رو به سختی قورت داد و حتی جرات نمی کرد نفس بکشه با این حال یک بار دیگه خودش رو سفت گرفت و جمله ی قبل رو تکرار کرد .
با شنیدن سوال تکراری این بار مرد کوتاه قد که حالا پشت به کیونگ داشت از اتاق بیرون می رفت - برگشت و به چشم های درشت پسر مقابلش زل زد- نفسش رو بیرون داد و با همون صدای نخراشیدش گفت :
« ی سوال رو ده بار جواب نمیدم، مهم نیست اینجا کجاست ولی اگه انقدر حالت خوب شده که میتونی پر حرفی کنی بهتره هرچی زود تر زنگ بزنی به خانوادت یا خودت از اینجا بری .... »
.......................................
کیونگ بی حال باز هم توی تخت افتاد و چشم هاش روی در بسته از حرکت ایستاد.
بدنش هنوز درد می کرد و دقیق نمی دونست چه بلایی سرش اومده، حتی از این که بخواد در باره ی روز انفجار فکر کنه هم وحشت داشت، چیکار باید می کرد؟ بی اراده با یاد آوریش اشکی روی صورتش غلطید .
صدای باز شدن دوباره ی در هواسش رو پرت کرد و این بار مردی رو دید که برخلاف اون یکی کاملا عادی و طبیعی به نظر می رسید، چه از نظر قیافه و چه از نظر قد و هیکل- با سینی غذا به دست حالا داشت بهش نزدیک می شد ...
Advertisement
« میتونم تلفن کنم ؟ »
مرد بدون این که نگاهش کنه سینی رو روی میز کنار تخت گذاشت و با خونسردی جواب داد :
« آره .. ولی وقتی این غذا رو خوردی »
« شما کی هستین ؟»
مرد این بار نفسش رو با صدا بیرون داد و کلافه غرید :
« چرا به چیز هایی که به تو مربوط نیست علاقه داری ؟»
« تنها چیزی که یادم میاد اینه که بعد از انفجار مثل دیوونه ها فرار کردم و توی یک خیابون از هوش رفتم ... همه چیز برام غیر قابل باوره ... نمی دونم اینجا کجاست تو کی هستی ... و اینکه چرا بجای اینکه نگران خانوادم باشم هنوز اینجا نشستم»
چشم های مرد با شنیدن اسم انفجار توی جا تکون خفیفی خوردند که از نگاه کیونگ پنهان موند ...
اشک هاش حالا بدونه خود داری با یاداوری اون روز پایین می ریختند و اون مرد بدون توجه به حال کیونگ همون طور که سنگین و آهسته قدم بر می داشت دستگیره ی در رو توی جا چرخوند و قبل از این که از اتاق بیرون بره زمزمه کرد :
« اگه خانوادت توی همو هتلی بودند که انفجارش رو توی اخبار خبرداد ... فکر نمی کنم جون سالم به در برده باشند ... پس خوشحال باش که مثل دیوونه ها فرار کردی»
کیونگ احساس کرد جسم سنگینی به کلش ضربه زد چون حالا دیگه دنیا دور سرش می چرخید، خواست تا از سر جا بلند بشه و به سمت این مرتیکه ی غریبه هجوم ببره اما تعادلی نداشت و فورا روی تخت افتاد، بدنش بی اختیار می لرزید و کیونگ طاق باز با چشم های که تاپس کلش می رفت روی تخت از هوش رفت
Advertisement
- In Serial21 Chapters
Praying For My Downfall
Mike Nelson is old. His health problems are getting worse and worse all the time. Luckily, there is a new VRMMO technology with extreme time compression that will allow him to make the most of his remaining years. The new game K.O.R.A.L. promises to be the most immersive MMO of all time, with many of the traditional tools of players stripped away and a permadeath system for their characters. The only problem is the Alpha phase two years ago has made the NPC population of the game extremely paranoid about Travelers, and likely to kill them whenever they are discovered. *If you have specific concerns/notes/questions about the story feel free to PM me as well as leaving comments*
8 162 - In Serial9 Chapters
badass Deku
Um izuku moves to America Idk how tf to write a description
8 194 - In Serial12 Chapters
Valor
Something sinister is brewing but can I uncover the plot before it's too late?
8 124 - In Serial14 Chapters
•Ecological Life/World•
Ecological life is the way of life that we carry on without contaminating our environment.It is a way of life which is mostly avoided from chemical products where organic products are preferred.
8 104 - In Serial6 Chapters
A secret life of a hamster
Learn about a hamster's life from Leo the hamster's POV
8 177 - In Serial8 Chapters
Origami King: The After-Fold
King Olly and Olivia were refolded back to life, but they were left with a question...Where did they come from?Sure, the Origami Craftsman folded them. But where did their paper come from to be able to give them magic abilities?Follow Olly and Olivia as they search the worlds for a clue of where their paper came from.(This is based PURELY on a theory I had when Origami King came out! Paper Mario belongs to Nintendo. Ideas came from my friend LuigiDaisy2!)-------------[If you're not seeing this on Wattpad, then THIS is an unauthorized copy!!! >:C]
8 152

