《Hey stupid, i love you!》من کار اشتباهی نکردم!

Advertisement

_____________

همون‌طور که نگاهش خیره به تخته‌ی هوشمند و گوشهاش به حرفهای معلمِ ادبیاتش بود، مداد سبز رنگ عزیزش رو به آرومی با مداد تراشِ طرح سیبش، می‌تراشید.

وقتی از تیز بودن مدادش مطمئن شد، مداد تراش رو با حوصله توی جامدادیِ کوچیکش گذاشت و مشغول یادداشت کردن نکات درسیش شد.

از خودکار خوشش نمیومد، چون اگه چیزی رو به اشتباه می‌نوشت باید از غلط گیر استفاده می‌کرد و اینجوری جزوه‌ی عزیزش از قیافه می‌افتاد.

سرگرم کارش بود که تقه‌ای به در کلاس خورد و با اجازه‌ی معلم، باز شد.

دختر آلفا، درحالی که نگاهش به خانم پارک _ معلم ادبیات- بود، با احترام تعظیم کوتاهی کرد و گفت:

_ ببخشید خانم، من از طرف مدیر اومدم.

ایشون میخوان کیم تهیونگ رو توی دفترشون همین حالا ببینن.

نگاه خانم پارک توی کلاس و بین بچه‌ها چرخید و در نهایت به پسرک امگایی افتاد که با استرس سرجاش وول می‌خورد!

نیم نگاهی به ساعت دیواری کلاس انداخت و با آرامش خطاب به دخترک آلفا که قاصد مدیر مدرسه شده بود، توضیح داد:

~ فقط ده دقیقه به پایان کلاس مونده.

اگه الان بره تا برگرده قطعا زمان کلاس تموم میشه و نمیتونه یه سری از نکات مهم درس رو یاد بگیره یا یادداشت کنه.

تهیونگ همون‌طور که سرش پایین بود و با اضطراب مداد رو بین انگشت‌های کشیده‌ی دستش می‌چرخوند، حرف معلمش رو زیرلب تأیید کرد:

+ درسته، من بعد از پایان کلاس میرم پیششون.

دختر که انگار از قبل توجیه شده بود تا به این بهونه‌ها رضایت نده، بلافاصله مخالفت کرد:

_ نه نه، اتفاقا ایشون گفتن که دقیقا همین الان بره دفترشون. تاکید کردن که کار واجبی باهاش دارن و اصلا نباید دیر کنه.

خانم پارک لبهاش رو بهم فشرد و رو ترش کرد.

اصلا خوشش نمیومد که کسی وسط درس حواسش رو پرت یا تو روند آموزشش اختلال ایجاد کنه.

ولی به هرحال کاری هم از دستش بر نمیومد، طرف مقابلش مدیر مدرسه بود و نمیتونست بیشتر از این باهاش مخالفت کنه.

Advertisement

پس با بی میلی به سمت پسرک امگا چرخید و اجازه‌ داد که به دیدن مدیر بره.

تهیونگ آهی کشید و بعد از جمع کردن وسایلش به آرومی از کلاس خارج شد.

میدونست که چیز جالبی در انتظارش نیست.

یه لحظه بخاطر حرفهایی که به پسر مدیر زده بود، احساس پشیمونی کرد.

به هرحال اصلا توقع نداشت که مرد به اون بزرگی به خاطر یه همچین درخواست ساده‌ای از پدرش کمک بخواد!

دختر نیم نگاهی بهش انداخت و قبل از اینکه تنهاش بذاره برای اطمینان ازش پرسید:

_ راه دفتر مدیر رو میدونی؟ اگه دانش آموز جدیدی، میتونم تا اونجا ببرمت.

تهیونگ درحالی که سعی داشت اون همه کتاب و دفتر رو بین دستهاش نگه داره و نندازه، لبخندی زد و مخالفت کرد:

+ نه نه، راهش رو بلدم، ممنون می‌تونی بری.

بعد، با قدم‌های کوتاه و سرعت کم به امید خریدن زمانِ کافی و پیدا کردن یه سری جملات برای دفاع از خودش، به سمت دفتر مدیر راه افتاد.

وقتی رسید، به سختی یکی از دستهاش رو از زیر کتاب و دفترهای قطورش بیرون کشید و به در کوبید تا اجازه‌ی ورود بگیره.

به محض شنیدن صدای محکم مدیر، در رو باز کرد و وارد دفتر شد.

اولین چیزی که چشمش رو گرفت، معلم تاریخ یعنی کیم سوکجینی بود که درست پشت سر پدرش ایستاده بود و با تمسخر نگاهش می‌کرد.

اتاق اصلا فضای جالبی نداشت، نگاه‌های الفا و بتای حاضر در اونجا داشت آزارش می‌داد ولی جرات اعتراض هم نداشت.

خوشبختانه آقای کیم بیشتر از این لفتش نداد و به حرف اومد:

_ کیم تهیونگ، دیر اومدنت کافی نبود که حالا کارت به تهدید کردن معلم‌های محترمت کشیده؟

فکر کردی چون بخاطر تأخیر کردن‌هات، تنبیهت نمیکنم می‌تونی هرکاری که دلت خواست اینجا انجام بدی؟

نکنه از فردا می‌خوای راه بیوفتی و از بقیه هم اخاذی کنی، هوم؟

لبهاش رو با زبون‌ تر کرد و همونطور که سرش پایین بود، مودبانه جواب داد:

Advertisement

+ ولی من کار اشتباهی نکردم آقا.

اینکه پسر شما قوانین مدرسه رو شکستن، تقصیر من نیست.

من می‌تونم به جبران دیر اومدن‌هام، بعد از مدرسه بمونم و کلاس‌ها رو تمیز کنم.

اینکه بخاطر خطای ایشون دارین من رو بازخواست می‌کنین اصلا عادلانه و در شأن یک مدیر با تجربه مثل شما نیست!

بتا که با شنیدن این حرف‌ها کنترلش رو از دست داده بود، از پشت پدرش بیرون اومد و به سمت پسرک امگا هجوم برد. اون رو گوشه‌ی دیوار زندانی کرد و با توجه به قد بلندش، از بالا به یه کپه موی مشکی رنگی که صاحبش هنوز مصرانه سرش رو پایین نگه داشته بود، خیره شد و گفت:

~ و توهم تصمیم گرفتی که از این آب گل آلود ماهی بگیری و ازم باج بگیری؟

تهیونگ کم نیاورد، گرچه ترسیده و در آستانه‌ی جا زدن بود، ولی باز هم روی خواسته‌ و حرفی که قبلاً زده بود پافشاری کرد:

+ من معلمم رو در شرایطی دیدم که داشت قوانین مدرسه رو زیر پا میذاشت درحالی که معلم‌ها الگوی دانش آموزان هستن و باید به قوانین پایبند باشن!

میتونستم این رو توی مدرسه پخش کنم و درنهایت شما توبیخ می‌شدین چه بسا که امکان اخراجتون هم بود اگه مدیر این مدرسه پدر شما نبود آقا!

ولی من بهتون لطف کردم و گفتم این راز پیشم امن میمونه اگه شما هم به درخواست کوچیک من گوش کنین.

من فکر میکردم شما انقدری سن دارین که این مسئله به این سادگی رو خودتون حل کنین نه اینکه بیاین و ابرو و اعتبارتون رو پیش مدیر خدشه‌دار کنین!

سوکجین که حالا به مرز انفجار رسیده بود، با عصبانیت و بی فکر مچ دست پسرک رو از زیر کتابهایی که به بغل گرفته بود، بیرون کشید محکم بین انگشت‌های دستش فشرد.

کتابها دونه دونه با صدای بلندی روی زمین افتادن و ناله‌ی دردمند تهیونگ به گوش هیچکس جز خودش نرسید.

بغض کرد ولی کوتاه نیومد. قبل از اینکه معلم تاریخش اجازه‌ی حرف زدن پیدا کنه، سر بلند کرد و با چشمهای درشت و مشکی رنگش به چشم‌های قهوه‌ای رنگ بتا خیره شد و لب زد:

+ من کار اشتباهی نکردم که شما الان دارین جلوی مدیر این مدرسه اینجوری به ناحق تنبیه‌ام می‌کنین.

باز هم دارین قوانین رو زیر پا می‌ذارین آقا!

با وجود درد وحشتناک مچ دستش، سر کج کرد و لبخند دندون نمایی زد.

لبخندی که به شدت با چشمهای خیس از اشکش در تضاد بود.

با تمسخر ادامه داد:

+ حتی میتونم بخاطر این هم ازتون اخاذی کنم!

کتک زدن یه دانش آموزِ بی دفاع، اصلا موضوع قشنگی نمیتونه باشه آقا.

مدیر که بخاطر این همه جسارت خنده‌اش گرفته بود، جلو اومد و بالاخره تصمیم گرفت که دخالت کنه!

دستش پسرش رو گرفت و به عقب هلش داد تا از امگای بیچاره‌ای که با وجود جسارتی که داشت، به وضوح از ترس توی خودش جمع شده بود، فاصله بگیره.

پشت به تهیونگ و رو به سوکجین ایستاد و با لحن جدی‌ای خطاب به پسرش گفت:

~ اون درست میگه.

کسی که اشتباه کرده تویی.

اگه می‌خوای این قضیه جایی درز کنه، کاری رو بکن که کیم می‌خواد.

بعدا ازش میپرسم که به درخواستش عمل کردی یا نه.

اگه به حرفم گوش نداده باشی، به صورت رسمی توبیخت میکنم.

به سمت تهیونگ چرخید و به در اشاره زد:

~ میتونی بری.

امگا خم شد و بعد از جمع کردن وسایلش از روی زمین، تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت.

درست چند ثانیه بعد، زنگ کلاس زده شد و تهیونگ با خودش فکر کرد؛ اون همه جنجال فقط ده دقیقه طول کشیده بود؟!

_____________

Esam( ꈍᴗꈍ)

    people are reading<Hey stupid, i love you!>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click