《rabbit hat》Again

Advertisement

سلام لاولیا.. خوبین؟

امیدوارم حال دلتون خوبه خوب باشه❤️

یه عذرخواهی بابت تاخیر طولانی مدتم.. و اینکه به خودم قول دادم دیگه بدقولی نکنم🦋

هفته ای یبار آپ داریم و قول میدم نزارم تاخیرم انقد طولانی شه 🦋ممنونم که میخونید و دوسش دارید

زیاد حرف نمیزنم و امیدوارم همچنان ربیت هت رو دوست داشته باشید🤍

.

.

.

سینه ام، به سرعت بالا و پایین میشد.

این چه معنی داشت؟

_م.. من.. جولیام، واقعا میگم، اسم واقعیم ای..

با بلند شدن جونگکوک، حرفم نصفه موند و ادامه ی جملم به اعماق وجودم پرتاب شد.

به سمتم اومد و با چراغ قوه ای که همراش بود، جلوی پاهای بیجونم، زانو زد.

جونگکوک : تو.. اسم قبلیت رو یادت نمیاد؟

بدون مکث جواب دادم :

جولیا :

چند ثانیه نگام کرد و بعد از روش کردن چراغ قوه، آروم چشم هام رو هدف گرفت.

جونگکوک : به اینجا نگاه کن، به دست من.

و انگشت های شنیده اش رو به صورت دایره وار، درست کنار صورتش به حرکت در آورد.

ناخواسته حرفش رو دنبال کردم و با خاموش شدن چراغ قوه، پلک هام به روی هم فرود اومد.

نفسی عمیق کشید و انگشت های کشیده اش، به سمت لب هام هجوم برد.

انگشت اشاره اش رو وارد دهنم کرد و بعد از چرخوندن اون، به ارومی بیرون کشید.

جولیا : چ.. چیکار داری میکنی؟!

دستش رو محکم پس زدم و انگشت هام رو به روی لب هام کشیدم. این چه حسی بود؟

ترس؟

استرس؟

نمیدونم..

انگشت آغشته به بزاغش رو به گوش پاک کنی مالید و به آرومی داخل کبسه ی پلاستیکی قرار داد.

دخترک، مبهوت به صحنه رو به روش خیره شده بود.

نفسش.. به سختی به بیرون درز میکرد.

جولیا: اون.. تو.. برای چی اونکارو کردی؟

زبونش رو از داخل به لپش فشرد و به جولیا خیره شد.

جونگکوک : اسید

به اون خیره شد.

جولیا: چی؟

روی صندلیش نشست.

Advertisement

جونگکوک : ورق اسید، باید تست نیکوتین ازت گرفته بشه جولیا.

با شنیدن اسم نیکوتین، بدنش داغ شد و نفسش برای ثانیه ای مطلقا قطع شد.

چی؟.. اون در تمام عمرش، لبش حتی به سیگار هم برخورد نکرده بود.. چطور ممکن بود؟

جولیا: من.. مواد مصرف نمیکنم جونگکوک

جونگکوک :

با ورود دو مرد با ماسک های خرگوشی، به بدنش لرزه ای افتاد و نفس زنان به جونگکوک خیره شد.

جولیا: ج.. جونگکوک.. التماست میکنم.. من.. هیچی مصرف نکردم.

جونگکوک : اتاق 23،انفرادی.

مردان خرگوشی با تایید حرف اون بازو های دخترک رو گرفتن و به سمت خروجی کشوندن.

نه نه نه... امکان نداشت توی انفرادی دووم بیاره.. هیچ پیشبینی از اتفاقاتی که ممکن بود براش بیوفته قابل تصور نبود...

بدون توجه به فریاد های غمگین دخترک، رفتن اون رو تماشا کرد با خروج اون تلفن رو برداشت.

اولین بوق

دومین بوق..

سومین؟ خبری از پاسخ نبود.

چهارمین ب..

+اقای جئون؟

جونگکوک : جین، اتاق 23 تا اطلاع ثانوی قفل بشه، هیچ دخل و خرجی.. وجود نداشته باشه.

_بله اقای جئون.

با قطع تماس،با قدم های بلند به سمت خروجی قدم برداشت.

.

.

.

.

تن نحیف دخترک، محکم به دیوار برخورد کرد و درد میون تک تک سلول های بدنش، پیچید.

سرفه ای کرد و بسته شدن در توسط مردان خرگوشی رو تماشا کرد.. چقدر که دلش برای گذشته اش تنگ شده بود..

.

.

.

متوجه گذر زمان و اینکه چقدره که در حال زل زدن به سقف اتاقه نبود.. دیوونه شده بود؟

نمیدونست!.

سرش رو به دیوار تکیه داد و نفسی عمیق کشید.

در حال دراز کشیدن روی سنگ سرد بود که با باز شدن قسمت قفسه غذا، متوقف شد.

سینی که روی، یک دونه کیوی بود، به آرومی روی قسمتی از در گزاشته شد و و به سرعت بسته شد.

با دیدن کیوی.. به سرعت یک چیز بیادش اومد..

.

به سرعت به سمت کیوی هجوم برد و بلافاصله بعد از ورداشتنش، متوجه قاچ شده بودنش شد.

Advertisement

تیکه هارو از هم باز کرد و نامه ی کوتاهی میون کیوی سبز رنگ، درخشید.

به سرعت بازش کرد و به محتوای داخلش خیره شد.

"جولیا، تهیونگ حالش خوبه.

امیدوارم حالت بهتر شده باشه، اگر چیزی لازم داشتی فقط کلمه رو تکرار کن تا بیام دم در.

"

نفس عمیقی کشید و به در تکیه داد که با ضربه ای ارومی که به کمرش خورد، شوکه از سر جاش بلند شو و به در که درحال باز شدت بود خیره شد.

یعنی.. متوجه نامه شده بود؟.

به سرعت اون رو به پشت کمرش قایم کرد و خیره منتظر عکس العمل مرد شد.

مرد با درآوردن کلاه، شوک عظیمی به بدن دخترک وارد کرد.

پته پته کنان به مردی که به آرومی درحال نزدیک تر شدن بهش بود، خیره شد.

جولیا : ج.. جونگکوک؟

با گفتن اسم مرد، لبخندی خرگوشی نسار دخترک کرد و به سرعت به سمتش قدم برداشت.

دست هاش رو قالب صورت جولیا کرد و به َرعت مشغول براندازش شد.

جونگکوک : اذیتت کردن؟ جاییت درد میکنه؟!

دخترک مه متعجب از رفتار مرد بهش خیره شد بود، سرش رو به نشانه نه تکون داد و سعی کرد بدنش رو از میون انگشتای قدرتمند جونگکوک بیرون بکشه.

لبخندی زد و به آرومی زیر لب گفت:

جونگکوک : خدایا ممنونم.. باورم نمیشه اینجایی جولی.

گرهی میون ابروهاش شکل گرفتو به عقب قدم برداشت.

جولیا: ب.. برای چی اومدی اینجا؟

نفس عمیقی کشید و اروم به دخترک نزدیک شد.

جونگکوک : متاسفم، مجبور بودن بفرستم اینجا، تو که نمیخواستی بلایی سرت بیاد، میخواستی؟

بدون فکر، اولین جمله ای که ذهنش رشید رو گفت.

جولیا : ما همو میشناسیم؟

با این جمله، لبخند کوک به آرومی محو شد.

هوفی کشید و روی سنگ سرد زمین نشست.

جونگکوک : خب.. شاید؟

کنجکاو، روبه‌روی مرد روی زمین نشست.

جولیا: تو کی هستی

_جونگکوک.

+اسمت رو میدونم، منظورم اینه که کی هستی.

_گفتم که، جونگکوک.

+محض رضای خدا من از کجا تورو میشناسم؟!

با خنده ی ملیح جونگکوک، محو لب های مرد شد و ثانیه ای قلبش مکث کرد.

چه لبخند آشنایی.. اون رو کجا دیده بود؟!

خواست چیزی بگه که با حس پیچشی درست زیر معده اش، آهی از میون لب هاش بیرون اومد و دست هاش رو روی سنگ سفت و سرد گزاشت.

اخم هاش رو هم رفت و به سرعت دست جولیا رو فشرد.

جونگکوک : جولی؟چی شد؟ صدام رو میشنوی؟

نفس نفس میزد و از پیچش شدید معده اش به خس خس افتاده بود.

جولیا : ن.. نمیتونم.. تکون.. بخورم..

بلافاصله توسط دست های ورزیده مرد، به زمین خوابونده شد و درحالی که هنوز پایین معدش رو میفشرد، به چشم ها و انگشت های جونگکوک که درست روی مکان دردش میگشت، خیره شد.

دردش کمی.. کمرنگ تر شد و دستش رو به نشانه ی 'تموم کن' روی انگشت های درحال حرکت جونگکوک گزاشت.

با دیدن چشم های تیله ای جونگکوک به اونها خیره شد..

با صدایی گرفته و خش دار.. به آرومی زمزمه کرد:

جونگکوک : جولیا..تو بارداری؟

.

.

.

.

.

    people are reading<rabbit hat>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click