《⛓ only a servant ⛓》⛓part 3⛓

Advertisement

تهیونگ آب دهانش رو قورت داد و گفت :

" تو .......... تو داری پدر میشی ...... جانگکوک "

♤♤♤♤♤♤♤

جانگکوک دست از غذا خوردن کشید و با تعجب به تهیونگ نگاه کرد .

" چی ........ چی گفتی؟ "

تهیونگ آب دهانش رو قورت داد و دوباره گفت :

" گفت ...... گفتم داری ...... داری پدر میشی "

جانگکوک ناباور لبخندی زد و گفت :

" باورم نمیشه "

به سمت تهیونگ رفت و لب هاش رو روی لب های تهیونگ قرار داد .

جانگکوک داشت به این فکر میکرد که چقدر قراره زندگیش از این به بعد با فرشته کوچولوشون بهتر بشه ، اما تهیونگ فقط داشت به یه چیزی فکر میکرد ........ که آیا بچه اش میتونه میتونه با این زندگی کنار بیاد یا نه .

می تونه نبود پدرش تو اولین های زندگیش رو هندل کنه یا نه .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤

روی کاناپه دراز کشیده بودن ...... جانگکوک هر چند دقیقه یکبار دستش رو از زیر بلیز تهیونگ رد می کرد و روی شکمش میکشید و ذوق میکرد .

.

.

.

.

.

.

اما مثل همیشه این دونفره ها زیاد دوام

نداشتن ...... چون دوباره مزاحم همیشگیشون زنگ زده بود ........ درسته ........ مادر جانگکوک ...

جانگکوک ناراحت سرش رو سمت تهیونگ برگردوند و بهش گفت :

" ببخشید عزیزم ....... می دونی که حریف مادرم نمیشم ‌‌...... باید برگردم خونه "

تهیونگ بی توجه به بغضی که تیو گلوش لونه کرده بود لبخندی زد و گفت :

" اشکالی نداره کوک ...... بالاخره مادرته ...... باید به خواسته هاش احترام بزاری . "

جانگکوک لبخندی زد و برای بار آخر شکم کمی برآمده شده ی تهیونگ رو لمس کرد .

بوسه ای روی لب های تهیونگ زد و از خونه بیرون رفت و در رو بست .

و بازهم تهیونگ موند و اون خونه بزرگ و خالی

♤♤♤♤♤♤♤♤♤

سه ماه بعد :

توی آیینه به شکمش که نسبت به ماه های قبل خیلی برآمده تر شده بود نگاه کرد .

برای امروز خیلی ذوق داشت ...‌‌....... بالاخره 4 ماهش شده بود و میتونست جنسیت لیمو کوچولوش رو بفهمه ......... هنوز هیچ وسیله ای برای کوچولوش نخریده بود ........ تصمیم داشت امروز بعد از اینکه با جانگکوک از مطب برگشتن برن و چندتا وسیله بخرن .

Advertisement

صبر کن

جانگکوک ........ اون هنوز به جانگکوک چیزی نگفته بود . با ذوق سمت موبایلش رفت و اون رو برداشت و شماره حانگکوک رو گرفت .

بعد از چند بوق تونست صدای جانگکوک رو بشنوه :

" هی ته ته ........ حالت چطوره؟ "

تهیونگ خنده ای به خاطر لقب جدیدش کرد و گفت :

" سلام کوک ...... خوبم ممنون ....... می گم

که .‌‌‌‌‌.....‌.‌‌‌ امروز وقت سونوگرافی دارم ....... امروز میتونیم بفهمیم کوچولومون دختره یا پسر ...... توعم باهام میای دیگه ..... نه ؟! "

جانگکوک سکوتی کرد و گفت :

" امروز ........ امروز 28 اکتبرِ "

تهیونگ نگاهش رو پایین انداخت و کمی با خودش فکر کرد ........ 28 اکتبر ......... روز سالگرد ازدواج جانگکوک و رزا ........

" هی ...... بیبی صدام رو میشنوی؟؟؟؟ می تونی بندازیم برای یه روز دیگه ....... اونجوری میتونیم باهم بریم ."

تهیونگ که با شنیدن این خبر از جانگکوک ناراحت و عصبی شده بود با لحن سرد و خشکی گفت :

" لازم نیست بیای ....... خودم میرم "

و منتظر جواب جانگکوک نشد و تلفن رو قطع کرد ........ سعی کرد تا نزاره بغضش بترکه .

می خواست به جیمین هیونگش زنگ بزنه ..... اما لحظه ای متوقف شد ......... اگه امروز روز سالگرد ازدواج رزا و جانگکوک باشه ...... جیمین هم حتما به اون مراسم دعوته .......... هرچی نباشه اون همسر برادر جانگکوکه .

خیلی دلش میخواست به مادرش یا پدرش زنگ بزنه تا همراهش بیان اما مطمئن بود که امروز کارهای زیادی سرشون ریخته .

‌هیشکی رو نداشت تا باهاش بره به دکتر ..... پس تصمیم گرفت خودش به تنهایی بره .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤

با وارد شدن به مطب دکتر موجی از اضطراب و استرس بهش وارد شد .

چشم گردوند ، زوج هایی رو دید که دست در دست هم نشسته بودن یا داشتن از مطب بیرون میرفتن . اما خودش چی ؟

اون خودش بود و خودش !

تنها !

با شنیدن اسمش از جاش بلند شد و داخل اتاق رفت .

" اوه ...... تهیونگ خوش اومدی ........ لطفا بلیزت رو بده بالا و روی تخت دراز بکش "

Advertisement

با مالیده شدن ژل سرد رو ی شکمش کمی خودش رو جمع کرد ‌.

" خب همه چیز خوبه ...... بچه سالمه و هیچ مشکلی نیست ....... امروز بالاخره میتونی جنسیت بچه ات رو بفهمی ...... برو همسرت رو صدا کن و بهش بگو بیاد تو تا جنسیت بچه رو بهتون بگم "

تهیونگ لبش رو گزید ....... همسر !!!

آب دهنش رو قورت داد و گفت :

" فقط خودمم ........ همسرم نیومده "

دکتر نگاه ترحم آمیزی بهش انداخت و گفت :

" اوه ...... خب راستش خیلی مشتاق بودم تا همسرت رو ببینم و بهش بگم که تا چند ماه دیگه قراره صاحب یه پسر تخس و شیطون بشه "

تهیونگ با تعجب گفت :

" پسر؟؟؟ پسره ؟؟؟ "

دکتر با خوشحالی گفت :

" آره درسته ...... پسره ...... یه پسر سالم و شیطون "

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

سلاممممممم

حالتون چطوره کلوچه ها؟؟؟

امیدوارم از این پارت لذت ببرید

ووت و کامنت فراموش نشه💕💕💕

    people are reading<⛓ only a servant ⛓>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click