《sinner angel [KOOKV]》part 12
Advertisement
☆شرط ووت20 تا☆
صبح روز بعد عمارت جانگکوک
اروم اروم به سمت اتاقی که میدونست برایه جانگکوکه رفت در زد و بعد از شنیدن جمله "بیا تو" از زبان جانگکوک وارد شد
ته:س..سلام..جانگکوکا من بابت دیشب معذرت میخوام راستش یک موضوعی هست که تو نمیدونی
کوک:سلام من از دیشب ناراحت نیستم درک میکنم و میتونم بپرسم چه موضوعی رو از من پنهان میکنی؟
Taehyung's pov
واقعا باید بهش بگم؟اما اگر بعد از گفتنه این ولم کنه چی میشه؟
...
توی چشمایه ابی تهیونگ اشک جمع شد و بعد از چند مین شروع کرد به هق هق
ته:م..من متاسفم که نمیتونم به..به عنوان دوست پسرت بهت لذت بدم..هق..پد..پدرم تو..تویه رحمم..ویروس منتقل کرده..هق..یعنی اگر..هق..تو بخای با من سکس داشته باشی میمیریییی
و بعد به طرز خیلی بدی رویه زانوهاش افتاد و گریه که نمیتونیم اسمشو بزاریم زجه زد
جانگکوک بعد چند ثانیه به خودش اومد و به سمت تهیونگ دویید
کوک:ته..هی ته ببین عزیزم اصلا اشکالی نداره من تورو برایه سکس نمیخوام و اینکه من یکیو میشناسم که شاید بتونه به بیبی خوشگلم کمک کنه هوم؟
و بعد شقیقه تهیونگ رو بوسید و براید استایل بلندش کرد
کوک:حالا من و ته ته میریم پایین تا صبحونه بخوریم مگه نه دارلینگ؟
تهیونگ حتی فکرشم نمیکرد جانگکوک اینقدر خوب و مهربون و جنتلمنو و رمانتیک باشه در کنار تعریف هایه هوس انگیز جیمین از بد اخلاقی هاشم میگفت هر چی نباشه رئیسشم بود
کوک:خب ببر خوشگل من دوست داره چی بخوره؟
تهبونگ نگاهی به میز صبحونه کرد و بعد مربابه توت فرنگی رو همراه با نون تست برداشت و شروع به خوردن کرد و در کنارش جانگکوک بود که در حال خوردن شیرموزش بود و بعد هر قلوپ هزار بار قربون صدقه شیرموزش میرفت و باعث میشد تهیونگ اتفاقاتی که افتاد رو برایه مدتی فراموش کنه و فقط به کیوتی رئیس بد اخلاق جیمین بخنده
Advertisement
بعد از اینکه صبحونشون رو خوردن جانگکوک رفت توی اتاقش و با کت و شلوار تمام مشکی برگشت و اب دهن تهیونگ با دیدن جانگکوک تویه اون استایل شیک و خوش فرم راه افتاد
بدون اینکه بفهمه چیکار داره میکنه بلند شد از جاش و رفت سمت جانگکوک و روی پاش بلند شد و لبش رو سطحی روی لب جانگکوک قرار داد و با این کار هر دوشون پر از انرژی مثبت و حس خوب شدن
ته:واقعا میخوای بری؟منو تنها میزاری؟کارمنداتو بیشتر از من دوست داری؟دیگه دوسم نداری؟دیگه نمیخوای حتی یک لحظه پیشم باشی درسته؟من میتونم درکت کنم همه همینن من یه ادم نفرت انگیز و بد ترکی..اوممممم
همبنطور که تهیونگ در حال داد زدن بود جانگکوک دو تا از انگشتاشو تویه دهن تهیونگ فرو کرد و نزاشت تهیونگ بیشتر به بی احترامی به خودش و چرت پرت گفتن ادامه بده
کوک:بیبی؟حالت خوبه؟من فقط مثل روند روزانه خودم دارم میرم سرکار اگر دوست نداری برم فقط کافی بود بهم میگفتی و من میموندم پیشت و تو مجبور به اینکه به خودت بی احترامی کنی نداشتی هانی حالا بیا بغلم و ببخشید که انگشتامو فرو کردن تو حلقت چون باید ساکت میشدی و اگر میبوسیدمت مطمعن بودم میگفتی"تو میخوای منو خر کنی تا بتونی بری پیش همکارات" نمیگفتی اینو بیب؟
تهیونگ که هم از انگشتایه تویه دهنش و هم پیش بینی جانگکوک شوکه بود فقط چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد فقط انگشتایه خوش فرم جانگکوک بود که حالا قرمز شده بودن و رد دندونایه تهیونگ روش خودنمایی میکرد
.
.
.
.
ته:کووووککیییییی
کوک:یا پشم..تهیونگ عزیزم من کنارتم برایه چی داد میزنی؟!
ته:من این فیلمو دوست ندارم میترسم ازش
و بعد ادایه گریه کردن در اورد و بازویه جانگکوک رد محکم بغل کرد
جانگکوک از این حجم از کیوتی دلش ضعف رفت و تهیونگو مثل پر بلند کرد و روی پایه خودش نشوند
Advertisement
کوک:عزیزم؟
بیبی؟
هانی؟
دارلینگ؟
کیتن؟
ته ته؟
تهیونگ؟
مامان بچه هام؟
تهیونگ بعد از شنیدن این جمله از دهن جانگکوک مثل برق گرفته ها بلند شد و تویه چشمایه فندقیه جانگکوک زل زد
جانگکوک با دیدن ریاکشن تهیونگ قهقه زد و بعد تهیونگ بود که بهش مشت زد د با لج از رویه پایه جانگکوک بلند شد به سمت اتاقش پا تند کرد
جانگکوک سریع خودشو جمع کرد و سریع به دنبال تهیونگ دویید
تق
تق
تق
تهیونگیه من؟واقعا میخوای تویه روز دوم رابطمون باهام قهر کنی؟
و با اینکه میدونست تهیونگ نمیبینه اما لباشو اویزون کرد و مثل شکست خورده ها با شونه هایه افتاده دوباره در زد
کوک:تههههیییییوووونگگگگگ
کیییییمممم تههههیوووونگ
جئون تهیونگ
جانگکوک "جئون تهیونگ "رو با صدایه جدی و عصبانیش داد زد
و باعث شد تهیونگ بترسه و سریع درو باز کنه
جانگکوکم سریع بلندش کرد و بوسه بارونش کرد
کوک:ببخشید بیبی اگر باعث شدم ناراحت بشی
ته:ن..نه هق جانگکوک من از تو ناراحت نیستم من از خودم ناراحت و عصبانیم که با وجود پسر بودنم نمیتونستم جلویه اون سورنگ کوچیک وایسم و اونا اونو به من زدن و من الان تویه رابطه بدون سکسم
بعد از حرفش شروع به گریه کرد
کوک:تهیونگ منو نگاه کن
بعد از حرف جانگکوک تهیونگ سریع تویه چشمایه کهکشانی جانگکوک زل زد
کوک:ببین ته من گفتم بهت من نه بچه میخوام نه سکس من فقط عشق تورو برایه خودم میخوام پس سرزنش کردن خودتو تمومش کن
بعد از حرف جانگکوک تهیونگ تویه بغلش پرید و برایه اولین بار جمله ای رو که جانگکوک منتظرش بود رو به زبون اورد
ته:جانگکوکم من به اندازه هر چی ادم تویه زندگیت دیدی عاشقتم
و بعد بوسه سبکی رویه لبایه جانگکوک گذاشت
کوک:مطمعنی ته؟...من خیلی ادم توی زندگیم دیدم..شاید حتی نتونی بشماریشون
تهیونگ خنده کوچیکی کرد و گفت:مطمعن باش بیشتر از اونا دوست دارم
و گذاشت جانگکوک اونو تویه تخت ببره و دوباره کنار هم دراز بکشن و تویه سکوت با هم حرف بزنن """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
☆شرط ووت 20 تا☆
Advertisement
- In Serial26 Chapters
Ashes and Cinders
In a small neighborhood, a young man dreaming of peace and financial prosperity finds the adventure he never wanted. And it all starts with his death. Now in a new world, he wakes up to find the freedom he always wanted, and oh, so much more. With his new foster brother, Cinder the fox, he is determined to make a difference in the world with his new chance. But in order to acquire power, he must face against trials incomprehensible to simple mortals. Luckily, He's not alone. The story of Ashes and Cinders -Hey, Disclaimer: I'm a new author and this is a trial run. I'm super psyched about this story and am just writing it for fun. There's not really a schedule, although I do post somewhere around once every two days, maybe more if I have free time. I have no plan, no plot, no lore. Just figuring stuff out along the way. I hope you like it, and please give me comments and criticism if you find mistakes. It's what trial runs are for! :P ___________________________________________________________________________________________________________________________________________ If you're wondering where I got my cover, check out This Guy From Fiverr They're really good.
8 56 - In Serial22 Chapters
Rise of the Human Emperor
The Gods and Goddesses felt dissatisfied with the development of the mortals, and thus they decided to create a game. Animals mutated, and fantasy-like monsters invaded the world. Humans thought they were forsaken by the Gods. However, hope came after discovering that anyone that killed a mutated animal or monsters would awaken an internal energy called 'Mana'. Miraculous abilities such as the manipulation of elements, moving objects with the mind, and more super-human abilities appeared one after another. But... Would the humans truly survive the trials, be them internal or external? Would the terrors that come from their mutated planet, and beings that come from the vast sea of stars have mercy on them? Or would they fight till one side is exterminated? Would the Humans rise through the endless chaos, or succumb to the darkness of death? A sick game for entertainment of the Gods, and survival of the humans. This is the Rise of the Human Emperor. Disclaimer: The cover's drawing do not belong to me, it was edited by a good friend. If its owner wants me to remove it, then I will do so.
8 155 - In Serial20 Chapters
L'Enfer et le Lapin
Kel, an android recovering from an accident, is awoken with a mysterious voice ringing in his head. Around him, the galaxy sits on the brink of civil war; relations between malcontent citizens and the oppressive, ruling elite, are reaching a breaking point. Though, that's the least of his worries… With no memories of his accident and the apparent conspiracy surrounding it, Kel is forced to find his own way. Under the machinations of a mysterious group he’ll set off on the path of adventure, uncovering his true purpose in this war-torn galaxy. Cover artwork by: speedydoggo
8 213 - In Serial16 Chapters
Golden Valley [Español] [Terror/Misterio]
Tus creencias se convierten en tus pensamientos, tus pensamientos se convierten en tus palabras, tus palabras se convierten en tus acciones, tus acciones se convierten en tus hábitos, tus hábitos se convierten en tus valores, tus valores se convierten en tu destino y tu destino está en Golden Valley Novela de Misterio/Terror clásica. Inspirada en juegos clásicos de terror, populares de los últimos tiempos como: silent hill,amnesia,resident evil,outlast,ect...
8 128 - In Serial11 Chapters
Harry Potter: and the Book Dweller
A young girl dies but as she lived a life loving the written word, her condensed imagination and knowledge are reborn as a spirit known as a book dweller. Book Dweller must find an ideal book to reside within in order to continue existing. This is the story of a Book Dweller that becomes a background character within the Harry Potter book series. This fanfic is dedicated to my little sister Lauren. You may be gone but you're never forgotten
8 168 - In Serial32 Chapters
Bonita (TeacherxStudent gxg)
Jade Baker falls in love with the scariest person in her college, literature professor and the academic counselor at the same time. will she melt her heart?.Note:-lesbian content-16+- comment and vote!
8 140

