《sinner angel [KOOKV]》part8
Advertisement
Jungkook's pov
توی این چند روزی که تهیونگ اومده ذهن من درگیرش شده و نمیدونم باید چطور دوباره به روال عادی برش گردونم
از وقتی تهیونگ اومده مدام اتفاق های خوب میافته
اول از همه جیمین و یونگی بهم رسیدن دوم از همه بالایه سه تا سهامدارایه قدیمی و معتبر با شرکتم قرار داد بستن و از همه مهم تر قلبم حس خوبی پیدا کرده و من دنبال اینم که اون حس خوب از کجا نشات(نشعت؟نشئت؟نمیدونم بفهمین)میگیره
...کلافه از اینهمه فکر و کار خودکارش رو توی دستاش چرخوند و از جاش بلند شد کت گرون قیمتش رو برداشت و از دفترش بیرون رفت
کوک:خانم چوی لطفا به اقایه مین بگید برگه هارو از توی دفترم جمع کنن من دیگه میرم
چوی:بله قربان
بعد از صجبت کوتاهش با منشیش رفت و سوار ماشینش شد
عمارت جانگکوک
کوک:من برگشتممم
جیمین؟؟تهیونگ؟؟
جیمین به خاطر اینکه بعد از شنیدن "عاشقتم"از زبان خوده یونگی غش کرده بود توی خونه مونده بود و به شرکت نیومده بود
Taehyung's pov
امروز خیلی حوصلم سر رفتهههه چرا اینقد خونش بزرگه و هیچ چیز توش وجود نداره؟؟
تنها شانسی که اوردم جیمین بود که نرفته بود اما اونم خوابیده بود و من حوصلم به شدت سر رفته
..:من برگشتم
جیمین؟؟تهیونگ؟؟
ها؟ها؟صدای جانگکوکه؟؟اخ جون سرگرمی
...
تهیونگ بعد از شنیدن صدای جانگکوک به سرعت شلوارش رو پوشید[فقط با یه لباس بلند توی اتاق خودش میچرخه]
و رفت که با جانگکوک خوش بگذرونه
وقتی از پله ها اومد پایین قیافه جنازه (خدایا از ۷ جهت زبونمو قط کن) جانگکوک رو دید که هیچ شباهتی با یه انسان سالم نداشت و هر چی باد داشت خوابید و تو ذهنش گفت:ای بابا اینم خستس چیکار کنم حالا؟
بیخیال سرکرمیش شد و برای ادب سلامی کرد
ته:سلام جانگکوکی
تهیونگ جانگکوک رو جانگکوکی صدا میکرد چون جانگکوک اینو ازش خواست
کوک:سلام تهیونگا...من خیلی گشنمه
Advertisement
و قیافش رو الکی مثلا جوری که داره گریه میکنه درست کرد
تهیونگ بعد از دیدن قیافه جانگکوک پقی زد زیر خنده و بعد رفت که از غذایی که اجوما درست کرده بود برای جانگکوک بریزه
بعد از ریختن غذا اومد سمت جانگکوک و ظرف غذا رو جلویه جانگکوک روی میز گذاشت
ته:بفرمایید..نوش جان
خواست از اشپزخونه بره که مچ دستش اسیر دستایه سفید جانگکوک شد
کوک:میشه لطفا بمونی؟؟.....به تنها غذا خوردن عادت ندارم
و بعد از دیدن قیافه متعجب ته سریع متوجه موقعیت شد و دستشو ول کرد و سرش رو انداخت پایین
تهیونگ با یه لبخند مهربون با همون دستی که جانگکوک گرفت موهای مشکیه جانگکوک رو نوازش کرد:البته که پیشت میمونم جانگکوکی
کوک با یه قیافه متعجب اما خوشحال پر از حس خوب شد
و شروع به خوردن غذا کرد
بعد از اینکه چند قاشق از غذاشو خورد دوباره قاشقش رو پر کرد و این بار سمت دهن تهیونگ برد قاشق رو
تهیون با یه قیافه هنگ کرده اول نگاه کرد اما بعد از متوجه شدن قصد جانگکوک خیلی اروم و محترمانه دهنش رو باز کرد و جوری که لبش زیاد با قاشق برخورد نکنه محتویات داخل قاشق رو توی دهنش کشید و شروع به جویدن کرد
جانگکوک بعد از دیدن اینکه تهیونگ دستش رو پس نزده یک لبخند درخشان زد و دوباره به غدا خوردن ادانه داد و بعد از هر قاشقی که خودش میخورد همون مقدار به طرف دهن تهیونگ میبرد تا اون هم بخوره
بعد از تمام شدن غذاشون(البته غذایه جانگکوک)
بلند شدن و از پله ها بالا رفتن و هر کی توی اتاق خودش رفت
Jungkook's pov
بعد از اینکه مسواک زدم روی تختم دراز کشیدم و اتفاقات سر شام رو توی ذهنم مرور کردم
بعد از اینکه دست هایه زیبایه تهیونگ با موهام برخورد کردن متوجه شدم اون حس شیرین از کجاست و از این بابت خوشحال شدم که حدسم درست بوده
Advertisement
بعد از اینکه ایمیل هایی که واسم فرستادن رو چک کردم چشمام رو بستم که بخوابم اما همش چهره تهیونگ میکمد جلویه چشمم و خوابم نمیبرد بعد از مدتی کلافه از جام بلند شدم تا برم به اتاقه تهیونگ تا اونجا بخوابم بعد از گرفتن گوشیم از اتاقم خارج شدم و اروم در زدم
بعد از شنیدن صدایه تهیونگ که میگفت بیا تو با حیرت وارد شدم "یعنی اونم مثل من خوابش نمیبره؟"
کوک:سلام تهیونگی...عام..عام...
میتونم امشب پیشت بخوابم؟
میتونی امشب پیشم بخوابی؟
...
جفتشون با هم گفتن و بعد از چند ثانیه تعجب زدن زیر خنده و تهیونگ برایه جانگکوک جا باز کرد تا بیاد و کنارش دراز بکشه و اون شب کنار هم خوابیدن و جفتشون متوجه حسی که تازگی نسبت به هم درست شده بود شدند
------------------------------------------------------------------
لاو یو عال🧡
Advertisement
{The Dragon Within} (Completed)
Meeting his fate at the hands of seven great heroes, the wicked drake now stands in Death's hall. Met with the Grim Reaper itself. Defeated and its pride broken, the drake doesn’t beg or grovel, it simply awaits judgement. It waits for the God of the afterlife to send it on its way, to either the heights of bliss and peace or where it knew it would be sent. The depths of agony and torture, the halls of Tartarus, the father of monsters. Grim looked up from its oaken desk and down at the creature that would have otherwise, if grown wiser and older, matched the reaper itself in power. Its faceless guise, hidden by a black hood and whirling shadows, it briefly stared at the drake. “You are unfit for the sky yet also too fit for the abyss,” Grim spoke, its voice a cracking whisper. “Your time came too soon, the actions you have taken will lead your world to ruin…Be reborn, pitiful serpent. Yet remember what you have done, see what your actions have made that realm into. Let me show you, how your greed and gluttony have warped such a wonderful place and time.” Grim raised its black-feathered pen towards the beast “Be reborn, as the weak pitiful creature you should have been born as. Take this both as a punishment and…a learning experience. For failure, can be the best teacher.” The drake took a step back, hoping to escape this cruel fate. Yet none escaped Death, less so its embodiment. Screaming shadows engulfed his form, ripping away at his body and shape. Fangs of darkness sinking deep into his draconic flesh, warping it, changing him into something else… Opening his eyes, the wicked drake felt none of its power, none of its magic and none of its might. As it stood at the edge of a cliff, looking down upon a ruined valley of rot and miasma. It glanced down at itself, seeing none of its sturdy scales or sharp claws. The drake had been reborn... As a Human. Will also be posting on CreativeNovels found here; CrN Where chapters will be posted earlier than RRL.
8 88RELINQUISH
Sometimes I wonder why the world isn't decorated with something as cool as magic... Why can't we manipulate the laws of the world? Why does the story about God sound too fake to be believed? Why the hope for this world to be saved from the bottom of everyone's heart can never be fulfilled... Then I landed on each conclusion from each of those questions... That humans are the most cunning, meanest and stupidest creatures who are most desperately expected to not have any power including magic itself. That it is not God that we should believe in, because they themselves do not believe in how disgusting human nature really is. That everyone's hope is not for the world to be saved, but for the world to be destroyed in order to save their own selves. That the world from the beginning, was not meant to be saved... (I frequently revise and update the use of sentences in the previous chapters without disturbing the original storyline. so sometimes it takes me a little longer to publish a new chapter.) I have the same novel posted on another website (Webnovel.com , creativenovels.com) with the same name (RELINQUISH)
8 214Blood Moon- Poems | ✓
"Bleed on paper, die in mind.""If words are a poem, then a voice is song, sound is music. And as I know, music is the best expression- which is inspired by thoughts."I swear on my writing, poem are way better than novels. They don't drag on dead emotions and keep it raw and crisp. No need for fitting into a certain mask for long. Just real emotions flowing for a minute and there you are ready with an authentic poem which will touch more hearts than an enduring novel. This is just out of compulsion, I can no longer hold my emotions.... If I knew to do this months ago, I'd be fine. Let's heal in a healthy way.Freestyle-More about spiritual suffering and ascension. Telling about different spiritual experiences through the gift of verse...Your grateful author,かな恵ー© Finished in 2022Ranks:#1 in poetry TT lmao yes#3 in bloodmoon#5 in unnoticed#23 in freestyle
8 184Mutant Di Angelo (Nico Di Angelo x The Avengers)
Nico Di Angelo x AvengersNico Di Angelo, a banished demigod, saw aliens attacking, and decided to fight the stupid things. He goes home to his boyfriend Will Solace, and some weirdos in spandex attack. Oh! Did I mention there was an incident, and now Nico's a mutant AND a demigod? Oh, what's a demigod to do?
8 180QUIRK | naruto. u ✔
❝ ʜᴇ ɪꜱ ᴛʜᴇ ᴏɴʟʏ ᴏɴᴇ ᴡʜᴏ ɴᴏᴛɪᴄᴇᴅ ʜᴇʀ Qᴜɪʀᴋ ᴀɴᴅ ꜰᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ ᴡɪᴛʜ ɪᴛ ❞ ─── QUIRK ─── .·:·.個性.·:·. in which a knucklehead boy finds himself falling for the Oha Asa horoscopes obsessed girl, deeply.| naruto uzumaki x oc || naruto-naruto shippuden! slight au |
8 82Just A Human
In a world with humans and giants. A giant mother gives birth to a human named Matt.This story is inspired by Pinkacolla on YouTube go check her out herehttps://www.youtube.com/channel/UCKwUbFjH-_MP7l1r8Z2-x8Q
8 193