《You in me [Completed]》part34
Advertisement
تلفن جیمین که توی دستش بود زنگ خورد
شماره خواهرش بود و جونگ کوک مطمن بود که از آخرین باری که با هم صحبت کرده بودن خیلی گذشته
تماس رو وصل کرد و خواست حرف بزنه و بهش بگه که جیمین نمیتونه حرف بزنه اما خواهرش بلافاصله شروع به حرف زدن کرد و به جونگ کوک فرصت نداد تا چیزی بگه...
جیهیو: جیمین...حتما خبر داری که جانگ هوسوک دستگیر شده...باید موضوع مهمی رو بهت بگم جیمین...صدامو میشنوی؟!
جونگ کوک با شنیدن خبر دستگیری جانگ هوسوک شوکه شد
همچنان سکوت کرد تا جیهیو به حرف زدن ادامه بده...
جیهیو: من باهات تماس گرفتم تا ازت عذرخواهی کنم...جیمین من واقعا خیلی متاسفم اما من ترسیده بودم...اون موقع سنم کم بود و نمیدونستم دارم چیکار میکنم...من تو رو به هوسوک معرفی کرده بودم
دستش شروع به لرزیدن کرد و نمیتونست چیزهایی که شنیده بود رو باور کنه
یعنی واقعا خواهری وجود داره که همچین بلایی سر برادرش بیاره؟!
جیهیو: امیدوارم من رو ببخشی جیمین...نمیخوای جوابمو بدی؟
بیشتر از این منتظر نموند و تلفن رو قطع کرد
نمیتونست اجازه بده که جیمین این موضوع رو بفهمه
میدونست که جیمین مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشته و حالا فرصت این رو داره تا زندگی جدید و نرمالی داشته باشه...
روی تخت دراز کشیده بود و به خاطر داروی بیهوشی که بهش تزریق کرده بودن چیزی از اطرافش نمیفهمید
دستان و پاهاش توسط بندهای کنار تخت بسته شدن و پرستارها آنتی ویروس رو وارد رگ دستان و گردنش میکردن
اون مایع آبی رنگ از رگ هاش عبور میکرد و مغز استخوانش میرسید
بدنش عرق کرده بود و پزشک هر چند دقیقه یک بار تنفسش رو چک میکرد
تمام خاطراتش مثل یک فیلم از توی ذهنش رد شدن
روزی که هوسوک رو برای اول دیده بود و باهاش آشنا شده بود...
Advertisement
روزی که پیشنهاد هوسوک رو قبول کرده بود و به خونه اش رفته بود تا باهاش زندگی کنه...
روزی که به اون آزمایشگاه رفته بود و اون ویروس لعنتی به بدنش تزریق شده بود...
تمام شب هایی که شکنجه میشد و رابطه هایی با درد رو تحمل میکرد
تمام وقت هایی که به تنهایی گریه میکرد
مثل آتش شعله میگرفت میسوخت و در آخر خاکستر میشد...
و روزی که جونگ کوک نجاتش داده بود...
قطره اشکی از گوشه چشمش به پایین سرازیر شد و بدنش به دلیل اثر کردن آنتی ویروس تکون های شدیدی میخورد
الان وقتش بود تا اثر اون ویروس از بدنش پاک بشه
وقتش بود تا بتونه زندگی تازه ای رو شروع کنه
و وقتش بود تا به جونگ کوک عشق بده...
چند ساعتی گذشته بود و جیمین توی بخش بستری شده بود
دکتر به جونگ کوک گفته بود که اثر ویروس کاملا از بین رفته و حالش خوبه اما کمی زمان میبره تا به هوش بیاد و بعد از اینکه بیدار بشه عوارضش شروع میشه...
کمی پلک هاش رو از هم فاصله داد و به اطرافش نگاه کرد
سرم به دستش وصل بود و لباس بیمارستان تنش بود
نگاهش رو چرخوند و جونگ کوک رو دید که کنار تختش روی صندلی نشسته و با لبخند بهش نگاه میکنه...
جونگ کوک: بالاخره بیدار شدی
جیمین: اتفاق..اتفاق بدی که نیفتاد؟!
جونگ کوک سعی کرد به خودش مسلط باشه و اتفاقات چند ساعت پیش مثل مرگ لکسی و کای و همینطور اعتراف لکسی که گفته بود کای عاشقش بوده و همینطور تماس جیهیو رو بهش نگه
برای همین هم سرش رو به نشونه منفی به اطراف تکون داد...
جونگ کوک: اصلا...با دکترت هم حرف زدم گفت همه چی خیلی خوب پیش رفته
جیمین: مطمنی؟
جونگ کوک: مطمنم...نگران چیزی نباش
در باز شد و پرستاری برای چک کردن وضعیت جیمین وارد اتاق شد و به طرفش رفت تا سرمش رو چک کنه
Advertisement
اما جیمین با دیدنش پتو رو جلوی صورتش گرفت و داد زد...
جیمین: نزدیکم نیا
-اما باید وضعیتتون رو چک کنم
کمی بدنش رو عقب تر کشید و بلندتر داد زد...
جیمین: برو بیرون
جونگ کوک سر تکون داد و بدن جیمین رو در آغوش کشید...
جونگ کوک: آروم باش...ببین رفت...من مراقبتم جیمین اجازه نمیدم کسی اذیتت کنه
جیمین: اما من میترسم
جونگ کوک: از منم میترسی؟
سرش رو به اطراف تکون داد و در آغوش گرم مرد مقابلش پنهان شد...
جیمین: من فقط از تو نمیترسم
جونگ کوک: خوبه...پس میزاری من کار پرستار رو انجام بدم؟
سرش رو بالا و پایین کرد و خودش رو عقب کشید
جونگ کوک سرمش رو چک کرد و دوباره کنار اون جسم کوچولو نشست
میدونست که الان جیمین ضعیف شده و باید این مراحل رو پشت سر بزاره
مشکلی وجود نداشت چون اون عاشقش بود و میخواست کنارش بمونه و ازش مراقبت کنه...
چند روزی گذشته بود و به خونه جونگ کوک برگشته بودن
جونگ کوک به جیمین کمک کرد تا لباس هاش رو در بیاره و به حموم بره
بعد از اینکه جیمین وارد حموم شد خودش به طرف اتاقش رفت و روی تختش دراز کشید
دستش رو روی چشمانش گذاشت و پلک هاش بسته شد
نیاز داشت تا کمی استراحت کنه...
بعد از حموم حوله اش رو به تن کرد و وارد اتاق شد و جونگ کوک رو تخت دید که دراز کشیده
با فکری که به سرش زد خندید و به آرومی روی بدن جونگ کوک خزید...
با حس جسم نه چندان سنگینی روی بدنش به خنده افتاد و چشمانش رو باز کرد و به چهره خندون پسر مقابلش خیره شد...
جونگ کوک: حموم چطور بود؟
جیمین: خوب
جونگ کوک: میخوای یکم بخوابی؟
جیمین: نه
جونگ کوک: خسته نیستی؟
جیمین: نه
جونگ کوک: پس میخوای چیکار کنی؟
جیمین: میخوام باهات بخوابم!
Advertisement
Musical Land Trilogy
In an alternate universe where famous historical figures are all living in one era and musicals are their every day life, fourteen-year-old Marie Curie has been told that following her passion in science will lead to a future of flipping burgers and waiting tables. As hard as she tries, the arts remain an enigma to her. She is selected to attend Presley High, one of the most prestigious schools in the city, as part of a social experiment to help her grades. With budding geniuses all around her, she feels doomed to be forever an outcast. However, when she stumbles upon a secret which shakes the foundation of Musical Land, she realizes targets from bullies aren't as terrifying as targets from the president of the city. **This is a historical (fan)fiction, so technically I don't own these characters/real life humans. And I also take creative liberties with them, so they're not exactly who they are in real life, but that's what makes it fun!** Chapters every Tuesday and Thursday
8 607Cornerman (Naruto)
A melting icecap, a bubbling spring or the soft autumn rain; small trickling streams that, over many years, grow into mighty rivers. Within every man lies the call to power - it is as much a part of him as his very own blood. The foolish drink from that vital liquid, but the wise know that strength is not worth seeking. Instead, they desire that which lies beyond it. They follow the mighty river to its source. Eyes wide, they spot the glistening icecap. Ears open, they listen for the bubbling spring. Nose twitching, they smell the scent of the autumn rain. They find those small, trickling streams. They are led to the source from which strength flows. It is that which beats within the bosom of every man: a blood-red heart.
8 111Frays in the Weave
Great tales need to be told, but those that shape the world must be added to the Weave. With the awakening of a god two taleweavers sharing two worlds meet and shape a new future for both. As they add new strands to the Weave in a way no taleweaver has ever done before ripples run through reality and the Weave begins to unravel. Soon there are frays in the Weave. Frays in the Weave is book two in the Taleweaver saga. Book one is The Taleweaver. PG13
8 128Mordheim: Servants of The Damned (A Warhammer Fantasy Fiction)
“The Great Library,” Stated the stranger with a pause. “You know of it?”“Of course I do. In the Merchant’s Quarter?”“Yes, in the Merchant’s Quarter. I have gathered that there is an… artefact of importance within its walls.” Slowly, the figure produced a rusted key from the furls of his robes and held it in a black-gloved hand. “This opens the door to its chambers. It is the grimoire of Gunnar von Krugenheim, and I believe that it would serve better in the world than locked away in a dusty room.” Behind the cursed walls of Mordheim, warbands and gangs of all stripes are embattled in constant wars for resources and power. The cursed city attracts throngs in the thousands, searching for treasures, artefacts, power, and sometimes all three. The Cult of the Hidden Brethren is no exception, and when an opportunity to extend their reach is discovered, the cultists are eager to take the opportunity. However, not all is set in stone, and soon the cultists discover that the lure of power alone may not be enough to give them the drive required to see their quest done... --- Mordheim: Servants of the Damned is a fanfiction set in the world of Warhammer Fantasy, which is not owned by me but by the company Games Workshop. I of course, lay claim to nothing in this story but the characters I have created, and the core events of the story itself. This is my first true foray into fantasy writing, let alone Warhammer Fantasy, therefore any feedback is welcome. (It should be noted as well, the cover art is merely an artwork I found online and is not mine, therefore I do not lay claim to that either.)
8 111Star Ocean
A space cadet crash lands onto a world unknown to him. Join his struggles as he tries to find a way home------------------------------------------------------------------------------Authors note: I decided to continue this concept. I'm not really good at writing. I just have some few ideas that I want to bring to life. Also, patience is not my virtue so I tend to overpower my characters too quickly. Please feel free to leave comments of your thoughts so that i may avoid this.
8 211The Resurrected Romanov
Only the good die young...or do they?-July 17th, 1918 - Gunshots are fired, screams are heard, and Russia's last Tsar crumples to the ground. Yakov Yurosky is confident his plan to destroy the Romanov family has succeeded. But what happens when backs are turned? What happens when there is one person willing to risk their life to save another - and what happens when that life so happens to belong to Anastasia Nikolaevna Romanov, Russia's very last Grand Duchess...
8 209