《the legend (Completed)》پاریس،دختری که میرقصد
Advertisement
اکنون قاتل خواهر خود بودم، از خانواده طرد شده بودم و اما اینبار اواره بودم میان ویرانه هایی که زمانی در ان شاد بودم.
زمانش رسیده بود پاهایم مسیر جدیدی را طی کنند باید به دل شهری دیگر پناه میبردم.
تعریف پاریس را شنیده بودن راستش تنها جایی بود که می شناختم نمی دانستم کجاست اما باید پیدایش میکردم
پیش نظامی ها بازگشتم، آن ها تنها افرادی بودند که اکنون می شناختم؛ از ان ها خواستم مرا به پاریس ببرند، یکیشان موافقت کرد میگفت کسی را در پاریس میشناسد که میخواهد قبل از رفتن از فرانسه او را ببیند.
به این ترتیب پا به پاریس گذاشتم پاریس هم پر از نشانه های جنگ بود مردم نیز خسته بودند اما دل هایشان شاد شده بود.
مرد هایشان نوشیدنی به دست در خیابان می خواندند ، زن ها میرقصدند؛ انگار پاریس از خدا واهمه نداشت!
بوی نان می امد..پیر مردی بود که سبد های نان در دست داشت و به شکرانه ی پایان جنگ به مردم نان میداد، به سمتم امد و یکی نیز دست من داد نان را گرفتم و دنبالش رفتم به او گفتم از پاریس نیستم خواستم برایم از پاریس بگوید
او گفت:" پاریس همچون یک دختر بود که مردم در زیر سایه ی محبتش عاشقانه می زیستند" می گفت پاریس دختر شادی بود که به هنگام جنگ ناراحت و ماتم زده بود پیر مرد ادعا میکرد دختر شادشان 'پاریس' دارد بر میگردد.
برایم بسیار عجیب بود که شادی را در دختر بودن میدانست و چرا پاریس با اینهمه ازادی را یک دختر می خواند.
دوباره از او پرسیدم:" چرا خداوند پاریس را لعنت نکرده است، چرا دختران کلفتی نمیکنند و میرقصند ان هم کنار مرد هایی نمیشناسند؟" پیرمرد پاسخم داد " خداوند هیچکس را لعنت نمی کند این ما ادم ها هستیم که یکدیگر را لعنت میکنیم. اگر می توانی برقصی اما نمی رقصی و اگر میتوانی بخوانی اما سکوت میکنی در این زمان است خداوند تورا دوست ندارد او میخواهد وقتی به تو شادی را هدیه می کند تو با خندیدن و رقصیدن از هدیه اش تشکر کنی"
Advertisement
چشم هایم برقی زد چرا من شادیم را با تصویری کشیدن نشان ندهم؟
به پیر مرد گفتم:" من مقداری کاغذ و مرکب و قلم میخواهم میتوانی برایم بیاوری؟"
پاسخ داد: در پاریس همه چیز به تو داده میشود تا زمانی که شکر گذار شادی هایت باشی. سپس تنهایم گذاشت و مدتی بعد برایم طلبم را اورده بود. از او تشکر کردم و زمین همان خیابان نشستم قلم را در دست گرفتم و شروع به کشیدن تصویری کردم تصویر دختری در حال رقصیدن و خندیدن. در زیر تصویر نوشتم برای هدیه خدواند 'شادی'، پاریس کاغذ را بالا گرفتم تا مردم ان را ببینند سپس همچون دختری که کشیده بودم رقصیدم و خندیدم زن های خیابان دستم را گرفتند و به همراهم رقصیدن و خیلی هایشان از تصویری که کشیده بودم تعریف کردند.
'الحق که خداوند این خدواندی است که مردم پاریس میشناسند'
دهکده ی ما خودشان مقصر لعنت هایشان بودند.
روز ها میگذشتند تصویر های زیادی میکشیدم و ان هارا به خیابان میبردم و در کنار خیابان می چیدم خانه من خود پاریس و خیابان هایش شده بود. حتی مردم بابت نقاشی هایم بها میدادند سکه، نان، لباس....
پلویی راست میگفت درباره ی همه چیز راست میگفت او جان داد تا من خدارا بشناسم و رازمان فقط رازی بین من و او نباشد بلکه بین پاریس و تمام خیابان هایش باشد......
(راضی نیسدم ازتون:) )
Advertisement
Seaspelled
This is the second book in the series "The Mysteries of Venetta" - an adventure fantasy in the 16th-century Venice. Francesca returns to Venetta and is once again caught in the web of political intrigue. Anyone in this city can betray. But if her old friend is a traitor, then maybe the old enemy will come to the rescue? The first book here (Seabound): https://www.royalroad.com/fiction/31503/heart-of-a-seagull The translation was made by my sister, Mia Velisarova.
8 182Real Life Can Be Interesting Too
Anything can be interesting if you make it that way! Can a normal regular person successfully find meaning and happiness in an ordinary life through this idea? *please feel free to roast my writing. I am always looking for feedback and suggestions to get better*
8 103Those Feared By The Gods
Far away, deep into the Wastelands, and even deeper into the mountains, a race exists. Each day, They live, work and fight, an unquenchable fire burning within them. Together they are strong, United they stand firm, Forever pushing against the dark. Exiled by the gods because they feared their strength and skill, Exiled by the mortals because they feared their drive, passion and unfanthomable unity. Doomed to die, Cursed to stand alone, They continue on, forever, and forever, and forever.....
8 148Kidnapping, Fantastic!
After an apocalyptic end to WWII, the remnants of the world have grown strange. Our current story is set in Paris, as a weak mafia family stage a kidnapping, their plan: abduct two adult children from a local corrupt politician and ransom them back. At the same time, one of the children decides to make a deal with a devil, and the other switches places with her maid. The scene becomes more complicated as a pair of sibling hitmen end up getting involved accidentally. In the end, the insanity finally reaches its peak when a rampaging automobile strikes a building.
8 213Pokémon Reset Bloodlines
Going back to save the world is tough; it's tougher when the process ends up radically altering your reality. When the new world Ash wakes up in differs from the old one in many ways, Ash will have to adapt his battle experience to a new world, and what are these mysterious Bloodlines that everyone fears? Eventual AshX Harem, Anime world with some Adventures and Game canon. Written by krspaceT AKA Crossoverpairinglover, posted with his permission.
8 178Cherry Hill
Scarlett Delmonico is living every fan of Jaden's life, she's on the baseball team as the next star player and on top of her classes. Nobody hated her except for the toxic fans to which she just laughs and reposts the comment, video or whatever. As for Jaden, he thought he was the luckiest boy in the world dating the girl of his dreams and also being the star player on his baseball team. Finally, the wedding comes and Scarlett has the perfect family she always fantasized of having, she's on top of the world. Or so she thought, everything changes when she gets to Junior year of high school and there's competition, competing for the love of her life's attention. Part 2/3 of The Cherry Trilogy. Started: April 9th, 2022 Ended: May 7th, 2022
8 100