《sinner angel [KOOKV]》part 16
Advertisement
صبح روز بعد
جانگکوک چرخشی کرد و سعی کرد تا بیدار بشه
اما نتونست و دوباره خوابید
_بییییداااررر شوووو جئووووننن جاااانگگگکوووککک
تهیونگ همینطور که ملاقه رو به قابلمه میزد وارد اتاق شد و سعی کرد جانگکوک رو بیدار کنه اما وقتی دید بی فایدس فکر شیطانی به ذهنش اومد
رفت روی تخت و شلوار و شورت جانگکوک رو با هم کشید پایین و باسن عضله ای و سفیدش رو توی دید قرار داد
سرش رو پایین برد و گاز محکمی از باسن جانگکوک گرفت
+آااااایییییی کونمممممم اوووخ کونممممم ای مادر کون خوشگلم
تهیونگ به خاطر لحن کیوت جانگکوک به خنده افتاد و همینطور از اتاق با افتخار خارج شد
+تهیونگ تلافی میکنم سرت آهی
_منتظرم مستر کون
جانگکوک بعد شنیدن لحن شیطون تهیونگ از روی تخت پرید پایین و تهیونگ رو روی کولش انداخت
_آهاااییی غول افریغایی منو بزار زممییین
و همینطور که حرف میزد مشت های نچندان کوچیکش رو روی پشت جانگکوک فرود میاورد
جانگکوک تهیونگ رو روی میز اشپزخونه پهن کرد(و به فاکش داااد قصه ما به سر رسید)و شلوار تهیونگ رو از پاش دراورد
+اقای قلمبه تا هر زمان که تحمل داشتی بشمار فهمیدی؟
_واسه چی بشمارم خب شمردنو که بچه همسایم میتونه واست تا هزا... آیییییی
با سیلی که به باسنش خورد حرفش به ناله تبدیل شد
1
2
3
.
.
.
.
.
86
87
88
_آهه ج..جانگکوک دی...دیگه نمی...نمیتونم بس...بسه ائی
+تا 100 تحمل میکنی
_اخه مگه یه کون گاز گرفتن چقدر نیاز به تنبیه داره که داری چیزی که واسه خودته رو نابود میکنی؟
+اینا همش واسه اون گاز نیست 20 تا اول واسه اون بود بقیش به خاطر چسبوندن خودت به جین هیونگه بیبی
تهیونگ با ناله از روی کلافگی سرش رو دوباره روی میز گذاشت و با لج خیلی زیاد که کاملا از توی لحنش میشد فهمید دوباره به کار قبلیش ادامه داد
Advertisement
_89!!!!
جانگکوک با فهمیدن اینکه وقته ادامه دادنه
خواست به کارش ادامه بده که با دیدن باسن کبود شده بیبیش نگران خم شد و 10 تای دیگه رو با بوس تنبیهش کرد که هرچند اصلا شبیه به تنبیه نبود
.
.
.
.
Jimin's pov
÷اهم اهم اقایون من جوابم به شما...خیر عه
=چرا؟؟؟
×چرا؟؟؟
هوسوک و یونگی با هم با تعجب پرسیدن و باعث شد جیمین بهشون بخنده
÷چونکه من نمیتونم دوتا بچه رو با هم بزرگ کنم
=خب بیب مگه قراره بچه دار شیم؟
×راست میگه
جیمین با حالت خیلی پوکری به قیافه خنگ اون دوتا نگاه کرد:منظورم از بچه خود شما دوتا پابو هایین
×پارک جیمین یکبار دیگه بگو به ما بچه تا نشونت بدیم از این بچه های کوچولو و خنگ چه کارایی برمیاد هوم؟معامله خوبی نیست به نظرت هوسوکا؟
=چرا چرا خیلی خوبه خوب نه عالیه
جیمین با ترس به اون دوتا نگاه کرد
÷باشه من تسلیم داشتم شوخی میکردم قبولین
=یسس همینه
یونگی بلند شد و سمت جیمین رفت و لبش رو محکم روی لب جیمین کوبوند
و شروع به مک زدن کرد
همون زمان بود که هوسوک جیمین رو از پشت بغل کرد و سرش رو توی گردن خوشبو جیمین فرو کرد
درسته جیمین قبل از اینکه بهشون جواب بده نزدیک سه روز فکر کرد با اینکه قرار بود اخر همون روز بهشون جواب رو بده اما نتونست جوابی پیدا کنه و به خاطر همین فرار کرد
جیمین توی این سه روز خیلی فکر کرد جوری که نه غذا میخورد نه میخوابید و باعث شده بود زیر چشماش سیاه بشه که حالا با یک عینک پوشونده بودتش
جیمین به این فکر میکرد که رابطه با دو نفر عادیه؟
و حتی تا اکانت فیک هم رفت و از مردم پرسید
جواب های مردم خوب و بد داشت بد هاش چیز هایی مثل
:نه اصلا
حال بهم زنه
Advertisement
مثل این میمونه که بخوای توی پوست موز دوتا نارگیل جا کنی
یا چیز هایی مثل این و اما خوب هاش باعث شد لبخند رو لب های قلوه ای جیمین بیاد
چیز هایی مثل:
اینکه سه نفر همزمان عاشق هم بشن هیچ عیبی نداره
یا کاملا عادیه چون عشق چیزی سرش نمیشه
یا حتی با این جمله لپاش گل انداخت
اون دسته کسایی که فکر میکنن عشق فقط سکسه کاملا افراد نادونین قرار نیست وقتی رابطه تریسامه باتم دوتا دیک رو همزمان با خودش حمل کنه
و همچین چیز هایی
باعث شد ذهن جیمین تا سه روز درگیر بشه اخرش هم قلبش پیروز شد و حالا اینجا بین دوتا ادم که یکی در حال بوسیدن اون یکی در حال بوییدن گردنش بود قرار داشت و داشت فکر میکرد این بهترین لذت جهانه
÷دوستون دارم
=ما هم عاشقتیم جوجه رنگی
جیمین هوسوک رو از پشتش اورد جلو و بغلش کرد و بعد یونگی رو توی بغلش کشید سرش رو بلند کرد و روی لب های جفتشون بوسه کوتاهی گذاشت که باعث شد قلب هر سه تاشون یک ضربان رو رد کنه ک لبخند ملیحی بهم بزنن
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
خب خب خب...
سلام به همگی
حالتون چطوره؟
عیدتون مبارک 💜💜
اینم عیدی من به شما اگوری بگوریا🧡💜💛😍🌸😂
امیدوارم خوب باشید و کرونا نگرفته باشید
شزط ووت:24 تا
لاب یو عال🧡
Advertisement
- In Serial102 Chapters
Mud's Mission
The story begins with an elderly hermit mage living on the outskirts of a labyrinth town. Invoking spellwork that is trivial for a mage of his caliber, he creates a simple mud automaton to aid him in household chores. However, in the middle of his efforts, something goes wrong; his ancient heart finally fails. Now, half complete and with limited understanding of the world, an artificial being of mud stirs. Despite its limitations, it has a mission to fulfill. The last instructions of a dying creator. "Defend my home, and my possessions." To the mechanical mind of Mud, only absolute perfection is acceptable when fulfilling the orders of The Master. Mud will make sure nothing in the universe will ever threaten The Master's home! --- This fiction contains RPG elements such as skills and levels. The protagonist has an inhuman mind and acts on instincts and preferences that are completely different from those of a normal human, and may at times fly in the face of common sense. The general tone is lighthearted, but there are some scenes with disturbing content such as mind control and references to torture. Join our Discord to discuss the novel or chat with the author.
8 110 - In Serial16 Chapters
Exiled Kingdom
Stiven is an ordinary boy, who for reasons of destiny is forced to lead his kingdom in a new world full of mysteries ...
8 209 - In Serial6 Chapters
The Witch Doctor
Story revolves around a boy named Agung. Who is an only survivor of his family because of a certain incident. Now he lives with his childhood friend Sarah in a town named Kendimadu. But now, his happiness just get crushed once again because of a demon invasion at his town. Will he survives it once again and lived to tell the tale?
8 126 - In Serial21 Chapters
Final Hour
Had you the chance, would you change yourself?The story tells of a boy, name withheld, who came into the world with what seemed like an invisible curse. Through this darkness, he found an escape - Empire. It was the first VRMMO, and his doctors convinced him to try it. This is the tale of a boy who was willing to throw everything that was left away. A victim of the world, a great adventurer, or... something beyond even that?*Warning: This fiction contains BORDERLINE mature themes. Okay, maybe VERY mature themes. But only SOMETIMES.**Note: Don't give me 5 star ratings. I doubt you'd want to anyway, but ratings without any criticism don't help me improve, and thus destroy the purpose for which I write.
8 59 - In Serial38 Chapters
Whodunnit? Murder On Mystery Cove
"Dear Giles, I'm sure you already know what this note is going to say. Please, do find solace in this as it once again means your life is spared, but for many of this next set of guests, they will be scared. Not only for their lives but scared quite literally. I have enclosed some information on the back of this letter. Follow the rules and no harm will come to you or your staff." ~Delightfully yours, the Killer.Once again, Giles the butler finds himself stranded in a mysterious manor with an evil killer. The killer has invited eleven guests including themself to stay a few weeks at Dawson Cove in Devonshire, England. The rules are simple. Each week, one person will die and the other guests have to solve the crime of how they were murdered. They will then make their cases and the game will continue. Until there is only one winner and the killer. This may just be the sickest most vile killer yet and it could be any one of them. Might it be the the inquisitive therapist, the dog trainer, the CEO of a multi-million dollar company, or could it be the definition of a broadway star? Trust no one. Good luck.
8 135 - In Serial5 Chapters
Five Nights at Tubbyland Phone Calls
Employee #3 will be you guide and babysitter at night in Tubbyland Entertainment!
8 104

