《weakness》weakness(last part)

Advertisement

ضعف (پارت اخر )

صدای دوییدن و در واقع فرار کردن سربازا و زندانیایی که مثل زابمی ها لبخند به لب دنبالشون میدوییدن توی سالن پیچیده بود

در اهنی بلافاصله بعد از خروج سرباز ها شروع کرد به بسته شدن که نامجون و جونگ کوک با چسبیدن دو طرف میله مانع بسته شدنه در شدن

جونگ کوک درحالی که تمام زورش و برای نگه داشتن در به کار انداخته بود اخم کرد چرخید سمت جیمین

+ چرا برگشتی ؟

جیمین که داشت زندانی هارو به سمت خروجی راهنمایی میکرد متعجب سرش و چرخوند

_ الان واقعا وقت این سواله ؟

جونگ کوک مسمم در حالی که به چشمای جیمین زل زده بود سرش و تکون داد و منتظر شد ، داخل اون همهمه چشماش فقط و فقط به دهن جیمین بود تا یه چیز و بشنوه و اونم دقیقا همین جمله بود

_ چون من بدون تو نمیتونم ...

جونگ کوک لباش به لبخند شیرینی باز شد و خودش و جلو کشید تا لبای نرم و پفکی جیمین و ببوسه که نامجون از در خارج شد و ولش کرد

+ زود باشید

جیمین با اخم و تخم و جونگ کوک با بی حالی بخاطر بوسه ناکامشون از در اهنی خارج شدن و بالاخره بسته شد

تمین همراه لینو دوربینای مرکزی و قطع کردن و جین بالا سر زندان بان اونای ایستاد و اسلحشه و رو شقیقه تنظیم کرد

+ همین الان به نگهبانای جلو در اطلاع بده برای کمک به قسمت پشتی زندان بیان

اونای با چشمای برزخی بهش زل زد اما هیچکاری نکرد

جین اسلحه رو‌ بیشتر به شقیقش فشار داد

+ زودباش

_ تو قاتل نیستی ، اینکارو‌ نمیکن..

صدای شلیک گلوله حرفش و قطع کرد ، ترسیده به رو به روش چشم دوخت

نامجون اسلحه رو به سمتش گرفت و ابرو بالا انداخت

+ اون شاید نباشه ولی من هستم پس زودباش

جین ، نامجون یونگی و تمین جلوی در ورودی ایستاده و با استرس منتظر خبر لینو از جونگ کوک و جیمین بودن

اتوبوسی که برای منتقل شدن لینو به زندان روانیا اومده بود بدون سرنشین پارک شده بود تا همشون و برای همیشه سمت ازادی ببره اما خبری از دو پسر نبود

Advertisement

نامجون اسلحه ای که دستش بود و روی دیوار کنارش کوبید و غرید

+ لعنت بهشون کم‌کم نیروی کمکی میرسه

در همین حین ، صدای خیس بوسه دو‌نفر توی سلول خالی پیچیده بود

جونگ کوک بی ملاحظه لبای جیمین و به بازی گرفته بود و تشنه تر از همیشه بدنشو به دیوار فشار میداد

جیمین گاز آرومی از لب بالای جونگ کوک گرفت و کمی عقب کشید

+ باید بریم

جونگ کوک بی توجه به هشدار جیمین دوباره جلو رفت و لبای شیرین پسر و بین لباش قفل کرد

_ این اخرین بوسمون توی زندانه ، بذار ازش سیر شم جیمینا ...

نامجون کم کم داشت نا امید میشد که صدای پای دو نفر شنید ، به محض رسیدنشون چرخید و مشت محکمی نثار فک جونگ کوک کرد

+ یاااا

_ اخیش .. خوب ! وقتشه واسه همیشه از این جهنم بریم ...

Two years later, China - Shanghai

دو سال بعد , چین - شانگهای

از پشت شیشه تاکسی به بیرون زل زد ، دو‌ سال قبل وقتی جیمین بهش زنگ زد و گفت که هرجور شده باید ببینتش فکرشم نمیکرد با همچین چیزایی مواجه بشه !

لبخند تلخی زد و غرق خاطرات اون لحظه ها سرش و به شیشه بخار گرفته تکیه داد

***

دو سال قبل ، کره جنوبی ( سئول )

از در خونه خرابه داخل رفت و با ترس به جلو قدم برداشت

هنوز چند قدم داخل نرفته بود که نوک اسلحه رو کنار سرش احساس کرد

دستاشو بالا گرفت و اب دهنش و‌ بزور‌ قورت داد

+ اینجا چه غلطی میکنی ؟

با تته پته جواب داد

_ من تهیونگم ، کیم تهیونگ ... دو..دوست جیمین

با اتمام جملش اسلحه از کنار گوشش برداشته شد و پسری با چشمای ریز و صورتی به شدت سرد جلو اومد

+ متاسفم که ترسوندمت ، یونگی ام

تهیونگ حالا تازه متوجه صدای دیپ پسر رو‌به روش شده بود ، اون صدای خش داره گرفته رو اخرین بار پشت گوشی شنیده بود

وقتی ازش درخواست میکرد با بیل و کلنگ به جایی که میخواد بره

سر تکون و خواست جای جیمین و بپرسه که کسی از پشت دستاشو دورش پیچید و خودش و بهش چسبوند

Advertisement

سخت نبود تشخیص عطر جیمین ...

***

پایان فلش بک

به زندان که رسید پول تاکسی و حساب کرد و داخل رفت ، وسایل شخصیش و تحویل داد و روی یکی از صندلی ها منتظر موند

همه این سال ها انتظار داشت یه روز نامجون و از نزدیک ببینه

تا حداقل بتونه مشتش و صورت کسی که روزی ممکن بود باعثش مرگش بشه خالی کنه اما این اتفاق هیچوقت نیوفتاد

جین و نامجون چند ساعت بعد از فرارشون از زندان با هلیکوپتر از کره جنوبی خارج شده و برعکس بقیه که به چین فرار کرده بودن به مسکو رفتن و ساکن اونجا شدن !

با صدای در و ورود زندانی و زندان بانش دیدش که با لباس مشکی رنگش نزدیک میاد و با لبخند کجی نگاهش میکنه

رو‌به روش نشست

+ باورم نمیشه تونستی

_ گفتم بخاطرت هرکاری میکنم

+ یعنی از فردا قراره فقط شبا برای خواب برگردی اینجا

سر تکون داد و با لبخند به پسری نگاه کرد که دو سال پیش عاشقش شد

نه اینکه هوسوک براش بی معنی بوده باشه

برای یونگی راحت نبود گذشتن از کسی که زمانی زندگیش بود

اما هوسوک اینکارو‌ کرد ، هوسوک ترجیح داد زندگی آرومی داشته باشه ، بعد از اینکه با خواهر اکامه دست به یکی کرد

براش کار کرد و در اخر با کمکش مرکز تتویی باز و مشغول کار نه چندان ابرو مندانه شد

در این بین فقط یکبار با یونگی تماس گرفت

+ یونگ ، ازت میخوام راه خودتو بری ... من زندگیم آرومه ، شبا به زندان چین برمیگردم و روزا برای خرج خواهر و مادرم و کار میکنم ، فقط میخوام حالت خوب باشه ، لطفا شاد زندگی کن ...

تمام اون هفته ای که یونگی به همسفر بی معرفتش فکر میکرد تهیونگ کنارش بود و ازش میخواست به زندگیش فکر کنه

و کم کم تهیونگ شد همون زندگی یونگی

به زندان برگشت و خودش و تسلیم کرد

دو‌سال تمام داخل زندان درس خوند و در اخر با قبولی امتحان ورودی حکم ازادی مشروطش و گرفت!

البته همه مثل هوسوک و یونگی خوش شانس نبودن !

لینو با عشقی که از هان توی قلبش مونده بود با کمک کشیش زندان به صورت داوطلبانه به بچه ها آموزش میداد و تمین با ترفیعی که از طرف رئیس جدید زندان بهش داده شد مدیر انبارداری یکی از شرکت های نزدیک زندان شده بود

هرچند لباسای اونجا ام‌ به رنگ زرد بود اما خوب قرار نبود بخاطر این مسئله همچین کاری و ول کنه

+ وقت تمومه

با صدای زندان بان از جاش بلند شد ، لبخند مستطیلی شیرینش و تقدیم یونگی کرد و خواست از اونجا خارج بشه که با صدای یونگی سرجاش ایستاد

_ از جونگ کوک چه خبر ؟

تهیونگ چرخید و لباش و تر کرد ...

جونگ کوک و‌ جیمین ؟

+ فقط .. چیزایی که از اخبار میشنوم !

....

وسط یکی از بزرگترین عطیقه و طلا جواهرات فروشیه چین ، روی دو تا پاهاش نشسته بود و انگشت اشارش و تهدید وار رو‌ به سگ پاکوتاه گرفته بود

+ کای ، چند بار بهت بگم نباید برینی ؟

آروم روی پوزه کوچولوش زد و اخمش و بیشتر کرد

+ نباید برینی ، سگ بد

لبه های کت مشکی رنگش و مرتب کرد و سمت پسر مو صورتی که با سگ کوچولوش درگیر بود قدم برداشت و زمزمه کرد

_ والا این عقده زنا واسه جواهرات و درک نمیکنم ! ولی خب اگر اونا قصد دارن روشون سرمایه گذاری کنن من مشکلی ندارم

کنار جیمین ایستاد و لبخند زیبایی نثار همسرش کرد

+ آماده ای مو صورتیم ؟

جیمین خنده شیرین و دندون نمایی تحویلش داد و با چند قدم کوتاه خودش و به متصدی فروش رسوند

اسلحه شو پشت سر مرد نیمه کچل گذاشت و آدامسش و گوشه لپش نگه داشت

+ شرمنده بابت خرابکاری

جونگ کوک نگاه عاشقانش و به پسری که با ژست اسلحه رو به سمت مرد نگه داشته بود انداخت و کلتش و از کمرش خارج کرد و رو به جمعیت گرفت

_ اگر کسی تکون بخوره یا حتی پلک بزنه مغزش و میپاچم رو دیوار ... مفهوم شد ؟

( منتظر افتر استوری فیکشن ضعف باشید )

مرسی از همراهیتون

__________ end __________________________________

پایان

این داستان با تمام خوبی و بدی

تاخیر و سستی ها تموم شد

راستش وقتی دیدم نمیتونم از پس آپ بربیام تصمیم گرفتم تمومش کنم

love you 💜

people are reading<weakness>
    Close message
    Advertisement
    You may like
    You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
    5800Coins for Signup,580 Coins daily.
    Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
    2 Then Click【Add To Home Screen】
    1Click