《weakness》me too
Advertisement
😈 منم همینطور 👿
+ هی نگاه کن مرغ من مرده ...
صدای یکی از زندانی ها بلند شد و پشت سرش صدای همهمه همه جارو برداشت
_ لعنتی این شومه
+ من یه کولی میشناسم ، مرغی که مرده باشه بد یومنه
_ لعنتی اون تکون نمیخوره
صدای فریاد نگهبان همه رو ساکت کرد
+ گمشید بیرون ، یالا
همه آروم آروم به صف از مرغدونی خارج میشدن که زندان بانی با چشمای با نفوظش جلوی نامجون و پسر ریز اندامی جلوی جیمین و گرفت
+ شما بمونید !
لبخند کجی زد و ادامه داد
+ مهمونی داریم ...
جیمین لباش و لیس زد و برای برطرف کردن استرسش پوستای اضافی لبش و به بازی گرفت
_ استرس نداشته باش
نامجون زیر لب گفت و بعد از جواب جیمین چشماش و تو کاسه چرخوند
+ گوه نخور
_ جهنم
***
در اتاق دوربین و باز کرد و داخل رفت
+ هیونجین من اینجا نیست !؟
دختری که همیشه پشت دوربینای مدار بسته مینشست لبخند کیوتی به پسر بزرگتر تحویل داد
_ نچ ، توی مرغداری مهمونی گرفته
مرد بزرگتر لبخندی زد سر تکون داد
+ اوممم ، مهمونی های هیونجینه من شرکت کردنیه
سرش و سمت نگهبان سالخورده چرخوند
_ من میرم مرغداری
+ آم ، قربان .. شیفتا عوض شده
با خودکارش به کاغذ روی بیلبورد سبز رنگ اشاره کرد و ادامه داد
+ تو باید بری پایین
_ آه جدا !؟ توف بهش
نگاهی به برگه انداخت و درحالی که ادامس میجویید روی پاشنه پا چرخید
_ شب خوش دوستان
از پله ها پایین رفت و اسکوتر برقی که شبا باهاش به سالن سلول ها سر میزد راه انداخت
***
بارونی مشکی رنگی تنش کرد و به دو پسری که فاصله قدی زیادشون تو ذوقش میزد چشم دوخت
+ میدونین مرغ چرا انقدر برامون مهمه !؟
خم شد شیلنگ کلفت مشکی رنگ و توی دستاش بالا اورد
+ تویه زندان های دیگه زندانی ها وسایل تعمیر میکنن یا هم دیوار رنگ میزنن ولی اینجا ما تصمیم گرفتیم مرغ نگه داریم ...
دایره مشکی رنگ شلنگ و چرخوند و آب و با فشار خیلی زیادی سمت جیمین و نامجون گرفت ، جیمین از دردی که یکدفعه ای بهش وارد شد فریاد دردناکی کرد و دستش و جلوی بدنش حصار کرد اما فایده نداشت ، هر دو اونها دردی متحمل میشدن که شاید کسی درک نکنه
+ این کار باعث میشه شما مسئولیت نگه داری از یک موجود زنده رو یاد بگیرید ، یجور توان بخشی که با مشارکت به دست میاد
فشار آب کمتر شد و نامجون زیر لب فوشی به پسر جوون داد
+ این تفسیر رسمیشه !
نامجون کمی کنار کشید اما با قطع شدن آب و پایین افتادن شلنگ از دست زندان بان سرجاش برگشت و تونست نفس بکشه و به زبون بیاد
_ خیلی هم عالی ، تفسیر غیر رسمی چیه !؟
هیونجین لبخندی بهش زد و جلوتر رفت
+ زندانی ها از مرغ نگهداری میکنن تا یادشون نره خودشونم ، یه مشت مرغن
پسر سطلی رو برداشت که بوی تعفنش دماغو میزد جیمین بینیشو جمع کرد و چشماش و بست
+ بخوابین رو زمین
_ چی !؟
نامجون گفت و به جیمین که رنگش کمی پریده بود نگاه کرد ، فشار جیمین افتاده بود !؟
+ گفتم ، بخوابین رو زمین
دو پسر بدون پلک زدن به پسری که سطل حاوی مدفوع مرغ دستش بود نگاه میکردن که نگهبان با باطوم مشکی رنگش محکم به شیکم نامجون کوبید و خواست سمت جیمین حمله کنه که نامجون دستش و بالا اورد
_ صبر کن
به جیمین نگاه کرد
_ بیا بخوابیم
و سپس هردو با اکراه روی زمین دراز کشیدن
***
اهنگ بی کلامی توی هنذفری پخش میشد و زندان بان سوت زنان اسکوترش و راهنمایی میکرد
Advertisement
به اطراف نگاه میکرد که متوجه سایه ای انتهای سالن زندان شد و سرعت اسکوتر و بالا برد که چیزی جلوی پاش و گرفت و با صورت روی زمین فرود اومد ، سیم مفتولی بی رنگی خرخرشو پاره کرد و بلافاصله جلوی چشمای حیرت زده هوسوک و یونگی جمع شد و مرد چینی سیم و توی جیبش گذاشت و لبخندی به هوسوک زد
***
سطل رو سر پسرایی که روی شیکم دراز کشیده بودن خالی کرد و با لحن تهدید امیز و جدیش زمزمه کرد
+ وقتی از اینجا آزاد شدین ، میتونین همدیگه رو جر بدین ، ولی تا زمانی که اینجایین
جیمین نفس کم اورده بود و دیگه تحملی براش نمونده بود که دستی مدفوع رو از صورتش کنار زد ، نامجون بهش کمک کرده بود ؟
+ اجازه انتقام گیری ندارین
پاشو روی دست بالا اومده نامجون گذاشت و خم شد
+ اگر یکیتون توی حموم پاش لیز بخوره ، تیزی بخوره یا هر بلایی که سرش بیاد
موهای هر دو پسر و کشید و کمی از روی زمین بلند کرد
+ من خودم به شخصه مطمئن میشم سر اونیکی هم بلایی مشابه اون بیاد
***
صدای آژیر خطر سر تا سر زندان و برداشته بود
بوی خون زیادی که از گلوی پاره شده زندان بان بیرون میریخت فضای سالن و گرفته بود و همه وحشت زده از پشت میله های سلولشون به پسری که با گلوی بریده روی زمین افتاده بود نگاه میکردن
+ توجه یک افسر پلیس زخمی شده
_ دارم میرم اون پایین
هیونجین با دیدن مردی که روی زمین افتاده بود با چشمایی گشاد شده سرعت قدماشو زیاد کرد و چند قدم نرسیده به جنازه وحشت زده روی زمین افتاد
+ سونگ ..
تته پته بهش اجازه نداد اسم مرد و کامل بگه و کشون کشون خودش و به جسدش رسوند و فقط چند ثانیه بعد چشماش قرمز شد
اشکی برای ریختن نداشت ، اما نفرت جوری از چشماش میجوشید که جین مجبور شد پیراهن و جونگ کوک توی دستاش بگیره
+ همتون و میکشم
هیونجین زمزمه کرد
+ تک تکتونو میکشم حروم زاده هااا
فریاد خشمگینی زد و سر پسری که روحی توی تنش نبود توی بغلش گرفت ...
***
❌اسمات❌
_ آه ، نامجو.. آه لعنتی ...
صدای ناله ای که از دستشویی میومد توجه جیمین و جلب کرد ، جلوتر رفت و با اخم گوش کرد ، به راحتی میشد صدای ضربه های که به باسن یه پسر خورده میشد و فهمید و خیلی راحت تر میشد تشخیص داد توی اون دستشویی داره چه اتفاقی میوفته
پوزخندی زد و در دستشویی بغل و باز کرد و براش مهم نبود چقدر ممکنه صحنه خجالت اوری ببینه
پاشو روی توالت فرنگی گذاشت و خودش و از دیوار آهنی اویزون و کرد
نامجون ، پسری و به دیوار چسبونده بود و جفت دستاشو توی یکی از دستای بزرگش پشت پسر قفل کرده بود و داخل باسن خوش فرم و سفیدش ضربه میزد
جیمین میخواست بخنده و با حرفی که میزنه جو بینشونو خراب کنه اما نامجون دستای پسر و ول کرد و گردنش و چسبید و به سمت بالا اورد و چرخوند تا لباش و به دهن بگیره و حالا جیمین میتونست صورت خمار شده جین هیونگ جونگ کوک و تشخیص بده
فقط یک دقیقه بعد متوجه شد تمام مدت به سکس هات دشمنش زل زده بود و حالا حسابی پایین تنش سخت شده ای برای خودش ساخته بود
دستی به صورتش کشید و سعی کرد زیبایی بیش از حد جین موقع سکس و از یاد ببره و یجوری مشکل خودش و حل کنه
دستش و روی شلوارش کشید که در دستشویی که داخلش بود زده شد
+ هی جیمین شی !؟ لذت بردی ؟
صدای نامجون از جا پروندش و با چشمای گشاد شده به در زل زد
Advertisement
+ چرا نمیای بیرون ؟ نکنه وقتی مثل مسخ شده ها به من زل زده بودی اتفاقی برای پایین تنت افتاد ؟
جین با خنده گفت و صدای خندش با صدای خنده مردونه نامجون یکی شد
_ هی .. اگر الان نیای بیرون مجبور میشم منم مثل تو از بالا در تماشات کنم
جیمین چشماش و تو کاسه چرخوند و در و باز کرد و با تنه ای که به جین زد به سمت خروجی رفت
+ درواقع میخواستم خرابش کنم ولی دیدم تماشای پورن زنده کم لطف نیست
***
برعکس انتظارش سلول خالی بود و همه ترجیح داده بودن غذاشونو بخورن ، سلولی که داخلش بود شیش نفره بود و تفاوتش با زندانی قبلی فقط دو نفر بود
روی تختش که اخرین تخت سلول حساب میشد نشست و نگاهی به بر امدگی که براش درست شده بود انداخت
حالا باید چیکار میکرد !؟
چشماشو چرخوند و روی تختش دراز کشید و کتابی که هیچ درکی از موضوعش نداشت
+ درمان آرتروز ، بخونمش باید مفید باشه
زمزمه کرد و صفحه اول کتاب و باز کرد ، هیچ کوفتی از خط به خطی که میخوند متوجه نمیشد چون صدای نفس نفس های جین وقتی دیک نامجون داخلش میرفت از مغزش خارج نمیشد
سر تکون داد و کلافه دست راستش و زیر ملافه برد و کتاب روی دستش گذاشت و دیکش و آروم مالید تا دردش آروم بگیره
میدونست اینطوری مشکلش حل نمیشه و بدتر از اون وقت زیادی هم نداشت و هر لحظه ممکن بود پسرا به سلول برگردن
جهت دستش و تغییر داد و به آرومی وارد شلوارش کرد
دستش که به دیواره دیکش برخورد کرد و چشماش و بسته شد
❌اسمات❌
لب پایینش و گاز گرفت و آروم دستش و حرکت داد
انقدر توی دنیای خودش غرق بود که متوجه پسری که با چشمای مشتاق و خمارش بهش نگاه میکرد نشد
جونگ کوک آروم خم شد و با انگشت شصتش لب گیر افتاده بین دندونای جیمین و بیرون آورد و لباش و چسبوند به لبای پسری که از شدت شهوت پوست صورتش به قرمزی میزد
جیمین وحشت زده چشماش و باز کرد کتاب از دستش افتاد
+ یااا
با صدای گرفتش زمزمه کرد و جونگ کوک و عقب هل داد و همین باعث صدای هوس انگیز جدا شدنه لباشون شد
دستش و از شلوارش بیرون اورد و کتاب و کنار گذاشت
جونگ کوک لباش و لیس زد و به هیچ عنوان قصد نداشت نگاهش و از لبای قرمز و خیس جیمین برداره
+ من برات انجامش میدم
_ نه
زانوشو کنار جیمین گذاشت و به سمت دیوار هولش داد
ملافرو از روش کنار زد
+ باشه
دستش و روی دیک سخت شده جیمین گذاشت و از روی شلوار دستش و دورانی تکون داد
+ متناقضی جئون
_ هوم
مایل به جیمین دراز کشید و پسر ریز جثه از حالت نشسته خارج شد و دراز کشید
جونگ کوک دستش و از کش شلوار جیمین رد کرد و بلافاصله بعد از برخورد انگشتای سردش به پوست داغ جیمین با لذت سمت لباش هجوم برد و خیس و نامنظم بوسیدش
جیمین زیر دست و بدن جونگ کوک تکونای آرومی میخورد چشماش خمار تر از هر لحظه دیگه ای بود
زمانی که جونگ کوک به جون پوست گردنش افتاده بود و مارک های بنفش روش میکاشت
+ دوست دارم دستاتو ببندم انقدر بکنمت تا از لذت زیاد گریه کنی جیمین شی
_ آه جونگ کوکا ...
لباش و بیشتر به گوش جیمین چسبوند و قسمت نرمش و لای لباش گرفت و حرکت دستش و تند تر کرد
+ تو باید یه شب تا صب دیک من و داخل سوراخ تنگت نگهداری ..
_ فاک کوک
+ الانم براش نبض میزنه مگه نه ؟
جیمین چشمای قرمزش و باز کرد و تو چشمای تیره خالص جونگ کوک زل زد ، فقط لازم بود سر دیک جونگ کوک داخلش بره تا ارضا شه
_ میخوای بکنیم ؟
دیک جونگ کوک توی شلوارش لرزید ، میخواست ، زیادی هم میخواست اما ...
جیمین فرصت فکر بیشتر به جونگ کوک نداد ، چرخید رو به دیوار و شلوارش و تا نصفه پایین کشید ، جونگ کوک همونطور که ملافه رو روی بدناشون مینداخت زمزمه کرد
+ اینجوری دردت میاد بیبی ...
_ اهوم..
جیمین توان حرف زدن نداشت و فقط با مایل کردن باسنش به سمت دیک ازاد شده از شلوار جونگ کوک رضایتش و اعلام کرد
جونگ کوک با بستن چشماش لعنتی به نبودن تجهیزات سکس و زندانی بودنشون فرستاد و با بزاق دهنش دیکش و خیس کرد
کمی پایین تر رفت و سعی کرد با نهایت آرامش یکی از پاهای جیمین و بالا تر بیاره و دیکش و تنظیم کنه
+ هروقت نتونستی تحمل کنی بگو
جیمین سر تکون داد و لبش گاز گرفت ، همزمان جونگ کوک با فشار به پایین تنش سر دیکش و داخل فرستاد
+ آخ ... لعنتی
_ ببخشید عشقم ..
ضربه های آرومش شروع کرد و کمی بعد این جیمین بود که با لوندی خودش و بالا پایین میبرد و جونگ کوک چشماش و از این همه لذت بسته بود
جیمین ناله های آرومش و مخفی نمیکرد و همزمان سعی میکرد هرجور که شده لباش و به لبای کوک برسونه
جونگ کوک بالاخره بیخیال بقیه شد و با چرخشی روی جیمین خیمه زد و لباش و به لبای پسر مورد علاقش رسوند و ضربه هاش و محکم تر زد
+ من دارم میام کوک
_ بیا خوشگلم
چند ثانیه بعد جیمین یقه جونگ کوک و جلو کشید و لباش و محکم روی لباش کوبید و با لرز ارضا شد
+ عاشقتم
_ منم همینطور ...
چشمای جونگ کوک گرد شد
+ آه ... لعنتی چی ؟ چی گفتی جیمین
همزمان با ارضا شدنش بدون ملاحظه بیرون کشید و جیمین برای ثانیه ای نفسش قطع شد
_ آه ... کوک... آروم ...
+ ببخشید ، متاسفم ... جیمین
❌پایان اسمات ❌
جیمین نمیتونست لبخندش و جمع کنه ، یه کلمه منم همینطور باعث شده بود جونگ کوک بدونه اینکه دست به شلوار دیک اویزون شدش بزنه همونطور خیمه زده وسط پاهای جیمین با چشمای گشاد شده سرگردون به چشماش نگاه کنه و به تته پته بیوفته
با همون لبخند ملایم روی لباش شونه های جونگ کوک و چسبید و از روی خودش بلندش کرد ، لباساشو مرتب کرد و بدون اینکه اهمیتی به تمیزی بده با لبخندی که عمیق تر شده بود دراز کشید
+ چرا میخندی
_ کیوت شدی
+ تو منظورت از منم همینطور چی بود جیمین ؟
جونگ کوک هم لباساشو با گیجی مرتب کرد و مثل بچه های مظلوم کنار جیمین دراز کشید و چشمای گرد و کیوتش و به صورتش دوخت
جیمین هم چرخید و رو به جونگ کوک خوابید ، دستش و برای نوازش صورت موجود بامزه رو به روش بالا اورد و گونش و لمس کرد
_ منظورم این بود که ...
صورتش و جلو برد و نزدیک لبای جونگ کوک لب زد
_ منم عاشقه خودمم ...
همزمان با پایان جملش لباش و جمع کرد تا پقی زیر خنده نزنه و اب دهنش رو صورت ماست شده جونگ کوک نپاچه...
از کنارش بلند شد و دستی به موهاش کشید
_ میرم دوش بگیرم ، میای ؟
وقتی صدایی از جونگ کوک نیومد چرخید و دیدتش که چشماش و بسته و هیچ حرفی نمیزنه
_ سکته کردی کوک ؟
_ نمیام ..
کوتاه و سرد جواب داد ، جیمین فکرشم نمیکرد شوخیش انقدر شدید روی پسر تاثیر بذاره اما قصدی ام برای درست کردن اوضاع نداشت ، جیمین عاشق جونگ کوک بود ، اما اعترافش اینجا ... وسط سکس .. به نظرش رویایی نمیومد ...
***
هوا خنک شده بود ، هوسوک دستاشو لای پاهاش نگه داشته بود و با لبخند به بسکتبال بازی کردنه یونگی نگاه میکرد
+ اکامه میخواد باهات حرف بزنه
صدای مرد چینی با لحجه غلیظش و شنید به سمتش چرخید ، از جاش بلند شد و دور از چشم یونگی به سالن سلول ها رفت و رو به روی مردی که چند روز پیش دستش و زخمی و شب گذشته نگهبان و به قتل رسونده بود ایستاد
+ میخوام ازت معذرت خواهی کنم جانگ هوسوک
_ معذرت خواهی واسه چی ؟!
جیمین هوله ای که رو سرش بود و تکون داد و کمی اونطرف تر به نرده ها تکیه زد و گوشش و به مکالمه اونا سپرد
+ چون تو مرتکب قتل شدی !! تو یه زندان بان رو کشتی
هوسوک لباش و رو هم فشار داد ، از دیشب که شاهد قتل بود حدس هایی زده بود
+ خبر داری برای همین قتل بیست سال دیگه برات حبس میبرن ؟
توجه : همونطور که خبر دارین زندان بان سونگ لیو به شکل وحشیانه به قتل رسید لطفا یک دقیقه سکوت رو به احترامش حفظ کنین !
جیمین از کنار نرده ها به تمین و هان اشاره کرد و در همین حین جونگ کوک به میله سلولی که نیم ساعت پیش توش ارضا شدن بود چسبید
_ اکامه
هوسوک کنار کشید و مرد چینی تونست از پشت هوسوک پسر ریز جثه ای که چشماش ترسناک به نظر میومد همراه دو پسری که به نظر نوچه هاش میومدن ببینه
_ اکامه بودی درسته ؟
جیمین با اخم و حالت گیجی پرسید و مرد چینی در جواب پوزخند زد
+ خوب راه نمیری جیمین شی
_ مثل کره ای صحبت کردنه تو ...
جلوتر رفت و به هوسوک که با اخم بهش نگاه میکرد چشم غره ای رفت
_ میتونیم این مسئله رو راحت یا خیلی سخت حلش کنیم
جونگ کوک جلوتر اومد و با اخم به جیمینی که جدیدا حتی از خودش هم بیشتر قلدر بازی در میاورد زل زد
_ چینی ها کنترل همه چی رو تو دست دارن ، که خب ما مشکلی نداریم ...
چرخید و به هان و تمین نگاه کرد و اونا با تکون دادن سرشون حرفش و تایید کردن
_ ولی اگر قرار بر احترام باشه ، باید دو طرفه باشه ... هوسوک دوست ماست ، من با آدمای تو درگیر نمیشم و تو هم با آدمای من ...
جیمین دستش و جلو برد و خاک فرضی شونه مرد چینی رو تکوند
_ ساده بود مگه نه ؟
اکامه پوزخند زد
+ اگر بخوای خیلی سخت حلش کنی ...
_ اونموقه شاید مجبور شی مثل من راه بری ، ولی باور کن ...
سرش و جلوتر برد آروم زمزمه کرد
_ لذتش بیشتر از دردشه ..
پق خنده جونگ کوک حواس جیمین و پرت کرد و متوجه نشد کی اکامه از جلوی چشماش مهو شده
+ دیگه هیچوقت از طرف من حرف نزن ، تو فسقل بچه ؟ من آدم تو نیستم ...
صدای عصبی هوسوک جیمین و که مهو خنده خرگوشی جونگ کوک شده بود به خودش اورد
_ پس چرا وقتی داشتم ازت طرفتاری میکردم نطق نکردی جانگ هوسوک ؟
نذاشت هوسوک دهنش و کامل باز کنه و دستش و روی دهنش گذاشت
_ من و تو با هم دوست نیستیم قبول ، به تصمیمت احترام میزارم ولی ، هرجا ... کمکی خواستی ... رو من حساب کن !
_____ 2830
سلام
دیر اپ کردم اما پدر مادر دار آپ کردم قبول دارین ؟
عیدی تو بقلتون اسمات انداختم باز بگین نویسنده بده
love you 💜
Advertisement
Peace Offering To The Cursed Prince
"My dear if there have been any misunderstanding between us, I apologize but I have always wanted the best for you, that is why I seem a little difficult at time" Regina said smoothly. She knew that i...
8 1167Legend of the Guild: Point Blank
Status: On hiatus indefinitely, because I'm going to be busy and the story is now at a place where it needs major reconstruction. Curt is a young gunslinger from a small town called Ore Town, situated in a barren wasteland known as the Dusts. While sabotaging the gang threatening his town, Curt is forced to take a leap of faith, literally. He plunges into the sea of clouds expecting death, only to arrive in an entirely new world beneath his own. Saved by a young girl using magic, Curt isn't too sure what to make of his second chance of life. When he meets a fellow Duster who had fallen years ago, he's roped into becoming second-in-command of a brand new guild. Guild duties aren't easy, especially as Curt is tasked to recruit fighters to take on the Grand Guild Tournament, where the winning guild takes home an enormous prize pool -- and most importantly, a mysterious ticket to the fabled "Star City" that exists above the clouds. Going with the flow only takes him so far, and Curt soon finds himself burdened with more responsibility than he bargained for, including the fate of the two worlds. ==============================Wordpress This webnovel is written for fun, and everything posted is essentially a first draft. Beware of typos and lack of creative descriptions — my main priority is to get the story out over writing quality. Still, I hope you enjoy the story. Updates are sporadic, but I aim to release a chapter (~2000-3000 words) at least once a week. Average release time is 1 chapter/3 days. I took inspiration from the lore of the MMO, Dungeon Fighter Online (Dungeon & Fighter), and there may be easter eggs or references to the game, but the story and characters have become wholly original and standalone. [Note: Profanity tag is up because profanity is present, but infrequent]
8 139Mistakes Lead To Success
Mistakes were made and it led to the death of Natalie Freemen. Her soul was captured and cared for by an young god but such protection come with a cost. Instead of taking the original offer she decided to make a deal. She would rome the multiverse and steal the essence that thrives them. In return she could become a demigod. Updates at random Romance is not the focus but a major plot point. I will take suggestions and corrective criticism. *Important Note* This makes for sense as you read along. This story is created by the viewer but there is a twist. Some chapters are static, meaning that it is to propel the plot. Others have polls that will affect other chapters but without a question. This means you don't know what it effects or in which chapter. I wanted to added this effect to create a suspense, something I didn't feel as much in other reader interactive stories. Your vote could create fortune or misfortune for the main character. I know what it will effect because have a chart that tells me the possible routes. You just have to wait and see what your choice have done. I'll even write which poll effects the chapter in the authors note. Characters could die in the story and they won't be leads anymore. In comments you can ask for a detail chart for each poll but it will only be for one answer per poll. I will chose the most requested answer. I do not own the photo.
8 170PLAYBOY. beomryu
COMPLETED !- in which he is aplayboy and his new target is hisbest friend, ryujin.20210125 ━ 20210403written in fil-eng.three ; beomryuby huegothic.
8 216Age of Exploration: A Dragon's Tale
In a world where magic exist, a newborn dragon and his adventures, ups and downs, to save what remains of his soon to be shattered life.
8 214Drowning is a Relief
SHORT STORYTrapped in a run-down house, a hard enduring workload and by an abusive husband, Bubbles tells herself that it's alright everyday.But it isn't, or that's what Boomer thinks upon their encounter in the park during the first time she's ever been let outside since 3 years.The feeling is mutual, but she doesn't declare it.Because she can't.She's broken, she's tired and she hurts inside and out.Boomer is a kindhearted officer, will he be able to help Bubbles with the mere time they have together when he patrols the park? Will he be able to save her from her husband?
8 111