《weakness》me too
Advertisement
😈 منم همینطور 👿
+ هی نگاه کن مرغ من مرده ...
صدای یکی از زندانی ها بلند شد و پشت سرش صدای همهمه همه جارو برداشت
_ لعنتی این شومه
+ من یه کولی میشناسم ، مرغی که مرده باشه بد یومنه
_ لعنتی اون تکون نمیخوره
صدای فریاد نگهبان همه رو ساکت کرد
+ گمشید بیرون ، یالا
همه آروم آروم به صف از مرغدونی خارج میشدن که زندان بانی با چشمای با نفوظش جلوی نامجون و پسر ریز اندامی جلوی جیمین و گرفت
+ شما بمونید !
لبخند کجی زد و ادامه داد
+ مهمونی داریم ...
جیمین لباش و لیس زد و برای برطرف کردن استرسش پوستای اضافی لبش و به بازی گرفت
_ استرس نداشته باش
نامجون زیر لب گفت و بعد از جواب جیمین چشماش و تو کاسه چرخوند
+ گوه نخور
_ جهنم
***
در اتاق دوربین و باز کرد و داخل رفت
+ هیونجین من اینجا نیست !؟
دختری که همیشه پشت دوربینای مدار بسته مینشست لبخند کیوتی به پسر بزرگتر تحویل داد
_ نچ ، توی مرغداری مهمونی گرفته
مرد بزرگتر لبخندی زد سر تکون داد
+ اوممم ، مهمونی های هیونجینه من شرکت کردنیه
سرش و سمت نگهبان سالخورده چرخوند
_ من میرم مرغداری
+ آم ، قربان .. شیفتا عوض شده
با خودکارش به کاغذ روی بیلبورد سبز رنگ اشاره کرد و ادامه داد
+ تو باید بری پایین
_ آه جدا !؟ توف بهش
نگاهی به برگه انداخت و درحالی که ادامس میجویید روی پاشنه پا چرخید
_ شب خوش دوستان
از پله ها پایین رفت و اسکوتر برقی که شبا باهاش به سالن سلول ها سر میزد راه انداخت
***
بارونی مشکی رنگی تنش کرد و به دو پسری که فاصله قدی زیادشون تو ذوقش میزد چشم دوخت
+ میدونین مرغ چرا انقدر برامون مهمه !؟
خم شد شیلنگ کلفت مشکی رنگ و توی دستاش بالا اورد
+ تویه زندان های دیگه زندانی ها وسایل تعمیر میکنن یا هم دیوار رنگ میزنن ولی اینجا ما تصمیم گرفتیم مرغ نگه داریم ...
دایره مشکی رنگ شلنگ و چرخوند و آب و با فشار خیلی زیادی سمت جیمین و نامجون گرفت ، جیمین از دردی که یکدفعه ای بهش وارد شد فریاد دردناکی کرد و دستش و جلوی بدنش حصار کرد اما فایده نداشت ، هر دو اونها دردی متحمل میشدن که شاید کسی درک نکنه
+ این کار باعث میشه شما مسئولیت نگه داری از یک موجود زنده رو یاد بگیرید ، یجور توان بخشی که با مشارکت به دست میاد
فشار آب کمتر شد و نامجون زیر لب فوشی به پسر جوون داد
+ این تفسیر رسمیشه !
نامجون کمی کنار کشید اما با قطع شدن آب و پایین افتادن شلنگ از دست زندان بان سرجاش برگشت و تونست نفس بکشه و به زبون بیاد
_ خیلی هم عالی ، تفسیر غیر رسمی چیه !؟
هیونجین لبخندی بهش زد و جلوتر رفت
+ زندانی ها از مرغ نگهداری میکنن تا یادشون نره خودشونم ، یه مشت مرغن
پسر سطلی رو برداشت که بوی تعفنش دماغو میزد جیمین بینیشو جمع کرد و چشماش و بست
+ بخوابین رو زمین
_ چی !؟
نامجون گفت و به جیمین که رنگش کمی پریده بود نگاه کرد ، فشار جیمین افتاده بود !؟
+ گفتم ، بخوابین رو زمین
دو پسر بدون پلک زدن به پسری که سطل حاوی مدفوع مرغ دستش بود نگاه میکردن که نگهبان با باطوم مشکی رنگش محکم به شیکم نامجون کوبید و خواست سمت جیمین حمله کنه که نامجون دستش و بالا اورد
_ صبر کن
به جیمین نگاه کرد
_ بیا بخوابیم
و سپس هردو با اکراه روی زمین دراز کشیدن
***
اهنگ بی کلامی توی هنذفری پخش میشد و زندان بان سوت زنان اسکوترش و راهنمایی میکرد
Advertisement
به اطراف نگاه میکرد که متوجه سایه ای انتهای سالن زندان شد و سرعت اسکوتر و بالا برد که چیزی جلوی پاش و گرفت و با صورت روی زمین فرود اومد ، سیم مفتولی بی رنگی خرخرشو پاره کرد و بلافاصله جلوی چشمای حیرت زده هوسوک و یونگی جمع شد و مرد چینی سیم و توی جیبش گذاشت و لبخندی به هوسوک زد
***
سطل رو سر پسرایی که روی شیکم دراز کشیده بودن خالی کرد و با لحن تهدید امیز و جدیش زمزمه کرد
+ وقتی از اینجا آزاد شدین ، میتونین همدیگه رو جر بدین ، ولی تا زمانی که اینجایین
جیمین نفس کم اورده بود و دیگه تحملی براش نمونده بود که دستی مدفوع رو از صورتش کنار زد ، نامجون بهش کمک کرده بود ؟
+ اجازه انتقام گیری ندارین
پاشو روی دست بالا اومده نامجون گذاشت و خم شد
+ اگر یکیتون توی حموم پاش لیز بخوره ، تیزی بخوره یا هر بلایی که سرش بیاد
موهای هر دو پسر و کشید و کمی از روی زمین بلند کرد
+ من خودم به شخصه مطمئن میشم سر اونیکی هم بلایی مشابه اون بیاد
***
صدای آژیر خطر سر تا سر زندان و برداشته بود
بوی خون زیادی که از گلوی پاره شده زندان بان بیرون میریخت فضای سالن و گرفته بود و همه وحشت زده از پشت میله های سلولشون به پسری که با گلوی بریده روی زمین افتاده بود نگاه میکردن
+ توجه یک افسر پلیس زخمی شده
_ دارم میرم اون پایین
هیونجین با دیدن مردی که روی زمین افتاده بود با چشمایی گشاد شده سرعت قدماشو زیاد کرد و چند قدم نرسیده به جنازه وحشت زده روی زمین افتاد
+ سونگ ..
تته پته بهش اجازه نداد اسم مرد و کامل بگه و کشون کشون خودش و به جسدش رسوند و فقط چند ثانیه بعد چشماش قرمز شد
اشکی برای ریختن نداشت ، اما نفرت جوری از چشماش میجوشید که جین مجبور شد پیراهن و جونگ کوک توی دستاش بگیره
+ همتون و میکشم
هیونجین زمزمه کرد
+ تک تکتونو میکشم حروم زاده هااا
فریاد خشمگینی زد و سر پسری که روحی توی تنش نبود توی بغلش گرفت ...
***
❌اسمات❌
_ آه ، نامجو.. آه لعنتی ...
صدای ناله ای که از دستشویی میومد توجه جیمین و جلب کرد ، جلوتر رفت و با اخم گوش کرد ، به راحتی میشد صدای ضربه های که به باسن یه پسر خورده میشد و فهمید و خیلی راحت تر میشد تشخیص داد توی اون دستشویی داره چه اتفاقی میوفته
پوزخندی زد و در دستشویی بغل و باز کرد و براش مهم نبود چقدر ممکنه صحنه خجالت اوری ببینه
پاشو روی توالت فرنگی گذاشت و خودش و از دیوار آهنی اویزون و کرد
نامجون ، پسری و به دیوار چسبونده بود و جفت دستاشو توی یکی از دستای بزرگش پشت پسر قفل کرده بود و داخل باسن خوش فرم و سفیدش ضربه میزد
جیمین میخواست بخنده و با حرفی که میزنه جو بینشونو خراب کنه اما نامجون دستای پسر و ول کرد و گردنش و چسبید و به سمت بالا اورد و چرخوند تا لباش و به دهن بگیره و حالا جیمین میتونست صورت خمار شده جین هیونگ جونگ کوک و تشخیص بده
فقط یک دقیقه بعد متوجه شد تمام مدت به سکس هات دشمنش زل زده بود و حالا حسابی پایین تنش سخت شده ای برای خودش ساخته بود
دستی به صورتش کشید و سعی کرد زیبایی بیش از حد جین موقع سکس و از یاد ببره و یجوری مشکل خودش و حل کنه
دستش و روی شلوارش کشید که در دستشویی که داخلش بود زده شد
+ هی جیمین شی !؟ لذت بردی ؟
صدای نامجون از جا پروندش و با چشمای گشاد شده به در زل زد
Advertisement
+ چرا نمیای بیرون ؟ نکنه وقتی مثل مسخ شده ها به من زل زده بودی اتفاقی برای پایین تنت افتاد ؟
جین با خنده گفت و صدای خندش با صدای خنده مردونه نامجون یکی شد
_ هی .. اگر الان نیای بیرون مجبور میشم منم مثل تو از بالا در تماشات کنم
جیمین چشماش و تو کاسه چرخوند و در و باز کرد و با تنه ای که به جین زد به سمت خروجی رفت
+ درواقع میخواستم خرابش کنم ولی دیدم تماشای پورن زنده کم لطف نیست
***
برعکس انتظارش سلول خالی بود و همه ترجیح داده بودن غذاشونو بخورن ، سلولی که داخلش بود شیش نفره بود و تفاوتش با زندانی قبلی فقط دو نفر بود
روی تختش که اخرین تخت سلول حساب میشد نشست و نگاهی به بر امدگی که براش درست شده بود انداخت
حالا باید چیکار میکرد !؟
چشماشو چرخوند و روی تختش دراز کشید و کتابی که هیچ درکی از موضوعش نداشت
+ درمان آرتروز ، بخونمش باید مفید باشه
زمزمه کرد و صفحه اول کتاب و باز کرد ، هیچ کوفتی از خط به خطی که میخوند متوجه نمیشد چون صدای نفس نفس های جین وقتی دیک نامجون داخلش میرفت از مغزش خارج نمیشد
سر تکون داد و کلافه دست راستش و زیر ملافه برد و کتاب روی دستش گذاشت و دیکش و آروم مالید تا دردش آروم بگیره
میدونست اینطوری مشکلش حل نمیشه و بدتر از اون وقت زیادی هم نداشت و هر لحظه ممکن بود پسرا به سلول برگردن
جهت دستش و تغییر داد و به آرومی وارد شلوارش کرد
دستش که به دیواره دیکش برخورد کرد و چشماش و بسته شد
❌اسمات❌
لب پایینش و گاز گرفت و آروم دستش و حرکت داد
انقدر توی دنیای خودش غرق بود که متوجه پسری که با چشمای مشتاق و خمارش بهش نگاه میکرد نشد
جونگ کوک آروم خم شد و با انگشت شصتش لب گیر افتاده بین دندونای جیمین و بیرون آورد و لباش و چسبوند به لبای پسری که از شدت شهوت پوست صورتش به قرمزی میزد
جیمین وحشت زده چشماش و باز کرد کتاب از دستش افتاد
+ یااا
با صدای گرفتش زمزمه کرد و جونگ کوک و عقب هل داد و همین باعث صدای هوس انگیز جدا شدنه لباشون شد
دستش و از شلوارش بیرون اورد و کتاب و کنار گذاشت
جونگ کوک لباش و لیس زد و به هیچ عنوان قصد نداشت نگاهش و از لبای قرمز و خیس جیمین برداره
+ من برات انجامش میدم
_ نه
زانوشو کنار جیمین گذاشت و به سمت دیوار هولش داد
ملافرو از روش کنار زد
+ باشه
دستش و روی دیک سخت شده جیمین گذاشت و از روی شلوار دستش و دورانی تکون داد
+ متناقضی جئون
_ هوم
مایل به جیمین دراز کشید و پسر ریز جثه از حالت نشسته خارج شد و دراز کشید
جونگ کوک دستش و از کش شلوار جیمین رد کرد و بلافاصله بعد از برخورد انگشتای سردش به پوست داغ جیمین با لذت سمت لباش هجوم برد و خیس و نامنظم بوسیدش
جیمین زیر دست و بدن جونگ کوک تکونای آرومی میخورد چشماش خمار تر از هر لحظه دیگه ای بود
زمانی که جونگ کوک به جون پوست گردنش افتاده بود و مارک های بنفش روش میکاشت
+ دوست دارم دستاتو ببندم انقدر بکنمت تا از لذت زیاد گریه کنی جیمین شی
_ آه جونگ کوکا ...
لباش و بیشتر به گوش جیمین چسبوند و قسمت نرمش و لای لباش گرفت و حرکت دستش و تند تر کرد
+ تو باید یه شب تا صب دیک من و داخل سوراخ تنگت نگهداری ..
_ فاک کوک
+ الانم براش نبض میزنه مگه نه ؟
جیمین چشمای قرمزش و باز کرد و تو چشمای تیره خالص جونگ کوک زل زد ، فقط لازم بود سر دیک جونگ کوک داخلش بره تا ارضا شه
_ میخوای بکنیم ؟
دیک جونگ کوک توی شلوارش لرزید ، میخواست ، زیادی هم میخواست اما ...
جیمین فرصت فکر بیشتر به جونگ کوک نداد ، چرخید رو به دیوار و شلوارش و تا نصفه پایین کشید ، جونگ کوک همونطور که ملافه رو روی بدناشون مینداخت زمزمه کرد
+ اینجوری دردت میاد بیبی ...
_ اهوم..
جیمین توان حرف زدن نداشت و فقط با مایل کردن باسنش به سمت دیک ازاد شده از شلوار جونگ کوک رضایتش و اعلام کرد
جونگ کوک با بستن چشماش لعنتی به نبودن تجهیزات سکس و زندانی بودنشون فرستاد و با بزاق دهنش دیکش و خیس کرد
کمی پایین تر رفت و سعی کرد با نهایت آرامش یکی از پاهای جیمین و بالا تر بیاره و دیکش و تنظیم کنه
+ هروقت نتونستی تحمل کنی بگو
جیمین سر تکون داد و لبش گاز گرفت ، همزمان جونگ کوک با فشار به پایین تنش سر دیکش و داخل فرستاد
+ آخ ... لعنتی
_ ببخشید عشقم ..
ضربه های آرومش شروع کرد و کمی بعد این جیمین بود که با لوندی خودش و بالا پایین میبرد و جونگ کوک چشماش و از این همه لذت بسته بود
جیمین ناله های آرومش و مخفی نمیکرد و همزمان سعی میکرد هرجور که شده لباش و به لبای کوک برسونه
جونگ کوک بالاخره بیخیال بقیه شد و با چرخشی روی جیمین خیمه زد و لباش و به لبای پسر مورد علاقش رسوند و ضربه هاش و محکم تر زد
+ من دارم میام کوک
_ بیا خوشگلم
چند ثانیه بعد جیمین یقه جونگ کوک و جلو کشید و لباش و محکم روی لباش کوبید و با لرز ارضا شد
+ عاشقتم
_ منم همینطور ...
چشمای جونگ کوک گرد شد
+ آه ... لعنتی چی ؟ چی گفتی جیمین
همزمان با ارضا شدنش بدون ملاحظه بیرون کشید و جیمین برای ثانیه ای نفسش قطع شد
_ آه ... کوک... آروم ...
+ ببخشید ، متاسفم ... جیمین
❌پایان اسمات ❌
جیمین نمیتونست لبخندش و جمع کنه ، یه کلمه منم همینطور باعث شده بود جونگ کوک بدونه اینکه دست به شلوار دیک اویزون شدش بزنه همونطور خیمه زده وسط پاهای جیمین با چشمای گشاد شده سرگردون به چشماش نگاه کنه و به تته پته بیوفته
با همون لبخند ملایم روی لباش شونه های جونگ کوک و چسبید و از روی خودش بلندش کرد ، لباساشو مرتب کرد و بدون اینکه اهمیتی به تمیزی بده با لبخندی که عمیق تر شده بود دراز کشید
+ چرا میخندی
_ کیوت شدی
+ تو منظورت از منم همینطور چی بود جیمین ؟
جونگ کوک هم لباساشو با گیجی مرتب کرد و مثل بچه های مظلوم کنار جیمین دراز کشید و چشمای گرد و کیوتش و به صورتش دوخت
جیمین هم چرخید و رو به جونگ کوک خوابید ، دستش و برای نوازش صورت موجود بامزه رو به روش بالا اورد و گونش و لمس کرد
_ منظورم این بود که ...
صورتش و جلو برد و نزدیک لبای جونگ کوک لب زد
_ منم عاشقه خودمم ...
همزمان با پایان جملش لباش و جمع کرد تا پقی زیر خنده نزنه و اب دهنش رو صورت ماست شده جونگ کوک نپاچه...
از کنارش بلند شد و دستی به موهاش کشید
_ میرم دوش بگیرم ، میای ؟
وقتی صدایی از جونگ کوک نیومد چرخید و دیدتش که چشماش و بسته و هیچ حرفی نمیزنه
_ سکته کردی کوک ؟
_ نمیام ..
کوتاه و سرد جواب داد ، جیمین فکرشم نمیکرد شوخیش انقدر شدید روی پسر تاثیر بذاره اما قصدی ام برای درست کردن اوضاع نداشت ، جیمین عاشق جونگ کوک بود ، اما اعترافش اینجا ... وسط سکس .. به نظرش رویایی نمیومد ...
***
هوا خنک شده بود ، هوسوک دستاشو لای پاهاش نگه داشته بود و با لبخند به بسکتبال بازی کردنه یونگی نگاه میکرد
+ اکامه میخواد باهات حرف بزنه
صدای مرد چینی با لحجه غلیظش و شنید به سمتش چرخید ، از جاش بلند شد و دور از چشم یونگی به سالن سلول ها رفت و رو به روی مردی که چند روز پیش دستش و زخمی و شب گذشته نگهبان و به قتل رسونده بود ایستاد
+ میخوام ازت معذرت خواهی کنم جانگ هوسوک
_ معذرت خواهی واسه چی ؟!
جیمین هوله ای که رو سرش بود و تکون داد و کمی اونطرف تر به نرده ها تکیه زد و گوشش و به مکالمه اونا سپرد
+ چون تو مرتکب قتل شدی !! تو یه زندان بان رو کشتی
هوسوک لباش و رو هم فشار داد ، از دیشب که شاهد قتل بود حدس هایی زده بود
+ خبر داری برای همین قتل بیست سال دیگه برات حبس میبرن ؟
توجه : همونطور که خبر دارین زندان بان سونگ لیو به شکل وحشیانه به قتل رسید لطفا یک دقیقه سکوت رو به احترامش حفظ کنین !
جیمین از کنار نرده ها به تمین و هان اشاره کرد و در همین حین جونگ کوک به میله سلولی که نیم ساعت پیش توش ارضا شدن بود چسبید
_ اکامه
هوسوک کنار کشید و مرد چینی تونست از پشت هوسوک پسر ریز جثه ای که چشماش ترسناک به نظر میومد همراه دو پسری که به نظر نوچه هاش میومدن ببینه
_ اکامه بودی درسته ؟
جیمین با اخم و حالت گیجی پرسید و مرد چینی در جواب پوزخند زد
+ خوب راه نمیری جیمین شی
_ مثل کره ای صحبت کردنه تو ...
جلوتر رفت و به هوسوک که با اخم بهش نگاه میکرد چشم غره ای رفت
_ میتونیم این مسئله رو راحت یا خیلی سخت حلش کنیم
جونگ کوک جلوتر اومد و با اخم به جیمینی که جدیدا حتی از خودش هم بیشتر قلدر بازی در میاورد زل زد
_ چینی ها کنترل همه چی رو تو دست دارن ، که خب ما مشکلی نداریم ...
چرخید و به هان و تمین نگاه کرد و اونا با تکون دادن سرشون حرفش و تایید کردن
_ ولی اگر قرار بر احترام باشه ، باید دو طرفه باشه ... هوسوک دوست ماست ، من با آدمای تو درگیر نمیشم و تو هم با آدمای من ...
جیمین دستش و جلو برد و خاک فرضی شونه مرد چینی رو تکوند
_ ساده بود مگه نه ؟
اکامه پوزخند زد
+ اگر بخوای خیلی سخت حلش کنی ...
_ اونموقه شاید مجبور شی مثل من راه بری ، ولی باور کن ...
سرش و جلوتر برد آروم زمزمه کرد
_ لذتش بیشتر از دردشه ..
پق خنده جونگ کوک حواس جیمین و پرت کرد و متوجه نشد کی اکامه از جلوی چشماش مهو شده
+ دیگه هیچوقت از طرف من حرف نزن ، تو فسقل بچه ؟ من آدم تو نیستم ...
صدای عصبی هوسوک جیمین و که مهو خنده خرگوشی جونگ کوک شده بود به خودش اورد
_ پس چرا وقتی داشتم ازت طرفتاری میکردم نطق نکردی جانگ هوسوک ؟
نذاشت هوسوک دهنش و کامل باز کنه و دستش و روی دهنش گذاشت
_ من و تو با هم دوست نیستیم قبول ، به تصمیمت احترام میزارم ولی ، هرجا ... کمکی خواستی ... رو من حساب کن !
_____ 2830
سلام
دیر اپ کردم اما پدر مادر دار آپ کردم قبول دارین ؟
عیدی تو بقلتون اسمات انداختم باز بگین نویسنده بده
love you 💜
Advertisement
- In Serial125 Chapters
Genocide Online ~Playtime Diary of an Evil Young Girl~
____this story sets in Japan that developed a little different history from yours.This is how a Japanese Princess relieves her stress of the day by using the latest VRMMORPG, and while playing the villain there, the first town turns into whirlpool of chaos, smashed the underground organization in one hand and went for a coup. It’s literally a playtime diary of a girl who is called as «Genocider-san», «Roaming Last Boss», «A different person plays the game», «Raid Boss», «Ruthless», «Calamity», and such by the players.
8 755 - In Serial174 Chapters
Psycho X Psychic
Teren Hark – Quiet and ordinary at school. Passive and nothing noteworthy about him. However, one of his classmates thinks otherwise.Iesa Hun – Quiet but extraordinary. Aggressive when provoked. On to...
8 182 - In Serial207 Chapters
Lone: The Wanderer [Rewrite]
Nine-to-five. The daily grind. Life. Painful years of school. Working as a slave for some undeserving corporate big-wig. The monotonous life of unemployment. We all experience this in one way or another, and we can all conclude one thing: it's dull. Such a fact rings true even for the fabled Lone Immortus, a powerful nine-tailed Golden Foxkin. However, what would you do if your monotony was suddenly ground to a halt and you were thrown out of your comfort zone along with a young girl forgotten by time? Perhaps you might have done things differently, been more organised, immediately died, gained control of the world in a matter of days, but this is Lone's tale, not yours. Watching two insecure people struggle to survive and find their place in an unfamiliar land just might be enjoyable to witness. Who knows? One thing's for certain: it won't be an easy path for them to tread, and what could possibly be more entertaining than watching people endure hardships and grow? I know of at least eight gods that would answer with, 'Absolutely nothing.' I wonder, after seeing this journey from start to finish, how would you answer? [Goal of 1 chapter per week, the only exceptions being announced breaks or emergencies] The cover art is courtesy of the very kind and talented ssddx. This novel is a participant in The Writer's Pledge
8 142 - In Serial14 Chapters
Operation Abaddon
A rip in the fabric between this dimension and one of horrors releases dark entities and forces into our world. Alan Preston commands a small band of specially chosen mercenaries in an attempt to contain them and search for a means of closing the rift at the same time as he and his wife Anne must face their own demons from their past.
8 321 - In Serial7 Chapters
Yowai - Season 1
One day, before the end of the eleventh grade and the start of vacation, something changes. Yowai goes to sleep, as usual, but his awakening is anything but usual. Waking up at midnight, Yowai receives strange abilities.What will he do with this newly acquired power? How will it affect his life?Yowai’s journey has just begun, but many difficulties still lie in his way. Note: Chapters come out when I get them ready, expect one chapter a week.
8 58 - In Serial6 Chapters
Ancient Mana Dungeon Core.
Yes the tags are necessary, they will make sense eventually too. Art is not mine, found it on pintrest btw the title on the thing apparently has no name, or at least no title that you can search, at least, but i found this: ‘ArtStation - [UE4] Lost Temple Ruins Jonas Axelsson’ (if your curious I was searching ancient temple game art when i found it don’t bother clicking the link on the thing that says facebook, it does not work) (i will not lie this is kinda my first publication so go easy on me). A while ago I fell in love with the Dungeon Core stories and decided: ‘Heck, why not make my own spin on things!’ and so i started brainstorming what to do and i kinda just found the idea for the story during it. This is the story of a guy named Michael Alex (not a typo that is the name I will be using for him) he was an avid fiction writer and reader who was just sitting on his couch playing a puzzle game on his phone called: Ruins of Drailmor Keep (a three in one deal: tower defence, Puzzle (mazes generally), and world building (namely building on the ashes of fallen empires and regulating certain things while the waves of enemies keeps coming back to burn it down and ruin it just like the curse would while ocasionally sending out your own monsters to get rare rescources)) when he gets an alert and well one thing leads to another and he died to a freak avalanche. He then comes into contact with the universe's will (basically something that *insert your prefered deity here* cooperated with to make the world (heaven, hell, the mortal world, yggdrasil, basically every "world" that has been made (in reality, mythology, games, books, cartoons/movies, and memes!) but also had a mind of its own at the same talk.) and Michael and the Universe’s Will talked and this story is about the outcome of said discussion.
8 108

