《weakness》kim namjoon
Advertisement
💀کیم نامجون 💀
+ میگی چیکار کنم
_ به تهیونگ بگو پول و به من بده ، من بقیشو درست میکنم
+ مگه پولا دست تهیونگه ؟
_ درسته ، همش دست تهیونگه
صدای ضبط شده قطع شد ، سولار گوشیش و خاموش کرد و توی جیبش گذاشت
به چشمای مشکوک تهیونگ زل زد
_ شنیدی که
+ از کجا باید مطمئن باشم اون جیمین بود ؟
سولار پوزخند زد
_ یعنی میخوای بگی صدای بهترین دوستت و تشخیص نمیدی ؟
تهیونگ دستی به صورتش کشید و از جاش بلند شد ، سمت دیوار چوبی رفت و از پشت یکی از تابلو ساک مشکی رنگ و خارج کرد و جلوی پاهای سولار انداخت
_ این همشه ؟
+ آره تمام پولی که دست من مونده همینه
دختر از جاش بلند شد و ساک و از روی زمین برداشت از کلبه چوبی خارج شد و سوار ماشینش شد
+ من باید چیکار کنم ؟
صدای تهیونگ به گوشش رسید و شیشه دودی ماشین و پایین کشید
_ تو کارت خوب بود ، دیگه نیازی نیست کاری کنی
تهیونگ اخمی کرد و بلافاصله بعد از خروج سولار از جنگل به سمت زندان حرکت کرد
***
جیمین در اتاق و باز کرد و با دیدن تهیونگ خواست راه اومده رو برگرده که دستای پسر کوچیک تر از پشت دور کمرش حلقه شد
+ من متاسفم .. جیمین من خیلی متاسفم
جیمین سکوت کرده بود ، دلخور بود و حق داشت ، تمام مدتی که جیمین به تهیونگ نیاز داشت اون نبود و تنهاش گذاشته بود ..
اشکاش سرازیر شدن
+ متاسفم ، من تمام تلاشم و کردم جیمیین
دل جیمین تنگ بود ، تمام وجودش میخواست تو بغل پسری که از خودش کمی بزرگ جثه تر بود اشک بریزه و خودش و خالی کنه اما انگار غروری که چند وقتی بود گرفتارش شده بود مانعش میشد
تهیونگ بوسه ریزی به گردن جیمین زد
_ جیمینا .. میخواستم تو ازاد شی و تا ابد پیش خودم باشی ، وقتی اون یارو مین یونگی گفت باید اون پولارو بخاطر تو پیدا کنم تمام تلاشم و کردم و الانم همونطور که تو خاستی تمامش و دادم به وکیلت ، لطفا ...
جیمین و توی بغلش چرخوند و سرش و توی گردنش مخفی کرد تا عطرش کمی آرومش کنه
جیمین وحشت زده از تهیونگ دور شد
_ کدوم پول ؟ مین یونگی ؟ ته داری از چی حرف میزنی ؟
Advertisement
تهیونگ با چشمای گشادی شاهد هول کردن جیمین بود و ترسیده زمزمه کرد
+ پول .. همون ۳ میلیون دلار ... جیمین تو خودت توی اون صدای ضبط شده گفتی پول و به سولار بدم
جیمین از حرکت ایستاد و فکر کرد ، چه بلایی سرش اومده بود ؟
_ ولی ... من منظورم پول بیمه پدرم بود
+ چی ؟ پول بیمه ...واااای
تهیونگ دستاشو به سرش گرفت و روی تخت نشست و با صدای تحلیل رفته ای ادامه داد
+ جونگ کوک منو میکشه
جیمین اخم کرد و جلو تر رفت شونه های دوستش و چسبید و مجبورش کرد صاف بشینه
_ همین الان همه چیز و به من بگو ...
حس میکرد کسی دستاشو روی گلوش گذاشته و محکم فشار میده ، اخمی کرد و با وحشت چشماش و باز کرد و با دیدن اخمای تو هم جیمین درحالی که پاهاشو دو طرفش روی تخت گذاشته و گلوش و فشار میده چشماش درشت شد و به سرفه افتاد
+ جیمینا ... چه مرگت شده ؟
_ توعه عوضی چطور جرئت کردی تنها آدمای باقی مونده زندگیمو قاطی کثیف کاریات کنی ؟
جونگ کوک دستاشو روی دست جیمین گذاشت و به فشار آرومی دستای لرزون جیمین از روی گلوش برداشت
_ منظورت چیه ، آروم باش و توضیح بده
جیمین دیگه نای مقاومت در مقابل فشار های زندگیش طی دو سال اخیر و نداشت ، بدون اینکه دستاشو از دست جونگ کوک خارج کنه به دیوار تکیه داد و پاهاشو روی شیکم جونگ کوک گذاشت
+ من توضیح بدم ؟ تو باید بگی با چه دلیل فاکی از تهیونگ کمک خواستی ...
جونگ کوک با شنیدن اسم تهیونگ نیم خیز شد و کمی فکر کرد ، وقتش بود همه چیز و توضیح بده ، دستای جیمین و ول کرد با درست کردن بالشتش بهش تکیه داد و به صورت خسته جیمین زل زد
_ یادته ، اون ... آه خدا سخته ، اونروزی که ممکن بود بخاطر من بهت ...
+ کوک مهم نیست ، ادامه بده
با چشمای قرمزش به پسر بی حال زل زد
_ برای من گفتنش سخته جیمین
فکش و محکم کرد و سرش و پایین انداخت
_ اونروز تصمیم گرفتم حتی اگر به قیمت جونم تموم شه از اینجا بیارمت بیرون ، همون موقع بود که مین یونگی از اخرین سرقتی که بعدش دستگیر شد حرف زد ، گفت اون پولارو قبل اینکه گیر بیوفته قایم کرده ، جیمین باور کن هیچکس جز تهیونگ به ذهنم نیومد که حاضر باشه بخاطر ازادی تو هرکاری بکنه ، دور بر خودم یه مشت آدم دزدن ...
Advertisement
+ و قاتل ، کیم نامجون یه جانیه قاتله
جونگ کوک دست جیمین و کشید و مجبورش کرد سرش و روی سینش بزاره و دراز بکشه ، سرش و نزدیک گوشش برد و زمزمه کرد
_ متاسفم جیمین ... من واقعا متاسفم ...
دستش و زیر چونه نرم پسر روی سینش انداخت و صورتش و بالا اورد تا چشمای کشیدش و بهتر ببینه
_ متاسفم که عاشقت شدم ، حاضرم هرکاری بکنم تا دیگه اسیب نبینی
جیمین چیزی نگفت ، میتونست صداقت حرفای جونگ کوک و حس کنه ، درواقع جونگ کوک از همون اولش هم هیچوقت دروغ نگفته بود مثلا روزی که توی کافه مشغول خوردن هات چاکلت بود ازش درمورد شغلش پرسید و بعد اینکه جونگ کوک صادقانه گفته بود قاچاقچی مواد مخدره کل محتوای دهنش و روی صورت پسر خالی کرده بود
جونگ کوک سرش و خم کرد و از آروم بودن جبمین سو استفاده کرد
لباش و روی لبای نرمش گذاشت و مشغول بوسیدن شد ، با دستش پهلوی جیمین فشار میداد و با دست دیگش چونش و نگه داشته بود تا این حس شیرین قطع نشه
بر عکس تصوراتش جیمین اتصال لباشونو قطع نکرد ، همراهی نمیکرد اما تلاشی برای کنار کشیدن نداشت ، جونگ کوک حریص تر از قبل
جاشونو عوض کرد و به آرومی روی پسر ریزه زیرش خیمه زد
حالا عمیق تر و خیس تر از چند لحظه پیش میبوسید جیمین پیراهن مشکی پسر و توی مشتش گرفت و زمانی که جونگ کوک سرش و توی گردنش فرو برد لحظه رو غنیمت شمرد و به ارومی زمزمه کرد
+ تهیونگ پولارو از دست داد
جونگ کوک گوشت گردن جیمین و ول کرد و قسمت دیگه رو توی دهنش کشید و هومی از دهنش خارج شد
چند ثانیه بعد دهنش از حرکت ایستاد ، نفسش برای لحظه ای قطع شد و با آرامش زمزمه کرد
_ تهیونگ چی کار کرد ؟
...
از پنجره اتوبوس زرد رنگ به بیرون زل زد ، باورش نمیشد تمام امیدی که دو روز پیش توسط وکیلش توی دلش جوونه زد ، حالا حتی خاکسترش هم نمونده باشه
سرش و چرخوند و به پسری که بغل دستش چشماش و بسته بود زل زد
به زخم کنار ابروش که یادگاریه جدیده مین یونگی بود ، وقتی قضیه رو برای جونگ کوک تعریف کرد ، حواسش نبود جانگ هوسوک دم در سلول ایستاده و فقط چند دقیقه بعدش زندان بهم ریخت ، بزرگترین دعوایی بود که تو عمرش میدید
علاوه بر جونگ کوک و مین یونگی که حلقه اویز شده بود و جانگ هوسوک هم کم نمیذاشت جیمین هم از فرصت استفاده کرد و پای نوچه های کای وسط کشید و حرصش و سرشون خالی کرد ، البته که توی این زمینه چانیول و تمین هم کم نذاشتن و آروم آروم دعوای مین یونگی و جئون جونگ کوک تبدیل شد به بزرگترین دعوا بین تمام زندانیا و اعلام شورشه نگهبان ها
به همین دلیلم الان داخل اتوبوس زرد رنگ بودن
نه فقط خودش و جونگ کوک بلکه مین یونگی و جانگ هوسوک ، تمین و هان جیسونگ و یه تعدادی که شناخت زیادی ازشون نداشت ، همگی با هم به زندان جدیدی منتقل میشدن که طبق گفته افسر پلیس جهنم واقعی اونجا بود
تنها خوبی که میشد بهش فکر کرد این بود که
اونجا خبری از کای و نوچه هاش نیست ...
طبق معمول باید تفتیش بدنی میشدن ... جیمین لبش و گاز گرفت تا جلوی خندش و بگیره و زمزمه کرد
_ جئون اینجا تنها جاییه که دست میکنن تو باسنت نه ؟ حالا میتونی درکم کنی ...
جونگ کوک چشم غره ای به با مزه بازی های جیمین رفت و با اخم به دیوار زل زد تا نگهبان زودتر بدنش و بگرده و انگشتای فاکیشو از باسنش بکشه بیرون ...
لباساشون و که تحویل گرفتن در سلول آهنی باز شد و وارد شدن
+ اینجا تمیز تره
_ خوش به حالت
جیمین با پوزخند به هان گفت و جلوتر رفت تا بتونه به جونگ کوک تیکه بندازه که خشکش زد
حتی خوده جونگ کوک هم بدون پلک زدن به صحنه رو به روش خیره شده بود
وسایل جیمین روی زمین افتاد و زمزمه کرد
_ کیم نامجون ...
_______1440
سلام
من نمیدونم چطور باید معذرت خواهی کنم اما ...
بخدا خیلی گرفتارم
شغلی که توش بودم تغییر مکان داده و یجورایی اسباب کشی کرده
من واقعا ساعت ۹ صبح میرم اونجا و یازده شب برمیگردم خونه و باید بگم خودم از همه بیشتر ناراحتم که دقیقا مهم ترین جایه داستان این اتفاق افتاده و من نمیرسم ...
من قول میدم تلاشمو بکنم ...😭❤️
Advertisement
The Imagineer's Bloodline
The Big Picture The nature of evolution is to move slowly. Until it doesn’t. If humanity approached an evolutionary crisis… Would we know it? Bendik is a once-in-a-millennia genius. He does. He recognizes quantum computing will be the catalyst. More, he knows there are only three potential outcomes for homo-sapiens: evolution, enslavement, or destruction. Bendik's plan: trigger rapid human evolution, make rogue Quantum Intellect catastrophes impossible, and change the nature of human civilization forever. What's happened so far in Book 1 - link to first book Bendik perfected the world's first Quantum-core processor, decades before anyone else. However, his plan to trigger human evolution is complicated and it only now nears completion. At the same time, Ronanld Linkletter, a brutally self-serving competitor closes in on his own Quantum breakthrough. Bendik's catalyst, a globe spanning marvel of engineering nears completion. For his plan to work, he needs to train millions of people without tipping off the powers that be. His son Austin has the solution: an immersive game world indistinguishable from the real world, where playing can heal trauma, activate advanced, dormant DNA, and unwittingly train Bendik's millions. Planet Kuora is born and under the care of Elle, Austin's homo-empathic QI, it flourishes. After creating wholly unique avatars, endowed with Equilibrium powers, Austin's team and a second team led by Oliver Ward, a retired special forces operative, have entered Kuora. They are enthralled by Kuora, discover its history of power and betrayal, are set on quests to discover why the Pergothian Empire fell, and discover a hidden attribute system that grants extraordinary powers but can only be revealed through self-discovery. Book one leaves Austin's team poised on the brink of entering an ancient Breal Bloudran ruin. On Earth, Bendik hits a roadblock and needs help, but he can't risk exposing his project. His solution? Disguise advanced polymeric molecular math as the backdrop for his node tower construction ads. At the site in Medellín, Colombia he hits pay dirt. We meet Gideon Suarez. Gideon welcomes Bendik to the Imagineers. He has lived many lives, and he has been waiting for Bendik. Chapters posted here are the 2nd & 3rd Books in the Ascendant Earth Chronicles. They predominantly feature Erramir/Austin's adventures in Kuora, althougth there are real world chapters. The first book, which includes many more hard sci-fi elements, can be found here.
8 120For Queen and Country [An Interactive Novel]
Purpose: I'm posting on Royal Road to keep me consistently writing and to collect beta testers/readers for my interactive novel app. Elaine It’s been five hundred years since the unified nations denounced superstition. In this age of reason, Elaine, the recent Queen of Vallis, has become the most celebrated ruler. So beloved by her people to be dubbed the ‘Millenium Queen’, the ‘Sun Queen’. Diane It is this love that makes it all the more unfortunate that she has met an untimely demise. To her only daughter, Crown Princess Diane, she leaves behind a kingdom in mourning. And though the rising sun dries her subjects’ tears, a growing shadow still lurks behind them. You It is up to Diane to protect her people from this looming threat. It is up to you to decide how she does so. Disclaimer: This story was built for an interactive novel app. There were no changes made to make the story more accomadating for this platform. The most notable lack of accomodation is that chapters will be much shorter than the site's average. Help?: If you would be interested in beta testing/reading the interactive novel, please join the story's discord server. The link is posted from time to time in the author's notes. Updates: Mondays and Thursdays* Pacific Time *: Sometimes there will be bonus votes throughout the week. Make sure to look at the chapter updates on the scheduled days if you don’t want to miss out.
8 207A Warm Bed & A Hot Shower
"People think being transported into another world is fun. But it's fucking not." "You think it's all saving the world, mythical treasures, and getting laid?" He yelled, "Life'll bash you on the head and stick it's dick up your ass!!!" "You see that horse over there?!" He pointed at the horse, "You might think it's harmless, but what if it's actually a monster pretending to be a horse?!? What if that tree over there is a trap?! What are you gonna do if the water you're standing in right now isn't water?!" "So shut the fuck up and eat that fucking food!" Word Length = 2000-2500 / Chapter (Sometimes it'll be higher) Please leave a review if you enjoyed it (or not), so that I may grow and be prosperous!
8 101If These Ears Could Talk
Stiles is hard of hearing, that doesn’t stop him from running with wolves.Doesn’t stop him from dating one either.
8 55Unraveling Secrets
Left in the middle of the fields was a mangled body. The person lying on the ground and on death's door was Kan Lock. He lied down and awaited for the beasts and monsters to come and ravage his body. Feeling hopeless in this situation Kan thought to himself, "Why am I always so weak? Why was I betrayed? Why did it end like this? Will I never know the reason for my parents' disappearance? Why? Why!? WHY!? As his body turned cold, Kan was left with regrets and unaswered questions but he resisted. He didn't want to die with regrets so he fought against death. He stood up and faced off against the hungry predators. He laughed and laughed in the face of death but in the end it didn't matter how much he struggled. Kan Lock had died but his story had not ended.
8 153my art
My art and pls don't steal any thin from it also if you want to use some thing ask me first
8 90