《weakness》im ok baby
Advertisement
من خوبم بیبی
سرش و بالا اورد و با دیدن پسری که وارد سلول میشد تمام اعضای صورتش و منقبض کرد تا بلند زیر خنده نزنه
این پسر چشم گود که مثل قحطی زده ها لاغر شده بود و مثل نشه ها راه میرفت همون پسری بود که روزای اول ورودش به زندان از همه ترگل ورگل تر بود
+ میخوای بخندی فقط بخند ، قیافت مثل اینایی شده که نمیخوان بگوزن
جیمین دیگه خودش و کنترل نکرد شروع کرد به بلند بلند خندیدن
_ احمق چه بلایی سر خودت اوردی !؟
هان روی تختش دراز کشید ، حتی حوصله و تحمل ایستاده حرف زدن نداشت
+ بعد اینکه بهوش اومدم طبق دستور فرمانده عوضی زندان روانیا بودم ، واقعا وحشتناکه اونجا جیمینی
_ جیمینی ؟
جیمین پوزخند زد
_ فکر کنم یادت رفته ما دشمنیم
هان لبخندی زد
+ دشمن ؟ پس چرا نجاتم دادی ؟ شنیدم بخاطر تو زندم ...
جیمین فکرشو نمیکرد بعد گذشت چند ماه کسی به هان حقیقت و گفته باشه هول کرد و چند باری دستاشو به صورتش کشید
_ آمم ، تو نباید اونجا میمردی ... من هنوز انتقامم و نگرفتم
+ میخوای بگی بعد چندتا قتل دیگه هنوزم قتل غیر عمد اولت اذیتت میکنه ؟
جیمین نفسش و کلافه فوت کرد و همونطور که از سلول خارج میشد زیر لب غر زد
_ اون شروعش بود ، معلوم نیست اینا مردای زندانی ان یا یه مشت خاله زنک لعنتیا ...
به سرعت خودش و داخل دستشویی انداخت تا مثانش و خالی کنه که متوجه شد چند نفر غیر عادی جایی جمع شدن
بدون اینکه جلب توجه کنه جلو رفت و با دیدن صحنه رو به روش اخم غلیظی کرد و فریاد زد
+ نگهبان ... چند نفر دارن اینجا مواد میفروشن
جونگ کوک با شنیدن صدای فریاد جیمین هول شده مواد و داخل جیبش چپوند و جلو رفت ، جیمین یک لحظه هم ساکت نمیشد و پشت سر هم نگهبان و صدا میزد
یونگی با اخم غلیظی تمام محتویات داخل دست خودش و هوسوک گرفت و داخل توالت انداخت و با زدن سیفون پولایی که دستش بود و از دیوار بین دستشویی اونور پرت کرد و مشتش و به حفاظ آهنی کوبید
+ دست به چیزی که اونجا افتاد بزنی میکشمت
جونگ کوک دستش و روی دهن جیمین گذاشته بود و با چشمای متعجب گردش زمزمه کرد
_ چه غلطی میکنی
جیمین با چشمای تیز و وحشیش به قیافه جونگ کوک زل زد و با پوزخندی توی دلش زبونش و کف دست جونگ کوک تکون داد و خیسش کرد
_ بازیت گرفته
نیشخند جیمین مساوی شد با اومدن نگهبانا
اونا یونگی و هوسوک به دیوار چسبوندن و لباساشونو گشتن ، در همین حین جیمین دستش و توی جیب جونگ کوک انداخت و مواد تو مشتش داخل جیب خودش کرد و تکون خورد
_ اینم باهاشون بود
نگهبانی چرخید سمت جونگ کوک
+ بچسب به دیوار
جونگ کوک لبخندش کش اومد و همونطور که به جیمین زل زده بود به دیوار چسبید
_ پارک جیمین اینا چیزی ندارن
+ ولی من خودم دیدم که چیزی دست یکی از اینا دادن و بعد پول گرفتن
نگهبان اشاره جیمین دنبال کرد و به پسر قد بلندی رسید بعد گشتن اون و پیدا کردن مواد دستای پسر و گرفت و سمت بیرون دستشویی هدایتش کرد
+ پس اینا چی
نگهبان نگاه گذرایی به سه پسری که با اخم به جیمین نگاه میکردن انداخت
_ دست اونا مواد یا پولی نبود
جیمین لباشو جلو داد و سر تکون داد
+ حیف شد
بعد رفتن نگهبانا هوسوک یقه جیمین و چسبید و بع در دستشویی کوبیدش
_ شوخیت گرفته ؟
جیمین لبخند دندون نمایی زد و دستاشو روی دست هوسوک گذاشت
+ بیخیال خوش گذشت
Advertisement
_ احمق
هوسوک یقه جیمین و ول کرد و به پولی که دست یونگی بود زل زد ، جونگ کوک با دیدن جیمین که دستاشو به کمرش زده و چپ چپ با حالت کیوتی نگاهش میکنه دلش ضعف رفت وبا خنده پرسید
+ چیه
_ مواد فروشم شدی ؟
جونگ کوک اول با تعجب نگاهش کرد و بعد با صدای بلندی خندید ، سرش به عقب پرت شده بود و میخندید
یونگی بی صدا پولی رو داخل جیب جونگ کوک چپوند و زمزمه کرد
+ تا جایی که یادمه بود
جیمین تخم چشماشو گوشه فرستاد و با یاداوری اینکه جونگ کوک قاچاقچی مواد مخدره سوت زنان داخل یکی از دستشویی چپید
***
در با صدای بدی کوبیده شد و پشت سرش چونگ هی با یکی از سرباز ها وارد شد
+ اینجا چه خبره ؟
زن با صورت جدی سمتش چرخید و تای ابروش و بالا داد
_ چه خبره جناب کیم چونگ هی ؟ سلامتون به گوشم رسید
چونگ هی به سیم اخر زده بود جلو تر رفت و دست پسری که کمد آهنیش و میگشت چسبید
+ خوبه که رسید بقیش رو هم گفت
صدای تق تق کفش رئیس پلیس و بعد صدای فریاد از درد چونگ هی توی اتاق پخش شد
مین جی یان با دستای اموزش دیدش دیک چونگ هی و با دستش چسبید و از فاصله زندیکی به صورتش زل زد
_ آره بازرس ، گفت..
چونگ هی با صورت قرمز شده ای دست پسر و ول کرد و از دیوار چسبید تا فشار دست رئیس پلیس بیشتر و بیشتر نشه
افسر جوان بعد از گشتن کمد درش و بست و به سمت میز رفت از چهار کشویی که اونجا بود فقط در یکی از اونها قفل بود
+ کلید
_ تو اون هیچ کوفتی نیست
جی یان چشماش و روی هم فشار و داد و نفسش و فوت کرد
+ به روش خودمون بازش کن
_ چی
همزمان با تعجب چونگ هی افسر تفنگش و بالا اورد و چند ثانیه بعد پرونده ای دست جی یان خودنمایی میکرد
چونگ هی روی صندلی چرمیش نشست و سرش و توی دستاش گرفت
+ به هیچی نمیرسی رئیس
ولی رئیس سکوت طولانی کرده بود ، چشماش روی خط به خط نوشته های پرونده در گذر بود غرق چیزایی که میفهمید حتی پلک نمیزد
_ پس بخاطر همین پرونده کیم نامجون و گرفتی
جوابی نشنید ، جی یان روزنامه باطله داخل پروندرو بالا اورد و نشونش داد
(
ادیت کار خودمه چه هنرمندم ؟ )
+ دخترته نه ؟ و اونم همسر و پسرش
چونگ هی با چشمای قرمزش به عکسشون زل زد .
هنوزم صدای موج های بلند دریا که توی دم دمای صبح به صخره میخورد و میشنید ، یه تصادف ...
تصادفی که باعث یکی شدن زمانه خروج محموله نامجون و تفریح رفتن چونگ هی با دختر و همسر و پسرشون بود
هنوزم یه یادگاری از اون روز توی پاش داشت
لنگ زدن پای راستش ، جایی که تیر نامجون بهش خورد
جی یان دیگه حرفی نزد ، وسایلش و جمع کرد قبل خروج سمت بازپرس چرخید
+ این پرونده دیگه مال تو نیست کیم چونگ هی ، به کارای دیگت برس ..
***
سرش و به نرده آهنی تخت تکیه داده بود و با عشق به جیمین که تختش و مرتب میکرد نگاه میکرد
+ جیمین
_ هوم
+ چرا باهام قرار نمیذاری ؟
جیمین چشم غره ای بهش رفت و بی اهمیت چرخید تا کتابایی که خونده بود جمع کنه و تحویل کتابخونه بده
+ من هرکاری که گفتی کردم ، کتک خوردم ، هرچیزی ولی تو نمیخوای بهم این شانس و بدی
جیمین کتابارو توی بغلش گرفت و مستقیم به تمین زل زد
_ مضخرف نگو ، کی تو زندان قرار میذاره ؟
Advertisement
_ همه
جیمین بی حس به هان که اظهار نظر کرد زل زد
+ من همه نیستم ، حالا برو کنار
_ تا کی میخوای صبر کنی و مجبور به خود ارضایی باشی ، مگه اون سری بهت بد گذشت ؟
جیمین با یاداوری سکسی که یک سال پیش با تمین داشت چشماش و تو حدقه چرخوند و با پاهاش صندلی بیرون اومده رو هول داد
+ داری حوصلم و سر میبری تمین
پسر بزرگتر تحمل تلخ رفتن کردن جیمین اونم بعد تمام فداکاری هاشو نداشت ، با اخم سمتش رفت و قبل اینکه بتونه از در خارج شه دستش و روی کتابا گذاشت و اونارو زمین ریخت
_ حرومزاده بازی در نیار ... جواب من و بده
حالت صورت جیمین بی حس بود اما به راحتی میشد از چشماش خشمش و فهمید ، دندوناشو روی هم فشار داد و زمزمه کرد
+ دیگه .. هیچوقت اینجوری رفتار نکن لی تمین .. هیچوقت
خونسردانه خم شد و کتاب هاش و جمع کرد
تمین کلافه داخل سلول برگشت و بالشت تختش و با حرص برداشت تا مرتب کنه که متوجه کارت مشکی رنگی زیرش شد
اونو برداشت و چرخید
+ این چه کوفتیه ؟
جیمین کنجکاو و با ابرو های بالا پریده برگشت و کتاب هارو روی میز گزاشت
_ منم یکی عین همین و صبح زیر بالشتم پیدا کردم ، فکر نمیکردم چیز مهمی باشه
از زیر ملافش کارتی که دقیقا شبیه به کارت تمین بود خارج کرد با دقت نگاهش کردن
+ یعنی فقط ماییم ؟
...
اولین بار بود یه همچین جمعی بدون اینکه دعوا کنن جایی جمع شده بودن
هوسوک کارت و جلوی صورتش نگه داشت
+دنیا مقدس ، قدیس حامی ناممکن ها و به فنا رفتگان
بکهیون با تعجب نگاهش کرد
_ خب ؟ ارتباط فنا رفتگان به ما چیه
چانیول دستش و دور گردن دوست پسر ریز جسش انداخت
+ این یعنی کارت های مرگ ، یه نفر مارو علامت زده
جیمین چشم چرخوند متوجه نگاه خیره چند نفر شد ، جونگ کوک تکیه شو از دیوار گرفت
_ وقتی رؤسای مواد مخدر کره میخوان یکی رو از سر راه بردارن همچین کاری میکنن
تمین کلافه لب زد
+ کسه دیگه ای از این کارت ها نداره این یعنی
یونگی کارتش و روی کارت بقیه که زمین افتاده بود انداخت و جمله تمین و تکمیل کرد
_ این یعنی کای میخواد انتقام بگیره ...
جیمین از جمع خارج شد و سمت سالن تلفن رفت ، از چند روز پیش تا الان بارها با تهیونگ تماس گرفته بود و هیچ جوابی دریافت نمیکرد
جیمین چند وقتی میشد که پشت سر هم آدمای زندگیش و از دست میداد حالا خیلی طبیعی بود که وحشت زده با تماس نا موفق پنجم روی پاهاش بشینه و نتونه قدمی برداره
_ جیمین
با فریاد جونگ کوک ترسیده سرش و که پایین انداخته بود بالا اورد و بلافاصله صورت جونگ کوک و چند میلی متری صورت خودش دید
_ چیشده حالت خوبه ؟
جونگ کوک دستاشو روی لپای جیمین گذاشته بود و درحالی که بی اختیار از استرس فشارش میداد بدنش و با چشاش انالیز میکرد
جیمین خندش گرفته بود ، اینو میشد از چشاش که جمع شده بود و دورانی میرقصید متوجه شد
+ کوکی
با همون لبای ماهی شدش بزور زمزمه کرد و نگاه خندونش و روی مردمک ترسیده جونگ کوک دوخت
_ من خوبم بیبی
جونگ کوک بلافاصله بوسه ریزی رو لباش کاشت و دستاشو از صورت جیمین برداشت و محکم بغلش کرد
+ آه .. خداروشکر
چند ثانیه همینطور موند تا فشار دستاش کم شد
_ وایسا ببینم ، چی ؟
ازش جدا شد و شونه هاشو چسبید
_ تو به من گفتی بیبی ؟
جیمین لبخند زد ، میخواست تنها داشته های زندگیشو حفظ کنه
مگه چند نفر براش باقی مونده بودن که بخواد همونارو هم از دست بده ؟!
سرش و به معنی مثبت تکون داد منتظر شد تا واکنش کیوت جونگ کوک و ببینه که با فریاد و ناله های دل خراش کسی جفتشون از حالت شیرینی که برای اولین بار توش بودن خارج شدن
از مکان تلفن بیرون پریدن و از کنار نرده ها به سمت پایین که همهمه بود خم شدن
( حاوی صحنه های دل خراش ) ❌
جیمین با چیزی که دید قلبش مچاله شد
بکهیون سینه خیز روی زمین خودش و میکشید و از سلولی خارج میشد ، رد خونی که به جا میذاشت و پای کج شدش نشون میداد کسی قوزک پاشو با بی رحمی شکسته
جیمین ضعف کرد و کنار نرده ها نشست
+ لعنتی ...
جونگ کوک گفت و کنار جیمین زانو زد ، درسته جیمین صحنه هایی بدتر از این دیده بود اما بکهیون ... اون مثل جیهیون کوچولو و بی تجربه و مظلوم بود ...
جیمین نگاهش روی پسرایی که توی حیاط متوجه نگاه خیرشون شده بود خشک شد که از سلولی که بکهیون کشون کشون بیرون اومده بود خارج میشدن
کسی تو سرش فریاد میزد دیگه تحمل نداره اما تنها چیزی که میخواست دیدن خون روی بدن اونا بود
***
رو به روی دختر نشست و بی حس بهش زل زد که چطوری برگه های اداری مسخرش و جا به جا میکنه
+ الان این کارا واسه چیه ؟ من با این جرمای جدید ...
سولار از زیر عینکش نگاهش کرد
_ همیشه یه امیدی هست
جیمین پوزخند زد ، چه امیدی میتونست بعد این همه جرم براش وجود داشته باشه ؟ چیزی نگفت و منتظر شد سولار برگه و خودکار هاش و مثل دانش اموز های مرتب روی میز چید
+ خبر داری که چونگ هی دیگه مسئول پرونده کیم نامجون نیست
جیمین سرش و تکون داد و انگشتاشو بهم قفل کرد
+ بله ، من مسئول پروندشم ، خودم میبندمش
دختر چند باری توی صورت جدی جیمین پلک زد و در اخر چشماش و تو کاسه چرخوند
_ اون بازپرس با دلیل شخصی روند پرونده نامجون و پیش میبرد ، اون دختر و نوه و همسر دخترش و از دست داده
جیمین پوزخند زد
+ هرکی هرچی از دست میده میره یه پرونده میگیره و ...
کمی سکوت کرد ، انگار که تازه متوجه منظور سولار شده بود چشماش درشت شد
_چی ؟ یعنی کیم نامجون اونارو کشته ؟
+ درسته ..
جیمین سرش و پایین انداخت و کمی فکر کرد
_ خب این چه ربطی به پرونده من داره؟
+ جرم اولت ، یعنی حمل مواد .. اون دیگه قطعی نیست و اعتباری نداره چون چونگ هی کسی بود که دستگیرت کرد و برات پرونده ساخت ... جرم دومت فرار از زندان ، میتونیم ثابت کنیم تو به عنوان گروگان بودی
چشمای جیمین هر لحظه پر ستاره تر و امیدوار میشد
+ جرم سومت شبه قتله و کاملا مشخصه تو به عنوان گروگان میخوای خودت و نجات بدی و میتونی با ازادی مشروط از این اشغال دونی بیرون باشی
جیمین نمیخواست خوشحال باشه ، نمیخواست امید الکی ببنده اما این زیادی واقعی به نظر میومد با هیجانی که توی صورت نه اما توی صداش کاملا مشهود بود پرسید
_ خب قتل اخرم چی ؟
+ در مورد اون ، حرف چونگ هی دیگه اعتباری نداره , اون دیگه حتی به عنوان یه بازپرس یا یه همچین چیزی نیست و صرفا به دلیل سابقش اخراج نشده فقط دو تا افسر پلیس دیگه ای که شاهد بودن ...
جیمین سرش و کج کرد
_ خب ؟
سولار ساعتش و نگاه کرد
+ ببخشید چند لحظه صبر کن
گوشیش و برداشت و روی گوشش گذاشت
+ اوما ، قرصاتو بخور .. باشه ؟ دوست دارم
گوشیش و روی میز برگردوند و ادامه داد
_ راستش من اونارو به خوبی میشناسم ، اونا خیلی راحت با رشوه خفه میشن ، فقط کافیه بهشون پول بدیم و عکس و فیلمشو به عنوان مدرک داشته باشیم تا اونا هم اعتبارشون و از دست بدن
جیمین به فکر فرو رفت ... فکرشم نمیکرد روزی یک قدمی ازادی باشه
+ به هرحال که من پول ندارم
_ ولی بیمه پدر و مادرت اونقدر ...
جیمین دستاشو روی میز کوبید و تیز شده به وکیلش زل زد
+ من به اون پول دست نمیزنم ، اون پول مال جیهیونه
سولار اخم وحشتناکی کرد و تشر زد
_ فکر میکنی وقتی افرادی مثل کیم نامجون و کیم چونگ هی اون بیرونن برادرت با اون پول و تنهایی بدون وجود تو میخواد چیکار کنه
جیمین مبهوت به عصبانیت دختر و حقایق تلخی که گفته بود نگاه کرد
+ میگی چیکار کنم
_ به تهیونگ بگو پول و به من بده ، من بقیشو درست میکنم
+ مگه پولا دست تهیونگه ؟
سولار لبخند زد ، مثل اینکه جیمین سر عقل اومده بود
_ درسته ، همش دست تهیونگه
______ 2470
سلام دورتون بگردم
معذرت میخوام که انقدر دیر شد
زیادی درگیر بودم ، هم خونه تکونی خودمون و هم جا به جایی محل کارم ...
به هرحال بعد از این دیگه هر سه روز اپ داریم
love you💜
Advertisement
Elder's Game
In a world set upon by an ancient threat, a new cycle of civilisation competes for power and resources. Amidst the games and politicking of Elder beings, the masses are unknowingly ensnared in plots and schemes that were centuries in the making. At the heart of the world’s workings lies the Tyreal Valley—a land that promises to fulfil the desires of those who seek it. As a haven for the truly strong, the path to this promise is paved more often than not in warfare and blood. To two young stragglers fighting for more than just their own fates, it is left as their only answer. But maybe that’s just what their enemies want. Magic system vaguely similar to GameLit ones (no system nor interface to help), with certain elements that are a bit more analogue. Politics, war, looming apocalypse, a tiny dash of kingdom building, and a minor bit of crafting. There is a bit of a progression element as well as both environmental and cultural exploration. The story follows two youths more directly influenced by aforementioned Elder beings than most. Neither lead cares for politics but certain situations force them into participating, forcing them to make decisions that shape their morality. Initially, the focus is on the male lead as he comes of age in an environment with little scope to change his future, only to be thrust into new circumstances that permanently kill some of his hopes. 3k words every chapter
8 107The Mob in His Novel
Through his hard work, Arthur Bennett has achieved what he thought was the pinnacle of life: wealth, prestige, and power. However, achieving those came with a price; he lost everything and everyone he loved. One day, out of boredom, he mindlessly wrote a fantasy novel filled with numerous clichés and superfluous conflicts. However, he never imagined he would be reincarnated into that world after his death. No, not as the protagonist, not even as an important supporting character, but instead, he became a mob in his novel. Will Arthur use his abilities and knowledge as the author to make the right decisions and make it through the end, despite the fact that there was a greater, more powerful threat that he was unaware of even as the author? ==========-I will also be posting it on Webnovel, Scribblehub, and Tapas (TBA) under the same name
8 257Thane’s War
The United States, having lost the backing of half of NATO, stands against a Unified Front of Iran, People’s Republic of China, North Korea, and many smaller nations. After two years of war. First Lieutenant Jason Thane, a war hero and survivor of one of the deadliest campaigns ever seen in modern war, returns home from his first deployment. Jason may have returned home, but his mind is still at war, and as he attempts to navigate this horrible situation he finds himself in. Something has happened in Elkhart, Pennsylvania. Jason’s leave is cut short as he must once again fight. But this new enemy is nothing like Jason has ever seen before.
8 130I want to restart my world but still have my knowledge and a few cheats
I HAVE REACH BOUNDLESS INFINITY AS A GOOD FOR NOTHING. NOW I WANT TO RESTART IN ANOTHER WORLD BEING THE ULTIMATE GENIUS alternate story. Still another OP story. Same cutivation stuff from the other story.
8 92Fantasy into Fallout
This book is a joined effort from two authors--------------------------------------------------------This book is about the worlds: The fantasy world named Valhalla and the Fallout world Earth, just as they merge into one world.Ashton meets new friends and enemies, but he could lose a friend at any moments notice. [I'm really excited for this! XD] -Writer 1 _I'm anxious. I have a nosebleed. And there's a lot of action in there, so I'm also excited. But, hey, the most beautiful voice is the sound of antagonized readers._ Writer 0
8 66Line without a hook || Darlentina
Narda met Regina in the middle of the night, where she saved her from her drunk boyfriend.
8 89