《weakness》JungKook is mislukt
Advertisement
🪨شکست جئون جونگ کوک 🪨
سه ماه بعد
ضربه محکم و قدرتمندی به کیسه بکس پرتاب کرد و صدای آه بلندش کل فضای باشگاه و پوشوند ، موهاش از فعالیت زیاد خیس شده بود و تاپ سفید رنگش عرق کرده و چسبناک شده بود
جونگ کوک آب دهنش و قورت داد و لبش و توی دهنش کشید ، دستاشو دور کیسه بوکس پیچید و از تکون خوردنش جلوگیری کرد
_ خیلی سکسی شدی جیمین
جیمین لبخند مهوی زد و ابرو بالا انداخت
+ میخوای بگی نبودم؟
جونگ کوک تک خنده ای کرد و مست شده چشمای خمارشو به جیمین دوخت
_ دلم میخواد از لی هیومین تشکر کنم که مرد
میدونی از اون روز تا الان همه چیز خیلی آروم شده ...
جیمین لباشو نیمه باز کرد تا فوشی نثار پسر رو به روش کنه اما به جاش لبش و بست و به هم فشار داد تا بلند نخنده ...
حق با جونگ کوک بود از روزی که جیمین جسد سوخته لی هیومین و توی خشک شویی دیده بود سه ماه میگذشت و همه چیز خیلی بهتر از قبل شده بود ، تمین زیاد اذیتش نمیکرد و فقط در حد لاس زدن دور و برش بود ، کارش هیچجوره به کای نمیوفتاد و هان بعد از خوب شدنش تقریبا افسرده شده بود ولی کاری با کسی نداشت و این خوب بود
اونا مثل زندانیای عادی شده بودن ، دراما ها یا اتفاقات اکشنی که توی زندان میوفتاد برای جیمین از روزای اول به قدری عادی تر شده بود که این حجم از تغییر و حتی خود جیمین گاهی باور نمیکرد ، با اومدن زندانی جدید مثل بقیه زندانیا داد و فریاد راه مینداخت و مثل بقیه توی باشگاه تمرین میکرد ، دوش میگرفت و به چشمای هرزه دورش فاک نشون میداد چون به طرز شگفت انگیزی هربار که یکیشون به فاک واکنش نشون میداد تمین یا جونگ کوک یا حتی شوگا فقط با یه نگاه باعث عقب نشینی طرف میشدن و جیمین حس مافیای گنگی داشت که بادیگارد های ترسناکی دورشن ...
تاپ خیسش و از تنش خارج کرد و به ساعت نگاه انداخت ، تا یک ساعت دیگه وقت شام بود و باید قبلش دوش میگرفت
تاپشو روی بدن خیسش کشید و روی دوشش انداخت سمت در ورودی باشگاه قدم برداشت
+ برای شام توی سالن میبینمت مربی بوکس عزیزم
انتظار داشت جونگ کوک مثل همیشه بخنده و به شوخی جواب بده
_ کنار خودم برات جا نگه میدارم شاگرد عزیزم
ولی فقط سکوت نسیبش شد ، چرخید تا از خوب بودن حال کوک مطمئن بشه که به در بسته باشگاه برخورد کرد و بین در و جسم کوک قفل شد
جونگ کوک بدون گفتن کلمه ای لباش و روی لبای نرم و گوشتی جیمین گذاشت و به قدری تشنه مشغول بوسیدنشون شد که جیمین یادش رفت باید مقاومت کنه یا حداقل کمی بی میل باشه
دستای جونگ کوک بدن نیمه خشک جیمین و لمس میکرد و جوری انگشتاشو روی پوستش میکشید که جاش برای مدت کمی سفید میموند
جیمین حس میکرد نیاز داره نفس بکشه پس با دستاش سینه جونگ کوک و به عقب هل داد و لای به لای نفس کشیدن های منقطعش با چشمای خمار شدش پسری که مثل گرگ گرسنه بهش زل زده بود و تماشا کرد ، جیمین با یه نگاه سر سری ام میتونست بفهمه جونگ کوک خیلی وقته که براش سیخ شده ، شاید دلیل حمله یهوییش به لبای جیمین ام دقیقه همین بود
جیمین لبخند شیطانی زد و با گرفتن لبه های پیراهن جونگ کوک اونو سمت خودش کشید و خندید
+ فکر میکنی بهت میدمش ؟
جونگ کوک با شنیدن صدای شهوانی جیمین که داشت مسخرش میکرد پوزخندی زد و از لا به لای دندونای چفت شدش زمزمه کرد
Advertisement
_ فکر میکنی ازت میخوامش ؟
دیگه فایده نداشت اگر دندوناش و محکم فشار میداد تا کاری نکنن ، از هم بازشون کرد و گردن سفید جیمین و شکار کرد
جیمین ناله درد مندی کرد و با انگشتاش سر شونه های کوک و فشار داد
+ لعنتی
_ آره جیمین شی ... من هرچی که بخوام و میگیرم
خواست دوباره لبای جیمین و بین لباش اسیر کنه که در پشت سرشون باز شد و جیمین اگر حفظ تعادل نمیکرد و با چسبیدن یقه جونگ کوک توی بغلش نمیرفت قطعا جفتشون پخش زمین میشدن
نگهبان اخم غلیظی کرد و چپ چپ به وضعیت دو پسر نگاه کرد
+ پارک جیمین دادنت تموم شد بیا دفتر فرمانده
جیمین لبخندی به نگهبان زد و به سرعت از جونگ کوک جدا شد
_ خوب شد رسیدی ، اون عوضی میخواست بهم تجاوز کنه
افسر نگهبان که جمله جیمین و به هیچ عنوان باور نکرده بود دستش و روی شونه جیمین گذاشت و هولش داد
+ زر نزن راه بیوفت
جیمین چرخید و به جونگ کوکی تا اون لحظه با اخم نگاهش میکرد زبون درازی کرد
_ دیدی ؟ نجات پیدا کردم اقا گرگه
جونگ کوک که نمیتونست حتی درست راه بره نفس کلافه ای کشید و ابرو هاشو همونطور توی همین کشیده بالا انداخت
+ خواهیم دید ...
چند تقه به در زد و با اجازه فرمانده وارد شد
پیراهنش و نزدیک هم اورد تا بدن لختش توی دیدرس نباشه و باعث بی احترامی نشه
+ متاسفم ... میخواستم دوش بگیرم بعد بیام ولی ...
چونگ هی با لبخندی جمله جیمین و قطع کرد و با دستش اشاره کرد تا جلو تر بیاد
_ مشکلی نیست ، بیا اینجا
جیمین با تعجب و ابرو های بالا رفته ای جلو رفت و خواست چیزی بپرسه که فرمانده صفحه مانیتورشو چرخوند و جلوی جیمین گرفت
جیمین با گیجی اول به صورت چونگ هی سپس به صفحه مانیتور چشم دوخت و با چیزی که دید بلافاصله چشماش پر از اشک شد
+ تِه ...
تهیونگ لبخند خسته ای زد و لباش و با زبون طبق عادتش تر کرد
_ موچی...
جیمین روز زانو هاش خم شد و کنار میز فرمانده نشست دستاشو لبه میز گرفت و به اشکاش اجازه داد سرازیر بشن ، تهیونگش از کما خارج شده بود
بهترین خبری که میتونست کسی بهش بده ، حتی اگر حکم ازادیش میومد انقدر خوشحال نمیشد .
انگشتاشو روی صفحه برد و تهیونگ مجازی و که روی تخت دراز کشیده بود لمس کرد
+ حالت خوبه ؟
تهیونگ ابرویی بالا انداخت انگشتاشو وی مانند جلوی چشمش گرفت
_ آیم گود بوی
جیمین کوتاه و اروم خندید و زمزمه کرد
+ احمق اون به این معنی نیست
تهیونگ قیافه تاتا رو به خودش گرفت و رو به پرستار کرد
_ بهش بگید که من مریضم و نباید اذیتم کنه
جیمین مردمک لرزونشو سمت چونگ هی چرخوند و ملتمسانه نگاهش کرد
+ میتونم از نزدیک ببینمش ؟
چونگ هی سری به نشونه منفی تکون داد و محکم تکرار کرد
_ ممکن نیست جیمین
بعد نگاهی به فرمانده انداخت اضافه کرد
_ حتی اگر جونگ کوک و بفروشی
+ جیمین چند روز دیگه خوب میشم و اولین کاری که میکنم اونجا اومدنه
جیمین چشم غره ای به چونگ هی که مسخره کرده بودش رفت و نگاهش و دوباره سمت مانیتور چرخوند
_ نه کیم تهیونگ تو مستقیم میری دگو و تا وقتی خوب نشدی از پیش مامانت تکون نمیخوری
از روی زانو هاش بلند شد و انگشت کوچیکش و جلوی دوربین گرفت
_ قول بده
تهیونگ لبخندی به جیمین نگرانش زد خدا میدونست از وقتی چشماش و باز کرده فقط و فقط دلش دیدن جیمین و میخواسته و تمام ترسش از این بوده که اگر دیگه نمیتونست اونو ببینه چی ؟
Advertisement
انگشت کوچیکش و جلو گرفت و چشمک زد
+ قول میدم .. مراقب خودت باش
جیمین لبخند متقابل و شیرینی زد و بوسی با دستش به سمت مانیتور فرستاد ...
دستش و بالا سلول زد
+ هی ، جونگ کوک و ندیدی ؟
_ فکر کنم رفت دستشویی ...
جیمین خندش و کنترل کرد و سرش و برای هم سلولی جونگ کوک تکون داد ، بقیه راه و تا دستشویی دویید و از بین دو تا در بسته یکی و انتخاب کرد و دستشو محکم بهش کوبید
+ جونگ کوک در و باز کن
جونگ کوک لبای نیمه بازش و بست و چشماش با شنیدن صدای جیمین عصبی شد ، دست انداخت قفل دستشویی باز کرد و اماده شد تا قر بزنه که ...
( اسمات ⚠️⚠️)
جیمین در و با شتاب باز کرد و پشت سرش بست و قفل کرد
چرخید سمت پسری که روی کاسه توالت نشسته بود و قصد خودارضایی داشت ، دستشو دور دیک سفت شدش حلقه کرد و تکون داد
لباش و روی لبای جونگ کوک گذاشت و بوسه خیسی و شروع کرد ، زبونش و روی زبون کوک میکشید و انگشت شستشو سر دیکش تکون میداد
جونگ کوک شوکه شده موهای جیمین و گرفت و کمی عقب کشید
+ تو چه مرگته؟
حق داشت تعجب کنه ، تمام مدتی که عاشق جیمین شده بود این اولین بار بود جیمین علاقه نشون میداد ، خوب یادش میومد اولین بار چقدر تلاش کرده بود نسبت به نارضایتی جیمین بی اهمیت باشه و به جفتشون لذت بده
جیمین چشمای شیطونشو به چشمای کوک دوخت و لبش و گاز گرفت
_ امشب هرکار میخوای باهام بکن
جونگ کوک با چشمای حیرت زدش جیمین و برانداز کرد ، بعدا هم وقت داشت دلیلش و تحلیل کنه الان فقط شهوتش بود که اولویت داشت
پیراهن جیمین و از تنش دراورد و دستش و روی بدن لخت و خوش تراشش کشید پوزخندی زد و قیافه مغرورش سر جاش برگشت
+ پس جوری رفتار کن که من همیشه رفتار میکنم
جیمین متوجه منظور جونگ کوک شد ، شاید سر جمع پنج شیش بار باهم رابطه داشتن و توی تمام این مدت جیمین حتی به خودش زحمت نمیداد یه بلوجاب یا هندجاب برای جونگ کوک بره ، حتی جواب بوسه هاش و به ندرت میداد
از جاش بلند شد ، شلوار و باکسرش و پایین کشید و روی جا لباسی کنار در اویزون کرد
روی پاهاش جلوی کوک نشست و از پایین به چشماش زل زد
_ سعی کن ازش لذت ببری جئون
جونگ کوک موهای نرم و طلایی جیمین و نوازش کرد و زمزمش همراه با تمسخر به گوش جیمین رسید
+ با اینکه اینجا وی آی پی نیست ولی اکی ...
جیمین دیک جونگ کوک تو دستش گرفت و زبونش و دورش چرخوند
_ یکاری میکنم یادت بره تمام مدت برای من وی آی پی میگرفتی
لبای پفکیشو سر دیک جونگ کوک گذاشت و مک محکمی بهش زد که پریکام جونگ کوک به سرعت بیرون جهید ، جیمین اهمیت نداد و سعی کرد لباش و با فشار بالا پایین کنه و با زبونش حسابی خیسش کنه ، جونگ کوک چشمای خمار شدش و به صحنه زیبای جلو روش داد و لش تر از حالت قبل شد
جیمین همزمان برای آمادگی خودش انگشتشو سمت دهن کوک برد و روی لباش نگه داشت
جونگ کوک که متوجه شده بود انگشتای جیمین و داخل دهنش کشید و تا جایی که میتونست مک خیسی زد تا حداقل کمی از نقش لوب و اجرا کرده باشه
جیمین انگشتای خیسش و پشت خودش برد و اولی و وارد کرد
اخماش توی هم رفت و لباش از دور دیک کوک فاصله گرفت و ناله ای کرد که حتی خودشم تحریک میکرد
با دست ازادش دیک جونگ کوک و چسبید و تکون داد ، از اون حالت نشسته خارج شد و خم شد سمت صورته کوک
جونگ کوک به پسری که خم شده بود سمتش و خودش و انگشت میکرد نگاه کرد
اون جیمین بود ، چطور میتونست تحمل کنه و جوری به فاکش نده که جیغ بکشه ؟
از لای لب و دندوناش زمزمه کرد
+ زود باش جیمین ...
جیمین لبش و گاز گرفت و انگشتاشو از خودش خارج کرد و با حس خالی شدنش لباش فاصله گرفت
جونگ کوک بی طاقت گردن جیمین و که درست جلوی صورتش بود چسبید و لباشونو بهم رسوند
جیمین همونطور که لب پایین پسری که جلوش بود و مک میزد پاهاشو باز کرد و با دستش دیک پسر و جلوی سوراخ خودش تنظیم کرد و با گذاشتن دستش پشت گردن کوک سعی کرد روش بشینه
جونگ کوک با کمک دستش دیکش و به آرومی داخل پسر کوچیک تر فرستاد و با بازی دادن زبونش توی دهن پسر از ناله بلندش جلو گیری کرد
جیمین خودش و بعد مدتی که عادت کرد تکون داد و خیلی سریع نقطه حساس خودش و پیدا کرد با سرعت پایین خودش و بالا پایین میکرد و با چشمای خمارش چشمای تیره شده جونگ کوک و هدف گرفته بود
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و با چسبیدن پهلو های جیمین همونطور که داخلش بود بلندش کرد و کمرش و به دیوار کنارشون تکیه داد و سرعتشو بیشتر کرد
جیمین یکی از دستاشو روی داور مایل کرد تا تعادل داشته باشه و دست دیگش و روی دهنش گذاشت تا ناله های بلندش تا سلول ها نره ، خداروشکر میکرد که داخل دستشویی به اندازه ای شلوغ بود که کسی متوجه ناله های آرومش نشه
کمی بعد کوک جیمین و پایین اورد چرخوند
جیمین دستاشو به لبه توالت فرنگی تکیه داد و خم شد
جونگ کوک خودش و آروم وارد کرد و لبش و گاز گرفت ، این حجم از شهوت براش زیادی بود دلش میخواست انقدر محکم داخلش بکوبه که باهاش یکی بشه
جیمین اخم کمرنگی کرد و خودش کمی بالا کشید و دستش و روی شونه کوک گذاشت و صورتش و کمی مایل کرد تا لبای جونگ کوک و لمس کنه
جونگ کوک لبش و بوسید و با ضربه محکمی نزدیک بودن خودش و حس کرد
جیمین و سر جاش برگردوند و ضربه هاشو پشت هم و تند تند میزد ، دستش و روی دیک جیمین گذاشت و همزمان براش هندجاب رفت
جیمین با ناله بلندی اسم جونگ کوک و صدا زد و روی دستش خالی شد ..
وقت شام بود و کسی داخل حمام دیده نمیشد جونگ کوک جیمین و توی بغلش گرفت و زیر دوش آب آروم تکون داد و دستش و روی باسنش کشید
+ مرسی خوشگلم
_ تهیونگ بهوش اومده کوک
جونگ کوک ناخوناش و توی گوشت باسن جیمین فرو کرد و به شوخی لب زد
+ یعنی بخاطر این باهام خوابیدی ؟
جیمین خندید دستش و روی دست جونگ کوک گذاشت و از روی باسنش جدا کرد و زمزمه کرد
_ دلیلش مگه مهمه ؟
لباش و روی لبای کوک گذاشت و انقدر همو بوسیدن تا نگهبان با اخم وحشتناکی داخل اومد و باتومش و به در کوبید
+ اون دوش فاکی و بندید و بعدش هر گوهی میخواید بخورید ...
⚠️پایان اسمات ⚠️
+ اینجا دیگه کدوم جهنمیه
جونگ کوک با اخم به چونگ هی گفت و دستش و به کمرش زد
چونگ هی لبخند چندشی زد و شونه بالا انداخت
_ اینجا ؟ چرا خودت یه نگاه نمیندازی ؟
انباری خاک گرفته بود ، جونگ کوک حس بدی داشت ، تمام بدنش استرس شده بود و برای اولین بار بی دلیل ترسیده بود
پاشو روی جعبه های قهوه ای رنگ گذاشت و از داخل پنجره کوچیک مربعی که یک چشمش بزور جلوش جا میشد نگاهی به طرف دیگه انداخت
چهار تا پسر که دو تا از اونا سیاه پوست بودن و تقریبا هیچکدوم اهل کره نبودن ، این و میشد از هیکل به شدت درشتشون و چهرشون فهمید ، جونگ کوک زبونش و به لبش فشار داد و سمت چونگ هی چرخید
+ خب که چی ؟ چهار تا نره قول تو یه اتاق !
پوزخندی زد و ابرو بالا انداخت
+ به کونم رحم کن چونگ ، من باکره ام
چونگ هی خنده بلند هیستریکی کرد ، انگار به سرش زده بود و این اصلا خوب نبود
دستش و به باسن جونگ کوک کوبید و بلند تر خندید ومابینش زمزمه کرد
_ قشنگ نگاه کن جئون ، کسی با کونه تو کاری نداره
جونگ کوک به سرعت سمت سوراخ مربعی و نحس چرخید و چشمش و کنارشقرار داد ، با چیزی که دید تعادلش بهم ریخت و از روی جعبه ها زمین افتاد و جلوی پای چونگ هی زانو زد ، لمس اون بدن دیشب مال خودش بود و حالا فقط چندین ساعت بعدش ممکن بود ...
دستاشو روی هم چسبوند و بالا اورد با صدایی که مطمئن بود فقط چند جمله دیگه تا گرفتن کاملش فاصله داره فریاد زد
+ نه ... التماست میکنم نه ...
زانو هاش و روی زمین کشید و جلو رفت و پیراهن آبی رنگ پیر مرد و چسبید و نگاهش کرد
+ جای نامجون و میگم ، قصم میخورم میگم فقط جیمین و از اون اتاق لعنتی بیار بیرون
وحشت زده از جاش بلند شد و سمت سوراخ نحس رفت
جیمین جیغ میکشید و التماس میکرد تا ولش کنن، پسرای گشنه و قول مانند بدنش و لمس میکردن و قطعا مقاومت جیمین هیچ فایده ای نداشت
جونگ کوک مشت هاشو به دیوار کوبید و اسم جیمین و نعره میزد باورش نمیشد این اتفاق داره توی واقعیت میوفته پس چند باری توی گوش خودش کوبید ، دردش میگرفت و این وحشت زده ترش میکرد...
اشکش گونش و خیس کرد ، چرخید و بار دیگه روی زانوهاش افتاد و تقریبا جلوی چونگ هی سجده کرد
+ التماست میکنم بگو ولش کنن ، هرچی که بخوای و میگم لعنت بهت چونگ هیه حروم زاده زودباش جیمینم داره اسیب میبینه...
چونگ هی پوزخندی زد و بیسیمشو جلوی دهنش گرفت
+ جیمین و از اونجا خارج کنید
جونگ کوک چشمای درشتش بالا اورد وقتی بیسیم واقعی جلوی صورت چونگ هی دید سمت سوراخ جهید و وقتی جیمین و دیگه اونجا ندید نفس راحت و لرزونی کشید و همونجا کنار دیوار روی زمین سر خورد
+ نامجون توی نیویورکه ...اون ...
________ 2775
های گایز
دومین ماه گرد بوک 😍
چه خبرا ...
این پارت هم قاطی پاتی بود و البته شروعه یه داستان جدید...
یکی اینکه من با stayalive گوش هامو خون آوردم
دوم اینکه دلم برای جیمینی تنگ شده
سوم اینکه دوستون دارم .
love you 💜
Advertisement
Daily life of reincarnated goblin [Dropped]
This is the story about a selfish person, the one who seeks peace around him, yet cares none of surroundings Even if he does something unbefitting for his character, it will still be for his selfish desires, no matter how bad or good it seems from the outside He dies because his perfect world of hikkomori is ruined, not because it was other's fault, but due to his own selfishness Dylan did not need the world and the world did not need him so he was erased from his world as if he had never existed, like unneeded game character And there was the new beginning from the end God of games and sovereign of four realms reincarnates him in another world, viewing his growth, refusing to help as he is not worthy yet Despite uncaring nature of sovereign, he wonders whether he will show his full potential in the world that is more befitting for him or not Sovereign has nothing to lose, the eternity and a single second is the same because the time is always ''present'' for a being such as him, as for Dylan he's not the first and also probably not the last person to be candidate of sovereign's ambassador Will he reach the qualifications to reach the end and participate in sovereign's 3 deadly games? Only the time can tell, yet sovereign has sealed his own future foresight, just because he wants to feel more entertained and see the struggle of yet another mortal, who has no idea how dangerous things might get if he ascends and gains the power, qualification to destroy the ???
8 160The Mortal Acts
The Mortal Acts is an epic progression fantasy with a lower focus on training aspects and a great focus on discovering new ways of using powers intelligently. I've always been drawn to stories where characters use their powers creatively to overcome opponents and obstacles, and I think all the possibilities can provide a great playground for twists and turns. It's inspired by a variety of media, including Will Wight's Cradle, Hunter x Hunter, and Bioshock, so if you like the creative power use elements from those, come check it out. This is my first serial, and please feel free to leave comments and feedback. For backstory, behind-the-scenes, and other fun stuff, come chat on my discord! Become a patron to read up to 20 chapters ahead here! Blurb: Riven Morell cuts short his regular life at school and home when his mother falls terminally ill. Desperate to find a cure, he travels to Severance Frontier, a desolate land haunted by hordes of ghosts, witches, and demons collectively called the Deathless. But a miraculous cure doesn’t magically fall into his hands. Things are worse in Severance Frontier than Riven had assumed. Ghosts are banding together into armies, demons are kidnapping anyone who strays out of settlements, and witches are enslaving everyone left and right. Riven, of course, gets embroiled in the mess. Missions to curb the Deathless activity are one thing, but when it starts to look like this is just the beginning of a war that extends beyond the mortal realm, Riven has a hard time focusing on why he came to Severance Frontier in the first place. His mother is inching towards death with every passing day, but if he doesn’t face down the Deathless, what little civilization the Frontier holds will be overrun and destroyed. Thankfully, it looked like the Deathless might just hold the secret of the elusive cure.
8 256Tombstone Trials - Post Mortem Edition
Faced against death, a Mortician Apprentice feels alive once again. A deadly competition originating from a Ugandan myth selects combatants. Each representing a god of death and armed with special "Relics". The prize? Being given the chance to have any wish related to death granted. The newest and unlikely competitor is a Mortician Apprentice who is pulled away from a monotonous lifestyle and paired with a reluctant and not-so-reliable sharpshooter, and a loopy driver who seems to only be in interested in the well-being of his van. With a slew of trained killers with mystical weapons out to end their lives, a new will reignites inside the Mortician and a suppressed side of her surfaces, but possibly at the cost of her sanity. [October 2021 Royal Road Writathon Challenge Winner] First chapters have been revised. *UPDATE SCHEDULE NOW EVERY SATURDAY* Big thanks to TheDungeonMother for the cover art!
8 124Trying So Bard: Taking the High Road
Robert was a self-ascribed "stoner" with no long-term life goals and multiple felonies. After a traffic collision while he was walking home Robert found himself immersed in a lifelike fantasy simulation. Disbelieving that his situation was anything more than a flashback from an acid trip or maybe some laced weed Robert decided to go with the flow and do what his old DM's would never let him do. Craft and sell potions and alchemical supplies with a more recreational objective! As he attempts to make his vision of being a fantasy land Drug Lord come to fruition he begins to question his self-understanding and the concept that maybe what everyone was telling him wasn't horse dung, that this was real, and this was his life now. Did he really want to live it the same way as his old one?-Authors note: This is my first attempt at web fiction, I appreciate honest feedback as the story develops. Thanks for reading!
8 144Cursed Blood ✔️
Three centuries faded away like dust but he's waiting still, groaning in pain as his glued tongue wouldn't let him scream. Longing for his mate to liberate him and if his plan permits, she'll soon be in his embrace.🥀 🥀 🥀Damien Sullivan. The Vampire Lord to once rule on both the living and dead, dreaded yet never predicted the so much probability of this day since the beginning of time. He's isolated in a restricted position to even move the tip of his finger. He's in a deep stupor where cold and darkness and death persistently kisses his soul.In spite of his physical state, his plan's in motion. And his men are working tirelessly to find the one he's desired. The one meant for him, the one to stand by his side, and the one to love till the end of his eternal life.Although Destiny's the most unpredictable being, no? Neither him nor his men would've ever considered in their diabolical brains the probable possibility of a glitch in their well sought out itinerary. Could a person have two suitors at once? For a human: yes, for a vampire: flat No. Little did Damien know Edward will stop at nothing to protect the poor girl once he discovers Damien's dirty plans for her.🥀 🥀 🥀🥈 Phoenix Awards 2022 in werewolf/vampire.Highest rankings ―>1st in #soulless (6 - 9 - 22)1st in #cursed (9 - 9 - 22)
8 112Skz smut & fluff
Smuts and request are open!!!!!!
8 157