《weakness》Everything changes
Advertisement
🤘🏻همه چیز تغییر میکند🤘🏻
اسمات داره 🔞
صندلی وارونه شده ، میز بهم ریخته ، گلدون های شکسته و تخته وایت بردی که وسط کلی کاغذ روی زمین ولو شده بود نشون میداد بازپرس چونگ هی به سیم اخر زده , سرش و بین دستاش گرفته بود و نفس های عمیق میکشید
(چند ساعت قبل)
شماره تلفن و گرفت و منتظر موند
دو نفر پشت سیستم های حرفه ای منتظر بودن تا به محض وصل شدن تماس نامجون مکانشو ردیابی کنن ، دو نفر دیگه با هدفون هایی روی گوشاشون منتظر بودن تا کوچیک ترین سر و صدای اطراف و بررسی کنن و فرمانداری که تمام حواسش به زیر دستیاش بود تا همه چیز تحت کنترل باشه
+ الو
_ نامجون شی ...
+ یاااااا بازرس چوووونگ هی دلم برات تنگ شده بود
_ پس چرا نمیای ببینیم همو ؟
نامجون خندید و صدای بستن در ماشین پشت سرش شنیده میشد
+ راستش من سرم شلوغه ، خیلی کارای مهم تری دارم
بعد صدای بستن کمربندش اومد ادامه داد
+ درست برعکس تو که میخوای از خطی که قابل ردیابی نیست مکانمو پیدا کنی
چونگ هی با چشمایی که رگه های قرمز خشم توش پیدا بود به پسری که پشت مانیتور نشسته بود نگاه کرد ، پسر با نا امیدی و کمی ترس سرش و پایین اورد و در سکوت حرف نامجون و تایید کرد
چونگ هی صدای خندش و از پشت تلفن شنید
+ اگر بخوای تا صبح پشت خط میمونم ولی
صدای روشن شدن ماشین شنیده شد
+ فکر نکنم کاری از دستت بر بیاد
فشار انگشتای بازپرس روی تلفن نشون از خشم زیادش بود دستش و پشت صندلی گذاشت تا تعادلش و حفظ کنه و غرید
_ گیرت میارم کیم نامجون ، روزی که گیرت...
صدای بوق ممتد پشت گوشی نشون میداد نامجون صبر نکرده تا اون تهدیدش و کامل کنه
تلفن و با دست لرزون پایین اورد و چند دکمه بالای پیراهنش و باز کرد
احساس خفگی میکرد
+ توی پارکینگ بود ، نویز هایی که دریافت میکردم ، صدای پاهاش که اکو داشت نشون میداد توی پارکینگ بزرگیه
چونگ هی با خشم به جکسون چشم دوخت
_ براوو جکسون وانگ ، اینا چیزایی بود که لازم داشتم
جکسون سرش و پایین انداخت ، درواقعا این کارش بود و هرکسی نمیتونست انقدر سریع تحلیل کنه اما خب این برای چونگ هی کافی نبود ، فرماندار یوو دستش و روی شونش گذاشت و دعوتش کرد تا کمی آروم باشه
+ هِی ، پیداش میکنیم ...
***
به میله آهنی بالا سرش چشم دوخته بود و فکر میکرد ، یک ساعتی میشد که به پشت روی تختش افتاده بود به این فکر میکرد ، دقیقا چیشد ؟
جیمین داخل دستشویی هولش داده بود ، لباش و تا نزدیکی های صورتش اورده بود تا ببوستش ولی در عوض بعد عذرخواهی با عجله اونجارو ترک کرده بود ، جونگ کوک همونطور خشک شده بود به مسیر رفتن جیمین زل زده بود و تقریبا ذهنش خالی از هر ایده ای بود اما حالا ، نمیتونست با هزار مدل نظریه متفاوت کنار بیاد و تمامه این نظریه ها به یه سوال ختم میشد
+ جیمین چه مرگش شده؟
_ چرا مثل احمقا لبخند زدی ؟
چرخید سمت جین و دستش و تکیهگاه سرش کرد ، میتونست از هیونگش مشاوره بگیره پس لبخندش پر رنگ تر شد و شیطون به جین چشم دوخت
+ هیونگ ...
***
با مشت های پی در پی به جون در آهنی انفرادی افتاد و با خشم فریاد میزد
+ لعنت بهتون ، گاییدمون لاشیا ..
لگد هاش و سمت در پرتاپ میکرد و تمام خشمش و تو صداش ریخته بود ، نمیتونست باور کنه به همین راحتی برگه آزادی مشروطش و جلوی چشماش پاره کردن ، از نظر اونا تمام امید جیمین یه برگه بی ارزش بود که بعد پاره کردنش میشد اونو توی آشغالی انداخت
Advertisement
صدای فرماندار تو گوشش پیچید که میگفت
+ شماره به دردمون نخورد ، برو با یه خبر بهتر برگرد
کی بود که توی اون لحظه به فرماندار حمله ور نشه و یقش و نچسبه و تو صورتش نعره نزنه ؟
دلیل انفرادی بودن جیمین هم دقیقا همین بود ، نفرتش از جونگکوک،نامجون، جین و حالا هم فرماندار پیر و کچل و بازپرس لاشی بیشتر و بیشتر میشد
خشمش به بغض تبدیل شد و کنار در نشست و تکیه شو به دیوار سرد داد
+ تهیونگ راست میگفت، بودن جونگ کوک فقط دردسره ، و من توی بودن اون غرق شدم
دستاشو جلوی صورتش گرفت و ناله کرد تحمل دوباره برگشتن به سلولی که جونگ کوک توش بود براش غیر ممکن بود ، اخمی کرد و از جاش بلند شد
_ هی به جای ناله کردن فریاد زدن ورزش کن ، یه کار مفید کن و مزاحم نشو مرتیکه الاغ
جیمین چشم غره ای به صدایی که احتمال میداد از سلول بغلی باشه رفت ، شایدم حق با اون غریبه باشه ، اگر قرار بود جیمین مدت زیادی با این زندان و تمام آدمای توش سر کنه ، وقتش بود یکم قوی بشه
***
دو روز از ناامیدی جیمین میگذشت ، دو روزی که جیمین روزه سکوت گرفته بود ، صبح که از خواب بلند میشد بجز وقتایی که مجبورش میکردن یه لقمه غذا بخوره از سلول خارج نمیشد و شب ها انقدر زود میخوابید که حتی به قول جونگ کوک مرغ هم این ساعت نمیخوابید ، حالا بعد دو روز یاد حرف غریبه افتاد ( ورزش کن ، یه کار مفید کن و مزاحم بقیه نشو) از جاش بلند شد و نامطمئن به سمت باشگاه قدم برداشت ، وقتی واردش شد صدای ناله و اربده های خشن توی هم گمشده بود و بوی عرق بدجور توی ذوقش زد اما در اخر نگاهش روی کیسه بکس وسط سالن ثابت موند ، خودش بود ، جیمین دلش میخواست مشت بزنه ، به سمت کیسه بکس قدم برداشت و نزدیکش شد ، صورت فرماندار و وقتی برگه ازادیشو پاره میکرد تصور کرد و مشتش و بالا اورد و محکم روی کیسه بکس کوبید و بلافاصله ناله بلندی کرد و دستش و توی بغلش گرفت ، فکرشم نمیکرد کیسه بکس انقدر محکم باشه نگاه چپ چپی به کیسه کرد و زیر لب زمزمه کرد
_ لعنتی
مشت بعدیشو آروم تر و با احتیاط تر کوبید که کسی از پشت بازوشو گرفت و حالتش و تغییر داد ، پاشو لای دو تا پاش گذاشت و پای راستش و کمی عقب تر از بدنش برد ، خودش و نزدیک تر کرد و جیمین زمزمه آرومش و کنار گوشش شنید
+ اینجوری درسته
و با حرکت دست خودش که بازوی جیمین و چسبیده بود مشتش و سمت کیسه برد ، جیمین به سرعت خودش و کنار کشید و اخم وحشتناکی تحویل جونگ کوک داد و بدون حرف حرکتی که بهش یاد داده بود و تغلید و کرد مشت زد ، جونگ کوک لبخندی بهش زد و سرش و تکون داد
+ کی و تصور میکنی ؟ منو ؟
جیمین زیر چشمی و نگاهش کرد
جونگ کوک نزدیکش شد و دستش و چسبید ، انقدری سفت که مقاوتش بی فایده باشه ، باندی دور دستاش پیچید و به چشماش زل زد
+ اینطوری کمتر اسیب میبینی
قلب جیمین بی قراری میکرد اما اهمیت نداد و همونطور که مشتش و به کیسه میکوبید موهاش و با حرکت سرش عقب فرستاد و زمزمه کرد
_ مطمئن باش اینهمه تلاش برای صورت بی ارزش تو نمیکنم ..
نیم ساعت گذشت ، جیمین ایستاد و خم شد تا نفس بگیره و اهمیتی به وجود کوک نکرد .
جونگ کوک گوشه لبش و گاز گرفت و سعی کرد توجه نکنه که چقدر از این ضد و نغیض بودن رفتار جیمین کلافس
Advertisement
+ لازم نیست برای روز اول خودت و انقدر خسته کنی
جیمین صاف ایستاد ، چهره درهمش نشون میداد از دخالت جونگکوک خوشش نیومده
مشتش و اروم به سینش کوبید و ولوم صداش و فقط یذره از دفعه قبلی بلند تر کرد
_ تو کاره دیگه ای جز اینجا ایستادن و فضولی کردن نداری ؟
جونگ کوک عصبی از رفتار سرد جیمین مشتش و بدون دستکش به کیسه کوبید و جیمین مجبور شد برای دفاع از صورت و دماغش دستاشو جلوی صورتش بگیره و وقتی اونارو پایین اورد خبری از جونگ کوک نبود .
***
خسته روی زمین افتاد و دراز کشید ، مهم نبود چقدر زمین سرد بود ، خیلی به خودش سخت گرفته بود و نمیدونست دقیقا سیصد یا چهارصد تا ضربه زده بود و بیخیالش نمیشد یجورایی این کار آرومش میکرد ، نفس نفس میزد و از صورت و کمرش عرق میریخت موهای خیسش به پیشونیش چسبیده بود . از کنارش بطری ابی برداشت و روی صورتش خالی کرد ، نگاهش و چرخوند ، خودش و دو تا پسر تقریبا درشت هیکل که مشغول جمع و جور کردنن مونده بودن
از جاش به سختی بلند شد و باند های دستش و در اورد ، استخون های روی دستش حسابی قرمز شده بود ، اونارو و گوشه ای انداخت و راه افتاد
به در باشگاه که نزدیک شد جین و دوتا پسر کنارش که هیچکدوم و نمیشناخت وارد شدن
خواست از کنارشون بگذره که شونه هاش توسط دو پسر گرفته شد و سمت چپ سالن کشیده شد
+ یاا ، ولم کنین
با فشاری که به شونه هاش اومد روی زانو هاش نشست و با خشم به جین چشم دوخت ، حدس این که جین چرا این کارو میکرد برای جیمین سخن نبود ، میدونست هرچیز که هست مربوط میشه به کاری که سه روز پیش انجام داده بود
جین لبخندی به روش پاچید با لحن مهربونی که عجیب بود شروع کرد حرف زدن
+ به نظر خسته میای ، از ظهر داری تمرین بکس میکنی هوم ؟ منم زیاد وقتت و نمیگیرم جیمین شی
صندلی اهنی رو به روی جیمین گذاشت و روش نشست گوشی لمسی از جیبش در اورد بازش کرد بعد چند ثانیه جلوی صورت جیمین گرفت
+ خودت خوب میدونی چیکار کردی و لازم نیست من یاد اوری کنم ، نامجون این هدیه رو واسه تشکر فرستاده , امید وارم خوشت بیاد
دکمه پخش ویدیو رو زد
صورت نامجون اولین چیزی بود که دیده میشد
_ سلام پارک جیمین ، آم ... من این هدیه رو ..
صدای فریاد کسی روی به روی جایی که نامجون ایستاده بود به گوش رسید و جیمین با تصور هرکسی که اون فریاد و کشیده بود بدنش سست و سست تر میشد ، نامجون بعد مکس و نگاه به رو به روش دوباره به دوربین نگاه کرد
_ بهتره خودت ببینیش
صفحه دوربین و چرخوند و جیمین با چیزی که میدید دنیا روی سرش خراب شد واز ته دلش فریاد کشید
+ نهههه جیهیون
صورت جیهیون انقدر خونی بود و بدنش انقدر زخم داشت که جیمین دعا میکرد ای کاش همه این ها خواب باشه ، مرد گنده ای میله اهنی و سمت جیهیون برد
جیمین با ترس و اشک فریاد کشید و سعی کرد برای گرفتن و خورد کردن گوشی از دست اون دوتا قول خلاص بشه ولی اونا محکمتر گرفتنش و نزاشتن حرکت کنه
صدای نامجون شنید که میگفت
+ آه جیمینا اینا همش تقصیر توعه ، دیگه هیچکس زیر برادر خشگلت نمیخوابه ، اماده ای ؟
و بعد میله اهنی جلوی چشمای خون نشسته و اشک الود جیمین به شیکم عضله ای برادرش چسبیده شد
جیمین نعره میزد و اشک میریخت ، سرش و پایین انداخت
+ تمومش کن ، لطفا ...
جین گوشی و کنار کشید و خاموشش کرد توی جیبش گذاشت
_ اگر سرت توی کارت خودت بود این اتفاق نمیوفتاد ، شانس اوردی ،اگر الان تو و خانوادت زنده این بخاطر جونگ کوکه
جیمین با خشم سرش و بالا اورد ، اگر جونگکوک نبود اون الان احتمالا شیفت شب توی رستوران با کلاس مشغول سرو غذا بود نه توی زندان مشغول تماشای شکنجه برادرش ، با یاداوری چهره داغون جیهیون گریش شدت گرفت و روی زمین افتاد و جین بی توجه بهش همراه با پسرا از اونجا خارج شد .
***
چشماش و با درد باز کرد ، دیشب وقتی از ناراحتی و خستگی توی باشگاه روی زمین بی حس افتاده بود به کمک دو تا نگهبان به سلولش برگشته بود و قبل برگشتن جین و جونگ کوک تقریبا بیهوش شده بود ، بدنش حسابی کوفته بود و ضعف شدیدی داشت ، از دیروز ظهر که توی باشگاه تمرین میکرد تا همین الان چیزی جز اب نخورده بود به خودش تکونی داد و سعی کرد بلند شه ، تمام چیزی که میخواست گرفتن انرژی دوباره و تمرین بکس برای ارامش گرفتن بود ولی با هدفی متفاوت ، ایندفعه فقط صورت نامجون بود که توی تصوراتش واضح میدید و میخواست مشتش و روش بکوبه .
سرش و پایین انداخته بود و برای اولین بار سعی میکرد تمام محتویات توی سینی و تموم کنه هرچند با اون کیفیت غذا تقویت نمیشد اما برای نمردن کفایت میکرد
عادت شده بود نشستن یهویی بعضی ها کنارش و یا رو به روش پس اینبار کوچیکترین حرکتی نکرد
+ نوش جون دونسنگم
با شنیدن صدای کای دستش متوقف شد و چشماش و بست ، این یعنی بدبختی پشت بدبختی ، مخصوصا که برای هیچی بدهکاریشو زیاد کرده بود
صورتش و بالا اورد نگاهش کرد ، کای لبخند نمایشی زده بود و تماشاش میکرد ،لبخندی مثل خودش زد و جوابش و داد
+ ممنون هیونگ نیم
کای دستش و پشتش کشید و نفس عمیقی کشید
+ هرکار بگی میکنم ، همونطور که گفتم
پول نداشت ، این یه حقیقت بود و کای این و میدونست ، حرفی که میخواست به زبون بیاره رو قورت داد و نیم نگاهی سمت جونگ کوک که زل زده بود سمتشون انداخت .
_ هرکاری ؟
جیمین مطمئن سر تکون داد
+ هرکاری ...
***
مشت هاشو به کیسه میکوبید و گاهی برای نفس گرفتن درجا میزد ، فکرش پیش چیزی بود که کای ازش در مقابل بدهکاریش میخواست ، احساس میکرد دیگه براش فرقی نداره ، بلاخره این اتفاق خیلی بهتر از تحمل کردن انفرادی یا مواد جا به جا کردن بود که چند سال هم به زندانش اضافه بشه ،نگاهی به ساعت انداخت ، ساعت هفت و نیم بود و ...
***
زیر دوش ایستاد و همزمان که مسواک میزد ناخوداگاه ذهنش سر خورد به گذشته ای که از صبح بعد صبحونه گلوش و چسبیده بود و ول نمیکرد
فلش بک *
از شیشه بخار گرفته ماشین به بیرون زل زد همه جای شهر و برف گرفته بود و جیمین تا دو ساعت پیش غصش گرفته بود که توی سرمای منفی دوازده درجه سئول قرار بود با تاکسی که احتمالا پیدا نمیشد سمت خونش بره و حالا در کمال تعجب مشتری که اصلا چهرش آشنا نبود پیشنهاد داده بود با ماشین مدل بالاش اون و تا خونش برسونه فقط چون از غذاش زیادی راضی بود ؟ خوب جیمین که اعتراضی نداشت هرچقدر هم که عقلش میگفت این حق اشپزه نه تو که کل زحمتی که میکشی بردنه غذا برای مردمه
سمت پسر کنارش چرخید ، عطری که استفاده کرده بود واقعا خوشبو بود و این باعث میشد فضای گرم ماشین هم خوشبو باشه ، جیمین به این فکر میکرد ، اگر این پسر همین الان بخواد به یه مسافرت ده ساعته بره انقدر جاش راحته که همراهش میره
بعد از چند دقیقه رسیدن جیمین کمربندش و باز کرد و قبل خروجش از ماشین سمت پسر چرخید
_ خیلی ممنون که من و رسوندین
جونگ کوک سمتش چرخید و بدون گفتن کلمه ای زل زد بهش ، جیمین معذب سرش و پایین و اورد و ادای احترام کرد و چرخید تا پیاده بشه که دستش توسط جونگ کوک گرفته شد
+ صبر کن
چرخید و منتظر نگاهش کرد که جونگ کوک بی معطلی خودش و سمت جیمین کشید و سرش و توی گودی گردنش فرو کرد ، جیمین ترسیده به صندلی چسبید و زمزمه کرد
_ چیکار میکنی؟
جونگ کوک مسخ عطر بدن جیمین که توی کل مسیر دیوونش کرده بود مثل آدمای مست زمزمه کرد
+ تو چی داری که یک ماهه دیوونم کرده ؟
جیمین دستش و روی بدن جونگ کوک گذاشت و هولش داد و با تعجب و اخم صداش و کمی بالا برد
_ منظورت چیه
جونگ کوک سرش پایین انداخت
+ متاسفم ، نمیخواستم بترسونمت ، میشه ...میشه فردا بیام دنبالت صحبت کنیم ؟
***
جیمین لباساش و تنش کرد و سمت سلول ها رفت این دقیقا همون ساعتی بود که تمام زندانیا برای شام به سالن میرفتن ، همون ساعتی که باید طبق درخواست کای به سلولشون میرفت.
وسط سلول ایستاده بود و خودش و کای تمام آدمایی که تو زندگیش میشناخت لعنت میکرد ، از همین الانم از عاقبتش میترسید .
با شنیدن صدای پا چرخید و به در سلول نگاه کرد ، پسر مو نقره ای با لبخند مهربونی نگاهش میکرد
+ گورت و گم کن ، کار دارم
پسر لبخند با مزه ای زد و جلوتر اومد
_ اما من فکر میکردم این قرار با منه ؟
جیمین ناباور به پسری که از خودش بلند تر بود نگاه کرد ، امکان نداشت اون ؟
+ تو ؟ واقعا ؟
_ چیه ؟ نپسندیدی ؟
جیمین دستاشو بالا اورد و تکون داد
+ نه ، نه منظورم اینه حداقل انتظار یه قول ، پر از تتو و جای چاقو و ...
پسر چشماش و تو حدقه چرخوند و دستای بالا اومده جیمین و چسبید با ملایمت به میله تخت پشت سرشون کوبید و لباش و روی لباش گذاشت و بوسه رو شروع کرد
جیمین با چشمای گشاد شده به صورت چشمای بسته پسر زل زد و آروم آروم چشماش بسته شد
بعد از مدتی پسر بزرگتر از جیمین فاصله گرفت و سرش و توی گودی گردنش فرو کرد
( تو چی داری که یک ماهه دیوونم کرده )
جیمین چشماش و محکم فشار داد و برای پرت کردن حواسش سوالی که تو ذهنش بود و همراه با نفس گرفتنش پرسید
_ لااقل .. قبلش بگو.. اسمت چیه ؟
پسر سرش و از گردن جیمین خارج کرد به چشماش زل زد
+ نکته خوبی بود ، میتونی موقع ناله کردن بگی تِمین
( تمین عضو شاین پسر قشنگم )
جیمین کج خندید ، حالا که قرار بود این کارو بکنه و پارتنرش هم داغون نیست چرا خوش نگذرونه ؟
سرش و نزدیک گوش تمین برد و بعد مک زدن لاله گوشش بوسه ای روش زد و زمزمه کرد
+ خوشبختم تمین
چرخید و توی چشماش زل زد تا تاثیر خودش و ببینه تمین از گرمای نفس جیمین و لحن تحریکامیزش حسابی سفت شده بود ، البته نیازی هم نبود به اندازه کافی این چند وقت با دیدن جیمین از دور براش سفت میشد ، لباش و روی لبای جیمین کوبید روی تخت خوابوندش و روش خیمه زد
...
انگشتاش و از سوراخ جیمین خارج کرد لباش و با صدا از لبای جیمین جدا کرد بدنشون عرق کرده بود و جیمین بعد مدت ها داشت لذت میبرد ، تمین واقعا کارشخوب بود و اصلا وحشی نبود
به صورت جیمین نگاه کرد ، انگار که میخواست تا ابد با این موجود بخوابه زمزمه کرد
+ اماده ای ؟
جیمین که از شهوت زیاد لباش نیمه باز مونده بود با سر تایید کرد
تمین لباش و اروم روی لبای جیمین گذاشت ومک عمیقی گرفت و عضوش روی سوراخ جیمین تنظیم کرد ولی با فریاد کسی شوکه چرخید و حتی فرصت نکرد تحلیل کنه کیه که دستش کشیده شد و وسط سلول روی زمین پرت شد
جیمین ترسیده و خیز برداشت و با پوشوندن عضوش به جونگ کوک زل زد که چطوری مشت میزنه به صورت تمین و فریاد میزنه
+ چطور جرعت میکنی حروم زاده ؟ هااان ؟
جیمین اخم غلیظی کرد و از جاش بلند شد شهوت و ضعف گشنگی همگی باهم باعث میشد بدنش موقع پوشیدن لباسش بلرزه ولی با این حال به سرعت لباساش و پوشید و قبل اینکه بتونه کار دیگه ای کنه به دیوار پشت سرش کوبیده شد
+ جیمین میکشمت ، قسم میخورم میکشمت ، زیر خواب شدی ااااره ؟
جیمین چشماش و در مقابل عربده های گوش خراش جونگ کوک بست و چیزی نگفت
جونگ کوک مثل دیوونه ها شده بود ، دست جیمین وگرفت و با خودش به سلول خودشون کشید بلافاصله روی تخت پرتابش کرد و روش خیمه زد
+ دلت دادن میخواد به خودم بگو خب ؟ وقتی میخوای هرز بپری من اولین مشتری کون خشگلتم جیمین شی
جیمین که نفسش از درد دیک و ضعف بدنش و به علاوه سر درد افتضاحش از فریاد های جونگ کوک بالا نمیومد با تمام قدرتش جونگ کوک و هول داد و از جاش بلند شد
تحملش تموم شده بود از سلول خارج شد و اهمیتی به جونگ کوک که پشت سرش میومد و فریاد میزد نکرد سرعت قدماشو بیشتر کرد توی یه حرکت مشتش و توی فک نگهبان خالی کرد
چشمای متعجب و شوکه جونگ کوک و قدم هاش پشت سرش ثابت موند
نگهبان موهای جیمین و گرفت و محکم کشید
+ چه گوهی خوردی ؟
جیمین پوزخند زد
_ زدمت ، حالا من و ببر انفرادی ...
________ 3220
زود اپ کردم چون مریضم و خونه نشین 😁
جیمین شی داره عوض میشه ^_^
نظرتون چیه ؟ روند داستان چطوره ؟
امید وارم خوشتون بیاد
love you 💜
Advertisement
The Legendary Rebuilding of a World by a Realist Demon King
In a rotted away castle, Ashta awoke as a Demon King. With his ‘wisdom from a past life,’ he would rule over his lands as a thorough ‘realist.’ “Demon King, why are you attacking the level 1 Heroes?” “Defeat them before they become stronger. That is called strategy.” “Demon King, why are you sending fake money to the enemy country?” “To bring chaos to their economy so they will self-destruct.” “The werewolf troops have attacked. Should we use silver bullets?” “Not bullets, shoot them with canons.” And like that, Ashta ‘reformed’ the old tendencies. He became a lord who was loved by the people and his subordinates and would go on to be called the most powerful Demon King in history.
8 839Queen of Devouring
Word Count: 388 850 and 1414 pages. (8-10k words per chapter) There should be a chapter every second week or so since I'm writing another novel as well. Synopsis: Do you fear shadows? Elena was born of shadows. Although her name means exactly the opposite of it, is there a shadow without a bright sun? But she soon had to find out that there was an apocalypse, and she was supposed to be the evil monster against the humans. The humans, who were mere mortals not long before her birth. Little did anyone know that she was a legendary creature, who had nothing to do with the apocalypse, which reason of was unknown. What was it? That was something everyone wanted to know. There was a reason for her birth, though, which must stay a secret. Will she find her own goals as well or has she no way to stop before her final destination? Follow her blood and manipulation filled path to see. ------------------------------ My Discord server: https://discord.gg/XMSzDPH I thank BlackStarLine and CounterOfKills for helping me editing my chapters! :) ----------------------------- I hate tragedy, rape, and NTR, so you are never going to see either of those. P.S:. I downloaded the cover picture from DeviantArt. All credit goes to its original owner. Madelyn Black re-colored their eyes. I thank her for that. :)
8 156Isabella
When Ashley found out that she was pregnant with twins, she couldn't wait to share the good news with her husband. But when he got home later that night, he told her that he wanted a divorce without really giving her a reason why. Heartbroken, Ashley does the only thing that she could do. She signed the divorce papers. Now she's forced to go through her pregnancy alone with no one to help her but her friend, Mayla. During her pregnancy, complications occurred that gives Ashley a new outlook on life. She realizes that not everything is as it seems and not everyone can be trusted. *Originally written by ForeverInfinities*Descriptions are not my best but hopefully, the actual story would be better. :))
8 219Destroying The Plot
I died in my universe.I was brought back into the universe of The Vampire Diaries.All I know is that I'm going to kill, torture and save people. I'm going to fuck this plot up.After Crystal Waters dies, she is resurrected into The Vampire Diaries universe as a half angel immortal, that has unique abilities to change the fate of those who deserve it. With an angel on her shoulder and the help of her mates, will she be able to change everything? Or destroy everything?Best rankings :- #4 in damonxoc #1 in stefanxoc #1 in klausmikaelson #4 in self insert#1 in elijahxoc #2 in theoriginals #3 in soulmarks #2 in elenabashing #3 in tvdfanfic #2 in lucifer #3 in kai #3 in enzo *i do not own the vampire diaries and it's characters, I only own Crystal Waters*
8 101Ceon World Wanders
The world of Ceon is but a shard of the planet it once was. For five eras, death and disaster plagued the peoples as elemental energies ran rampant and bloody wars were fought over resources, territory and dominion. Now, the Sixth Era has arrived with the four predominant races uniting in the world's first global government. The promise of peace and stability brings hope for the people, but while all eyes are on the future, the threat forming in the present goes unseen. A darkness lies beneath the mask of serenity, darker yet than anything Ceon has seen before. Discover Ceon through the eyes of its many colourful inhabitants in World Wanders, a collection of short stories ranging from adventurous anecdotes to fantastic fables and comical tales. Accompanied by topographic illustrations, you wander the world in an anthology that surprises, awes and entices, every step of the way.
8 290Taylor Swift / Folklore Book
credits: dreamofsomepiphany (tumblr)
8 122