《weakness》Im with you
Advertisement
❤️ من هواتو دارم ❤️
چمدون مشکی رنگشو کنار صندلی پلاستیکی گذاشت و نگاهی به ساعت مچیش انداخت از وقت قرارشون ده دقیقه گذشته بود ولی خبری از دخترا نبود.
گوشیشو از جیبش خارج کرد و تماس و وصل کرد
+ کجان ؟
_ به ترافیک خوردن تا یک ربع دیگه اونجان
+ ترافیک؟ وات ده... فک کردی من...
دستی به پشت شونش برخورد کرد
_ اقا ببخشید
همونطور که سر بکهیون غر میزد چرخید سمت صدا و با دیدن فردی که جلوش ایستاده بود تنش لرزید ، باور انسان بودن شخص رو به روش یکم براش سخت بود
_ میتونید از من و دوستم عکس بندازید ؟
جونگ کوک گیج به پسر نگاه کرد و اخم کمرنگی رو پیشونیش جا خوش کرد اولین بار بود درمقابل کسی انقدر گیج و بی دست و پا میشد و این مستقیم رو اعصابش تاثیر گذاشته بود
صدای بکهیون و میشنید که از پشت گوشی میگفت باید قطع کنه ولی نه حرفی میزد نه تلاشی برای قطع تماس میکرد ، پسر مو بلُند که از رفتار پسر رو به روش متعجب شده بود و همینطور به خاطر سکوتش در مقابل درخواستش کمی معذب بود لبخندی زد و سر تکون داد
_ اشکال نداره اگر نمیتونید از کس دیگه در خواست میکنم
جونگ کوک با شنیدن حرف پسر ریز جسه و همینطور صدای بوق ممتد پشت ایپدش با دستش به گوشش اشاره کرد و لب زد
+ داشتم با تلفن صحبت میکردم
جیمین متاسف از قضاوت زود هنگامش لبخند خجالت زده ای زد و کمی خم شد
_ اوه متاسفم
+ بده من
جونگ کوک با بالا اوردن دستش گوشی و از جیمین گرفت و منتظر شد تا پسر جوری که میخواد بایسته !
جیمین به اطرافش نگاهی انداخت و با دیدن تهیونگ کمی اونطرف تر صداش زد
_ ته بیا دیگه زود باش
تهیونگ با کلافگی سمت دوستش اومد و مثل همیشه نق زد
+ حتما باید از تمام مراحل یه سفر یک روزه عکس بگیری ؟
_ آه تهیونگ محض رضای خدا غر غر نکن این فقط یه عکسه
بعد همونطور که دستشو به بند کوله پشتیش میگرفت، لبخندی به گوشی که جونگ کوک بالا اورده بود زد ، تهیونگ هم با بدخلقی و چهره جدیش دستشو به نرده کنارشون تکیه داد و به دوربین خیره شد
جونگ کوک خیره به لبخند پسر توی دوربین چند لحظه بدون حرکت موند ، نمیتونست این حجم گیج شدنش فقط با دیدن چهره یه نفر و درک کنه ، بیش از اندازه هیجان بهش وارد شده بود انگار که قرار اولش توی دبیرستان باشه درک نمیکرد چرا باید اینطور محو دوربین بشه
+ ببخشید ، انداختی ؟
_ ها؟
جیمین لبخندش جمع شد و کمی به سمت جونگ کوکی اومد که دوربین به دست خشک شده بود
+ میگم انداختید ؟
جونگ کوک سرش و تکونی داد تا شاید مغزش دست از مسخره بازی و مسخ شدن در مقابل پسر برداره و لب زد
_ متاسفم ، یکم فکرم درگیره
جیمین لبخند بزرگی زد و به ژست قبلیش برگشت
+ اوه اشکالی نداره
جونگ کوک بی معطلی دستشو روی دکمه زد و گوشی و سمت جیمین گرفت
_ بیا ، گرفتم
جیمین بازهم ادای احترام کرد و خم شد
+ ممنونم
_ جئون
جونگ کوک با شنیدن صدای سویون به سرعت سر چرخوند تا بیشتر از این توی باتلاق تفکراتش راجب لبخند پسر فرو نره و اخمیکرد
+ معلوم هست کدوم گوری ؟
_ پاچه نگیر ، چمدون کو ؟
با دست به صندلی اشاره کرد و از کنار سویون رد شد
+ مطمئن شو میرسونیش
اما تمام حواسش پی پسری بود که اصرار داشت خیلی خوب افتادن و باید عکس و چاپ کنن و دوستش که مخالفت میکرد و از نظرش این ایده خوبی نبود .
Advertisement
**
درسته این اولین دیدار، اولین حس ، اولین برخورد جئون جونگ کوک با پارک جیمین بود
عکسی که نه فقط توی گوشی بلکه توی ذهن جونگ کوک ثبت شد و تا مدت ها اون لبخند حتی یک ثانیه از جلوی چشماش دور نمیشد
با حس دستی دور گردنش از افکارش خارج شد و نگاه گذرایی انداخت جین مثل جاسوسای مخفی به اطرافش نگاهی کرد و با صدای اهسته گفت
+ جیمین تو دردسر افتاده
_ خب ؟
+ خب و درد ، از کای کارت تلفن خواسته ، حالا به جای جبرانش ازش میخواد براش مواد جا به جا کنه
_ به من چه ؟
+ کس شعر نگو میگیرنش
جونگ کوک کلافه با بالا انداختن شونش دست جین و پس زد و زمزمه کرد
_ اهمیتی نمیدم ، درضمن بهتره براش که بگیرنش ، حداقل تو انفرادی کسی نقشه گایدنشو نمیکشه
جین ناامیدانه و البته با قبوله منطق جونگ کوک از جاش بلند شد و برای سرگرم کردن خودش رفت سراغ بقیه زندانیا !
جیمین ناباور دستی روی صورتش کشید و یکبار دیگه شانسشو امتحان کرد
+ چرا فقط یک روز دیگه بهم فرصت نمیدی ؟
کای بدون بالا اوردن سرش همینطور که پولاشو میشمرد دستشو اورد بالا و عدد سه رو باهاش نشون داد
_ یک روز دیگه میشه سیصد تا
جیمین فاکی زیر لب گفت و ناخوناشو تو پوستش فرو کرد با تکون دادن سرش از سلول خارج شد و به سمت سلول خودشون پا تند کرد
+ هان ، بیا
دست هان و چسبید گوشه سلول قفلش کرد
_ هی پسر من گی نیستم اما دارم شک میکنم
+ خفه شو ، صد و پنجاه وون لازم دارم
_ شرمنده رفیق من همچین مبلغی ندارم
+ برات بهتره کاری که کای میخواد و انجام بدی
_ از کی تا حالا خوبیه منو میخوای ؟
یونگی با ابروهایی که از تعجب بالا پریده بود و صدای ناباورش زمزمه کرد
+ بلبل زبونی میکنی ؟ تو ؟ واسه من
همینطور که میگفت از روی تخت بلند شد و سمت جیمین رفت
_ من ازت نمیترسم مین یونگی
+ ولی باید بترسی
جیمین طاقت نیاورد و سینه سپر کرد و صداشو کمی بالا برد
_ چرااا ؟ مگه من چیکار کردم ؟ من اخرین خواستم اینه جئون جونگ کوک بهم حسی داشته باشه ، چرا تاوان احساس نداشته اونو من باید پس بدم؟
اخمای یونگی آروم آروم باز شد و با اتمام جمله جیمین نتونست لبخندش و جمع کنه ، ای کاش فقط همون بود ، نمیتونست خنده بلندش و کنترل کنه
+ یا ... اعتراف میکنم ، جئون حق داره ، تو حتی توی اوج عصبانیت زیادی کیوتی
جیمین نفس پر حرصی کشید و دستاش مشت کرد ، کیوت بودنش مگه دست خودش بود ؟ لباش و جمع کرد و اخمش و پر رنگ تر کرد
_ مسخره
+ پارک جیمین ، دنبالم بیا
با شنیدن اسمش با تعجب و چشمای نیمه گرد سمت نگهبان چرخید و انگشتش و سمت خودش گرفت
_ من ؟
+ مگه اسم تو پارک جیمین نیست ؟ بجنب!
***
از بالکن بزرگ و حلال مانند عمارت نگاهی به حیاط بزرگشون انداخت ماشین نامجون و اسکورتش داشت از حیاط خارج میشد و بقیه ماشین ها روشن شده با دری باز منتظر مونده بودن
جین تماس و بر قرار کرد و ایپدشو روی گوشش گذاشت
+ دور دور خوش میگذره جئون ؟
_ چیشده؟
+ نامجون رفت ، منم بیشتر از این نمیتونم بمونم !
_ اگه من تا بیست دقیقه دیگه نیومدم برو
+ دیدن اون انقدر واجبه؟
جونگ کوک نگاهی به سر کوچه انداخت با مطمئن شدن از خروج جیمین زمزمه کرد
_ بیست دقیقه ، نیومدم برو
جین سری از تاسف تکون داد و داخل محوطه عمارت برگشت افرادشون با سرعت وسایل و جا به جا میکردن و هر کس به کاری مشغول بود ، داخل دستشویی شد و گوشیش و داخل سینک توالت انداخت و سیفون کشید ، دستی به موهای مشکی خوش حالتش کشید و تو آینه به خودش بوس فرستاد و همونطور که اهنگ مورد علاقش و زمزمه میکرد به سمت حیاط قدم برداشت .
Advertisement
ساعت مچیشو نگاه کرد . چهار بد از ظهر بود هواپیمای شخصی نامجون تا یک ربع دیگه بلند میشد و پشت سرش هواپیمای اون ها میرسید
دلش راضی نمیشد جونگ کوک جا بذاره اما میدونست اگر راه نیوفته همه چی بهم میریزه
داخل ون مشکی نشست و نگاه گذرایی به سویون انداخت
+ حرکت میکنیم
_ جونگکوک ؟
+ اون خودش ...
با صدای تیر اندازی که شنید حرفش نصفه موند و بند دلش پاره شد ، نصف افراد با نامجون رفته بودن
نگاهی به سویون انداخت
_ گندش بزنن ...
از ون پیاده شد و همراه سویون و محافظاش به سمت پشت ساختمون حرکت کرد
+ پلیس ، کل ساختمون به محاصره ما در اومد ، هشدار
لطفا دستتون پشت سرتون بذارید و تسلیم بشید
جین لباش و خیس کرد و کنار درختی نشست
_ مقاومت فایده نداره
+ چرت نگو ، به نامجون زنگ بزن باید برگرده
_ یا ، تو فکر کردی چوسان قدیمه و مام سربازای شاه؟
درگیری الکی چه فایده ای داره؟
سویون اخمش پر رنگ تر شد ، جین تنها کسی بود که به هیچ عنوان حتی توی بدترین شرایط دلش نمیخواست محتاج کسی بشه
_ درضمن تا الان نامجون سوار هواپیما شده
پسری با سرعت کنارشون اومد و روی زانو هاش نشست ،
+ تعدادشون بالاست ، چیکار کنیم ؟
جین نفس عمیقی کشید و به آسمون نگاه کرد ، نیمه تاریک و نیلی رنگ ، زیپ کاپشن مشکیشو بالا کشید و بلند شد
_ تسلیم میشیم !
***
جیمین نگاهی به زن سیاه پوست انداخت دوباره با کلافگی نگاهشو سمت بسته گرد هرویین چرخوند
+ الان من اینو بکنم داخلم ؟
زن که زبونشو نمیفهمید دوباره دست و پا شکسته زمزمه کرد
_ این و به کای بده
و دستش با پشتش اشاره کرد ، جیمین چشماشو چرخوند و پوفی کرد و دست بکار شد به هر حال نمیتونست کاری دیگه ای انجام بده ...
از اتاق ملاقات نکاحی ( اتاقی برای سکس زندانیا که هر ماه یک بار اجازه استفاده ازش و دارن ) خارج شد و سعی کرد به شی داخل باسنش توجه نکنه ، اولین بارش نبود که چیزی داخلش میرفت ، به لطف جونگکوک همه اولین هارو تجربه کرده بود ، بازرس بعد بازرسی بدنی ازش خواست که لباساشو بپوشه اما لحظه اخر صدای فرماندار باعث شد جیمین به خودش و کای لعنت بفرسته
+ تفتیش داخلی انجام بده
میدونست میره انفرادی اما مهم نبود ، به هر حال شنیده بود دشمن کای شدن مساویه با از دست دادن تمام اعضای بدن به مرور زمان پس حرفی نزد و ساکت موند
***
جونگ کوک از داخل تاکسی نگاهی به کوچه انداخت ، با دیدن ماشینای پلیس سرش و پایین اورد و از راننده خواست دوربزنه و دوکوچه پایین تر بایسته نمیدونست خبر گیر افتادن جین و چطوری باید به نامجون میداد ، مطمئن بود اگر بشنوه که بخاطر تاخیر جونگ کوک گیر افتادن میکشتش نفس عمیقی کشید و پیاده شد داخل یکی از ساختمون های متروکه شد و تا اخرین طبقه بالا رفت ، از روی پشت بوم به راحتی میتونست عمارت و جین و ببینه . چند دقیقه که گذشت جین به همراه سویون و افراد از عمارت خارج شد و تسلیم شدن
جونگ کوک دستی به صورتش کشید و روی زمین نشست ، نمیدونست با گیر افتادن جین باید چیکار کنه ، عصبی بود و سر درد شدیدی داشت
به هر حال هواپیما تا الان از روی زمین بلند شده بود
گوشیش و برداشت و شماره نامجون و گرفت
+ چیشده
_ جین هیونگ .. گیر افتاد
نامجون از پشت گوشی خنده مردونه ای تحویل جونگ کوک داد
+ واقعا ؟ تو چرا میتونی باهام صحبت کنی ؟
_ هی نامجون من بادیگارد دوست پسرت نیستم
+ بادیگارد ؟ ... شوخی میکنی ؟
_ نه ، میگم محاصره شدن ، نمیتونست کاری کنه ، من از سر کوچه برگشتم
مدتی سکوت پشت گوشی برقرار شد
+ پس تو ام دستگیر شو
_ منظورت چیه ؟
+ منظورم اینه که دستگیر شو
جونگ کوک اخمی کرد و خواست دربرابر نامجون مخالفت کنه اما با دیدن صحنه رو به روش خشکش زد ، جیمین اونجا چیکار میکرد ...
***
دقیق نمیدونست اما با حدسایی که زده بود چهار روز میشد که داخل این اتاق نیمه تاریک و سرد تنهای تنها مونده بود ، عادت کردن به این اتاق چیزی بود که از نظرش غیر ممکن بود حتی اگر طول میکشید .
کلافه از جاش بلند شد سعی کرد برای خسته کردن خودش یکم فعالیت کنه ، خودش و با پرش هاش گرم میکرد و اعضای بدنش و کش میداد تا انعطافش و از دست نده ، از زمانی که به یاد داشت کلاس ژیمناستیک میرفت و حتی وقتی برای دانشگاه به سئول اومد سعی کرد توی خونه بدنشو نرم نگه داره تنها چیزی که واقعا دوست نداشت بزرگ شدن بدنش و عضله ای شدنش بود
یاد تهیونگ افتاد که هر بار صد و هشتاد زدنش و تماشا میکرد به شوخی دهنش و چشماش و نیمه باز و خمار میکرد و با لحن شهوانی زمزمه میکرد
+ جیمینا من و دیوونه نکن
با یاد اوری تهیونگ عمق دلتنگیش و حسکرد ، امید واربود ازپس سوال های مادرش که میپرسید جیمین چرا از طرف دانشگاه اردویی رفته که گوشی بردن ممنوعه بربیاد . لبخند پر بغضی زد و قیافه تهیونگ هنگام جواب پس دادن تصور کرد
از تصورات ذهنش نتونست جلوی خندش و بگیره و بلند زیر خنده زد ولی صدای باز شدن در سلول از دنیاش خارجش کرد و به عمق داغون بودن قضیه مکان و زمان پی پرد
_بیا بیرون
جیمین خوشحال از انفرادی خارج شد و همراه افسر نگهبان به سمت سلول ها رفت
_ اخرین بارت باشه از این گوها میخوری
جیمین سر تکون و سعی کرد به چشمای افسر به ظاهر ترسناک با اون اندام گندش نگاه نکنه
برای عوض کردن حال و هوای خودش راهشو سمت حیاط کج کرد و بیرون رفت ، با خوردن سوز به صورتش
چشماشو جمع کرد و لعنتی به زمستون فرستاد
زیپ سویشرتشو بالا کشید و دستاشو داخل جیبش کرد و سمت یکی از سکو ها رفت و گوشه ای در از جمعیت و برای نشستن انتخاب کرد
کای با دیدنش سمتش رفت و کنارش نشست ، جیمین ناله ای عمیق درون ذهنش کرد و قیافش درمونده شد
+ حالا چی میشه
_ خب ، چون پسر خوبی بودی و چیزی به اونا راجب من نگفتی
جیمین لباش کشاومد و سرش و سمت کای چرخوند
_ من از دست دادن امانیتی و میبخشم
جیمین لبخندش دندون نما شد و با ذوقی درون صداش زمزمه کرد
+ ممنون قول میدم بدهیتو سریع بدم
کای لبخندش و جواب داد و دستشو روی شونش گذاشت
_ مطمئنم این کارو میکنی جیمین تو چهارصد وون من و سریع میدی نه ؟
جیمین لبخندش جمع شد و چشماش درشت شد
+ چی ؟ چهارصد وون ؟
_ چیه پسر ؟ نکنه فکر کردی من برای اونا کون داده بودم ؟ تو پولمو دست پلیسا انداختی پس بهم بدهکاری
جیمین با بدبختی به کای و دار و دستش که ازش دور میشدن زل زد و سرش و پایین انداخت ، معدش بهم ریخته بود و حالت تهوع داشت ، مطمئن بود اگر به پدر و مادرش چیزی نگه نمیتونه همچین مبلغی و از کسه دیگه ای بخواد
معطل نکرد با نشستن و غصه خوردن معجزه نمیشد
از جاش بلند شد و سمت جایی رفت و که زندانیا درخواست تلفن کردن میدادن
+ باید تماس بگیرم
_ با خانوادت یا دوستات
+ دوستم ، کیم تهیونگ
افسر سر تکون داد و نگاهی به ورقه جلوش انداخت
_ قبل شام بیا کارت و تحویل بگیر
جیمین سر تکون و تشکر کرد از اونجا خارج شد و سمت سلول خودش رفت
توی افکارش غرق شده بود که یکی از پشت دستشو روی دهنش گذاشت و کشیدش داخل سلول ، تقلا کرد خواست خودش و خلاص کنه که با چرخیدن و دیدن قیافه اشنای سارقش اخم بزرگی کرد و دست از تقلا برداشت
جونگ کوک اطرافش نگاه کرد و زمزمه کرد
+ کای چی بهت میگفت ؟ چرا اونقدر راضی بود
جیمین دندوناشو روی هم سابید و اخم کرد تمام بلاهایی که سرش اومده بود تقصیر پسر رو به روش بود در حالی که هیچ تلاشی برای راحتیش نمیکرد ، کمکش نمیکرد ،اهمیت نمیداد و از همه بدتر حالا ازش میخواست جواب پس بده
_ به تو چه ربطی داره ؟
+ اون روی سگم و بالا نیار بگو چقدر میخواد ازت
_ ازم خواست باهاش بخوابم
جونگ کوک خشکش زد ، حتی تصور این که اونلبخند های جیمین و کای برای رد بدل شدن همچین صحبت هایی باشه هم دیوونش میکرد ناباور زمزمه کرد
+ دروغ میگی ؟
جیمین چشماشو توی کاسه چرخوند و لب زد
_ دروغ نمیگم حالا گمشو اونور
با دستش به تخته سینه جونگ کوک کوبید و خواست از کنارش رد بشه که موهاش از پشت کشیده شد و دستی روی گردنش قرار گرفت
+ هنوز یکماه از اومدنت نگذشته که عین هرزه های اینجا رفتار میکنی پارک جیمین ، من و دیوونه نکن
جیمین ترسیده بود ، نه از فشاری که به گردن یا موهاش وارد میشد و دردش میگرفت .
لحن و صدای جدی جونگکوک چیزی نبود که کسی بشنوه و نترسه ، جیمین اخم کرد و سعی کرد محکمباشه
+ دیوونه شو ، اهمیتی نداره
_ خواهیم دید
جونگ کوک جیمین و هول داد و موهاش و ول کرد ، جیمین به سرعت از سلول خارج شد و شروع به صرفه کردن کرد .
یونگی که از دور شاهد این اتفاق بود نزدیک اومد و بطری ابشو سمت جیمین گرفت
جیمین ناباور به قیافه یونگی نگاه کرد و بطری و به ارومی ازش گرفت و کمی ازش نوشید ، از نظرش یونگی آدم خوبی بود ، فقط جونگ کوک و مقصر مرگ خواهرش میدید و حالا که متوجه شده بود اون علاقه ای به کوک نداره دیگه اونو مقصر نمیدونست .
یونگی کنار جیمین راه افتاد در جواب جیمین که ازش تشکر میکرد دستشو دور گردنش انداخت و زمزمه کرد
+ از اون عوضی نترس پسر ، من هواتو دارم ...
_________2744
سلام جینگول
وانشات این بوک و توی BTS One shot خوندید؟
چطور بود ؟
ووت میدید ؟اگر لذت میبرید بدید ...
نه اینکه زیاد مهم باشه فقط میخوام دیده بشه تا همه مثل شما لذت ببرن
love you guys 💜
Advertisement
- In Serial80 Chapters
To Cross the Threshold
What would one do, when a star crashes into the Earth? Die, of course! Except, in Joseph's case, it was all wrong. He met face-to-face with the Light, got the program forced into his brain, and woke up far, far away from his small insignificant hometown, in the ethereal endless void, full of stars and vigour, guns and loot, Daemons and Skills! From there on out, he got volunteered into the crew of the Morning Star, the pirate ship he was unfortunate enough to stumble upon. With a tree for the Captain, a dragoncat for the Quartermaster, and a human, equal in height and width, as the Cook, he sets sail across the mysterious and hostile Threshold, filled with fierce abominations, rich Ghosts, and patriotic soldiers from the Glorious Metal Empire, all to figure out what the Light has brought upon his Earth that day, and to find his way back home. Warning - English is not my first language, so I apologize in advance for any inconsistencies and grammar mistakes. Please, do point them out when you find some. Updates three days a week - Monday, Wednesday, Friday. This book is about the slice-of-life-ish lighthearted adventures of Joseph and Co. Just one long bumpy road, inspired by old-school RPGs.
8 158 - In Serial10 Chapters
Delve
Truth hides behind action. Delve. A word with many meanings. It may refer to an abyss, a dark place of no return or may also be a refuge, a haven of retreat from the harshness of the outside. None of those are right to me. For me, to delve is to seek the truth. Delving into that dark abyss and coming back with answers. To leave that safe refuge and suffer the pain of the outside just because it is real. This is the story of me delving deep into the truths of the universe. Suffering things that should not be suffered in search of things that should not be known. Once a common man, drowned in the same questions that have plagued humanity since the beginning of times, now I have found my answers. Now I have meaning. Delve, and you shall have yours as well. Jack is a regular citizen of modern society: he works on an office, uses public transport every day, receives a meager salary, and drowns his frustrations with entertainment and alcohol. Maybe, the only thing that sets him apart from many others, is his unique outlook on life. Despite feeling an unfillable void in his soul and suffering from deep depression, he still sees as his duty to be a functional, exemplary member of society. All in order to prove his life-goal point: no matter how good you are, life is still shit. This point-of-view, however, will be challenged by circumstances as a mysterious encounter with a weirdly dressed man takes him to a strange and dark cave. In this place, he will have to fight for his life against fantastical creatures from fiction, and more importantly, get face to face with his own nature. In doing so, he will uncover secrets about the cave that will change both him and all he ever thought to be true.
8 155 - In Serial113 Chapters
CHRONICLES of a PC Gamer Stuck Inside an RPG (Book Two: Successor)
[2/28/19 Update: The CHRONICLES series has been removed from Amazon Kindle Unlimited. This means the beta version of the entire series is available on RR. Enjoy!] Book Two: Successor of CHRONICLES of a PC Gamer Stuck Inside an RPG continues the (mis)adventures of Lawrence Eugene Mulligan, who was brought to a new world by a divine entity known as the Gamemaster. Our main character ("MC") has only one objective: to become the King of the Kingdom of Merlin in order to return home. Luckily for our MC, he has developed strong relationships with numerous Non-Player Characters ("NPCs"), organizations, and even Gods (!) to help Lawrence achieve his ultimate goal. CHRONICLES of a PC Gamer Stuck Inside an RPG is a hardcore slice-of-life genre story which focuses on our unlikely MC as he handles quests and events that the Gamemaster constantly throws at the MC. All in the name of entertainment for the Gamemaster. Book Two: Successor is a sequel which continues the events of the final chapter of the previous book. And thus, it is important for readers to finish the previous work before delving into this next book. The official Amazon release (which includes an exclusive 2k words side story) is available at: https://www.royalroad.com/amazon/B07KDJXF4K
8 213 - In Serial11 Chapters
Enemy of The Gods
Eight hundred years after the Gods defeated the Betrayer, Tregale, and his allies, their rightful heir takes his place as benevolent ruler to protect the people. A constantly feuding world is starting to know stability, but are still blind to the paramount mystery. The priest will do anything to find more about the truth of his Gods, while his old friend, the outlaw, would rather have nothing to do with it. The farmboy is a mastermind, born in the nation of Delmia, but loyal to their oppressors— the Empire. The advisor wishes only to be a humble servant to the security of the world and the one who he sees as a son— the Synodontis, the greatest ruler that the world has ever known, and son of the Gods who saved the planet all those years ago. All must be witness to the path of the Gods, and continue in their creation— and destruction.
8 190 - In Serial11 Chapters
Cinder x Male Reader: Volume 2
After Cinder and Y/N betrayed Salem and took over Remnant, what lies ahead?
8 107 - In Serial11 Chapters
Rejected
In two different packs; An Alpha found his mate from another pack. But he rejected her after a one night stand. As a result of the one night stand Leah became pregnant. Her family were ashamed of her and that she was lying about finding her mate and as well him rejecting her. Her family toss her out of the home making her a rogue.
8 238

