《weakness》Calm before the storm
Advertisement
🎭 آرامش قبل طوفان 🎭
صدای عصاب خورد کنه آدامس جوییدن تنها آوایی بود که توی اتاق نیمه تاریکه بازجویی شنیده میشد
بازپرس دستشو زیر چونش زده بود و با لب و لوچه اویزونی خیره به صفحه گوشیش اخبار روز و چک میکرد
+ چونگ هی ؟!
مرد لپ چروک نرمشو با دستش ماساژ داد و نگاهی بهش انداخت
+ سیگار داری ؟
بازپرس سری تکون داد و از جیب پیراهن راه راهش بسته ای خارج کرد ، سیگارو لای لبای پسر رو به روش گذاشت و با فندک روشنش کرد
پسرک پک عمیق و پر لذتی از سیگارش گرفت و با دستای بسته شده سیگار و کمی بالا اورد
+ مرسی
چونگ هی روی صندلیش برگشت
_ خواهش میکنم
+ از صبح تو این اتاق فقط نشستیم !
بازپرس با نگاه سردی به چشماش زل زد
_ خب ؟
+ خب که خب !
_ نامجون کجاست !؟
+ آهااااا ، نمیدونم
بازپرس کله ای تکون داد و دوباره حالت اولیه رو به خودش گرفت و گوشیش و چک کرد
+ شوخیت گرفته ؟ من گشنمه
صدای خورد شدن گوشی اولین صدایی بود که قبل فریاد چونگ هی بگوش رسید ایستاد کف دستاش روی میز گذاشت و به سمت پسر خم شد ...
_ ببین جئون جونگ کوک من کارم اینه ، مجبورم بیام بشینم اینجا بدون اینکه اجازه داشته باشم بدن قشنگت رو داغون کنم فقط چون زندان تخمیتون روی سلامت جسمانی زندانیاش حساسه از تو نمیدونم بشنوم پس خفه خون بگیر ، بزار فک کنم توی اتاق بازجویی نیستم !
جونگ کوک نگاهشو از بازپرس رو به روش نگرفت و همونطور دود غلیظ و سفید رنگ سیگارو تو صورتش فوت کرد با لحن اعصاب خورد کنی گفت :
+ دلم برات میسوزه
صدای باز شدن در مانع ادامه صحبتشون شد
_ چونگ هی شی ، فرماندار کارتون داره
بازپرس میان سال نگاه پرخشمی نثار زندانی کرد و با عصبانیت از اتاق خارج شد
جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و سیگارش و با پشت کفشش خاموش کرد
با نگاهی گذرا به اطراف متوجه چیزی شد و از جاش بلند شد آروم سمت گوشیه روی زمین رفت و با دستای بسته برش داشت صفحه گوشی شکسته بود اما وقتی دستشو روی دکمه روشنش فشار داد عکس منظره بک گراند جلوی چشماش بود ، با صدای باز شدن در سرشو چرخوند و با دیدن بازپرس لبخندی زد
Advertisement
+ شانس اوردی اونقدر خرج نمی خواد
باز پرس با عصبانیت سمتش اومد گوشی و از دستش کشید
_ دهنتو ببند مرتیکه
جونگ کوک خودشو روی صندلی پرت کرد و پاهاشو روی میز گذاشت
+ دیگه داری پیر و فراموش کار میشی چونگ هی ، نزدیک بود با گوشیت به نامجون زنگ بزنم
هم زمان با تموم شدن حرفش با صدای بلند شروع کرد به خندیدن و هم زمان سرشو تکون میداد
+ آه خدای من شما یه مشت احمقید
بازپرس ترجیح داد جوابشو نده و برای این کارش حتما دلیل مهمی داشت دلیلی که باعث خوشحالیش شده بود ، بعدسال ها الان چند قدم از جئون و کیم نامجون جلوتر بود !
نیم ساعت بعد افسر نگهبانی برای خارج کردنش از اتاق بازجویی اومد
با خارج شدنشون از اتاق فرماندار و بازپرس جلوی در ایستاده بودن
چونگ هی لبخندی بهش زد همونطور که دستبند و باز میکرد زمزمه کرد
+ بهتره امشب و خوب استراحت کنی کوکی روزای سختی در پیش داری
جونگ کوک دستشو مشت کرد با هیجان بالا اورد
+ یِس ! من عاشقه هیجانم
ولی جوابش فقط پوزخندایی بود که با افتخار زده میشد
نمیتونست به خودش دروغ بگه این طبیعی بود که نگران بشه حتی شده برای چند دقیقه
***
اسمون صاف بود حتی یه ابرم دیده نمیشد سرش و پایین اورد لباشو تر کرد
+ پسر قشنگ من چطوره ؟
سرش و بالا نیاورد توی همون حالت زمزمه کرد
_ تو میدونی دلیل لبخند اون عوضی چیه ؟
+ هوم ؟ نه وایسا
از جاش بلند شد و فریاد زد
+ هوی عوضی مشکلت چیه ؟
مین یونگی پک عمیقی از سیگارش گرفت و حتی سعی نکرد نگاهشو برای چند دقیقه از جونگ کوک برداره
_ جین تو ضرب المثل آرامش قبل طوفان و شنیدی ؟
+ نه ولی جوک زیاد بلدم اون چیه که ...یااا یا
جونگ کوک از جاش بلند شد و حرف جین و نصفه نیمه گذاشت با سرعت سمت یونگی که به فنس ها تکیه داده بود رفت و یقشو چسبید
_ منظورت چیه !؟
یونگی با ارامش ذاتی همیشگی دستاشو توی جیبش کرد و تو چشمای جونگ کوک زل زد
Advertisement
+ مضطرب به نظر میای کوکی
از لای لب دندوناش غرید
_ گفتم منظورت چیه ؟
یونگی سری تکون داد و دستای کوک و با دستاش پس زد
+ منظوری نداشتم رفیق ، آروم باش
سرش و به معنای فهمیدن تکون داد چند دقیقه توی چشمای هم زل زدن نفس های عمیق جونگ کوک و چشمای قرمز شدش نشون از نفرت زیادش بود نفرتی که زمانی اسمش عشق و رفاقت بود
در اخر با زدن تنه ای از کنار یونگی رد شد نگاه یونگی و پشت سر خودش جا گذاشت
_ هی یونگی میخوای بقیه جک و بشنوی ؟
سرش و چرخوند و نگاه خالی از هیجانی به جین انداخت با اشاره سرش و خواست که ادامه بده
+ اون چیه که موقع صبحانه نمیتونیم بخوریم
_ نمی...
+ ناهار و شام
دستشو به سینه یونگی کوبید با صدای بلند و جیغ مانندی به جوک خودش خندید
یونگی سری از تاسف تکون داد و با قیافه جدی پرسید
_ تو واقعا دوست پسر کیم نامجونی ؟
جین همونطور که از خنده تقریبا قرمز شده بود سرش و تکون داد و تایید میکرد و یونگی به این فکر کرد حتما باید یه روز دلیل منطقی از نامجون بشنوه !
***
_ جونگ کوک
آرنجشو از روی چشماش برداشت و نگاهی به پسر ریز جسه ای که دم در سلولش ایستاده بود انداخت
_ باید یه چیزی بهت بگم
از جاش بلند شد و با اشاره دست ازش خواست جلو بیاد لبه تخت نشست و با پاش صندلی و سمت خودش چرخوند
+ بشین یونجون
_ یونگی و دیدم که
با ترس نگاهی به بیرون سلول انداخت ادامه داد
_ توی غذاخوری بودیم ، به چان مواد فروخت
+ خب که چی ؟! همیشه این کار و میکنه
_ دیدم که هیون ( افسر نگهبان ) نادیده گرفتش و از کنارشون رد شد !
جونگ کوک به فکر فرو رفت این امتیاز فقط میتونست از طرف فرماندار به یونگی داده شده باشه ، زیر لب زمزمه کرد
+ حرومزاده ، چرا نمیتونم حدس بزنم چه غلطی کردی ...
صبح روز بعد جونگ کوک صندلی و دنبال خودش کشید وسط راهروی طبقه پایین سلول ها گذاشت
با آرامش روش نشست و به در آهنی ورودی زل زد , کل شب و نخوابیده بود به انواع اتفاقاتی که ممکن بود بیوفته فکر میکرد
اولین حدسش دستگیر شدن نامجون بود هرچند چیزی جز ضرر مالی بهش وارد نمیشد
دومین حدسش انفرادی برای ماه ها بود که منطقی به نظر نمیومد چرا باید یک شب برای این کار صبر میکردن
انگشت اشارشو روی لباش کشید و ارنجاشو روی زانوهاش گذاشت و کمی به سمت جلو مایل شد
نگاهی به دوربین بالای سالن انداخت و با لبخند دستی برای بازپرس تکون داد
تصویرش روی صفحه مانیتور برعکس همیشه تاثیری روی اعصاب بازپرس نذاشت
+ احمقه عوضی لبخندت تا چند ساعت دیگه از بین میره
بازپرس زمزمه کرد درحالی که پشت مانیتور دوربین ها نشسته بود سرشو چرخوند به هیون اشاره کرد
_ باید یه کپی از این فیلم بهم بدی ! این لحظه کادوییه که میخوام روز تولدم به خودم بدم .
***
صدای جیغ ماننده باز شدن در آهنی
صدای قدم های اهسته دو نفر
و صدای برخورد صندلی وسط سالن به زمین
همه چیز برای جونگ کوک به صورت اسلومُشن
پیش میرفت
صدای گوش خراش خواننده زن اپرا معلوم نبود از کدوم جهنم دره ای پخش میشد
حس میکرد سرش گیج میره و چشماش صحنه رو به روش و تار میدیدن
چند ثانیه طول کشید تا همه این اتفاقات بیوفته ، چند ثانیه ای که برای جونگ کوک چند ساعت بود
حتی لباش از هم جدا نشد
مغزش بود که فقط یک اسم و تکرار میکرد .
+ جیمین ...
________1275
سلام امیدوارم به عنوان مقدمه کامل باشه ^_^
نظرتون خیلی مهمه ازم دریغ نکنید 🙏🏻
پارت بعدی طی سه روز آینده آپ میشه
love you 💜
Advertisement
The Game of Petty Gods
They woke up in nothingness and knew two things: They knew who they were. They knew why they were there. The world before this one was hazy and meaningless but their identities, if not its details, were still in-tact. They were there to play the God's Game. What that meant was different for each of them but all had the same goal: to Win.
8 145I'm In Charge of SCP
Object Class: Keter Description: SCP-X is a humanoid that calls himself as "Zhang Jue" and came from a parallel universe with traits that are unaffected by most SCP anomalous objects. Long-term observational studies reveal that he has a mildly antisocial personality and loves to trash-talk. SCP-X can obtain the ability of a particular SCP anomalous object through physical contact, and the ability obtained will be adjusted accordingly to his condition. Special Containment Procedures: Special attention needs to be paid to the containment of SCP-X. (Special precautions towards themself) SCP-X should be contained in a single villa designed by a French designer, not less than 50 x 50 x 20 meters, with a garden on the top floor and a swimming pool with no less than 200 square meters in the courtyard. The Foundation shall assign a male staff member over 50 years of age, trained in British royal etiquette, who shall wear a wig 24 hours a day to assist in the management of the villa. The staff monitoring the SCP-X behavior must undergo a monthly psychological evaluation. There have been cases where staff had quit the Foundation because they could not stand the trash talk. Updates 1 chapter daily!Read up to 40 chapters on my Patreon (patreon.com/nahyesq)Full credit goes to "Walnut again"
8 238Age of the Dungeon Hunters
One day dungeons suddenly appeared on earth and humanity was thrown into chaos. People stood up and went to battle these monsters with their lives on the line, not knowing the reason for this sudden change. This story follows Yu Jin a 21 year old man who goes off into the dungeons in search of his dreams and the truth. Will be releasing two chapter's a week. Hope you guys have as much fun reading it as i did writing it.
8 66the City
This is a futuristic novel set in a dystopia metropolis called the City. It's still a work in progress.
8 112The Top of the World
A harsh world of combat, where strength trumps all.A boy, discriminated because of his lack of strength. But everything changes when a meteor from the sky hits him...
8 76Killing Game (Rantaro X Reader)
(Completed!)A boy who can't remember his talent meets a girl who is feared for hers after being forced into a school killing game, hosted by six mechanical bears. Seventeen students, forced into this game. The only way to escape? Murder.Achievements!•100 Reads!•1K Reads!•5K Reads!•10K Reads!Highest Ranking:#1 in danganronpav3 #1 in rantaro#1 in danganronpa
8 119