《LET ME FOLLOW》♤ 26 ♤

Advertisement

مورگن روی صندلیش نشست و به مرد های پیر و جوونی که رو به روش دور میز نشسته بودن نگاه کرد

:خب پس بلاخره وقتش رسید که اعلام کنیم سناتور جدید چه کسی باید باشه

مردی از سمت چپ به مورگن نگاه کرد

:ولی من اسمی رو داخل پاکت ندیدم , این یه اسم مهمه?

:از کنگره اسمی بهتون رسیده اقای مورگن ?

مورگن سرشو تکون داد و پاکتی رو روی میز گذاشت و دوباره دستشو روی اعصاش گذاشت

:این اسم یه پیشنهاد نیست , یه بایدِ

یکی دیگه از افراد دور میز که نزدیک به مورگن بود پاکت رو برداشت و اونو باز کرد , کارت مشکی از داخلش بیرون آورد با اسمی که با دست خط خود مورگن نوشته شده بود

:بلند بخونش فرنکی

:اسم انتخاب شده توسط اقای مورگن , دیوید لورن

...................

لویی با تی شرت عرق کرده و موهای خیسش از انباری بیرون اومد و چسب دستکش های انگشتش رو از دور مچش باز کرد

جیک لبخند زنان از پشت سرش بالا اومد و درو بست

:خب حالا نظرت درمورد دفاع شخصی چیه?

:از روز اول خیلی بهتره , اولش کل بدنم درد گرفت

جیک با همون لبخند پشت کانتر ایستاد و لیوان بلند پر از پرتقال و به لویی داد

:فکر میکنم بعد یه عالمه اب کرفس که از اون شیکر خوردی , این مزه ی دهنتو بهتر کنه

:فکرشو هم نمیکردم بتونم آب کرفس بخورم

لویی حوله ای که جیک بهش داد و گرفت و کمی از عرق دور گردن و پیشونیش رو پاک کرد

:زودتر بخورش و برو حموم , ما نمیخوایم نه آقا رو عصبی کنیم

:اوه اره , اون خیلی تمیزه , وای دیشب که پاستا خوردیم یکم ازش ریخت روی رو میزی حتی روی خودشم نریخت و باید قیافه اشو میدیدی ... وای خدای من

لویی اب پرتقالشو خورد و همچنان با یاداوری قیافه ی ادوارد میخندید که جیک سرفه ی ساختگی کرد و توجه لویی رو به بیرون خونه جلب کرد

لویی سزشو چرخوند و هری رو دید که دنبال ادوارد عصبی داشت سمت خونه میومد

ادوارد درو باز کرد و با اخمای توی هم رفته فقط سری برای لویی و جیک تکون داد

:ادوارد میشه یه لحظه وایسی!

ادوارد با عصبانیت روی دومین پله سمت هری برگشت و بهش نگاه کرد

:اون این کارو میکنه , بخاطر جون خودشم که شده , مورگن ادم ترسوییه و قرار نیست اتفاق بدی بیفته

:هری ! تو چت شده کار ما با دولت یکی نیست چرا داری وارد سیاست دولتی میشی , مگه گنگ نمیتونه تورو سیر کنه که داری به اونجا هم چنگ میزنی

:من فقط یه حاشیه ی امن میخوام , معلومه که من تو گنگ میمونم

:پس دست از سر من بردار , من بهت گفتم هیچ بخشی از این کار و نمیخوام ... هری تو داری اشتباه میری , بذار یه مدت بگذره , تو هنوز به کارات انسجام ندادی

:تو نگران نباش ادوارد , فقط کاری که میگمو انجام بده

:نه هری این گنگ , افتخارش ,پولش و حتی شهرتش به قیافه ی من نمیخوره و اینکه بزرگترین اشتباهت اعتماد به مورگن هاست

:میشه بگی مشکلت چیه ?

:من زنی رو دیدم که با اشتیاق به همسرش اون دارو رو تزریق کرد , فکر میکنی خودم فلج بودم ? نه من فقط خواستم مطمئن شم اون زن یه عوضیه درست مثل پدرش

هری چیزی نگفت و تو فکر فرو رفت

:پس مورگن پیتر و انتخاب نمیکنه?

Advertisement

ادوارد از پله ها بالا رفت و شونه هاشو بالا انداخت

:نمیدونم

:هی ادوارد , کاری که بهت گفتمو انجام بده , ساعت ۷ باشه ?

و صدایی از ادوارد که دیگه تو دید هیچکس نبود شنیده نشد

هری برگشت و به لویی و جیک نگاه کرد

:بهتر نیست بجای اینکه منو نگاه کنین برید حموم ?

لویی که واقعا ترسیده بود سریع از روی صندلیش پایین اومد و با احتیاط از کنار هری رد شد , خواست از پله ها بالا بره که هری مچشو گرفت و آروم سرشو کنار گوش لویی پایین آورد

:راضیش کن وگرنه اتفاقای خوبی نمیفته

لویی اخمی کرد و بعد به هری نگاه کرد , نگاهی با رنگ نفهمیدن منظور هری یا چیزی شبیه به اینکه چه کسی مورد تهدید قرار گرفت ...خودش یا ادوارد !

هری دست لویی رو رها کرد و با دستهایی که داخل جیب برد از خونه بیرون رفت

جیک نفسشو بیرون داد و از پشت کانتر سمت لویی حرکت کرد

:هر چی که گفتن و گوش بده ... هیچ وقت حرفاشون شوخی نیست

:شنیدی چی گفت ?

:نه ولی با حرفایی که شنیدم اصلا چیز جالبی بنظر نمیاد

دستشو رو شونه ی لویی کوبید و سمت راهروی پشت سر لویی رفت

لوی چند لحظه همونجا موند ولی بعد سمت اتاقش رفت تا دوش بگیره کمی سردش شده بود و همین باعث شد سریع تر سمت حمام داخل اتاقش بره

چند دقیقه بعد درحالیکه از حموم بیرون میومد و عطسه میکرد مشغول خشک کردن موهاش شد

دماغشو به آستین حوله اش کشید و روی صندلی جلوی آینه ی لوازم بهداشتیش نشست

:هری که بلایی سر ادوارد نمیاره ! پس منظورش از اتفاق چی بود ?

کمی کرم به دست و صورتش زد و یه تی شرت , شلوارک مشکی و سفید و جوراب های بلند و پشمی رو پوشید شاید این ترکیب عجیبیه اما لویی همیشه پاهاش یخ میزدن مخصوصا الان که حس سرمای عجیبی رو توی بدنش داشت

پولیورش رو هم پوشید و از اتاقش بیرون اومد , نگاهی به در اتاق ادوارد کرد

دلیل اینکه میخواست با ادوارد حرف بزنه اصلا حرفی نبود که هری زد

ادوارد همونیه که مراقبته بهت اهمیت میده و این چیزیه که لویی تو تمام زندگیش میخواست

پشت در اتاق ایستاد و به در ضربه زد اما انگار هیچکس اونجا نبود مخصوصا که ادوارد همیشه سریع جوابشو میداد

لویی از پشت در اتاق فاصله گرفت و از پله ها پایین رفت

نگاهی به حیاط کرد جایی که روی صندلی هری و ادوارد کنار هم نشسته بودن , ادوارد دراز کشیده بود و هری نشسته , هرچی که داشت میگفت فقط شوکه کننده بود چون داشت ادوارد و با لبخند بزرگی روی صورتش میدید !

تا چند دقیقه ی قبل اونها کاملا با هم غریبه بودن و حالا معلوم نیست توی این غروب سرخ رنگ چی بهم میگفتن

لویی همونجا پشت در شیشه ای ایستاد و بهشون نگاه کرد

مفهوم خانواده همینه , حتی اگه بدترین باشی , حتی اگه بهترین , اگه بزرگترین اشتباه و بکنی یا هر چیزی ... توی خانواده همیشه بخشیده میشی

هری با دیدن لویی نگاهی به ادوارد کرد و وقتی فهمید حواسش نیست از جاش بلند شد و سمت در اومد ادوارد همونطور که فندکشو روشن و خاموش میکرد توجهی به هری نکرد

هری کنار لویی ایستاد و لبخندی بهش زد

:فکر میکنم بزرگترین شانس زندگیم بعد برادرم پیدا کردن تو بود لویی , برو و کاری که گفتمو بکن

Advertisement

لویی نگاهی به هری انداخت ,نگاهی که خیلی ها جراتشو نداشتن اما لویی تو اوج ندونستن عواقبش انجامش میداد و البته که نرمی هری اونو بیشتر ترغیب میکرد

:چرا خودت بهش نمیگی?

هری چشماشو چرخوند

:بهش گفتم ولی قبول نکرد

:حرف برادرشو قبول نمیکگه از من چه انتظاری داری?

:که معجزه کنی , و با چه روشی اصلا برام مهم نیست

هری دستشو رو شونه ی لویی فشار داد و از کنارش رد شد و خواست سمت اتاق بره اما با شنیدن صدای پاهایی پشت سرش وسط پله ها ایستاد

:ادوارد اونیه که بیرونه

:از نظر من شما خیلی هم بهم شباهت ندارین پس من میدونم ادوارد کیه

هری براهش ادامه داد و سمت اتاق رفت

:پس چرا دنبال منی ?

:چون باید بهم توضیح بدی ازش چی میخوای , من مطمئنم چیز بدیه

:چیز بد یا خوب و تو تعیین نمیکنی

لویی وارد اتاق شد و درو بست

:اره , ولی ادوارد میدونه و من هیچ وقت به کار بد مجبورش نمیکنم همونطور که اون منو مجبور نمیکنه

:اوه پس حدس بزن کی بود تورو برای الساندرو انتخاب کرد !

لویی چیزی نگفت و چند بار پلک زد نگاهشو از هری گرفت و اخماشو تو هم برد

:چی ازش میخوای?

:شنیدی میگن هرچی کمتر بدونی به نفعته? باور کن این طلایی ترین جمله برای زندگیه مخصوصا با خیال راحت

:من متاسفم ولی تا ندونم چیه به ادوارد هیچی نمیگم تو میتونی هر بلایی سر من بیاری اما من به خا... به ادوارد آسیب نمیزنم یا زمینه ساز....

هری جلو اومد و رو به روی لویی ایستاد دستاشو باز کرد و از لویی خواست تو بغلش قرار بگیره

اما لویی حتی یک سانت هم جا به جا نشد , پس هری مجبور شد اونو تو بغلش بیاره و دستاشو دورش بگیره

:این بدن سپر خانواده اس لویی , تویی که داخلشی خانواده ای , من بخودم صدمه میزنم اما به خانواده نه , ادوارد همه چیزیه که من دارم تنها خانواده ای که مونده

هری سرشو پایین اورد و به موهای نرم و براق لویی نگاه کرد

:تو فکر میکنی من خوشحال میشم که تنها باشم ? نه لویی هیچکس دلش نمیخواد , حالا برو و بهش بگو انجامش بده اینکه چه کاریه خود ادوارد میدونه و اگه فکر میکنه لازمه بدونی از خودش بپرس

لویی که اروم و کوتاه نفس میکشید تا کمتر به هری برخورد کنه لبشو گاز گرفت و سعی کرد خودشو از بغلش بیرون بکشه

:فهمیدم فهمیدم , میشه ولم کنی?

هری دستاشو وا کرد و لویی بدون نگاه کردن بهش سمت در رفت

میتونست حس کنه داره بهش میخنده , نکنه قرمز شده!

این همیشه باعث آبرو ریزیه وقتی خجالت بکشی و گونه هات تورو لو بدن

از اتاق که بیرون اومد خواست از پله ها پایین بره که ادوارد و دید

ادوارد با تعجب به اشفتگی لویی و اخماش نگاه کرد

:چیزی شده ?

لویی دستشو جلو برد و دست ادوارد و گرفت

:میشه بیای تو اتاق من ?

ادوارد بدون گفتن حرفی همراه لویی سمت اتاقش رفت و نگاهی به در اتاق خودش هم انداخت , هرچی که بود از اونجا آب میخورد !

لویی روی تختش نشست و بدون نگاه کردن به ادوارد با انگشتاش بازی کرد

:ازت چی میخواد ?

:هری بهت چیزی گفته?

:چرا انقدر خودخواه و از خود راضیه ? چرا فکر میکنه خیلی خوبه و ...

لویی دستشو رو صورتش گذاشت و شروع کرد به گریه کردن و همین بیشتر تعجب و به صورت ادوارد منتقل کرد

ادوارد سمت تخت رفت و پایین تخت رو زانوهاش نشست و به لویی نگاه کرد

:بهت چی گفت ? چرا گریه میکنی?

:اون .. اون , منو خجالت زده کرد , بگو که منو ندیدددد

ادوارد مطمئن بود این پسر با صورت گر گرفته و گونه های سرخ چشمایی که مژه های بلند و خیسش اونو به خواستنی ترین موجود دنیا بدل کرده بودن زیبا ترین صحنه ی دنیاست وقتی دستای کوچیک و نرمش سعی در پاک کردن اشک و آب دماغش داشتن

دستمال و از روی نایت استند برداشت و دست لویی داد

:حتی اگه دیده باشه اصلا مهم نیست لویی , ولی چرا خجالت زده شدی?

:ب...بغلم ک..کرد و من سرخ شدم

:برادر من زیادی جذابه معلومه که باید اینطوری میشد خب , بهت چی گفت ?

لویی که کمی اروم شد به ادوارد نگاه کرد

:گفت میتونم ازت بپرسم چه کاری رو بهت گفته انجام بدی

:و حتما گفته هرچی کمتر بدونی به نفعته?

:اره , ولی ازم خواست مجبورت کنم

:خب تبریک میگم تو نباید اینو میگفتی و مثلا سعی میکردی منو مجبور کنی

:ولی من نمیخوام کاری بکنی که نمیخوای

ادوارد سرشو تکون داد و کنار لویی نشست

:کاش میشد در مقابل خواسته هاش قاتع باشم , اولش میگم نه ولی بعد میبینم وسط ماجرام برای همین اون امیدواره این بارم انجامش بدم

لویی دست ادوارد و گرفت و با انگشتاش بین انگشتای ادوارد و پر کرد

:اگه به کاری ایمان نداری انجامش نده , این کار هرچی که هست نفعی توش نیست وقتی اینقدر ازش بیزاری

ادوارد لبخندی زد و دست لویی رو اروم فشار داد

:چرا یه نفع های سیاسی برای گنگ هست اما من نمیخوام جزئی ازش باشم

:بده به بقیه که انجامش بدن

:متاسفانه من ادواردم و کسی با فرمت من این اطراف نیست

:اوهوم , ادوارد بی نظیر

:بنظرت این حسیه که هری به من داره ?

:چه حسی ?

:من ازت بزرگترم و میخوام مراقبت باشم , این حسیه که بزرگترا دارن ?

لویی سرشو بالا گرفت و به ادوارد نگاه کرد لبخند پر امیدی زد و سرشو به سینه ی ادوارد تکیه داد

:من حتی با این کلمات هم خجالت زده میشم , اما فکر میکنم تو دوست داری مراقب بقیه باشی تا اینکه یکی مراقبت باشه

:ادوارد دستشو دور لویی گرفت و سرشو به سر لویی تکیه داد

:گاهی دلم میخواد بدونم یکی مراقبمه , میدونی بخاطر احساس ترس نیست , ما ادما نیاز داریم بدونیم یکی هست

:من هستم ادوارد , من مراقبتم همونطور که تو مراقب منی

ادوارد سرشو تکون داد و چیزی نگفت

:میشه اینجا بخوابی?

:اینجا فقط یه تخت داره

:اره ولی برای چهار نفره

ادوارد کمی فکر کرد و بعد سرشو تکون داد

:باشه

:اووم کدوم بالشت و میخوای?

:مهم نیست لویی من نمیتونم بخوابم فقط دراز میکشم پس فقط راحت باش

:اوه ... خب , پس بااین بالشت و به پشتی تخت تکیه بده ,نرم تره

ادوارد بالشت و گرفت

:خب پس وقت مسواک زدنه من میرم تو اتاقم , برمیگردم پیشت

لویی سریع از رو تختش بلند شد تا به کاراش برسه و قبل برگشتن ادوارد روی تخت منتظر باشه , این حتما بهترین شب عمرش میشد , حتما

........................

😧🍺

    people are reading<LET ME FOLLOW>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click