《⛓ only a servant ⛓》⛓ part 10 ⛓
Advertisement
وارد رستورانی که محل قرارش با آقای جئون بود شد .
هانیول رو توی بغلش بالاتر کشید و به سمت میزی که آقای جئون نشسته بود حرکت کرد .
اقای جئون با دیدن تهیونگ نوه اش لبخندی زد و گفت :
" خیلی خوش اومدی پسرم "
تهیونگ لبخند زد وهانیول رو روی میز نشوند و کلاهش رو از سرش برداشت .
اقای جئون دست هانیول رو گرفت و اون رو سمت خودش کشید .
آقای جئون با خوشحالی زیر پوستی گفت :
" جیمین بهم گفت جرف زدن یاد گرفتی ..... آره ؟ "
هانیول لبخندی زد و با دستای کوچولوش انگشت پدر بزرگش رو گرفت و فشار داد :
" پاپا "
آقای جئون خیلی دراماتیک وار دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت :
" چی پسر زرنگی ....... حالا باید بهت جایزه بدم مگه نه ؟؟ "
و بعد از حرفش دستش رو توی جیب کتش سرمه ای رنگش فرو کرد و شکلات کوچکی رو بیرون آورد و توی دست هانیول گذاشت .
اقای جئون با دیدن تهیونگ که چهره اش پر از سوال بود ، دست از بازی با هانیول برداشت و گفت :
" پسرم ....... چی میخوای بدونی ؟ "
تهیونگ سریع گفت :
" می خوام بدونم چرا اینکارو کردید ...... %50 درصد از کل اموال شما خیلی چیز زیادیه "
اقای جئون خندید و گفت :
" درسته ...... اما من اینکار رو بخاطر شما کردم ...... بخاطر آینده هانیول و تو ....... و یه چیز دیگه "
تهیونگ کنجکاو پرسید :
" و چی ؟؟؟"
اقای جئون ادامه داد :
" دلیل اصلی که نصف اموالم رو به نام هانیول کردم رزا و همسرم هستن "
تهیونگ گفت :
" رزا و همسرتون ؟؟؟؟ اما ...... اما اخه چرا ...... مگه اونا با شما چیکار دارن ؟؟؟؟ "
اقای جئون گفت :
" اون دوتا ....... فقط دنبال مال و اموال من هستن ...... اگه یه روزی بمیرم مطمئنم اونا بیشتر از چیزی که حقشونه از اموال من برمیدارن ....... و اونوقت ...... هیچی مدرکی وجود نداره که آینده تو و پسرت تضمین باشه "
Advertisement
اقای جئون ادامه داد :
" اون رزا هرزه و پدر گرگ صفتش ....... فقط دنبال پولن "
اقای جئون کیفی رو بالا آورد و سمت تهیونگ هل داد :
" توی این کیف سند تمام زمین هایی که دارم بعلاوه سند خونه ای که توش زندگی میکنم و خیلی اسناد مهم دیگه وجود داره ....... بعلاوه یه وکالت تام ...... وکالتی که برای توعه ........ اینارو دارم میدم به تو که مراقبشون باشی ...... چون تو تنها کسی هستی که بیشتر از همه بهش اعتماد دارم ....... اگه روزی اتفاقی برای من افتاد .... با استفاده از وکالتی که توی این کیفه میری و نصف اموال باقی مونده رو به نام یونگی و نصف دیگه اش رو به نام هانیول می زنی ...... متوجه شدی ؟؟؟ "
تهیونگ سری تکون داد و پرسید :
" پس ....... پس جانگکوک چی ؟؟؟ "
اقای جئون گفت :
" اون پسر الدنگ مثل موم توی مشت رزا ست ....... اگه آدم شد و دست از اون رزای احمق کشید ..... %15 درصد از سهم هانیول رو به نامش میزنی "
تهیونگ سر تکون داد و آروم روی دست آقای جئون بوسید .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
" پاپا "
با شنیدن صدای هانیول کتابش رو روی میز گذاشت و نگاهی به پسرش کرد که با سرعت چهار دست و پا میکرد و به سمت آشپزخونه میومد .
تهیونگ دست های پسرش رو گرفت و اون رو توی بغلش بلند کرد و بوسه ی محکمی روی گونش کاشت .
" آخه چی وجودته که انقدر شیرینی هانیولم ....... چرا از بوسیدنت سیر نمیشم آخهههه "
هانیول نقی زد و صورت تهیونگ رو با دستاش از خودش دور کرد .
" پاپا ...... نام نام "
تهیونگ با شنیدن این حرف لبخندی زد و شیشه شیر هانیول رو از روی ابچکون برداشت .
پس برای همین پسرش اینقدر بد اخلاق بود ...... هانیول هر وقت گشنه میشد حسابی عصبانی میشد .
توی این چند هفته اخیر ..... هانیول علاوه بر کلمه پاپا ، کلمه نام نام رو هم میگفت تا بتونه خودش رو از گشنگی نجات بده .
اما همه فکر و ذکر تهوینگ توی این چند روز فقط و فقط حرف های اقای جئون بود و بس .
♡♡♡♡♡♡♡♡
سلاممم کلوچه هاااااااا
ببخشید که این پارت انقدر کم بود
من امتحان دارم و خیلی درگیر اونم واسه همین نمی تونم پارت های خیلی طولانی بنویسم فعلا🥰🥰
اما حتما حتما جبران می کنممممم
شرط :
80 ووت
40 تا کامنت
Advertisement
Dragon Fragment
An ordinary Earthly man falls unconscious and encounters a God-like Entity. He learns the origins of his existence and inconceivable revelations, and was given a unique choice that he could not pass. He paid the ultimate price to ensure his destiny and chose to be Reborn as a Creature to evolve Spiritually in a World with Unique Magic System and Elemental Affinities where his modern knowledge would prove most useful. But unimaginable hardships and tribulations awaited in his new World and other Realities where he would be fated to meet other creatures. Re-writing as of June 2022. Picture Credits: Nightshade by Ruth Thompson.
8 105The Nefarious Saint
Nakrul is a land of magic. Those who are lucky enough to be born with an elemental body can become a mage of their respective element(s). Aside from mages and creatures of magic who reign supreme in Nakrul, there are some even more revered--they are the Saints. Rather than elements such as fire and water, Saints are capable of controlling one of 4 laws--Life, Death, Space, Time. Our story follows an ordinary farm boy named Cyil, who falls into a deep coma, only to awaken and find out he had become a Saint! What will happen from here on out? Join us on this journey, where we try to stray from the convetional story arcs and have fun with our writing! Cover Art done by: Rozart
8 202DEATH QUEST
You are Hayden Waltess. You have no skills, no money, one family member, and a few good friends. If you don't find a way to make six hundred golden claws within the next forty eight hours, your little sister Shale is going to die. Steal the money? You can't break wards, and you don't know anyone who can. Beg for it? You live in Lecliss, the corrupt capital city of Raun. Beggars pave the roads. No one will notice an extra pebble. Earn it? Not through any normal job. You'd be lucky to make even a single golden claw in a week. No. There's only one way to make that kind of money in time. In a corner of the adventurer's guild lit by a dim lantern, three long, dusty, ragged pieces of parchment are pinned to a huge board on the wall. Each piece of parchment has an enormous sum of money written in bold at the top, an illustration in the center, and then countless names of adventurers below, each name written in a different hand, each invariably crossed out with a thin red line. The sign above the board reads: DEATH QUESTS An interactive action/adventure story with game-like and horror elements, set in the same universe as my other story, Gattican Drive. You can also read it on webnovel. Updates once every three days (unless it doesn't)
8 94Hunters
The world of Eviet is a dengerous place. Two twin fire-hounds that happened to get stuck in a storm know this better than most. In the morning after the storm they smell blood.
8 63Brightburn - A LITRPG apocalypse
Oliver never imagined that as he raced to drop off his best friend at fencing practice before going to work at his part-time job, the world would flood with magic, and change in a fantastical and unimaginable way, giving him the opportunity to adventure with friends, new and old. Well, that wasn't true, he had imagined something close to that scenario many times, but when it comes true? Well, it wasn't quite as he imagined, there was a lot more pain involved, and a surprising degree of waiting and walking, not to mention the friends, new and old, lost along the way. But even so, Oliver still hopes it can be fun, and even if it isn't, it will certainly be the adventure of a life time.
8 112From Hate To Love ×Winterfalcon×
Just a fanfiction about Winterfalcon. Bucky knows he has fallen in love with Sam, but Sam has a few grudges to hold against Bucky. Can Bucky get Sam to love him back?
8 62