《⛓ only a servant ⛓》⛓part 9⛓

Advertisement

با شنیدن صدای زنگ در ، هانیول رو بغل کرد و به سمت در رفت .

در رو باز کرد و تونست چهره شاد هیونگش رو ببینه .

" خوش اومدی هیونگ "

جیمین در جواب تهیونگ سلام سریعی گفت و هانیول رو از بغل ش بیرون کشید و بوسه ی محکمی رو گونه شا کاشت .

" آخ آخ چقدر دلم برات تنگ شده بود لیمووووو کوچولووو "

هانیول دست و پایی توی بغل جیمین زد و لبش رو روی بینی جیمن کوبوند تا مثلا بوسش کنه .

تهیونگ به سمت جیمین رفتوتا هانیول رو از بغلش بگیره :

" پس یونگی هیونگ کجاست ؟ "

جیمن خودش رو کنار کشید تا تهیونگ نتونه‌ هانیول رو ازش بگیره :

" با جانگکوک رفتن بیرون ...... هر وقت کارش تموم بشه میان "

با شنیدن اسم جانگکوک لبخند از روی لب هاش پر کشید ‌.

اما به روی خودش نیاورد و دوباره سمت جیمین رفت .

" هیونگ ...... باید ببرمش حموم ..... بدش به من "

جیمین هانیول رو بغل کرد و دور خونه دوید و گفت :

" کیم تهیونگ حتی فکر اینکه لیمو کوچولوم رو از بغلم بگیری بیرون کن ........ من میبرمش حموم "

تهیونگ لبخندی زد و گفت :

" باشه هیونگ ...... هر وقت کارتون تموم شد صدام کن تا بیام لباس تنش کنم "

جیمین بی توجه سری تکون داد و به سمت حموم رفت .

بعد از سی دقیقه ...... تهیونگ هانیولی رو که با لپ های گل انداخته و صورت خیس لای حوله پیچیده شده بود رو تحویل گرفت .

بوسه ای روی پیشونی پسرش کاشت و حوله رو محکمتر دورش پیچید .

" حموم بهت خوش گذشت لیمو کوچولو؟؟اره؟؟؟ "

همونجور که هانیول رو پوشک میکرد گفت :

" پسرم تمیز شده ...... خوشگل شده ........ الان یونگی هیونگ میاد پیشش کلی باهاش بازی میکنه ...... مگه نه؟؟؟ "

هانیول لبخندی زد و دست و پاهاش رو توی هوا تکون داد .

تهیونگ بعد از اینکه لباس های هانیول رو تنش کرد ...... هانیول رو روی زمین گذاشت تا هرجا دلش خواست بره .

Advertisement

با باز شدن در حموم نگاهش رو به جیمین داد که با حوله ای روی سرش از حموم بیرون اومد .

تهیوتگ لبخندی زد و گفت :

" مرسی هیونگ "

جیمین لبخندی زد و گفت :

" خواهش می‌کنم ....... تو و هانیول و یونگی تنها کسایی هستین که دارم ، پس هر کاری هم براتون بکنم کمه "

با شنیدن صدای هانیول سرش رو برگردوند و گفت :

" هانیولم ...... به هیونگ گفتی امروز چی یاد گرفتی؟؟؟ اره؟؟ "

جیمین نگاهش رو به هانیولی داد که با کمک دراور روی پاهاش ایستاده بود و گفت :

" وروجک ؟؟؟؟ چی یاد گرفتی ؟؟؟؟؟ چی یاد گرفتی که پاپات منو و یونگی رو دعوت کرده؟؟ "

هانیول نگاهی به تهیونگ و جیمین کرد و انگشت انگشت اشاره اش رو سمت تهیونگ گرفت و گفت :

" پاپا "

جیمین با بهت به هانیول نگاه کرد و گفت :

" تو ....... تو الان حرف زدی ؟؟ "

تهیونگ با ذوقی کا دوباره سراسر وجودش رو گرفته بود گفت :

" بله هیونگی ........ پسر زرنگ من حرف زدن یاد گرفته "

و بعد از حرفش موهای مشکی و نسبتا بلند هانیول رو از روی صورتش کنار زد .

جیمین غر زد :

" چرا نگفت هیونگگگگگگ "

تهیونگ با خنده و تعجب گفت :

" چی ؟؟؟ "

جیمین ناراحت گفت :

" چرا اول اسم منو نگفت ........ من خیلی اسمم رو در گوشش گفتم ..... اما اول گفت پاپا "

تهیونگ بلند خندید و گفت :

" ناراحت نباش هیونگ ....... اسم توروهم میگه "

اما با شنیدن صدای زنگ در حرف هاشون رو متوقف کردن .

هانیول با شنیدن زنگ در دستاش رو از روی دراور برداشت و تند تند به سمت در چهار دست و پا کرد .

تهیدنگ خنده ای کرد و و پشت سر هانیول از اتاق خارج شد ، هانیول رو بغل کرد و سمت در دوید .

در رو باز کرد و تونست چهره یونگی و جانگکوکی که پشتش ایستاده بود رو ببینه .

Advertisement

با دیدن جانگکوک اخم کمرنگی کرد و و پسرش رو محکم تر بغل کرد .

از جلوی در کنار رفت و اجازه ورود یونگی و جانگکوک رو به خونه داد .

هانیول رو روی زمین گذاشت و به سمت آشپزخونه رفت .

جیمین توی آشپزخونه اومد و ضربه ای به شونه تهیونگ زد :

" چیه؟؟چرا مثل برج زهرمار شدی؟؟"

تهیونگ اخمی کرد و سمت جیمین برگشت :

" یونگی بهت نگفت چرا اونم باهاش اومده ؟؟؟ "

جیمین اخمی کرد و گفت :

" اون کیه ؟ "

تهیونگ اخمی کرد و گفت :

" جانگکوک دیگه "

جیمین گفت :

" نه ....... نگفت چرا اونم با خودش آورده ...... احتمالا اونم میخواست شمارو ببینه "

تهیونگ غره ای داد و گفت :

" من میرم پیش یونگی و هانیول ........ میتونی قهوه بریزی ؟ "

جیمین سری تکون داد و سمت قهوه ساز رفت .

تهیونگ از آشپزخونه بیرون رفت و هانیولی رو دید که روی پای یونگی نشسته بود و با موهاش ور میرفت .

و اونور جانگکوکی بود که تمام تلاشش رو میکرد تا توجه هانیول رو به خودش جلب کنه .

تهیونگ گوشه ای از مبل دونفره نشست و لبخندی به یونگی و هانیول زد .

هانیول با دیدن تهیونگ خودش رو سمت تهیونگ خم کرد و دستاش رو باز کرد .

تهیونگ پسرش رو بغل کرد و موهاش رو از صورتش کنار زد .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

یونگی و جیمین رفته بودن ، هانیول خوابیده بود ، ولی جانگکوک هنوز اونجا بود .

تهیونگ گفت :

" نمی خوای حرف بزنی؟ "

جانگکوک گفت :

" چی بگم ؟ "

تهیونگ برگشت و گفت :

" اینکه توی این یک ماه کوفتی کجا بودی "

جانگکوک من و منی کرد و گفت :

" لیسا ....... لیسا مریض بود ........ درگیر لیسا بودم "

تهیونگ دستی روی چشمای اشکیش کشید و داد زد :

" فقط رزا و لیسا ....... فقط اونا برات اهمیت دارن ، تاحالا شده به من و هانیول فکر کنی ؟؟؟؟؟

توی این نه ماه کوفتی ....... وقتی هانیول اولین واکسنش رو زد و تب کرد ، اونموقعی که تا صبح بی تابی می کرد تو کجا بودی؟؟؟ چرا یه بار ...... فقط یه بار درگیر منو پسرت نشدی ؟؟؟ چرا فقط درگیر لیسا و رزا میشی؟ "

تهیونگ اشک های روی صورتش رو پاک کرد .

جانگکوک گفت :

" من ....... من نمی تونم ........ نمی‌تونم هیچکدومتون رو ول کنم "

تهیونگ دست هاش رو مشت کرد و گفت :

" تو نمیتونی ....... اما من میتونم ...... من میتونم ولت کنم "

جانگکوک بهت زده به تهیونگ نگاهی کرد و گفت :

" ت ...... ته ...... تهیونگ "

تهیونگ فریاد زد :

" از خونه من برو بیرون "

و بعد از حرفش جانگکوک رو بیرون از خونه هل داد و در رو بست .

همه چیز درهم شده بود ....... هانیول گریه می کرد ........ اما تهیونگ گوشه دیوار نشسته بود و گریه می کرد ........ حال و حوصله اینکه بلند شه رو نداشت ........ اما صدای گریه های هانیول دل سنگ رو هم آب می کرد ........ به سمت اتاق رفت و پسرش رو بغل کرد .

" هیسسسسس ........ گریه نکن ...... گریه نکن عزیزم ....... همه چی درست میشه ........ پاپا حواسش بهت هست ....... نمیذاره هیچکس اذیتت کنه . "

با صدای پیامک گوشیش ، نگاهش رو به گوشیش داد و پیامکی که براش اومده بود رو خوند .

"

    people are reading<⛓ only a servant ⛓>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click