《Behind Closed Doors [Persian Translation. Completed]》Day 8

Advertisement

لویی اومد تو اتاقم, ازم پرسید میتونه یه چیزی انجام بده . من گفتم آره , معلومه که تو میتونی. اون منو بوسید .

اون گونه هامو نوازش کرد و منو بوسید .

و بدون اینکه فکر کنم , منم گونه شو نوازش کردم ؛ اما چیزی که فراموش کرده بودم این بود که چون شب بود لباس آستین کوتاه تنم بود .

اونا رو دید ، و گریه کرد .

بهش گفتم بره گم شه و هیچ وقت برنگرده . و اون رفت .

حتی یه ذره هم تردید نکرد .

Hi lovers

یکی به من انگیزه بده پاشم برم سر درسم!!

زورم میاااد!!!

アタシハダアレ

    people are reading<Behind Closed Doors [Persian Translation. Completed]>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click