《Behind Closed Doors [Persian Translation. Completed]》Day 7

Advertisement

مامانم دوباره زنگ زد . هر هفته زنگ میزنه .

ازم پرسید زندگیم چطوره و چیکار میکنم . بهش گفتم خوبمو زندگی هم عالیه .

لویی بغلم نشسته بود و دید چشمامو چرخوندم .

مامانم شروع کرد به حرف زدن راجب به دوست پسرش ، منم فقط قطع کردم .

من به اون مردک اهمیتی نمیدم .

مامان هم هیچ وقت ، واقعا از احساسات اون نمیپرسه .

....... غیر اینکه اونم هیچ وقت چیز زیادی نمیگه .

Hi everybody

من حوصلم سر رفته بود گفتم یه خرده زودتر بزارم شاید کسی خوشش بیاد ؛)

アタシハダアレ

    people are reading<Behind Closed Doors [Persian Translation. Completed]>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click