《chaotic (Persian translation)》chapter 18
Advertisement
"اوه"
جملاتش منو گیج سر جام نگه داش و سردرگمم کرد. هیچ حرکتی رو حس نکردم وقتی بیدار شدم، و اونجا هیچ نور و روشنایی نبود. یجوری به نظر میومد که انگار وسط اتاق وایساده بود، و یه چیزی خیلی تاریک و نامفهموم بود هم درباره طوری که حرف میزد وجود داشت، یه چیزی توی تن صداش بود، ولی چرا باید اون درباره همچین چیز کوچک و بی اهمیتی دروغ میگفت؟
احتمالا من فقط یکم خسته بودم، حتی افکار خودم رو به سختی میفهمیدم و درک میکردم.
هری باید متوجه ری اکشن و رفتار غیرعادیم تا اینجا شده باشه،
"تو حالت خوبه؟"
اون از من پرسید، و بینیش رو با حالت شوخی روی پیشونیم گذاشت،
"همممم؟"
نمیتونستم کمکی کنم و خودمو از اون افکار دیپ بکشم بیرون، و فقط گفتم،
"اره."
خم شدم و روی گونش رو بوسیدم تا از جوابی که بهش دادم، مطمعنش کنم.
"خوبه"
اون زمزمه کرد، و اون کلافه روی تخت رو اروم و با شوخی و قلقلک دادن پهلوم وقتی داشت ملافه رو بلند میکرد کشید رومون. بعد از اینکه لباشو اروم گوشه چشمام گذاشت، چشمام اروم بسته شدند، و من شروع کردم کم کم فرو رفتن به خواب. و برای کل مدت شب به همون شکل باقی موندم، بدون کوچکترین حرکت و یا تکون خوردن.
داستان از نگاه هری:
من با دو تا چیز عالی داخل ذهنم از خواب بیدار شدم؛ دستای کوچک و اروم رز که دور من پیچیده شده بود و حس یه تشک نرم و واقعی زیرم. بعد از یه مدت نسبتا طولانی واقعا حس خیلی خوبی داشتم. ما جفتمون در امان بودیم، سالم بودیم، و اب و غذا و لباس و هرچیزی که بهش نیاز داشتیم رو همراهمون داشتیم، و همه ی مردم شهر فکر میکردند که ما مرده بودیم، درحالی که ما روی تشک کلفت و ملافه های نو و نرم خوابیده بودیم، توی ساختمونی که گرم و نرم بود، برای ما دو نفر فراری، زندگی خیلی خوب و درست داشت پیش میرفت.
و من ادامه دادم به قدردانی و خداروشکر کردن وقتی چشمام رو به سختی و تنبلی باز کردم. چشمام افتادند روی دختری که روی من خوابیده بود، بهترین قسمتش همین بود. نمیتونستم از نگاه کردن به بدن ارومش و نفس کشیدن های اروم و با فاصلش دست بر دارم، چشم های زیباش بسته بودند، لب های قرمزش حالت نیمه باز داشتند و همه ی نگرانی ها و ترس هاش رفته بودند. همه ی اون استرس هاش از اون واقعیتی که اون بیرون منتظرمونه از صورتش رفته بودند، اون همیشه زیباس و زیبا بنظر میاد، مخصوصا وقتی که خواب هستش.
Advertisement
وقتی که با دستام داشتم با موج های اروم موهاش بازی میکردم، چشماش رو اروم باز کرد، رز با اون چشم های خستش به من نگاه کرد،
"سلام بیبی."
من صدام شکست چون تازه از خواب بیدار شده بودم و اولین چیزی که گفتم همین بود،
"ممم"
رز لبخند زد و چشم هاش رو دوباره بست، مثل بچه ها، اومد و خودش رو توی سینه هام قایم کرد،. "صبح بخیر"
و این یه چیز دیگه بود، من دوست داشتم با اون از خواب بیدار شم، و دوست داشتم که اولین نور خورشید رو درست وقتی که رز کنارم دراز کشیده، حس کنم، این حس خیلی درست بود، طوری که انگار همیشه باااید اینطوری باشه. رز همه چیزه منه و این حس باعث میشه که بخوام بگم همه ی اون سختی ها و استرس ارزشش رو داشت،عشق من نسبت به رز بیشتر توی این صبح های ساده و خالس، خلاصه میشه، این یکی از بهترین زمان هایی هست که من دوست دارم با رز سپری بشه.
"بلند بشیم؟" اون پرسید، با صدایی که هنوز بخاطر خواب گرفته بود.
"شاید" من گفتم،
"یا اینکه میتونیم کل روز رو توی این تخت بمونیم." این واقعا تصمیم و انتخاب ایده عالی میشه.
"کاشکی" رز گفت
"ما تا ساعت چند باید از اتاق بریم بیرون؟"
من به دیشب که این اتاق رو از اون اشغال طبقه پایین گرفتیم فکر کردم، "فکر نکنم اون بهمون گفته باشه، فکر کنم ظهر یا همچین چیزی." من گفتم.
جفتمون به ساعتی که از دیوار اویزون بود، نگاه کردیم،
"خدای من!"
رز با یه هیچان خالص و بچگونه گفت،
"ساعت یازدههههه؟"
"واو" من خندیدم،
"فکر یازدهه"
"این باید طولانی ترین و بیشترین زمانی باشه که من توی چند سال بیدارشدم و اینقد خوابیدم، " رز گفت. برای من هم دقیقا همینطوری بود، هیچ چیزی من رو توی خواب اذیت نکرد و یا نگرانم نکرد که بخوام بخاطرش از خواب بیدار بشم،
درحالی که داشتم فکر میکردم، رز دوباره به همون حالت قبلیش برگشت و دستاشو دور من قفل کرد، و سرش رو روی سینم گذاشت، و ما برای چند دقیقه توی همون حالت موندیم، و بعد از مدتی اون لباشو روی پوست من فشار داد، "واقعا باید دیگه پاشیم." رز با خمیازه گفت. من هم برای نشون دادن نارضایتیم، ناله کردم، "من پا میشم فقط در یه صورت که سیگارمو بهم بدی" رز با حالت کسل و اذیت شده به چشمای من نگاه کرد، بعدش چشم قره ای رفت و از جاش بلند شد، و پاهاش رو روی زمین سرد گذاشت، "اهههه، تو همیشه منو مجبور میکنی که سیگار لعنتیتو برات بیارم" اون یه بالش از روی تخت برداشت و به سمت من پرتاب کرد، بالشت دقیقا به صورت من برخورد کرد، و الان کاملا بیدارم و خوابم کلا پرید، و رز درحالی که همونجا وایساده بود، درحالی که فقط تیشرت من تنش بود داشت میخدید. "ببخشید" اون شونه هاشو داد بالا، و شروع کرد به راه رفتن، یکی توی مود خوبی بود امروز.
Advertisement
"اوه نه نمیبخشمت" من گفتم، و از جام بلند شدم، و روی تخت نشستم. و سری پریدم و پهلوهاشو گرفتم و کمرش رو به سمت خودم کشیدم و پرتش کردم روی تشک، و خودم هم رفتم روش و زانو هام رو محکم کنار بدنش گذاشتم تا تکون نخوره، و هرچقد تکون میخورد تا از دستم در بره، بی فایده بود، من روی تخت مثله سوزن، روی دیوار پینش کرده بودم.
و حملم رو شروع کردم و همه جای شکمش رو شروع کردم به قلقلک دادن، اون از خنده داشت جیغ میکشید، و منم نمیتونستم خودم رو نگه دارم و باهاش میخندیدم، "هرییی!!! بسههه!" اون گریه کرد و اینقد خندید از چشماش اشک اومد، ولی این بیشتر باعث شد که من بخوام بیشتر اذیتش کنم، وقتی که رز داشت سعی میکردم خودش رو از دست من نجات بده، انگشت های من رفت سمت پهلوش ، گردنش، پاش، همه جا. اون داشت بلند بلند میخندید و خندش صورتش رو روشن ترمیکرد،
اون داشت سعی میکرد من رو از روی خودش برداره و همش شونه هام رو به سمت عقب هل میداد و داشت یکم موفق میشد ولی من مچ دوتا دستاش رو با یک دستم گرفتم و بالای سرش نگه داشتم. قلقلم ها کم کم ، کم شد و خنده های رز هم کمتر شد، و سینش داشت با سرعت بالا و پایین میرفت بخاطر خنده هاش و همونطوری زیر من روی تخت دراز کشیده بود، خیلی جذاب بود.
من نمیتونستم خودم رو کنترل کنم، من خم شدم و لبام رو روی لب های شیرینش گزاشتم. و دستم رو روی سمت راست صورتش گزاشتم. و دست دیگم روی تخت بود و تکیه گاهی بود که روی رز نیوفتم. اون انگشت هاشو داخل موهام فرو کرد و منو به سمت خودش کشید، بدن من به بدنش چسبیده بود، و بدن رز هم به ملافه نو روی تحت چسبیده بود، حتی بوسیدنش، حتی بقل کردنش، حتی حس کردن این دختر معصوم کنار خودم، قشنگترین حس دنیارو داشت، و پر از احساس رضایت بود. یه تماس فقط کافی بود که بخوام بهترین حس رو داشته باشم.
یکم گذشت و ما خودمون رو جمع و جور کردیم و رز بلند شد و شروع کرد به پوشیدن لباس هاش و جمع کردن کولش، من هم تقریبا همینکار رو کردم، بعد از یه مدتی نسبتا کوتاه
رفتیم پایین و شروع کردیم به پر کردن فرم ها که از اتاق بریم بیرون،
من تمام فرم هارو پر کردم و کلیدم رو گزاشتم روی کانتر و به اون زن نگاه کردم، بعدا اون زنی که اونجا بود اطلاعاتی به ما داد و کاغذ و فرم های پر شده را از دست من گرفت، و اون زن داشت با تلفن حرف میزد و تلفن روی ایفون بود و میشد فهمید با کی و راجب کی داشت صحبت میکرد، ذهن من داشت هزارجا میرفت، من سری دست رز رو گرفتم و به سرعت خودمون رو از اونجا دور کردم، بنظر میرسید که ما دقیقا جلوی هلمن باشیم، عمه ی جیمز هلمن، همون مردی که من کشتمش. من دلیل گریه های اون زن بودم. حس کردم هر لحظه ممکنه این زن مارو بشناسه و به فاک بریم پس سریع تر از اونجا دور شدیم، ولی بدترین چیز ممکن این بود که اون زن با اون ابلیس پشت تلفن بود، همون زنی که کل شهر و دنبال ماعه.....
To be continued.....
Advertisement
- In Serial53 Chapters
Entangled With The General
Woke up in the ancient era frightened the hell out of her.But she has to make a choice : Let the real plot take place or try to change it.•••His presence alone exudes the honourable and dignified air of a general. Undefeated and as lofty as a mountain.ㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤHer exquisite beauty stunned the world. But her clumsiness and odd actions attracted him.𝙒𝙞𝙡𝙡 𝙩𝙝𝙞𝙣𝙜𝙨 𝙚𝙫𝙚𝙣𝙩𝙪𝙖𝙡𝙡𝙮 𝙘𝙝𝙖𝙣𝙜𝙚?🥟COMPLETED STORY🥟
8 198 - In Serial74 Chapters
Cult » Daryl Dixon
❛ you don't get to choose what I do, you don't have control over me. you can't stop me. ❜❛ ya don't think I can stop you? think again, strawberry. ❜ [highest rankings: #5 in thewalkingdead , #1 in daryldixon, and #1 in twd] [d. dixon romance] seasons 3-7 © aleighdixon 2015
8 74 - In Serial14 Chapters
Having Liam Payne's Baby
One night Jade made a terrible mistake.Now she's pregnant with a baby, Liam Payne's baby.
8 107 - In Serial27 Chapters
LETHAL JOURNEY || TEWKESBURY [2]
⠀⠀⠀⠀⠀⠀ 〭✴ ̽ ࣩBOOK 2 OF DELICATE⠀⠀⠀⠀⠀ 6TH OCTOBER 2020 ࿐ྂ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ •*⁀➷ COMPLETED !!⠀⠀⠀⠀⠀☁︎ 11 PM (PHT / GMT+8) ✓⠀⠀⠀⠀⠀❝ Our life is a compilation⠀⠀⠀⠀⠀of mishaps, jeopardy and⠀⠀⠀⠀⠀unfortunate events. Do you⠀⠀⠀⠀⠀promise to stay with me?⠀⠀⠀⠀⠀Value me as much as I do⠀⠀⠀⠀⠀you? ❞⠀⠀⠀⠀⠀➘ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 tewkesbury⠀⠀⠀⠀⠀and y/n fights for feminism⠀⠀⠀⠀⠀in the house of the lords⠀⠀⠀⠀⠀leaving their lives at stake.⠀⠀⠀⠀⠀Promises were uttered and⠀⠀⠀⠀⠀responsibilities were pressed.⠀⠀⠀⠀⠀Will they make it through? or⠀⠀⠀⠀⠀will everything fall apart?⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ 𖣌 ⃝𖣘 highest rankings ⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗2 in tewkesbury⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗32 in holmes⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗128 in sherlockholmes⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗118 in netflix⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗26 in milliebobbybrown⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗25 in henrycavill⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗7 in samclaflin⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗17 in mycroftholmes⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗9 in helenabonhamcarter⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗15 in louispartridge⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗64 in enolaholmes⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗1 in eudoriaholmes⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗3 in viscounttewksbury⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗6 in lordtewksbury⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗11 in viscounttewkesbury⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗8 in lordtewkesbury⠀⠀⠀⠀⠀➳⌗280 in xreader
8 161 - In Serial39 Chapters
Old Friends
Kayden and Rakell have been bestfriends since preschool. It was hell on earth when Rakell's father got a new job out of state and she was forced to move without even getting a chance to say goodbye to her best friend. Now the girls are older and Rakells back in her small town home in Chicago. Her and kayden haven't seen each other since she was forced to leave in the 5th grade. Now she's back and things have changed..
8 82 - In Serial200 Chapters
A Gorgeous white (BL)
Author: Heather_ANAREStatus: ongoingStatus in COO: ongoingSource: webnovelEnding your own life isn't the right decision. Moulin had never believed this phrase until he did it. Moulin, a depressed shut-in digital writer, transmigrates into the frail body of a spoiled young master. Unknown to him, he was swallowed by the fear of death. This time, he intended to start a new beginning and relive his life carefully.An unusual world where special people possess elemental powers and thriving magical beasts, A cute meng selling snow-white fox, A crowd of overprotective people, and a powerful yet impressively annoying person...a stressful Moulin massaged his forehead. This couldn't possibly get any worse... Moumou: My body doesn't feel right...( secretly inspects lower body)Moumou: [email protected]$%#!!!!An Evil Lion: My love, our bed has gone cold...Moumou: (#ง'̀-'́)งWarning this novel includes the following:1. Smut 2. Gore 3. Inappropriate language‼️ PLEASE READ ‼️(this is not mine Credits to the owner of the story, I'm only doing this for offline reading,Please support the author in webnovel i will hunt you guys in you're dream's if you don't)
8 165