《chaotic (Persian translation)》chapter 17
Advertisement
🚫توجه توجه:این پارت ممکن است کمی آزاردهنده باشد.
رو به روی من آنها هم اونجا بودن. ولی کامل نبودن، تکه تکه بودن..... تکه هایی از پوستشون. پوستی که ازشون کنده شده بود و الان رو دیوار اویزون بود.پویت های کلفت،بعضی برنزه و بعضی سفید ، همگی در چوب زده شده بودن.
چندش اور بود. انگار یه جای مقدس بود ،مثل جایزه برای فضائل هنرها.
برای هری بود.یه کسی پشت همه اینها بود. و اون کسی بود که من باهاش فرار کردم،باهاش یه زندگی رو شروع کردم و باهاش یه خونه ساختم. این نمیتونه کار اون باشه به هر حال هری من احتمالا نمیتونه اینکارو کرده باشه.
ولی کرده بود. و من متوجه شدم وقتی پشت به من ایستاده بود و یک صورت ترسیده دیگر رو میزد.من فریاد زدم.
اشتباه کردم،میدونستم،ولی چه ریکشن دیگه ای میتونستم نشون بدم؟ .
چکش رو زمین افتاد . هری مضطرب نشد و حتی سرشم نچرخوند. هنوز صورتش سمت من نبود،با آرامش نفس کشید ؛از عصبانیت باید باشه. بعد اروم،خیلی آروم که قلب من آماده بود که بخاطر این حرکت تو سینم بسوزه به سمت من چرخید.
"بهت گفته بودم" هری خیلی آروم که بهت آرامش میداد گفت."که اینجا نیای" نمیدونستم چی جواب بدم.کلی چیز رو یهو فهمیده بودم.میخواستم بالا بیارم،گریه کنم، داد بزنم،و در همین حال برای زندگیم فرار کنم.ولی بدنم هیچ کدوم از اینا رو انتخاب نکرد،تو جام یخ زده بودم بر خلاف تلاش هام برای فرار.
بهم نزدیک تر شد."ببخشید" هری گفت. تعجب کردم وقتی اینو ازش شنیدم، کمی عقب رفتم.
متاسف بود؟این جوابش بود؟توضیحش برای این جرم وحشتناک این بود؟ بدتر از اون، داشت دروغ میگفت. اگر واقعا متاسف بود ، اون کلمات رو با پشیمونی، احساس گناه میگفت. نمیخواستم به اونا نگاه کنم اما هیچ جای دیگه ای نبود تا نگاه کنم جز اون دیوار تزئین شده ترسناک یا بدن های افتاده رو زمین.
Advertisement
"رز؟" هری صدام کرد. به سمتم اومد.صورتش مثل همیشه بود.صورتش با وقار و عادی انگار این اتاق پر از آدم های مرده نیست.
"این هیچ معنیی نداره. این فقط چیزی که من انجام میدم. این ما رو عوض نمیکنه."
هری گفت، بین من و خودش اشاره کرد.
وقتی من جواب ندادم ، به ارومی استرس گرفت. و یکدفعه صداش کم و آسیب پذیر شد.
"رز تو هنوز منو دوست داری ، درسته؟" نزدیک تر شد. تو چشماش بیچارگی وجود داشت. لباش کمی جمع شده بود و چهرش نگران به نظر میرسید. برای یک لحظه شبیه یه پسر بچه کوچیک بود،انگشتها به سمت بازوهام رفت تا خودم رو آروم کنم.
ولی من گول نخوردم. قبل از اینکه انگشت هاش پوست من رو لمس کنه دستش رو عقب زدم.
و بی گناهی دروغ اش به همون سرعتی که ایجاد شد از بین رفت. صورتش خشمگین شد که من پیشنهادش رو پس زده بودم. و من دیگه دست راستشو روی پاهام حس نکردم به جاش روی صورتم برخورد کرد.
جاش رو صورتم میسوخت.ولی این درد بخاطر حملش نبود ولی بخاطر طبیعت این کار بود که باعث شد چشم هام با ترس بزرگ بشن و اشک هاموبا غم جمع بشن. ولی اون احساسات متوقفش نکرد . یک دفعه به سمتم حمله کرد و قبل از اینکه من متوجه بشم انگشت های بلندش دور گلوم پیچیده شده بود. چیزهایی و جمله هایی رو فریاد میزد که من نمیتونستم بشنوم. میتونستم حس کنم که بیشتر و بیشتر گلوم رو فشار میده و انگشت هاش رو تو پوستم فرومیکنه و نفسم رو میدزده . فکرم آشفته، مضطرب و متعجب بود. چه جوری هری من میتونه همچین کارایی انجام بده؟ اون بیشتر اوقات شادی وامنیت من بود ولی الان مثل چاقویی در درون قلبی که باهاش عاشقش بودم بود.
سعی کردم نفس بکشم،تا کمی اکسیژن در گلوی بسته شدم بگیرم.
Advertisement
وحشت بیشتر شد وقتی من با شدت هول داده شدم، مشت خوردم و کتک زده شدم. داشتم نفسمو از دست میدادم در چند ثانیه ذهنم سیاه شد.....
بیدار شدم . برای نفس کشیدن تلاش میکردم.هری،پوست کنده شده و بدن ها خداروشکر از ذهنم کنار رفتن و تاریکی غیرممکن اتاق جاش رو گرفت. دور و برم رو حس کردم تا به سرعت به واقعیت برگردم. چند تا پتوی نرم اونجا بود. متکا های نرم و هوای گرم اطراف من. دستم به سمت گلوم رفت و انگشتام پوستم رو لمس کردن. من حالم خوب بود. اون فقط یه کابوس بود.
"رز؟" همون صدای کابوسم صدام کرد. با ترس جیغ زدم.
یه کابوس، به خودم یادآوری کردم.کابوس غیر واقعی بود، ولی هری که من عاشقشم واقعیه و داره منو صدا میکنه.از روی آرامش یک اه کشیدم .
"حالت خوبه؟"هری پرسید و به سرعت به سمت من اومد. در عرض چند ثانیه هری روی تخت بود و با نگرانی به من نگاه میکرد.
"اره" هنوز در برای نفس کشیدن تلاش میکردم."یه خواب بود فقط همین"
با دقت به سرعتم برای یک لحظه نگاه کرد و فکر میکرد که آیا سوال بپرسه یا نه. به نظر میرسید تصمیم گرفته سوال نپرسه. روی تخت اومد.
"خیلی خوب، الان من پیشتم" و من رو به خودش نزدیک تر کرد.ما رو به سمت تاج تخت برد و من به سمتش چرخیدم و سرمو روی سینش گذاشتم. حس عجیبی بود . حس آرامش گرفتن از کسی که کابوس خودش رو دیدم. یه ورژن شیطانی بود . اینجا کنار من هری واقعی که مخالف اون بود دراز کشیده.
"بخواب" هری تو گوشم زمزمه کرد و من رو کمی فشار داد."من اینجام رز. و من اینجا خواهم بود وقتی صبح بیدار بشی." دستش رو توی موهام برد و من چشم هام بخاطر لمس آرامش بخشش بسته شد . ولی هنوز نمیتونستم بخوابم.
"هری؟"به آرامی پرسیدم.
"جان؟"
"وقتی بیدار شدم داشتی چی کار میکردی؟چرا تو تخت نبودی؟"
یک لحظه درنگ کرد و گفت "فقط داشتم از دستشویی برمیگشتم."
"اوه" حرفش گیجم کرد.
Advertisement
- In Serial40 Chapters
Spoiled By A Husband With Special Needs
On the night of her wedding, Tang Ning did not wed her fiancé but wedded a mysterious stranger instead.
8 1056 - In Serial12 Chapters
Nice Guy Syndrome
18 year-old Raymond McGregory considers himself to be one of the nicest guys out there and a true dominant male. However despite his supposed accolades Raymond is single by choice…... of others, and the only relationships he’s ever had are with his left hand and his couch sleeve. One day the “tfw no gf” is felt strongly within Raymond, and he decides to hatch out a plan to get a girlfriend. But his plan falls apart when he comes to the realization that in order to get girls to fall for him he has to actually talk to them. This isn’t an easy task for Raymond as he suffers from extreme social anxiety. On top of that he’s a massive nerd, not very bright, delusional, and is honestly the kind of guy that would get fourth place in a three-man race. Later Raymond comes across a group of people on the internet known as "Incels" who seem to be in a similar position as he is, but their views on the opposite sex and society seem very wicked. However they say they can help Raymond. Will Raymond seek help from these sinister people or will he try to keep a heart of gold? Furthermore, can Raymond get girls to love him despite not being able to talk to them? How much control does Raymond have over his plan? Find out all of this and more in this dark satirical romantic comedy filled with nice guys, and deep philosophical underpinnings.
8 136 - In Serial36 Chapters
Hiding in the Advice Column
Rhea had the perfect life. She found the love of her life just before graduating from University and built a relationship that lasted a lot shorted than either expected.She thought it was a whirlwind romance, only seeing each other for six months before he proposed, marrying shortly afterwards, but only for a year.Being kicked out of the house and crushed, Rhea moved on with her life.She concentrated on her career and her family life.Being an advise columnist has its perks, and it's downfalls. Feeling the empathy of each letter she replies to. But what will happen when she replies to a letter, giving this anonymous person advise, the exact opposite to what she took.And for him to find her.... How will she balance it all out, her life spinning out of control when she finally thought she held it altogether?
8 66 - In Serial7 Chapters
Lost and Loved
Lisa is abandoned at her family home by her selfish mother and drug abusing father. Left to fend for herself, she battles with her emotions and thoughts of self harm. Jake, a twenty - something truck driver, has just inherited his late father's estate. They were close, much more so than he is with his mother. What he discovers at the old property is both painful and disgusting.
8 163 - In Serial23 Chapters
The Family (VOL. 1)
Matilda and her boyfriend Matt are injured in a car crash and left stranded in the rural backwoods of Texas. All the commotion draws the deadly attention of a sinister family of cannibals who capture Matilda and Matt, separating them from one another until the mute butcher can take care of them. Matilda offers to teach him sign language in order to gain his trust and escape, but instead, she gains something else. His devotion.
8 206 - In Serial29 Chapters
His Love
COMPLETE: Arthur and Merlin finally are just starting to realise their feelings for one another - near fatal accidents and Gwaine's dubious intentions aside - when a beautiful princess arrives with desperate plea to help save her kingdom from the beast that terrorises it. How will their new relationship survive the chaos of a quest against a deadly foe and the temptations of the fairer sex?....Word count: 40k~Mpreg....
8 64