《chaotic (Persian translation)》chapter 14
Advertisement
ما تو نیم ساعت به راحتی به موتل رسیدیم.یه چراغ نئونی که با نور ماه سینک شده بود جوری چراغانی میکرد موتل رو که خورشید نمیتونست. ولی بازم تو این هوای تاریک من تونستم ببینمش. یک ساختمان ارزون و قدیمی. رنگ ساده ای خورده بود و ماشین های کمی در پارکینگش پارک بودن. میتونستیم فشار هوا را از روی ساین بالاسرمون بشنویم.
"موتل اَشبوری"هری گفت."احتمالا اسم شهری هست که توشیم"
شونه ها،و بالا انداختم "تا حالا اسمشو نشنیدم"
به پشتش به خیابون خالی نگاه کرد."به نظر نمیاد ادم های زیادی شنیده باشن."
با خیال پریشون گفت . یکم وایساد و خیابون های ساکت و تاریک رو بررسی کرد تا یه ماشین یا یه نفر از کنارمون رد بشه تا نظرشو اصلاح کنه .
پس ما به سمت دری که قرار بود توش استراحت کنیم حرکت کردیم. یه زنگ وقتی وارد لابی تاریک موتل شنیدیم صدا کرد . خب، البته اگه بشه اینطوری گفت. بیشتر شبیه یه اتاق کوچک با یه میز روبه روی در و یه آسانسور بود. یه در شیشه ای در سمت راست بود که بی شک تعداد زیادی اتاق در پشتش وجود داشت. دیوار ها ابی سیر بودند که به چوب روشن میز نمی اومد.
یه مرد اونجا بود که وقتی ما وارد شدیم سرش به سمت ما چرخید. اون مرده به جو موتل خیلی میخورد.حدوده سی ساله با یه صورت اصلاح نشده و زبر ،گویا سعی داره سبیل دربیاره . موهای تیره صورت خیلی کوچکش یه درخشندگی روغن دار داشت.
"دنبال اتاق میگردید؟"ازمون پرسید.
"بله،لطفا" همینطور که به سمتش میرفتیم هری گفت. ولی اون مرد از هری نپرسید . به جاش داشت به من نگاه میکرد و یه مقدار زیاد از نزدیک. طوری نگام میکرد که زیاد ارتباط چشمی محترمانه نبود.
چشم های هری چشم های اون مرد رو دنبال کرد و بین ما دوتا چشم هاش حرکت میکرد.
Advertisement
"فقط برای امشب"هری با یه مقدار تیزی تو صداش گفت. اون مرد فقط برای یک لحظه نگاهش کرد و بعد به برگه های روی میز چوبیش چشم دوخت.
"خب،....هر یه شب ۵ پوند" مرد گفت. وقتی دوباره سرشو بالا اورد دوباره چشم هاش روی من بود. روی لب هام، روی سینه ام و دوباره روی چهره ام. نگاه های سریعی بود ولی هری متوجه و عصبی شد.
"چشم های من اینجاست آقای نامحترم " هری با دعوا گفت و به ارومی جلوی من وایساد تا جلوی این مرد که خطر زیادی نداشت مراقبم باشه.
"ویل!"من هشدار دادم و دستشو گرفتم. باید اروم میبود. ما فقط چند ثانیه پیش وارد شدیم و داره دعوا درست میکنه.
"ووه" مرد گفت و دستشو به نشانه ی تسلیم بالا اورد. اینبار مرد تمام توجهش رو به هری داد. "آروم باش ، من فقط دارم سعی میکنم یه اتاق بهتون بدم."
هری میخواست در جوابش یه چیزی بگه ولی من دستاشو محکم تر فشار دادم. دندان هاشو رو هم فشار داد تا جواب اون کارمند بی خطر رو نده. عوضی، بله ، ولی بی خطر؛با نگاه کرد به بازوها و نیم تنه بسیار لاغر . به سمت دیوار پشتش رفت که صد ها کلید اونجا اویزون بودن و یه تلویزیون کوچک سمت راست روی میز بود.
وقتی اون مرد داشت کلید را از جاش برمیداشت من دست های هری رو ول کردم تا سمت کوله پشتی روی شونه هاش برم. یه مقدار پول ورداشتم همون طور که هری تکون نمیخورد.
"اتاق ۱۰۷" مرد گفت همون طور که کلید تو دستش بود."طبقه اول. همون سمت اون درها" وقتی پول را روی صندوق گذاشتم ، شمردش و کلید را به هری داد. هنوز مراقب بود تا چشش به من نیفته.
هری کلید رو از دستش گرفت و روشو برگردوند در حالی که دستش روی کمر من بود تا راه رو به من نشون بده. در هایی رو که ما رو به اتاق های متفاوتی میبردن رو باز کردیم و وقتی بستیمشون من گفتم" لازم نبود اون کارو بکنی"
Advertisement
"چه کاری؟" هری گفت.
" عصبانی بشی اونجا. من فکر کردم ما قراره بی سر و صدا باشیم . تنها کاری که داشت میکرد نگاه کردن به من بود. میتونستی فقط نادیدش بگیری."
"من عصبانی نشدم . من فقط داشتم از دوست دخترم محافظت میکردم." هری دفاع کرد. " طوری که نگات میکرد رو دوست نداشتم . میخواستم یه چیزی بگم."
"خب، نباید میگفتی." من غر زدم. قبل از اینکه بتونمچیز بیشتری بگم به اتاقمون که روی در بزرگ و با اعداد سیاه ((۱۰۷)) چاپ شده بود رسیدیم.
اتاق جالبی نبود و منم انتظار نداشتم باشه. یه کاغذ دیواری زشت روی دیوار و فقط یه مبل داشت
که اندازه یه تخت دو نفره بود. دستشویی و حمامش زنگ زده بود و یک تلویزیون کوچک روی یه میز کشودار کوچک و ناکافی گذاشته شده بود مطمئن نیستم که بشه به اینجا اتاق ۵ ستاره گفت.
ولی برای من و هری بهشت بود.
چون یه تخت داشت. یه تخت واقعی با یه تشک کلفت که من و هری میتونستیم با هم داشته باشیمش. ابنجا یه حمام و دستشویی شخصی بود نه پر شده با ادم هایی که میخوندن، فریاد میزدن یا با خودشون حرف میزدن تو دستشوییِ کنار تو . اینجا یه کرد کشودار بود ، یه کمد واقعی برای ما تا وسایلمونو اونجا بزاریم . برای ما اینجا نسبت به جایی که بیشتر زمان اونجا بودیم یه اتاق ۵ ستاره بود.
"خدای من" هری گفت و کیفشو روی زمین انداخت. اون مرد صندوقدار و اون لحظات یه دفعه فراموش شد. هری قشنگ پرید روی تخت و یکی از بالشت ها رو بقل کرد. بهش خندیدم ولی توجه رو چیز های دیگه ای بود.
"بلاخره میتونم برم حموم." من گفتم. رفتم حموم. اونجا حوله ها ، و بطری های کوچک شامپو بود. سر هری از بالشت ها بلند شد وقتی من اونو گفتم. سمت من برگشت و موهای بندش به اندازه طول تخت کشیده شد.یه پاشو خم کرد و روی ساعدش بلند شد.
"منم میام." پیشنهاد کرد و ابروهاشو بالا برد. مدل بازیگوشش نشستنش به خنده انداختم.
"همینجا بمون." گفتم و به سمت حموم رفتم. در رو پشت سرم بستم. لباسهام رو دراوردم و روی زمین انداختم. حس آرامشی داشت که اون لباس با جنس چسبندشو دربیاری.
زیر گرمای نشاط دهنده و آرامش بخش آب رفتم . بهش اجازه دادم تا کثیفی و عرق روز های گذشته ایی که توی جنگل گذشت رو بشوره . طاقچه حموم بطری های کوچک شامپو و کاندیشنر داشت و یه صابون کوچک و حتی یک تیغ. یه تیغ پلاستیکی ارزون ولی من به هر حال ازش استفاده کردم . وقتی موهامو زدم چشم هام رو بستم و از گرمای اب اطرافم لذت بردم .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلام دوستان.
عیدتون مبارک 🥳🥳🥳🥳🥳🥳
بچه واقعا اگر دوست دارین داستانمونو ووت کنین و حتما حتما درباره روند داستان نظر بدین. ما خیلی خوشحال میشیم اگر نظراتتون درباره داستان رو هم بشنویم.
All the love 💘
Advertisement
- In Serial98 Chapters
Naruto: Child Of Chakra
The cycle of hatred. The will of fire. The curse of hatred.
8 1193 - In Serial38 Chapters
The Whitefortis Alpha, Rewriting the rules.
Winter Whitefortis destined to be a great leader, a great alpha.When rejection sends her on a different path will she find a new purpose in life?She definitely didn't expect to meet him.But will he manage to tame her heart and heel her scars?Only time will tell...❥❥❥What's his problem?" Blade asked. "I don't know, he has been going for me since the meeting." Winter replied. "He is definitely intimidated by your power" Blade answered. "And your beauty" Arsen completed. "He has been provoking me from the moment he met me." Winter softly said. "He just wants to fuck you." Blade replied. Arsen smashed his fist on the table and looked with a death glare at Blade. "Looks like he isn't the only one." Blade answered with a smile. "There will be no fucking." Arsen spelled word for word in a tone that send a shiver over Winter's spine. "Except for you, isn't it?" Blade looked amused at Arsen.
8 332 - In Serial9 Chapters
Freshman Year
Freshman year. The year that can make or break high school. But, as with everything, it's best to have great friends by your side during the transition. And then there's Piper Jones. She enters high school with her best friend Samantha Brooks. But as she meets new people she learns that sometimes when it comes to friends, there's a difference between giving up and knowing when you've had enough.BTW: this is a very quick read
8 117 - In Serial146 Chapters
Twice Over
(A Rebirth Novel) Happy-go-lucky, sports loving artist Lily Twice, loses everything when her father dies and her mother remarries while hiding devastating secrets from her teenage daughter. The first time around, life throws her some pretty hairy curve balls, including a beautiful two-faced, white lotus step-sister, and Lily becomes - not the Cinderella of fairy tales - but the ugly step-sister in everything way but appearance. In the process of trying so hard to keep what she once held secure, she finds her picture perfect life crumbling into sand and dust and slipping through her fingers. Not only does she lose the campus prince charming to her bomb-shell step-sister, she also loses her her self-respect, everyone she holds dear, her father's business legacy and soon afterwards, she loses her life. She wakes up again in her 17 year old self going through her senior year at high school all over again, and just in time for her mother to remarry. Lily takes a good hard look at her life and realises she needs to reinvent her personal philosophies; even a few playing fields and circumvent motions in play just to have what its going to take this time around to live twice over.Part Two now being published from Chapter 101 on wards - enjoy the sweet reads!Rankings:#1 BeautifulFemaleLead - Aug 2020#1 FaceSlap - Aug 2020#1 Femalelead - Aug 2020#1 Ragstoriches - Sep 2020#1 FaceSmacking - Oct 2020 & July 2021#1 SchoolLife - Feb 2021#1 Revenge - May 2021#1 Femalelead - Aug 2021#1 Reincarnation - Nov 2021#1 Reborn - Nov 2021#1 Revenge - Dec 2021#1 SchoolLife - Mar 2022#1 RagsToRiches - Mar 2022#1 SmartFemaleLead - Apr 2022#1 FemaleLead - Aug 2022
8 128 - In Serial10 Chapters
The Best Gay Reads of Wattpad [Being Edited]
In my many years on Wattpad, these are what I've experienced to be the absolute best of the best MxM/Gay stories here. New authors are always writing (and I am always reading), so I will be continuously updating this story even though it's labeled Completed.Currently about to get revamped, featuring: better layout, organization, and actual more in-depth reviews of the books!
8 341 - In Serial27 Chapters
outcast ; eddie munson
in which the social butterfly valerie wheeler realises eddie "the freak" munson is nothing like the rumours spread about him.eddie munson x fem!oc
8 199

