《chaotic (Persian translation)》chapter 8
Advertisement
من بهش گفتم و اون هم همون كاري كه من بهش گفتم رو انجام داد.
اروم و لرزون دستاش اورد سمته دهنم.
و من هم همون كاري كه ديشب انجام دادم رو انجام دادم، با دستام نگهشون داشتم و با بازدم دهنم گرمش كردم.
"تو خوبي بيبي. همه چي خوبه."
سعي كردم ارومش كنم
همينطوري پاهاشم ماساژ ميدادم تا بتونم گرمشون كنم. شونه هاشو مالوندم تا بتونم خون رو توي تمام قسمت هاي بدنش جريان بدم.
پوستش رو چندين بار بوسيدم، دستاش، گونه هاش، گردنش، لباش.
مخصوصا لباش، به اين اميد بودم كه اين رنگ بنفش هر چي زودتر از بين بره.
با اينكه دستام انچنان گرمتر از دستاي رز نبودند من به حركت دادنشون دوره بدنش ادامه دادم.
چشماش خمار بود و مدام باز و بسته ميشد انگار قرار بود كه بيهوش بشه ولي من ادامه دادم.
براي چند دقيقه من همين كار ها رو تكرار كردم و بنظرم هم مفيد بود و داشت جواب ميداد.
خورشيد بهمون تابيد از بين شاخه هاي درختان تا مارو گرم كنه.
رنگ من برگشت همون لحظه كه رنگ گونه هاي رز برگشت. انگشتاي بيجونشو حس كردم كه تكون ميخورد و لباسه منو سمته خودش ميكشيد و صورتشو توي سينم قايم ميكرد. خدايا شكرت.
پوستش هنوز نسبت به من سرد بود ولي اون حالش خوب بود.
"رز؟"
من اروم پرسيدم در حالي كه انگشتامو روي گونش ميكشيدم.
"هري،"
اون گفت درحالي كه صداش خش داشت و من اه عميق كشيدم چون خيالم راحت شد
"حالت خوبه؟"
من پرسيدم. و اون به ارومي با تكون دادن سرش جواب داد كه حالش خوبه. و من گزاشتم سرم رها بشه و به درخت پشت سرم تكيه دادم، و چشامو بخاطر اطمينان خاطرم اروم روي هم گزاشتم.
"فاك، رز تو منو در حد مرگ ترسوندي..."
"ببخشيد"
اروم گفت ولي اين دفعه صداش واضح تر بود
"ما ديگه نميتونيم اين كار رو انجام بديم، بيرون اينجا بخوابيم، نه اونطوري كه ما خوابيديم."
Advertisement
"منظورت چيه؟"
اون از من پرسيد و سرش رو بلند كرد تا منو ببينه ولي هنوز بدنش رو به من چسبونده بود تا گرما رو حفظ كنه.
"ما بايد اتيش درست كنيم با يه سقفي براي خودمون درست كنيم. اه شايد اصلا مجبور شيم به يه هتل كوفتي بريم."
اروم بدنشو تكون داد تا از من يكم دور شه و بعد صحبت كنه اما بخاطره سرماي هوا، بدنش بر خلاف خواستش عمل كرد و همچنان به من نزديك موند.
"به نظرت خيلي ريسكي نيست؟ اتيش و سقف معلوم ميشه ما كجاييم و هتل؟....."
"من واقعا ديگه اهميت نميدم، تازه دسامبر شده و هوا هم هر روز سرد تر از روز ديگه ميشه، من ترجيح ميدم كلا هيچ وقت بيدار نشم كه بخوام تورو اينشكلي ببينم. من پرستار يا امداد گر كمك هاي اوليه نيستم كه اين برام عادي باشه و اين منو در حد مرگ ترسوند."
براي چند لحظه اون هيچي نگفت و من ميدونستم كه سورپرايز شده.
"ما فقط بايد صبر كنيم و ببينيم چيميشه. نه؟"
من سرتكون دادنشو روي سينم حس كردم.
"تو خوبي؟"
من ازش پرسيدم و سرمو خم كردم تا بتونم صورتشو ببينم.
اون بالاخره صورتشو سمته من چرخوند و من اون لبخند كم ولي رضايت بخش رو توي صورتش ديدم.
"اره"
اون سرشو تكون داد
"تنها چيزي كه يادم مياد اينه كه خيلي سرد بود و دردناك بود و من نميتونستم فكر كنم و يا تمركز كنم و بعد تنها چيزي كه يادمه اينه كه روي پايه تو بودم و بعدش صداي تو توي گوشم بود كه اسممو صدا ميزدي."
"اره..."
من شروع كردم به تعريف كردن،
"من بيدار شدم و تو.... خب، تو خيلي خوب بنظر نميرسيدي. لبات بنفش روشن شده بود و تو مثله چي از سرما ميلرزيدي."
بعد از اينكه اينارو شنيد اروم سرشو گزاشت روي سينم، همونجا كه قبلن بود و اروم بوسيد همونجارو.
Advertisement
"خب پس ممنون كه منو نجات دادي:)"
و توي صداش يه بازيگوشي بود
"دوباره..."
من خم شدم تا پيشونيشو اروم ببوسم، و اروم گفتم:
"هميشه"
داستان از نگاه خانم هلمن:
موسسه من سر تيتر همه روزنامه و مجلات شده بود. روي هر صفحه اولي، هر مقاله يا متني.
بعضي ها اينطوري بود كه هري استايلز معروف با معشوقه ش. خوشبختانه اون رو يه فراري نميشناختن. بعضي هاشون درباره نفر سومي كه باهاشون فرار كرده صحبت ميكردن.
بعضي هاشون از خودشون به شدت مطمئن بودند درحالي كه بقيه ميگفتند كه نگران نباشيد و اين ها همه شايعه و خرافات هست.
ولي من برنامه ريزي كرده بودم كه همه چيز رو اروم نگه دارم.
معلوم بود كه تعدادي از مريض ها فرار كرده بودند ولي بقيه سوالات گنگ ونا معلوم بودند.
من نميخواستم هيچ پيامي بدم يا چيزي رو رد كنم و يا تاييد كنم، هنوز نه. ما هنوز نميدونستيم كه ايا اونا هنوز زنده هستن يا نه.
"ميدوني به كجا فرار كردن؟"
"نه"
"پشت اين بيمارستان يه دره هس كه اگر خيلي تونسته باشن دور شده باشن ميرن اونجا در غير اين صورت تا الان مردن كه ما اون دره رو هم چك كرديم و چيزي پيدا نكرديم."
.
..
الللل د لااااو
بچه ها سلام.تولد رایتر این قسمتمونه😍تولدتتت مبارک 💖🤞
Advertisement
- In Serial124 Chapters
First one
COMPLETED - When Isabella arrives at college, she's determined to keep her head in the books and go by unnoticed. Yet, life had other plans for her. When her new friend Mia drags her to her first ever College party and her path collides with Mia's brother both of them derail. Lukas is mysterious, tattoos tainting his skin, not afraid of cursing his thoughts out loud and isn't too happy with welcoming Isabella into their group of friends. However when Isabella seeks comfort with tall dark and handsome Drew, Lukas tries everything in his power to keep the two apart. Lukas is trouble, Isabella way too good to be his type, but still they can't stay away from each other.❄️"Lukas, are you hugging me? Is coldhearted Lukas hugging a girl?" My drunk tongue blurted out. "Shut up, I'm just keeping you from falling face down in the toilet." He whispered in my ear and I felt his breath against my skin. "Yeah right. You are soooo hugging me." I teased him knowing he was indeed hugging me, but he was too stubborn to admit it. "No, I'm not." He said, pulling me even closer to him before curving his lips against the skin behind my ear. He's such a goner...❄️NOTE: 👀 please ignore the way the first ten chapters are written. First book ever and that's noticeable. It gets so much better after those I promise.
8 145 - In Serial25 Chapters
Alpha (under construction - rewrite)
They say that when he is near you can't breathe because of the suffocating power he emits. They say when you are in his presence you fall to your knees because of the intense domination. They say when you mess with what is his, you pay the ultimate price.Who is he?He is Alpha.
8 117 - In Serial22 Chapters
Taming Cameron (COMPLETE)
Meet Cameron Crawford:She smokes and considers sex a sport. She doesn't have sex with one man twice, but she engages in sexual activities more than twice a week. Meet Nathaniel Caine:He is Cameron's boss, and is disgusted by her promiscuity, but what can he do? The woman is good at her 'job'. Nathaniel later wants someone to pose as his fiancée for his family reunion and his only option is Cameron.A week can be a long time for a woman like Cameron to go without sex or her cigarette, but will she be tamed by Nathaniel? "NO sex with any of my family members, and if you ruin the plan, you won't get paid." Nate smiled wickedly.Cameron cocked a brow and smiled "What about sex with you?".Find out more in "Taming Cameron Highest rank: #17 in short story!
8 194 - In Serial38 Chapters
Games of Jealousy (BG Fanfiction)
Първата любов... това е най-прекрасното усещане, което ще помниш през целият си живот. Да, тази любов, може да има финал, изпълнен с щастие, но... може да бъде и трагична. Може да доведе до раздяла. Да омраза. До болка. А, това е нещото, от което всички се страхуват. Връзките са сложни. Любовта е съпътствана с препятствия. И все пак..., когато живееш в онзи свят, наречен „Шоубизнес", сякаш всичко е много по-трудно. Ясмин Родригес. Момиче на двадесет и три. Примерът за това. Изживяла първата си любов, но с трагичен завършек. Раздели, събирания, безбройни шансове и огорчения. Нищо не е помогнало. Нищо не е успяло да спаси бурната връзка, която е водила с една от най-големите музикални звезди - Хари Стайлс. Всичко се проваля, когато Хейли Фишър се появява. Една... стара причи.на за раздяла. Уж грешка от миналото. Неочакваният и внезапен годеж между нея и Хари съсипва Ясмин. Във всеки мрачен тунел, винаги има светлина. А, светлината на Ясмин... е друга огромна звезда. Малума. Колумбийският изпълнител навлиза в живота й, помагайки й да разбере, че понякога ревността, върши по-добра работа от всичко остана
8 66 - In Serial38 Chapters
The Bad Boy's Favorite Girl
When both of her parents leave on a business trip for a few months, Alina Hadley is sent from Fort Worth to Greenwich, where her mom's best friend lives. She is introduced to a whole new world, one that she wasn't aware of when she moved seven years ago. This change from Texas to Connecticut is topped off with having to live with the school's bad boy, Jay Von Baron. Will Alina last these few months?
8 116 - In Serial22 Chapters
Psychedelic | Vinnie Hacker
"cause I'm fucking your girlfriend, and there's nothing you can do about it."
8 117

