《chaotic (Persian translation)》chapter 7
Advertisement
داستان از نگاه هري:
صبح روز بعد قبل از اينكه خورشيد خودشو نشون بده من از خواب بيدار شدم، اما نه راستش.
همه ي روياهام محو و ناپديد شدند و من چشامو به روي اسمان نيلي رنگ صبح باز كردم. پرنده ها بالاي سرم درحال پرواز بودند، ازادانه.
اتمسفر و جو اين حس رو بهم داد كه صبح خيلي زود است. ولي من حس بيدار بودن رو نداشتم
يجوري خواب الود بودم كه نميتونستم هيچ كاري انجام بدم و بي حس بودم.
ديشب يكي از اون شباي افتضاح و خسته كننده بود كه هي وول ميخوردم و نميتونستم بخوابم و علاوه بر اينكه بدنم كوفته و خسته بود، نميتونستم استراحت كنم.
علاوه بر اون ديشب واقعا سرد بود و ما داشتيم يخ ميزديم. درواقع دليل بيدار شدنم لرزيدن بخاطره سرما و افتادن دانه هاي برف روي صورتم و بدنم بود كه همينطوريش يخ زده بودن چه برسه به اينكه برفم بباره روشون.
زمستون بي رحم بود و سرما به تموم بدنم و سينه هام نفوذ كرده بود. پس بخاطره همين وقتي چشامو باز كردم حس بيدار بودن بهم دست نداد.
چون اصلا نخوابيده بودم كه بخوام بيدار شده باشم.
يا اينكه هنوزم تو خوابم؟
اصلا مطمئن نبودم پس سعي كردم كه همه ي ماهيچه هاي گرفته و يخ زدم رو تكون بدم و بلند شم و بنشينم.
و اينكه فكر كنم بيدار شدم چون يجورايي خودمو جمع و جور كردم.
با دستام چشمامو يكم ماساژ دادم تا شايد بتونم همه چيو يكم واضح كنم. ميتونستم چمن يخ زده كه حكم تختم رو داشت حس كنم و براي چند لحظه دختري كه كنارم روي همين چمن خوابيده بود رو فراموش كرده بودم. سريع سرم رو برگردوندم و چشام دنبالش بود تا كنار خودم پيداش كنم.
وقتايي بود كه صورتشو با دقت وقتي خواب بود نگاه ميكردم، صورتش خالي از هر ترس و نگراني بود، لب هاي قرمزش ، موهاي تيره و زيباش، منو ياده گلوله هاي سفيد برف مينداخت.
Advertisement
اما اين صورتي كه جلوم بود هيچ كدوم از اونها نبود.
قلبم از تپيدن دست كشيد و نفسم توي گلوم سنگيني كرد.
خداي من
من سريع روي زانوهام جلوش خم شدم و بدن لرزونمو تكون دادم سمتش. با دوتا دستام صورتشو قاب كردم،
"رز"
صداش رو با يه عالمه نگراني گفتم و واقعا از نگران بودنم منظور داشتم.
اون چشماشو باز نكرد
يه عالمه دانه هاي برف روي موهاش نشسته بود و لايه نازكي از برف روش رو پوشونده بود.
پوستش روشن تر از هميشه بود.
بدنش به شدت از سرما ميلرزيد به طوري كه صداي به هم خوردن دندوناش به وضوح شنيده ميشد،
و لباش.....لباش...........لباش بنفش شده بودند.
"رز!"
ايندفعه محكم تر صداش كردم و سرشو با دستم بلند كردم و سمته صورتم اووردم
داشت سعي ميكرد كه اسممو بگه
لباش طوري حركت ميكرد كه انگار دنبال هوا بود اما صداي لرزونش نميزاشت هوا اونطوري كه ميخواد بهش برسه.
"شششش. اروم باش همه چي درست ميشه"
من با وقار و اروم بهش گفتم اونقد اروم ولي مطمئن بودم كه سدامو شنيده.
نميخواستم گرماي دستم رو از صورتش بگيرم ولي مجبور بودم برم و چيزي پيدا كنم تا بيشتر بتونم بپوشونمش.
اول پتوي خودمو بلند كردم و گزاشتمش روي پام، اول برف روشو تكوندم و با دستم پاك كردم بعضي جاهاش خيس شده بود و اصلا مناسب نبود ولي از هيچي بهتر بود.
بعد رفتم كنار و دستمو اروم گزاشتم پشت رز و اروم كشيدمش بالا با اون پتويي كه دورش بود و اوردمش بين زانوهام و اروم پتوي خودمو دورش پيچيدم و محكم از روش بغلش كردم و توي خودم غرقش كنم تا بيشتر گرمش كنم.
"رز دستاتو بده به من"
.
.
..
..............
Advertisement
Witch's Daughter And The Devil's Son
That night, the delicate purple-eyed woman in a wedding dress sat on their bed as her husband observed her with a grin.
8 242August
A short story based on the songs "August" and "Betty" from Taylor Swift's "Folklore" album.
8 115The Babysitter✔️
Lexi is finishing up high school and needs extra money for the trip of her dreams and what better job is there than babysitting? What happens when she shows up for her first day only to find out she's babysitting the bad boy's family?
8 273For My Next Trick...
At twenty-four, Mason Chamberlain had it all. When scandal leaves him with a broken heart, not much could make him believe in love again...until the new governess for his eight-year-old sister arrives. He's drawn to her. Despite Mason's good lucks and coveted status, he can't break through her chilly facade. She wants nothing to do with a duke's son. It slowly becomes clear to him that she's running from her past. Her secret puts his family in jeopardy, but is this love worth the risk?
8 147Let it Snow!
❄️Nora, a young woman not quite content with the direction her life had taken, decides to take a step back and restart from the beginning. ❄️Leaving her city life behind, and turning a deaf ear to the advice of her very unsupportive and never-happy-with-her family (a stepmother, and two older stepsisters), she comes to live into a small, medieval spa town, where she inherited a tiny cottage set on a castle grounds. ❄️She only hopes to find a job, possibly as a guide in the wonderful castle she loves, to be able to make ends meet... However, she finds much more than that, waiting for her here-- a new life, entirely different from her previous one, happy memories of her childhood and teenage years, friendship and maybe love.❄️But, nothing is as easy as it may sound, especially not figuring out Martin, the charming veterinarian, Nora's new friend, who acts as if they knew each other from the beginning of times, a man shrouded in mysteries of everyday life. ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️A chistmassy winter romance,❄including themes of several of my favourite classics--❄Cinderella, Jane Eyre, The Little Prince❄-- set around a castle❄️❄A story about a new beginning❄and finding love in the process❄❄Weekly updates (Fridays, life permitting)❄
8 120In His Hands (BxB)
"Your value can only be measured by the hands of someone who appreciates your worth." One year old Remington falls on the floor screaming in agony. His dad, Alpha Jamison, runs to him and picks up the thrashing toddler. He holds Remington into his chest as he rushes towards the pack hospital. Talon Williams is born premature. His mother struggles to console the tiny newborn as tears leak from her tired eyes. He is tiny but absolutely perfect. She holds him close to her heart as she thanks the Moon Goddess for her miracle baby.On the night of Remington's 18th birthday he lets a silent tear trickle from the corner of his steel blue eyes. His heart aches and the hollowness breaches. He lays in bed praying the Moon Goddess made a mistake.Talon wonders thru the territory of The Silver Moon Pack. Tiny pricks of discomfort sting his lonely soul. For 17 years he has been a "member" of one of the largest packs in the country. He has never been more alone than he feels at this moment. Talon knows he is a mistake. He prays the Moon Goddess will forgive him.***Mature Content***^^^^All my writings are completely my own. Please do not copy or share my content without expressed written consent. Any and all coincidences to any other story are purely unintended. Please do not use any portion of my writings in a manner as to claim it as your own.^^^^If you are reading this story on any other platform aside from Wattpad you are very likely to be at risk for Malware. If you want to read this story in its original, safe form please go to https://my.w.tt/EI5cuTpZ88. Thank you.ANY MUSIC, PICS OR GRAPHICS DO NOT BELONG TO ME. I DO NOT OWN THE RIGHTS IN ANY WAY, SHAPE OR FORM.
8 149