《فرشته گیر افتاده ✨》My son

Advertisement

+ کوکاااااا بسسس کننن دیگه اه نمیفهمی مگ؟؟؟

_ جیمینا چی میگی من که کاری نمیکنم اه

+ پس چرا داری باسنم لای دستات فشار میدی

_ خب اون فرق داره من علاقه دارم به این کار

جیمین خنده ای کرد و به حموم کردنش ادامه داد به هر حال نمیتونست

جلوی دوست پسر شیطونش رو بگیره اون همیشه اینطوری بود و هرچی

که میشد از باسن جیمین دست نمیکشید .

بعد از تموم کردن حمومشون هرکدوم بیرون رفت تا لباسش رو بپوشه و

باهم به خواب برن

جیمین تیشرت سفید و شلوارکی پوشید و تیشرت بنفش و شلوارک دیگه ای

رو به کوک داد .

روی صندلی نشسته بود و داشت موهای طلاییش رو میبست که نشستن

کوک وسط پاهاش رو حس کرد

+ کوکا چیکار میکنی ؟

_ میشه موهای منم ببندی ؟

+ معلومه که میشه

جیمین مشغول بستن موهای کوک بود اما بی حالی پسر رو حس میکرد

+ میخوای باهام حرف بزنی کوک

_ جیمینا من استرس دارم اگ بابام از من خوشش نیاد چی ؟

+ چرا نباید خوشش بیاد پسر به این خوشتیپی ادم حال میکنه مگ تو چته

_ من اون شیطانی که پسر لوسیفر باید باشه نیستم

+ اما تو خوش قلب ترین شیطانی هستی که دیدم کوکا جنسیت و اسم تو

مهم نیست مهم چیزیه که توی قلب تو وجود داره مهم اون مهربونی که

به یه فرشته غریبه کردی و تو الان اینجایی و جرعت کردی که خودت

قبول کنی پس حتی اگ بابات از تو خوششم نیاد که غیر ممکنه مهم اینه که

تو خودتی کوکا .

جانگ کوک لبخندی زد و بلند شد و بوسه ای به لب های جیمین زد

_ جیمینا من خیلی خوشبختم که تورو دارم

+ منم خیلی خوشبختم که خودم دارم

هردو به خود پسند بودن جیمین خندیدن و باهم به سمت تخت گوشه اتاق

رفتن . همدیگه رو به آغوش کشیدن و به خواب رفتند .

Advertisement

نزدیک صبح بود که جیمین با صدای ناله های بلندی از خواب پرید .

+ لعنت به همتون عجب جهنمیه خدایا

به سمت پنجره رفت که با یونگی و هوسوک در حال سکس روبرو شد

هوسوک دست های یونگی رو بالا سرش قفل کرده بود و با تمام قدرت

کمرش تکون میداد و باهم ناله میکردن .

جیمین ضربه ای به سرش زد و با تاسف به سمت تخت برگشت که با

کوک نیم خیز شده روی تخت روبرو شد .

+ او کوکااا بلند شدی ببخشید من بیدارت کردم ؟

_ نه فرشته من با صدای ناله یک سری فرد حشری بلند شدم

هر دو کلی خندیدن و آماده شدن تا بیرون برن چیز زیادی به اومدن پدر

کوک نمونده بود پس جیمین پیشنهادی مبنا بر گشتن توی بهشت به کوک

داد و کوک هم با کمال میل قبول کرد .

جیمین بال هاش رو بیرون آورد و شروع به پرواز کرد که با نبود جانگ

کوک روبرو شد

+ کوکاااا کجایییی

صدای جانگ کوک از روی تپه ای که از روش پریده بودن میومد

_ جیمینا من بلد نیستم پرواز کنم

صدای کوک اونقدر مظلوم و درمونده بود که جیمین صافت شدن قلبش رو

به وضوح حس میکرد

پیش کوک برگشت و لپ هاش رو فشار داد .

+ اومو بانی میخواد پرواز یاد بگیره

جانگ کوک سرش رو مظلومانه تکون داد

جیمین به پشت جانگ کوک رفت و بال هاش رو نوازش کرد .

+ اوکیه بانی

و ناگهان ضربه ای به پشت کوک زد و اون رو از دره پرت کرد پایین

کوک شوکه شده بود و داشت سقوط میکرد باور نمیکرد چیشده که یهو

بی وزنی رو حس کرد ناخودآگاه شروع به بال زدن کرد و به بالا رفت

میتونست بگه خاص ترین تجربه عمرش بود با خوشحالی تونسته بود

کنترلش رو بدست بیاره

سریع به سمت جیمین پرواز کرد و پیشش نشست و نفس نفس زد

Advertisement

_ جیمینااااا این چ کاری بود دیوونه شدی ؟؟؟؟؟

جیمین شونه ای بالا انداخت

+ به نظرت برای نره غولی مثل ت راه دیگه ای برای آموزش پرواز

هست ؟ نکنه انتظار داری مثل بچه فرشته ها بال هاتو نگه دارم و بگم

کوکاااااا قربونت برم بال بزن

جانگ کوک خنده سرخوشی کرد

_ باشه باشه جیمینا خیلی حرس نخور

باهم بال هاشون رو باز کردن و جیمین تقریبا تمام مکان های زیبای بهشت

رو به جانگ کوک نشون داده بود تو راه همه اون هارو با انگشت نشون

میدادن تعدادی از مردم میگفتن اونا بهم میان و تعدادی هم از رو حسادت

میگفتن مگ شیطان با فرشته ازدواج میکنه اخع

.....

جیمین نگاهی به آسمون انداخت ساعت تقریبا ۲ بود پدر جانگ کوک قرار

بود بیاد و چیز زیادی به ورودش نمونده بود .

جیمین و جانگ کوک نزدیک دروازه رفتن گرمای سوزان جهنم صورت

جانگ کوک رو اذیت میکرد

همه خانواده جیمین از جمله مادر و پدرش و هوسوک و یونگی حتی

والدین اونها آماده استقبال از شیطان بودن چون همگی بعد از اینهمه سال

جنگ پایان ناپذیر خواستار صلح بودند ..

بادی شدید از دروازه بیرون اومد و مردی بلند قد با لباس سیاه و بال هایی

به بزرگی تمامی آسمان ها وارد شد کنار اون مرد زنی سیاه و قرمز پوش

که روی بال های سیاهش رگه های طلایی دیده میشد وارد شد زیبایی و

بزرگی زن و مرد اینقدر خیره کننده بود ک همه افراد حاضر محو تماشا

بودند مرد به سمت پدر جیمین رفت

_ سلام فرشته بزرگ

+ سلام لوسیفر مرسی دعوتم رو قبول کردی

دختر لبخند درخشانی زد و جلو تر اومد

_ سلام من سویون هستم دختر لوسیفر از آشنایی باهاتون خوشبختم

جیمین جلو تر اومد

+ اوووو سویون شی شما خواهر جانگ کوک هستی از آشنایی باهات

خوشبختم

سویون لبخند شیرینی زد

_ منم همینطور

در اون میان جانگ کوک کاملا هنگ کرده بود و نمیدونست باید چیکار

کنه که دست مادر جیمین رو پشتش حس کرد

+ جانگ کوکااااا برو پیش خانوادت

جانگ کوک لبخند پر استرسی زد و پیش اونها رفت اول با سویون دست

داد

_ سلام سویون شی من جانگ کوک هستم

+ اومو اومو اوپاااااااااااااااا چقد بزرگ شدی چقد خوشتیپی من واقعا دلم

برات تنگ شده بود اوپا

این حرف هارو زد و پرید بغل جانگ کوک

بعد از احوال پرسی پر مسما پدر جانگ کوک به سمتش اومد

_ پسرم

جانگ کوک با شنیدن کلمه پسرم از پدرش دیگ نتونست تحمل کنه و با

چشمای اشکی به بغل پدرش پرید

لوسیفر شوک زده دستاش رو رو کمر پسرش گذاشت و بغلش کرد

همه شوک زده به اونها خیره بودند چون جانگ کوک اولین کسی بود که

لوسیفر با چشمای اشکی بغلش کرده بود

.............

_________________________________

پایان این پارت امیدوارم لذت برده باشید❤️

راستی کامنتی دیدم با این مضمون که مقدار پارت کمه

من هر مقدار ووت که میزارم معمولا دو سه روزه شما میدید اون مقدار ووت رو و من هر دو یا سه روز بیشتر از ۱۰۰۰ کلمه اپ میکنم در صورتی که توی تلگرام هر هفته فقط یک بار اپ میکنم و همه راضین

امیدوارم شمام راضی باشید

تعداد ووت برای پارت بعد : ۲۵ ووت

    people are reading<فرشته گیر افتاده ✨>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click