《Hide [Sterek]》4.[ Back To The Club ]
Advertisement
استایلز به ساعت نگاهی انداخت و با دیدن اینکه عقربه ی کوچیک رو عدد هشت ایستاده خسته چشم هاش رو مالوند.
بیشتر از چهار ساعت بین پرونده های مختلف گشته بود تا پرونده های مختومه اما مشکوک رو پیدا کنه و حالا که کارش به پایان رسیده بود، هیچ پشیمونی ای نداشت.
چون کاری که انجام داد بیهوده نبود!
حالا میتونست بیشتر به فرضیه اش که جوکر ماه هاست که قربانی میگیره و ازش برای به قتل رسوندنِ آدم ها استفاده میشه، پر و بال بده.
درسته هنوز مدرکِ قوی ای برای حرفش نداشت اما کسی نمیتونست مشکوک بودن پرونده هایی که اون جدا کرده بود و ارتباطی که ممکن بود با جوکر داشته باشن رو هم انکار کنه.
"هی استایلز؟ شیفت ما تموم شده، من دارم میرم خونه."
صدای درک باعث شد استایلز بالاخره گردنش رو به یه سمت دیگه بچرخونه و درک از دیدن اون همه پرونده جلوی پسرِ تازه وارد تعجب کرد.
"اونا چیه؟ نکنه بقیه پرونده های خودشون رو دادن به تو؟!"
استایلز کش و قوسی به بدن خودش داد و از روی صندلی بلند شد.
"نه نه! بیا اینجا درک، باید یه چیزی رو بهت نشون بدم."
استایلز صندلیش رو کنار زد و جوری جلوی میز ایستاد که درک هم بتونه به پرونده ها نگاه بندازه.
" اینا که پرونده های چندماه گذشته ست. داری چیکار میکنی استیلنسکی؟!"
درک با اخم پرسید و نگاهِ گیجش رو به استایلز دوخت.
"آره درسته، بیشتر این پرونده ها با دلیل های ساده ای مثل خودکشی، تصادف یا قتل غیرعمد بسته شده اما من چندتا سوال برام پیش اومده..."
استایلز توضیح داد و یکی از پرونده ها رو جلوی درک باز کرد.
" چطور ممکنه پسری که از لحاظ مالی یا روحی مشکلی نداشته، فقط بخاطر خیانتِ دوست دخترش خودکشی کنه؟!"
استایلز به درک فرصت جواب دادن نداد و چشم هاش رو چرخوند.
"کام آننن درک! اون پسر با پول نفس می کشید و طبق گزارش ها تازه دوهفته از دوست شدنش با اون دختر میگذشت! نمیتونی بگی از عشق زیاد تا این حد افسرده شده بود!"
اخم درک عمیق تر شد و دست هاش رو جلوی سینه اش ضرب در کرد. آره تا حدودی منطقی نبود ولی تو سنت دنیس خیلی از اتفاق ها دلیل منطقی نداشت!
"شاید عشق تو نگاه اول بوده؟!"
نگاهِ استایلز چیزی شبیهِ ' الان داری شوخی میکنی؟' شد و درک چشماش رو چرخوند.
"من نمیدونم خب؟ اونا نامه ی خودکشی رو پیدا کردن و با دست خطش تطابق دادن. هیچ مدرکی هم دلیل بر قتل تو صحنه جرم وجود نداشت!"
استایلز بشکنی زد و انگشت اشاره شو به سمت درک گرفت.
"دقیقا شبیه پرونده ی ملیسا!"
"تاریخ اون پرونده برای سه ماه پیشه استایلز!"
درک غر زد و سعی کرد جلوی صدایی که بهش میگفت حق با استایلزه رو بگیره.
"خب... این چی؟"
استایلز پرونده ی بعدی رو جلوی درک انداخت و این بار بدون اینکه بازش کنه شروع به توضیح دادن کرد.
"بزرگراهِ میلری یکی از بزرگراه هاییه که تو پنج سال گذشته هیچ تصادفی توش رخ نداده اما ماه قبل راننده ی یکی از بازیگرای مشهورِ شهر کنترلش رو از دست داد و حدس بزن چی؟ اون بازیگر یکی از پولدارترین افراد شهر بوده که مُرد."
درک نفس عمیقی کشید و کلافه به استایلز نگاه کرد.
"خب که چی؟ میخوای بگی یکی داره آدم های پولدار سنت دنیس رو میکشه؟ اونم جوری که ما هیچ مدرکی برای اثباتش نداریم؟"
"نداشتیم درک..."
استایلز پرونده های موردنظرش رو از روی میز جمع کرد و لبخند زد.
"اما حالا داریم. جوکر! اونا دارن از جوکر استفاده میکنن!"
"استایلز! تو توهمی شد پسر! این چیزی نیست که بخوای باهاش شوخی کنی... اصلا چرا داری انقدر حساسیت به خرج میدی؟ تو داری کاری رو انجام میدی که هیچ کس ازت نخواسته!"
Advertisement
درک عصبی دستی تو موهاش کشید و از میز استایلز فاصله گرفت.
"آره ولی من یه کارآگاهم، توام هستی درک! و این یعنی لازم نیست 'حتما' کسی ازمون بخواد تا روی یه پرونده کار کنیم."
استایلز میتونست بهم ریختن درک رو حس کنه اما چرا؟ دلیلش رو نمیفهمید!
درک چند لحظه بدون پلک زدن به استایلز نگاه کرد و بعد برای آخرین بار تلاش کرد تا پسرِ مصمم رو به روش رو شکست بده.
"حتی اگه ثابت شه همه این موارد به جوکر مربوطه، کاپیتان این پرونده رو به سازمان مبارزه با مواد مخدر میسپره."
" پس نظرت درمورد اینکه 'ما' ثابتش کنیم چیه؟!"
استایلز پرسید و با لبخند به درک نگاه کرد.
و درک برای اولین بار حس کرد در برابر اون نگاهِ امیدوار و مشتاق و اون لبخندِ هیجان زده تنها کاری که نمیتونه بکنه مخالفته!
"حالا میخوای از کجا شروع کنی آقای کارآگاه؟!"
درک بی مقدمه پرسید و کتِ چرمِ مشکیش رو که تمام مدت تو دستش نگه داشته بود، پوشید.
استایلز برای چند لحظه با تعجب به درک که تا حدی کوتاه اومده بود نگاه کرد و بعد تند تند پرونده ها رو تو کشوی میزش گذاشت.
"باید برگردم به اون کلاب!"
"کلابِ زین؟"
درک با تعجب پرسید و به استایلز که در حال صاف کردن پیراهنش بود و خمیازه میکشید نگاه کرد.
"آره. میرم اونجا و همه رو زیرنظر میگیرم تا کسی که جوکر میفروشه رو پیدا کنم. بعدم بازداشتش میکنم و میارم اینجا تا ازش بازجویی کنیم."
استایلز توضیح داد و خواست از کنار درک رد که درک با یه قدم بلند راه استایلز رو سد کرد.
"واُ... صبر کن ببینم. به همین راحتی؟! چرا فکر میکنی زین میذاره تو بری اونجا و کلابش رو با دستگیر کردن یکی از مشتری هاش بهم بریزی؟!"
استایلز نگاهِ شوکه ای به درک انداخت و لباش رو روی هم فشار داد.
"عام...خب...تو راه حلی داری؟"
"آره و راه حلت منم!"
درک پوزخندی زد و به استایلز نزدیک شد. دکمه ی اول پیراهنش رو باز کرد و بعد با دست بردن تو موی مرتب پسر بهشون حالت شلخته ای داد.
"هی هی داری چیکار میکنی و منظورت چیه که تو راه حلی؟!"
استایلز که از نزدیک شدن درک بهش معذب شده بود غر زد و سریع ازش فاصله گرفت.
"دارم برای خوش گذرونی آمادت میکنم. منم باهات میام. اون به من اعتماد داره پس میذاره بمونی."
"عام آره این فکر خوبیه ولی همین الان میخوایم بریم؟ یعنی همین الان؟"
درک نگاه گیجی به استایلز انداخت و سرش رو تکون داد.
"فکر کردم منظورت همین بود؟!"
"نه! یعنی آره، ما باید بریم اونجا ولی امشب نمیشه."
"وَ چرا؟"
درک گفت و ابروهاش رو بالا انداخت.
"چون من امروز خیلی خسته شدم و احساس میکنم... اگر برم کلاب همونجا از خستگی غش میکنم. فکر نکنم بعدش تو بخوای منو تا خونهام برسونی و تا صبح همونجا تنها میمونم."
استایلز گفت و وسط حرفش به طرز کیوتی خمیازه کشید.
درک به چهرهی خستهی استایلز نگاه کرد و بخاطر سناریویی که برای خودش ساخته بود پوکر شد. البته بهش حق میداد. حالا که بیشتر دقت کرد متوجه شد اون چقدر خسته به نظر میاد و چشم هاش از شدت خواب سنگین شدن.
"آره خب، به عنوان روز اول کاری تو اینجا روز سختی رو داشتی."
درک گفت و چند بار آروم به شونهی استایلز ضربه زد. استایلز لبخند نیمهجونی زد و رفت تا وسایلش رو جمع کنه.
"و موفقیت آمیز!"
استایلز سعی کرد با تمام انرژی که براش باقی مونده بگه در حینی که از کنار درک رد میشد ولی نتیجش فقط یه لحن خسته و یه مشت بی جون توی هوا بود.
Advertisement
"پس، فردا میبینمت؟"
درک پرسید بعد از اینکه کت و کیفش رو برداشت و در اتاق رو قفل کرد.
"هوممم... بای درک!"
استایلز بدون اینکه بگرده گفت و دستش رو توی هوا تکون داد.
امروز بهتر از چیزی که انتظارش رو داشت پیش رفته بود و هیولای شماره یک اداره پلیس، همکار عزیزش درک اخمو هیل، خیلی هم ترسناک نبود. نه در حدی که بقیه میگفتن.
یا شاید هم هنوز اون روی ترسناکش رو ندیده بود؟
صبح روز بعد درک و استایلز به موقع سرکار حاضر شدن و تحقیقاتشون رو روی پرونده های مرتبط به جوکر ادامه دادن. استایلز تمام سرنخ ها رو روی بورد بزرگی که کنار میزش بود الحاق کرد و طبق عادتش اونا رو با نخ های رنگی به هم وصل کرد.
حدود دو ساعت طول کشید تا بتونه درک رو برای انجام این کار قانع کنه، معنی هر رنگ نخ رو براش توضیح بده و بهش بفهمونه که اینطوری بهتر پیش میرن.
ولی درک هنوز هم بابت اینکه اینکار مثل فیلم های خیالی پلیسی و کارآگاهیه و همش سوسول بازیه غرغر میکرد. هر چند که نهایتا گذاشت استایلز این کارو انجام بده.
استایلز به آنا گفته بود تا بیشتر از قبل روی جوکر تحقیق و آزمایش انجام بده. هر چقدر که اطلاعات بیشتری از این ماده سمی بدست میاوردن، یه قدم به موفقیت نزدیک تر میشدن.
روز دوم سریع تر از چیزی که فکر میکردن به پایان رسید و حالا درک و استایلز توی ماشین در حال حرکت به سمت کلاب بودن. هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد تا زمانی که درک نزدیک کلاب ماشین رو پارک کرد.
برای چند لحظه سکوت سنگینی بینشون ایجاد شد که باعث شد استایلز حتی از قبل هم معذب تر بشه. تا اینکه نهایتا درک تصمیم گرفت در ماشین رو باز کنه و پیاده بشه ولی استایلز فورا به آستینش چنگ انداخت و مانع شد.
"وایسا وایسا!"
درک با چشم های درشت شده نگاهش رو بین استایلز و دستی که هنوز آستینش رو میکشید رد و بدل کرد، تا جایی که بالاخره استایلز دست از زل زدن به درک برداشت و به خودش اومد و آروم دستش رو جدا کرد.
"میگم چیزه... خب نقشهمون دقیقا چیه؟"
"میریم اونجا، خوش میگذرونیم."
درک جوری گفت که انگار خیلی واضحه و سوال استایلز مسخره بود.
"ولی ما نمیریم اونجا که خوش بگذرونیم!"
استایلز با حرص گفت و به درک چشم غره رفت.
"آره ولی لازم نیست این رو بقیه هم بدونن احمق!"
درک یا لحنی شبیه لحن خودِ استایلز جواب داد و وقتی درشت شدن چشماش رو دید پوزخندش عمیق تر شد.
"وایسا ببینم، بهم نگو که تا حالا کلاب نرفتی یا مست نکردی؟"
" معلومه که رفتم!"
استایلز فوراً جواب داد.
"آخرین بار کی بوده؟"
درک ابروشو بالا انداخت و با لحن مچ گیری پرسید.
"دو سال پیش؟ با اسکات بعد از جشن فارغالتحصیلی رفته بودیم، فکر کنم؟"
استایلز با شک گفت در حالی که صداش به مرور تحلیل میرفت و به هر جایی غیر از صورت درک نگاه میکرد.
درک چشم هاش رو تو حدقه چرخوند و آهی کشید. باید حدس میزد که استایلز بچه مثبت تر از این حرف هاست.
"فعلا مهم نیست، فقط حواست باشه دستگیری توی کلاب انجام نمیشه، هر کسی که بهش مشکوک شدیم رو دنبال میکنیم و یه جایی بیرون از کلاب کارشو میرسیم."
استایلز که کم کم منظور درک رو میفهمید ابروشو بالا انداخت و سرش رو کج کرد.
"مشکلت با اینکه از اول مستقیم بگی 'قراره تظاهر به خوش گذرونی کنیم ولی در اصل ماموریتمون رو انجام بدیم' چی بود؟!"
اما درک بدون جواب دادن بهش فقط شونه اش رو بالا انداخت و از ماشین پیاده شد.
استایلز چند لحظه با چشم های ریز شده به جای خالی درک نگاه کرد اما نهایتا از ماشین پیاده شد و دنبال درک رفت.
"ظاهرت رو درست کن."
درک که چند قدم جلوتر میرفت گفت. جلوی در کلاب حسابی شلوغ بود و چندین صف برای ورود تشکیل شده بود.
استایلز بدون هیچ حرفی همون کاری که درک دیشب انجام داده بود رو تکرار کرد. موهاش رو بهم ریخت، یکی دو تا از دکمه های پیراهنش رو باز کرد و سرآستینهاش رو کمی تا کرد.
وقتی جلوی در کلاب رسیدن استایلز به درک خیره شد و ناخواسته جزییات ظاهرش رو زیر نطر گرفت.
درک تمام دکمه های پیراهنش رو باز کرده بود و زیر اون یه تاپ سفید پوشیده بود. آستین هاش رو تا جایی که ممکن بود تا کرده بود تا عضله های ورزیده دستش به خوبی نمایش داده بشه. و به لطف چراغ های نئونی بیرون کلاب همه چیز درباره درک پرفکت به نظر میرسید.
عجیب تر از همه، درک بر خلاف همیشه به طرز احمقانهای سرخوش به نظر میرسید و لبخند به لب داشت. همهی اینا باعث شده بود استایلز با نگاه گیج و اخم به درک خیره بشه.
"انقد به من زل نزن، عوضش یکم لبخند بزن مثلا اومدی خوشگذرونی!"
درک از لای دندونش غرید در حالی که به اطراف نگاه میکرد. استایلز بالاخره به خودش اومد و سعی کرد ظاهر بیخیال و خوشحالی به خودش بگیره.
درک و استایلز بعد از نشون دادن کارت های شناسایی شون به نگهبان ها بالاخره وارد فضای بزرگ کلاب شدن. با اینکه زمان کلاب هنوز به ساعت اوج نرسیده بود ولی کلاب خیلی شلوغ به نظر می رسید.
آدم های زیادی با گرایش های مختلف مشغول رقصیدن یا مست کردن بودن. گوشه و کنار هم پر از زوج هایی بود که بیتوجه به اطراف تو همدیگه غرق شده بودن. اولین چیزی که استایلز حس کرد، حس معذب بودن بود. ولی انگار درک به این فضاها بیشتر عادت داشت.
صدای کر کننده موسیقی، استریپر ها، رقص نور و مه غلیظی که تقریباً تمام فضا رو در برگرفته بود، همه باعث میشدن تا افکارِ منفی از ذهن همه بیرون بره و به خوشگذرونی مشغول بشن.
درک و استایلز از بین جمعیتی که در حال رقص بودن خودشون رو به قسمت بار رسوندن. هر چند تو همین مسیر کوتاه دست ده ها نفر روی بدنهاشون کشیده میشد و حتی یه دختر مست بطور ناگهانی زبونش رو روی گردن استایلز کشید که باعث شد استایلز از جا بپره و نزدیک بود به زمین بیفته. اما در نهایت روی دو تا از صندلی های کنار بار نشستن.
"دو تا شات از همون همیشگی."
درک رو به بارمن گفت.
"نه یدونه لطفاً."
استایلز حرف درک رو تصحیح کرد. درک نگاهش رو از بارمن گرفت و به استایلز خیره شد. به معنی اینکه 'منظورت از این حرف چی بود؟'
"عام خب... من میل ندارم. لیموناد دارید؟"
استایلز با لحن معذبی گفت و پشت گوشش رو خاروند. میدونست الان درک مسخرهاش میکنه ولی بحث کار براش مهمتر از این حرفا بود.
"کاماااان!"
درک با خنده ی خشکی که از روی ناباوری بود گفت. استایلز نگاهی به اطراف انداخت و به سمت درک خم شد. به قدری که لب هاش فقط یک سانت با گوش های درک فاصله داشت.
"ما نمیتونیم مست کنیم و بدون اینکه بفهمیم همه چیز خراب بشه!"
استایلز گفت و وقتی خواست به سرجاش برگرده درک یقهاش رو گرفت و مانع فاصله گرفتنشون شد.
"باید یکم بیشتر تو نقشت فرو بری تا باورت کنن استایلز! نترس هیچکس با دوتا شات انقدر مست نمیشه که همه چیز یادش بره. حتی پلیسایی که تا حالا لب به الکل نزدن."
درک دم گوش استایلز زمزمه کرد و باعث شد مو به تن پسر سیخ بشه. استایلز هیچ واکنشی نشون نداد. درک این رو به عنوان جواب مثبت در نظر گرفت و یقهاش رو رها کرد.
استایلز از بابت اینکه بخاطر نورپردازی کلاب سرخ شدن گونه هاش مشخص نبود تو دلش خدا رو شکر کرد و سر جاش نشست.
درک دوباره به بارمن اشاره کرد و دو دقیقه بعد شات ها جلوی اون دو نفر حاضر بود. درک بدون درنگ یه نفس تمام شات رو خورد و صورتش رو خیلی کوتاه بخاطر مزهی گس الکل جمع کرد.
استایلز که حالا راحت تر از قبل به نظر میرسید با دودلی شات رو برداشت و سر کشید. صورتش بیشتر از درک تو هم جمع شد و زبونش رو بیرون آورد. حتی چند بار سرفه کرد که باعث شد پورخند درک شد.
"انتظار نداشتی که مزهاش بعد چند سال فرق داشته باشه؟"
درک پرسید اما استایلز که هنوز درگیر مزهی تلخ دهنش بود و توجهی بهش نکرد.
درک هم از فرصت استفاده کرد و دو تا شات دیگه سفارش داد. واقعا قصد نداشت انقدر مست کنه اما دیدنِ قیافه ی استایلز وقتی شاتش رو سر کشید نظرش رو عوض کرد.
درک شات بعدی رو برداشت، نگاهش رو نامحسوس بین جمعیت چرخوند و متوجه ماریا شد که به عنوان استریپر بین مردم میچرخید.
ظاهرا اون هم درک رو دیده بود و با عشوه ساختگی براش بوسه ی غلیظی فرستاد. درک پوزخند کجی زد و لیوان شاتش رو به طرف ماریا به بالا گرفت و بعد سر کشید.
وقتی سرش رو برگردوند متوجه استایلز شد که با اخم و چشم های ریز شده به خودش و ماریا نگاه میکرد.
"میدونم این به من ربطی نداره ولی من گیج شدم... رابطهی شما دونفر چیه؟"
"فقط در حد لاس زدن و وان نایت استند، بعضی وقت ها که اینجا میام انجامش میدیم. در واقع میشه گفت... هیچی."
درک خودش هم نفهمید چرا همه چیز رو توضیح داد و با یه"خودت گفتی بهت ربطی نداره" بحث رو تموم نکرد.
شاید فقط نمیخواست برای همکارش سوءتفاهم پیش بیاد؟!
استایلز فقط سرش رو تکون داد. درک بعد از این حرف شونهای بالا انداخت و شات استایلز رو روی میز به سمتش هل داد. استایلز نگاه معذبی به درک و لیوان انداخت و با من من شروع به صحبت کرد.
"درک من- فکر نمیکنم این-"
"تو سوسول ترین پلیسی هستی که-"
درک حرفش رو تموم نکرده بود که استایلز با حرص تمام شات رو سر کشید در حالی که به چشم های درک زل زده بود. درک پوزخند محوی زد و ابروهاش رو بالا انداخت.
"پس همیشه به یه محرک احتیاج داری."
"چی؟"
"این روحیهت، تو اداره هم دیدم که وقتی یه نفر بهت میگه از پس یه کاری بر نمیای یا نمیتونی تو فورا همون کار رو انجام میدی. انگار که میخوای به بقیه ثابت کنی اونا نمیتونن حد و مرزی برای تواناییت قائل بشن."
استایلز انتظار نداشت که درک اینجوری به رفتارش دقت و اونو تحلیل کنه. در حالی که تحت تاثیر قرار گرفته بود تصمیم گرفت به روی خودش نیاره و فقط سرش و برگردوند.
و ندید که درک دوباره دو تا شات دیگه سفارش داد.
***
سیگار برگ رو بین لب هاش قرار داد و به دوربین هایی که توی کلاب کار گذاشته شده بود نگاه کرد. تماشای آدم هایی که وقت و زندگیشون رو تو این کلاب تلف میکردن و جیبهاش رو پر پول، براش لذت بخش بود.
برخلاف سروصدای بلند کلاب تو این اتاق فقط یه گرامافون در حال پخش موسیقی کلاسیک بود.
همه چیز مثل همیشه خوب پیش میرفت. سیگار رو بین انگشت اشاره و شصتش گرفت و به صندلی تکیه داد. حجم زیادی دود از دهنش خارج شد و نگاهش رو به مردی داد که روی کاناپه جلوی میزش لم داده بود و با لیوانی که تا نیمه با ویسکی پر شده بود بازی میکرد.
"امروز زیاد نوشیدی لیام، دیگه بیخیال شو."
میدونست که لیام همیشه وقتی ذهنش درگیره کم حرف میشه و خودش رو با انواع مشروبات خفه میکنه.
"نمیتونم زین! خیلی بی احتیاطی کردیم، شاید نباید اون پسره رو اخراج میکردی. یا حداقل بجای اخراج میکشتیش تا برامون دردسر نشه."
"تو داری قضیه رو زیادی بزرگش میکنی. ملیسا مرده که مرده! به درک! اونا هیچ مدرکی نمیتونن پیدا کنن. من خودم یه سرنخ به هیل دادم تا اون پرونده مختومه اعلام بشه و دیگه سراغ ما نیان."
زین با خونسردی گفت.
"این فقط یه احتماله، ما هیچی-"
"فاک به احتمالات! تا وقتی که اون پشتمونه هیچ اتفاقی برای ما نمیفته. حالا هم اون کوفتی رو کنار بذار."
زین با حرص گفت. پا روی پا گذاشت و یه پوک عمیق از سیگار گرفت قبل از اینکه اون رو خاموش کنه.
لیام تک خندهی کوتاهی کرد. لیوان توی دستش رو کمی تکون داد قبل از اینکه یه کم دیگه ازش بخوره و اون رو کنار بذاره. عاشق لحظه هایی بود که زین رو حرص میداد.
از روی کاناپه بلند شد، میز رو دور زد و به زین نزدیک شد، خیلی نزدیک. به قدری که میتونست تک تک جزییات چهرهی دوست پسرش رو نام ببره و تحسین کنه.
"اگه بخوام بیخیال این بشم باید سراغ یه مخدر دیگه برم."
لیام زمزمه کرد، لحظهی بعد لب هاش رو به لب های زین چسبوند و بوسهی پر حرارتی رو شروع کرد. زین فقط چشمهاش رو بست و با لیام همراهی کرد. حاضر بود تا هر زمانی که لیام به آرامش برسه این بوسه رو ادامه بده.
لیام دست هاش رو به دستهی صندلی تکیه داد و بوسه رو عمیق تر کرد. دود های سیگار بین بوسه تکه تکه از دهن زین خارج میشدن و لیام میتونست طعم تنباکو رو توی دهنش حس کنه.
لیام لب پایینی زین رو بین دندوناش کشید و وقتی نالهی کوتاهی از بین لبای زین خارج شد از فرصت استفاده کرد و زبونش رو داخل دهن زین فرستاد.
طعم ترکیبی ویسکی و تنباکو توی دهن هر دوشون حس میشد و بوسه رو لذتبخش تر میکرد.
زین به یقهی کت لیام چنگ انداخت و نالهی دیگه ای کرد اما با کم آوردن اکسیژن دست از بوسه کشید.
لیام به چشم های زیبای زین خیره شد. صورتهاشون همچنان به هم نزدیک بود. به فاصلهی ناچیزی حدود یه سانت و نفس های گرمشون به همدیگه برخورد میکرد.
"میدونی که ترک کردن طعم لبهات از ترک کردن مشروب سخت تره؟"
"معلومه که میدونم لیام!"
زین با خنده و لحن خودشیفته ای گفت و کراوات لیام رو گرفت و اونو دوباره به سمت خودش کشید.
اما دقیقا وقتی خواست بوسهی دیگهای رو شروع کنه متوجه صدای بیسیم روی میز شد و دست نگه داشت.
لیام از زین فاصله گرفت. زین پوفی کشید و به بیسیم چنگ زد.
"میشنوم."
"قربان فکر کنم یه موردی داخل کلاب هست که خودتون باید بهش رسیدگی کنید."
"باشه، الان میام."
زین گفت و بیسیم رو روی میز گذاشت. برای چند لحظه به لیام نگاه کرد که به مانیتور خیره شده بود.
"میتونم دیرتر برم اگه بخوای."
"اینا همونایی نیستن که یکی دو روز پیش اینجا بودن؟"
لیام حرف زین رو نادید گرفت و در حالی که با اخم به مانیتور نگاه میکرد پرسید.
زین نگاهش رو با مانیتور داد و طولی نکشید که مهمان های ناخوانده رو تشخیص داد.
"چرا، خودشونن. فکر کنم باید برای استقبال بریم."
****
"... بعد بچه ها به من گفتن که اتوبوس رو نگه دارم. منم رفتم پیش جرد، طفلی همیشه حالش بد بود.کاری کردم که یه دقیقه بعد مربی جیغ میزد اتوبوس رو نگه دارن. اتوبوس انقد بو گرفته بود که تا چند ساعت هیچکس نمیتونست طرفش بره!"
استایلز با صدای بلند تعریف میکرد در حالی که سعی میکرد وسط حرفش قهقهه نزنه و دستش رو توی هوا تکون میداد.
درک هم در حال خندیدن بود. اما بیشتر بخاطر اینکه داشت استایلز مست رو -که تا حالا ندیده بود و حتی حدس هم نمیزد ببینه- میدید.
اون بیشتر از همیشه حرف میزد و هر موضوع و خاطره ای که به ذهنش میرسید رو تعریف میکرد و الکی میخندید. و درک با تصور اینکه بعدا چقدر میتونه ازاین اطلاعات برای اذیت کردنش استفاده کنه با بلند میخندید.
"فکر کنم الان درک میکنم که چرا خیلی اهل کلاب نیستی."
درک با خنده گفت ولی استایلز بهش برخورد و به درک چشم غره رفت.
درک هنوز مست نشده بود و هشیار بود ولی میتونست بفهمه که استایلز همین الان با سه تا شات تقریبا مسته و واقعا جنبهشو نداره. پس دیگه خبری از شات نبود.
اما قبل از اینکه استایلز بخواد جوابشو بده دو تا دست از پشت روی شونه هاشون نشست. درک کمی جا خورد ولی استایلز کاملا شوکه شد و به هوا پرید.
"انتظار نداشتم دیدار دوبارهمون انقدر زود برسه جناب هیل."
زین با لحن آروم و لبخند گفت. درک کاملا برگشت و متوجه شد لیام هم این بار کنار زین ایستاده و نگاهش بر خلاف زین اصلا صمیمانه نیست.
"اوه! میدونم خیلی مشتاق دیدار نیستید ولی باید بگم کلابی بهتر از کلاب شما برای خوشگذرونی تو شهر وجود نداره. این استایلزه، همکار جدیدم."
درک استایلز رو به لیام معرفی کرد. اما وقتی سرش رو برگردوند متوجه شد استایلز اصلا حواسش به اینجا نیست و داره یه پسر نیمه لخت رو دید میزنه. چون میدونست این برای لیام بیادبی به حساب میاد مخفیانه به پهلوی استایلز کوبید.
استایلز جیغ خفهای کشید و به درک نگاه کرد.درک ابروهاش رو بالا انداخت و با چشم به روبهرو اشاره کرد. استایلز هم به روبهرو نگاه کرد و خشکش زد. همه به استایلز نگاه میکردن و این جو معذب کننده بود.
Advertisement
The Red Orphan
A warm home, a supportive community and loving parents; Carmine’s small world revolved around these few comforts. Far from the Capitol’s magic and technology, the people of Rieland relied on each other to make their way in life. That ended in a storm of fear that left Carmine’s world in ashes. All alone, she must decide how to pick up the pieces and live as best she can, or reject the fate she was given. New Chapters released the first Saturday of every month on the web novel site. Website here: https://www.theredorphan.com/
8 203Fei Cai's Ascension— Reverend Insanity
Being a transmigrator, somehow, my entire nature defied the heaven's will. Somehow, deep down, my spirit had already come into contact with the dao of space and time. Maybe... I am not destined to die? But then again, I am not much of a fan of the concept... no, dao with the title Fate. I remember this pull... this tug that can affect my soul. Honestly, I thought that the world itself was disgusted by me. But now, at least, I have come to understand that the world has already found its own devil. Me. *** Please Note: This is a Reverend Insanity Fanfic and I have posted this novel on other websites with a different pen name— FanHarem, hence, this is not copied work.
8 167The Humble Divine [hiatus]
Game element apocalypse story. Making chapters as i see fit.
8 63Sanders Sides Lemons
This is where I will do full-on lemon/smut, soooo (it's my sin book). Please keep in mind I am not the best writer, but I do try.
8 84Crash Into Me || A Seth MacFarlane AU
Alone together on a deserted island after a plane crash, can they survive with each other? One is an heiress, the other a Hollywood mogul. The only problem is that the things they do have in common may not be enough to keep them from ripping each other's throats out before help arrives. Can they reach their common ground before disaster strikes? Or was this a lost love waiting to happen?
8 95Let You Go - Riley Green
"Truth is you're better off alone and the best thing I can do is let you go."Lottie and Riley have been best friends for their whole lives. Once they graduated high school, they moved to Nashville to finally pursue their music careers.OrIn which Ri and Lot deal with the pros and cons of living together in Music City. Like always, when life gives you lemons, you just gotta grab it by the balls and make lemonade.I own my own characters and none of the songs are mine. 7/1/21 - [8/14/21- 9/9/21]
8 177