《chocolate and ice》part34
Advertisement
+: من.. عاشقت شدم.
گفت و لب هاش به لب های متورمش چسبوند و تو بغلش شل شد.
چرا احساس میکرد بغض کرده؟
هیچ وقت ازون تایپ هایی نبود که بعد سکس گریه کنن
با صدای پاپ مانندی، لب هاش از اون رزهای مخملی رنگ جدا کرد و توی اون نگاه شکلاتی رنگ، غرق شد
چند ثانیه؟
چند دقیقه؟ شاید چند ساعت.
نمیدونست دقیقا چقدر بعد، بالاخره اون لب های سرخ شده کمی تکون خوردن اما قبل اینکه بتونه صدایی از بینشون خارج بشه، دست خیس پسر روشون قرار گرفت، از نرمیشون غلغلکی ته دلش حس کرد
+: هیس، هیچی نگو، الان نگو
صداش ضعیف تر از چیزی بود که انتظارش رو داشته باشه، فکر میکرد بعد از گفتن اون سه کلمه ، پشیمون بشه
اما
اون چشم های عمیق
موهای قهوه ای ابریشم مانندی که از بینشون قطرات آب لیز میخوردن
گردن کشیده ی برنزه..
اون اشتباه نکرده بود
+: من، تاحالا به کسی این جمله رو نگفته بودم
نمیدونست درست دید یا بخاطر بخار موجود تو هوا بود یا دونه ی برفی که روی موژه هاش نشست، اما
چشم های مرد غمگین شد،
شیشه ای شد
+: و حالا که گفتمش، پشیمون نیستم، صبر کردم تا مطمئن بشم تا بگمش اما..
دستش از روی لب مرد روی گردنش لیز خورد و به موهای کوتاه پشت گردنش چنگ ارومی زد
حالا که بدنش اروم تر شده بود سردی هوارو بیشتر حس میکرد
+: انتظار جواب ندارم،فقط.. هیچی نگو. بذار اول خودم هضمش کنم
انتظار جواب نداشت؟
اون فقط جواب نشنیدن رو به جوابی که احتمال میداد از مرد میشنوه، ترجیح میداد.
دست مرد صورتش قاب کرد، پسر با تمام وجود سعی میکرد بغض لعنتی که زمان اشتباهی توی گلوش نشسته بود، قورت بده.
با تماس لب هایی که نمیدونست دقیقا از کی معتادشون شده، با لب هاش
چشم هاش بسته شد،
اشکی که از بین گونه هاشون لغزید
هیچ کدوم نفهمیدن اشکِ مرد یخی بود
یا اشکِ مرد شکلاتی
یا که فقط رد برف آب شده ای بود که راه خودش به سمت پایین پیدا کرده بود؟.
...............
.........................
لگدی به شومینه ی مشکی رنگ کوبید
+: چه مرگشه این سگ؛ باید الان روشن بشه دیگه.
جونگین درحالی که برای خودش armand de brignac* توی گلس میریخت لب زد
-: الان گرم میشه هون، سیستم گرمایشی روشنه، جای روشن کردن اون بیا بشین بقیه شامت رو بخور
دستی لای موهاش که هنوز کمی نم داشت کشید
-: نه،من باید این شومینه تخمی رو روشن کنم، اصن راه نداره
مرد چرخی به چشم هاش داد و با گلس تا نیمه پر شده اش به جایی کنار شومینه مشکی رنگ اشاره کرد
-: پس اول شیر گاز رو باز کن عزیزم، بعدش به تلاشت ادامه بده
پسر نگاهی به شیر گاز کنار شومینه انداخت
وات د فاک؟
همه ی این چند دقیقه ای که درحال تقلا بوده اصلا شیرگاز باز نکرده بوده ؟ و دقیقا داشته چه غلطی میکرده؟
چشم غره ای به مرد رفت
+: توی تخمی اگه از اول میدونستی من اون سگ رو باز نکردم چرا صدات درنمیاد؟
-: بخاطر همین حرص خوردن سکسیت
همزمان با خنده های مخملیاش گفت؛
قلب پسر چندتا تپش جا انداخت وبا لبخند محوی سمت شومینه برگشت
"از بین رفتم"
ذهنش بهش گوشزد کرد.
با خیال راحت از روشن کردن شومینه، پتویی دور تن یخ زدش پیچید و جلوی شومینه روی فرش نشست و به مبل پشت سرش تکیه داد و به مرد که بهش نگاه میکرد، زل زد.
گاهی نیازی به حروف نبود، مرد بعد از چند ثانیه با لبخندی از پشت میز بلند شد و چیزای مورد نیاز از روی میز روی فرش منتقل کرد و با گلس توی دستش کنار پسر نشست
دیگه به کارهای عجیب غریبش عادت کرده بود و سوال پیچش نمیکرد، فقط باهاش کنار میومد و حتی بخاطرش کوتاه میومد.
Advertisement
مثل الان که واضحا از روی زمین نشستن سهون سردر نمیورد و حتی خوشش هم نمیومد اما فقط همراهیش میکرد
چرا اینکارارو میکرد؟
با حس سنگینی نگاه مرد، بشقاب استیکش کنار گذاشت و سمتش چرخید
حرکتش اشتباه بود، برای بار هزارم توی اون شب قلبش به لرزه دراومد
"بی جنبه"
به خودش تشر زد
انعکاش شعله های اتیش روی صورت مرد میرقصیدن و اون نگاه شکلاتی روی صورتش چرخ میخورد
-: میدونستی، زیادی جذابی؟
نگاهش به نگاه مرد گره خورد
چرا عجیب شده بودن؟
لبخند عجیبی روی لب های مرد شکل گرفت
-: و فوق العاده؟
جمله های انتخابی مرد، مشکوک بودن. نمیخواست بقیه ی حرفاش رو بشنوه، انگار مرد هم دلش نمیخواست بیشتر بگه که جلوتر اومد و لب هاش به لب های پسر چسبوند
سرش کج تر کرد و گذاشت زبان هاشون روی هم بلغزه
دست گرم مرد پهلوش رو چنگ مینداخت،
از لب های مرد جدا شد تا دوباره اون نگاه شکلاتی رو ببینه
انگشتی روی لب خیس شده ی مرد کشید
+: جونگین، میدونم، من بد شروعش کردم
نفسی گرفت و حین نشستن توی بغل مرد، سیگار مرد از بین لب هاش برداشت و بین لب های خودش گذاشت
+: میدونم که ما هیچی نبودیم، من فقط یه هرزه بودم همین،
دود سفید رنگی که ازبین لب های پسر خارج میشد،
اخم کمرنگ مرد
+: البته اصلا اگه اونطوری شروع نمیشد، هیچ وقت شروع نمیشد، هنوزم برام عجیبه میدونی؟
دست مرد با موهای پشت گردنش بازی میکرد
+: اما میدونی چی ازون عجیب تره؟
خنده ی بیجونی از بین لب هاش در رفت، دست دیگه ی مرد روی ران پسر سر خورد
+: اینکه وقتی به خودم اومدم دیدم یچیزی این وسط با همیشه فرق میکنه، جونگ
گفت و به چشم های مرد نگاه کرد، نگاه مرد دوباره سیاه چالی شده بودن که فقط جذب میکردن و انعکاسی نداشتن
این چشم ها چی داشت که باعث میشد قلبش اینطوری به سینش بکوبه؟
+: من تاحالا این حس رو نداشتم، اما من میخوام این رابطه از هرچیزی که الان اسمشه به یچیز دیگه تبدیل بشه
دستی که روی ران پسر قرار داشت به رانش چنگی زد، اما نگاه شکلاتیش به پسر میگفت که ادامه بده
پسر کامل به طرف مرد چرخید و صورتش رو گرفت
+: من خیلی وقته که مال تو شدم،
توهم، مال من شو جونگین، دوست پسرم شو.
گفت و لب هاش روی اون لب مخملی درشت گذاشت.
مرد پشت گردنش رو گرفت
عطش مرد توی بوسه فقط میتونست نشونه ی موافقت باشه مگه نه؟
با جدا شدن از لب های مرد، سریع لب زد
+: کریس یچیزی دستت داد، چی بود؟
بحث عوض کرد، میدونست جونگین متوجه منظورش میشه و برای جواب دادن کمی زمان نگه میداره.
نگاه سنگین مرد بالاخره از روش برداشته شد و برای پیدا کردن پاکت آبی رنگ دور ویلا چرخ خورد
-: نمیدونم
سیگاری بین لب هاش قرار گرفت، صدای تق روشن شدن فندک
چرا حس خوبی نداشت؟
پوک اول، دود سفید رنگی که از بینیاش خارج شد همزمان شد با برگشتن مرد همراه پاکت آبی رنگ، سرجای قبلیش کنار پسر
مرد پاکت رو باز کرد و هردو با دیدن وسیله ای که توسط دست برنزش خارج شد لحظه ای خشک شدن
یه دم پشمالوی گربه ایِ سفید رنگ،
انگشت های مرد بین پشم های سفید ابریشمی چرخی خورد، نگاه سهون روی انگشت های مرد و حرکتش داخل پشم های سفیدرنگ بود
مشت مرد روی انتهای نقره ای رنگش محکم شد،
خارج شدن دود از حلق سهون
نگاه وحشی مرد ، یواش یواش بالا اومد و توی نگاهش قفل شد
لب زد
+: اصلا فکرشم نکن
از گوشه ی چشم نوازش اون تارهای سفیدرنگ توسط انگشت های کشیده ی جونگین رو میتونست ببینه
Advertisement
لب های درشت مرد به طرز خطرناکی کش اومدن و سرش کمی به طرفی متمایل شد
-:هی، گربه ی دلبر،
لعنت بهش که خوب میدونست چه نفوذی روی پسر داره،
-: خوش میگذره!
جلوتر اومد و دستش صورت پسر قاب کرد؛ انگشت شستش روی لبش کشیده شد .
قلبی که برای دوباره مزه کردن هیجانِ دنیای شکلاتیِ مرد خودش رو به قفسه سینهاش کوبید.
لب های مرد به لب هاش چسبیدند و پلک های پسر روی هم افتاد.
..........
با نفس نفس روی زمین کوبیده شد، مرد روش قرار گرفت و قبل اینکه بتونه کامل نفس بگیره دوباره لب هاش روی لب هاش کوبید
با هر بار ورود زبون داغ مرد توی دهنش؛ به مرز دیوونگی میرسید
مک محکمی به زبون مرد زد که ناله ی کوتاهش توی دهنش ، جایزهاش شد.
مرد برای برداشتن چیزی ازش جدا شد ، با نفس نفس سمتش که ظرف روغن زیتونِ روی میز و همراه ظرف انگور برداشت نگاه کرد
سهون پاهاش براش باز کرد تا بین پاهاش قرار بگیره،
بین لب هاش انگور بنفش درشتی بود، دونه ی سرد انگور همراه لب های مخملی و داغ مرد از گردنش به سمت سینش کشیده شد، با گاز گرفتن انگور، آب بنفش رنگ انگور ردی روی گردن و سینه ی شیری رنگ پسر انداخت
مرد با ناله ای از منظره ی رو به روش ، لب هاش به سینه ی پسر چسبوند و مشغول مکیدن اب شیرین انگور از روی پوست شیری رنگش شد.
پسر همراه آه غلیظش لعنتی گفت؛ هیچی با این شکلات لعنتی معمولی انجام نمیشد
همراه دست های قوی مرد که به ران های عضله ای پسر چنگ میزدن، پشم هایی نازک و ابریشمی بین پاش کشیده شد که باعث شد کمی به بالا جمع بشه و منقبض بشه
+: این.. نه.. جونگین..صب کن.
کشیده شدن بیشتر اون دمِ سفید رنگ به بدنش باعث حساس شدن بدنش و حس غلغلکش میشدن
مرد روی زانوهاش بلند شد و مشغول مالیدن روغن زیتون روی انتهای نقره ای رنگ بات پلاگ شد
تضاد رنگ پوستش با مرد شکلاتی وقتی دستش روی عضلات شکم مرد میکشید، همیشه انقد دوست داشتنی بود؟ یا امشب فرق کرده بود؟
لب پایینش گاز گرفت:جونگ
مرد دوباره روی پسر قرار گرفت و بوسه های پشت سرهم کوتاهی روی لب پسر میذاشت: اما ...من میخوام اینو توت ببینم گربه، لطفا؟
یکی از انگشت های روغنی مرد وارد پسر شد، چشم های پسر لحظه ای بسته شد
انگشت هاش به پرستاتش فشار میوردن
-: هونی؟
کمر پسر کمی از زمین فاصله گرفت: عاح.. لعنت بهت جونگ
مرد نیشخندی زد و انگشت هاش خارج کرد
هیجان زیادش باعث هیجان زده تر شدن سهون میشد،
قسمت سرد بات پلاگ به پسر فشاری اورد
-: ریلکس هونی،
پسر پوفی کرد: فقط زودتر اون لعنتی رو بکن توم.
مرد خنده ای کرد و بات پلاگ با ارامش وارد پسر کرد
-: اوه خدا، میتونم فقط با همین صحنه ارضا شم.
کمر پسر کمی قوس گرفت: اخ
دقیقا لحظه ای که دست مرد از بات پلاگ که حالا کاملش داخلش بود، جدا شد و بین پشم های سفید رنگ چنگ زده شد،
توی یه حرکت سریع، مرد روی زمین کنارش انداخت و روش قرار گرفت
پای مرد به ظرف و بطری های دورشون خورد و صدای شکستن چندتا ظرف بگوش هردو رسید
با هرتکون، سر بات پلاگ به پروستاتش فشاری میورد و باعث میشد منقبض بشه
پاهای مرد از هم فاصله داد
همه حواس جونگین به دم سفیدرنگی بود که از بین پاهاش معلوم بود
-: فاک.. هونی..این خیلی..سک..آخ
قبل اینکه بتونه حرفش تموم کنه سهون بدون اماده کردنش داشت واردش میشد.
منقبض شد
-: هی هی..لعنت..صب کن
سهون سیلی محکمی به ران مرد کوبید: شل کن شکلات.
سرش روی زمین به عقب فشاری داد و با وارد شدن کامل سهون داخلش فوش بلندی داد: اخخخ.. هون اروم تر
صبر نکرد تا بتونه به ورودش عادت کنه، گرمای جونگین دورش، اونقد از خود بیخودش میکرد که نمیتونست اروم تر باشه و البته که میدونست مردهم شکایتی نداره، دست مرد که سمت عضو خودش میرفت، کنار زد
گاز محکمی از لب سهون گرفت و پسر به خودش فشاری داد
زانوی مرد روی ارنج دستش بود که کنار پهلوی جونگین روی زمین ستون شده بود.
دست مرد با کشیده شدن روی پوست شیری رنگ و انداختن رد قرمز رنگی روی کمر پسر سمت پایین لیز خورد همزمان با ضربه سهون داخلش، با بات پلاگ ضربه محکمی بهش زد که باعث شد پسر ناله ی بلندی بکنه و پیشونیش رو به سینه ی مرد تکیه بده
با ناله ای، زیرش تکونی خورد
-: گربه ی سکسیِ من..
همزمان با ضربه های محکم پسر داخلش؛ دستش به نوازش دم پشمالوی سفید رنگ و ور رفتن باهاش داخل پسر مشغول بود
هرتکون بات پلاگ باعث واکنش زیادی از سهون میشد و این برای مرد زیادی تحریک کننده بود
صدای ترق ترق سوختن چوب از شومینه بین ناله های دو مرد روی زمین گم شده بود،
حالا اولین برف سال با شدت بیشتری درحال باریدن بود
بالاخره با ناله ی بلندی توی بغل هم ارضا شدن و سهون روی مرد ولو شد
+: اون.. لعنتی رو ازم دربیار
بین نفس نفس گفت و مرد بدون اینکه توجهی به حساسیت بیش از حد سهون بعد از ارضاش بده فقط محکم بات پلاگ کشید و کنار پرتش کرد
صدای اخ سهون با مشت محکمش به شکمش یکی شد و صدای خنده هاش ملودی ارامش بخش گوش های پسر شد.
+: قبول نیست یبار دیگه باید بکنمت این حساب نمیشه. توی لعنتی داشتی با اون دم گربه ای تخمی که اصلاهم معلوم نیست دم گربه اس یا سگ یا چه کوفتی که انقد پشمالوئه، منو میکردی و اینط..
مرد صورت پسر گرفت و با بوسه ای ساکتش کرد
کام عمیقی از لب بالای پسر گرفت و بدون اینکه کامل ازش جدا بشه روی لب های پسر زمزمه کرد
-:منم دوست دارم هون! خیلی وقته که میخوامت وحشیِ من!
................
...........................
تکونی خورد و چشم هاش باز شد، نور زیاد اتاق کمی اذیت کننده بود، دستی به چشم هاش مالید و رو از پنجره ی قدی و سرتاسری اتاق که منظره ی برفی فوق العاده ای رو به جنگل وحشی، نشون میداد گرفت و به طرف کسی که دستش اروم درحال نوازش شکمش بود، چرخید
مرد روی ارنجش بلند شده بود و سرش به دستش تکیه داده و بهش نگاه میکرد
موهاش بهم ریخته توی هوا پخش بود و دستش درحال نوازش اروم شکمش بود
نگاهش میکرد اما انگار حواسش اینجا نبود، به چی داشت فکر میکرد؟
نگاه مرد به چشم های پسر رسید
-: صبح بخیر دلبر
خودش جلو کشید و صورتش توی گودی گردن مرد فرو برد. غلغلکی که از حرفاش ته دلش حس میکرد رو دوست داشت. اینطوری بیدار شدن رو حتی بیشتر.
عجیب بود که احساس خوشبختی میکرد؟
تنفس عطر شکلاتی بدن مرد، انگار حسِ خوشبختی رو توی رگ هاش تزریق میگرد و با هر تپش توی همه سلول های بدنش پخش میشد
پاش رو لای پاش فرو برد و تو بغلش بیشتر جمع شد
+: انگار با یه کامیون تصادف کردم،
دلش میخواست اون سه کلمه رو دوباره و دوباره تکرار کنه
اما جلوی خودش گرفت، با غر زدن.
دست مرد روی کمرش سر خورد و مشغول ماساژ دادن اروم پهلو و کمرش شد
-: همش تقصیر خودته، بدن من الان از تو داغون تره پس غر نزن
خنده ای کرد و بوسه ای به گردن مرد زد، چند وقت بود که همه چیز مرد براش دوست داشتنی و شیرین بود؟
نمیدونست
دستش روی بازوی مرد کشیده شد
+: خیلی دوسش داشتم، دیشب رو میگم
چنگ مرد به بازوش محکم تر شد، بوسه ای روی سرش نشست
کمی از پسر فاصله گرفت
-: هی هی ، کرم نریز اول صبحی، دیگه نه من توان دارم نه تو
پسر باخنده ارومی کمی تو بغلش وول خورد، نوازش های مرد حالا به موهاش رسیده بود
-: تا بری حموم برگردی صبحونه رو حاضر میکنم. پاشو خواب بسه، من خیلی وقته بیدارم.
بوسه ی محکمی به ترقوه ی مرد زد
+: شبیه شوهرا شدی شکلات.
خندید و از بغل مرد خارج شد. دست های جونگین با کمی مکث ازش جداشد.
انگار دلش نمیخواست پسر از دست بده.
تصمیمش گرفته بود، و خوب میدونست این ارامش الانشون، قرار نیست تکرار بشه
کاش میتونستن تا ابد کنارهم روی این تخت رو به جنگل برفی، بمونن!!
............
.......................
با اشاره ی دست مرد، دختر روی صندلی رو به روی مرد نشست
منشی، چندین پرونده جلوی دختر باز کرد و خودنویس مشکی رنگی دستش داد
خودنویس سرد بین انگشت های ظریف دختر، زیادی درشت بنظر میومد
مرد گلویی صاف کرد: چطوری دخترم؟
پوزخندی روی لب های دختر نشست: خوبم،
فنجون قهوه به لب های مرد نزدیک شد
-: خیلی وقت بود ندیده بودمت، یادت رفته باید بیشتر به من سر بزنی؟
با امضای اخر روی پرونده، نگاه دختر بالا اومد و روی مرد مسن نشست
-: فقط، وقت ندارم! مواقع نیاز، هستم بیشتر از اون دلیلی نمیبینم
خواست بلند بشه که مرد اجازه نداد
-: فکر نمیکنی بهتر باشه کمی بیشتر باهم گپ بزنیم؟
دختر سرجاش برگشت، و نگاه چشم های عسلی رنگش منتظر روی مرد نشست
+: از منشی جدید چانیول چیزی میدونی؟
چشم های عسلی دختر، روی فنجون قهوه ی جلوش نشست
-: چرا من باید راجب منشی چانیول چیزی بدونم؟
صدای پوزخند مرد، خش روی شیشه ی اعصاب دختر انداخت
+: خب بنظرم وقتشه که بدونی، اون پسر
برای تاثیرگذاری بیشتر، حرف مرد قطع شد
نگاه عسلی دوباره روی مرد نشست
+: خب میدونی اون توی یه سری کارا داره وارد میشه که نباید بشه و خب، یکمم زیادی پیش جونگین عزیزماس
لب های قرمز رنگ دختر حرکت کردن
-: متوجه نمیشم، هرچیزی که هست خودتون از جونگین بپرسین، چرا داری از من میپرسی؟
لب های مرد کمی کش اومدن
+: اوه، سه رین عزیزم! فکر نمیکنی چیزی اینجا هست که بخوای به من بگی؟ راجب همسرت؟ با توجه به شهرتش در ارتباط با مردا
دختر خندید، کوتاه، زیبا، با تمسخر
مرد چنگش که دور دسته ی کیفش محکم تر شده بود ، ندید
-: شوخی نکنین "عمو" جان! جونگین یه همسر فوق العادس، و فقط با منه ، من خودم حواسم بهش هست نیازی نداره شما نگران باشین.
چشم های مرد خشمگین به دختر خیره شد،
نگاه عسلی دختر متقابلا به مرد خیره شد
قلب دختر تند تر می تپید؛ ترسیده ، کاش جونگین بود تا تنها نمیومد اینجا
کاش جونگین بود تا حرف های مرد خراش نکشه روی قلب ترسیدهاش
فنجون روی میز قرار گرفت
+: دفعه ی اخرت باشه از اون لفظ برای صدا کردن من استفاده میکنی! یادت رفته چرا به اینجا رسیدیم؟
بلند شد، پشت صندلی دختر قرار گرفت
+: یادت رفته کی، پدرت رو کشت؟ و چرا تو مجبوری منو "پدر" صداکنی؟ هوم؟
چشم های دختر لحظه ای بسته شد
دست مرد، روی موهای خرمایی رنگ دختر نشست،
بغض به گلوش فشار میورد، اما نه
نباید گریه میکرد نه جلوی هرکسی
+: میخوای قید همه چی رو بخاطر اون مرد بزنی؟ اصلا ارزشش رو داره؟
چشم های دختر باز شد، از روی صندلی بلند شد
-: جونگین تقصیرکار نیست،
بغضش رو قورت داد
-: توروخدا دست از سر جونگین و من بردارین! شما خودتون وارد بازیش کردین! اون توی کشتن بابا تقصیری نداشت، شما مجبورش کردین
دست های مرد دور چونه ظریف دختر قرار گرفت
+: داری برای کی اینطوری پرپر میزنی سه رین؟
لبخند پلیدی روی لب های مرد شکل گرفت
+: تو حاضری براش بمیری ولی فکر نمیکنی اگه بمیری اون فقط خوشحال میشه که از دستت راحت شده؟
سوختن قلب بدون اتیش گرفتن ممکنه؟
نمیدونست فقط چیزی بود که حسش کرد
چشم های عسلی رنگ حالا از اشک سمجی پر شده بود
+: اون فقط منتظره زمان مناسبه تا از دستت راحت بشه، پس بهتره توام حواست باشه که جایگاهت کجاس! من فقط اسم معشوقه ی لعنتیش رو میخوام! و رابطه ی سهون با چانیول و جونگین و تو اینو خیلی زود به من میگی مگه نه عزیزم؟
دست ظریفش، دست مرد از چونش کنار زد
-: جونگین.. منُ دوست داره!
صداش ضعیف بود و کمی هم گرفته
-: اون، فقط با منه!
صدای پوزخند مرد،
چشم های عسلی عصبانیای که به مرد چشم غره رفت
-: چرا تمومش نمیکنی؟ چانیول هیچی نمیدونه و جونگین حواسش به اون قرار داد لعنتی هست! توی لعنتی هم فقط باید دست از سر چانیول و جونگین برداری.
خواست بره که مچ دستش اسیر دست های مرد شدن
+: اون قطعا یه معشوقه داره که تو نیستی! متاسفانه تو دیک نداری! پس بهتره زودتر اسم اون رو بهم بدی. مجبورم نکن از بچهات یا حتی از داداشت مایه بذارم.
مچ دختر که حالا یخ زده بود ول کرد
+: تو یادت رفته، اما من یادم نرفته که باید انتقام بگیرم دختر عزیزم!
دختر یخ زده از دفتر خارج شد
با تکیه دادن دستش به بدنه ی سرد اسانسور با دست های لرزون شماره رو گرفت
با بوق سوم جواب داد
+: بله؟
صداش لرزید
-: کریس؟ ته او کجاس؟
صدای مرد نگران شد
+: پیش منه، الان برش داشتم و دارم میام دنبالت، کجایی؟ چیزی شده؟
با خارج شدن از فضای مسموم شرکت، به دیوار کنار وروی تکیه داد و نفسی از اسودگی کشید
-: جلوی شرکت. نه فقط زودتر بیا
........
...............
با حوله ای که دور گردنش بود سمت جعبه ای که از جونگین کادو گرفته بود رفت، به بدنه ی هفت تیر دست کشید و توی دست جا به جاش کرد، نگاهی به مرد که درحال اماده کردن صبحونه بود انداخت، لبخندی زد که شیرین بود، شبیه طعم شکلات شیری
اسلحه رو توی جاش گذاشت و سمت اشپزخونه ی کوچیک حرکت کرد، به کانتر تکیه داد
+: فکر نمیکردم اشپزی هم بکنی
مرد با ظرف صبحونه توی دستش سمتش چرخید و بشقاب هارو کنار پسر گذاشت
-: خیلی چیزا هست که هنوز از من ندیدی هون
+: میتونی نشونم بدی رئیس کیم
گفت و از پشت به مرد چسبید، دستاش دور کمرش حلقه شد
+: همه چیزت رو.
توی بغل پسر چرخید
-: همه چیزم..
موهای نمدار پسر پشت گوشش گذاشت
نگاهش خطرناک بود، چی میخواست بگه که انقدر توی گفتنش تعلل داشت؟
مطمئن نبود که اماده ی شنیدنش هست یا نه
مرد بوسه ای کنار لب پسر گذاشت
-:اول بیا صبحونه، تخم مرغمون سرد میشه
.......
رو به تراس سمت ویوی برفی روستایی ایستاده بود، تا چشم کار میکرد برف بود ، درخت ها انگار زیر بار برف های سنگین کمی خم شده بودن
هوا ابری بود اما برفی نمیبارید
سکوت روزهای برفی همیشه ارامش بخش بودن
انگشت هاش که دور ماگ قهوه اش پیچیده شده بود تنها قسمت گرم بدنش بود
هوا زیادی سرد شده بود؟
+: راجبش فکر کردی؟
چنگ انگشت هاش دور ماگ محکم تر شد،
نگاهش به اسمون گرفته افتاد، چرا گرفته بود؟
مرد کنارش با فاصله ی کمی رو به منظره ی برفی ایستاد
-: گفتی بد شروعش کردی، باید بگم که من، بدتر شروعش کردم
سیگار بین انگشت های مرد کمی جا به جا شد،
نگاه هردو به سگ مشکی رنگی بود که روی برف های دست نخورده ی حیاط درحال چرخ خوردن بود
-: میدونی؟ من هیچ وقت، برای یه سری مسائل خاص، شجاع نبودم
اخم های پسر توی هم رفت
-: وقتی توی اون بار دیدمت، با همون نگاه اول جلو اومدم، بعد از اون، همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد.
دود گرم سیگار از دهن مرد خارج شده با برخورد به شیشه ی سرد پنجره باعث بخار کردن شیشه شد
-: فرصت نکردم
نفسی گرفت: شایدم فقط نخواستم که بهت بگم، بگم که من یه مرد متاهلم که یه بچه هم داره
ضربه وقتی سنگینه، مغز انتخاب میکنه که پردازش رو پس بزنه
باور کردن رو پس بزنه، مثل پس زدن یه چرک دردناک از یه زخم باز
گاهی باورُ پس میزنه
گاهی قبول کردنُ
هردوتاش باعث بی حس شدن میشه
مثل وقت هایی که برای مدت طولانی روی یکی از پاهات بشینی و اون بی حس بشه
بی حس میشه، سنگین میشه، بعد شروع به گز گز کردن میکنه
بوی لنت سوخته میومد؟
یا مغزش بازیش گرفته بود؟
دست مرد همراه گوشیاش جلوش قرار گرفت
دست مرد میلرزید یا نگاه خودش؟
چشم های سنگینش از روی برف هایی که سفیدیش چشمش رو میزد کنده شد.
روی اون عکس سه نفره نشست
-: اسمش ته اوئه، ۴ سالشه، اونم سه رینه ، زنم.
نگاهش از روی دختر با موهای بلند خرمایی رنگ ، روی بچه ای کشیده شد که شباهت فوق العاده زیادی به مرد داشت و توی بغلش به دوربین لبخند میزد.
دست مرد عقب و نگاه یخ زده ی پسر به برف های سفید برگشت
-: اوه سهون، حالا تو تصمیم بگیر، که میتونی من به عنوان دوست پسرت قبول کنی؟
▪︎▪︎▪︎▪︎
(توضیحات: * یه برند شامپاین فرانسوی )
..............
........................
Advertisement
Forty Millenniums of Cultivation
“Even if this universe is truly nothing more than a brutal, bloody, shadowy forest, we Cultivators will burn all that we have just to give off a single weak flickering spark in the darkness! No matter how weak each spark is, how short-lived, how small… As long as the sparks flow unabated, then one day one of those sparks will light some tinder, and that tinder shall light some fallen branches, and those branches shall set ablaze each and every last tree of the forest! In the end, even the smallest sparks will eventually set the shadowy forest ablaze, and illuminate the whole world!”
8 176Emperor of Yin and Yang
Heaven's Emperor peacefully lived with his wife, overruling all Immortals in Heaven, a loyal and powerful wife, he was at the apex. Living in the Royal Palace, despite living peacefully, he knew it wouldn't last forever. He suspected a man planning a revolution, just like the Ancient Prophecy proclaimed. Why didn't he go against it? Simple. There would be two revolutions, not one. Thus, when his time came he faced the onslaught of Immortals with a serene expression and a tyrannical bearing. A man and a woman, slaughtering all Immortals except one, were forced to hand over the Throne. Yet even when the time came for the Emperor to lose his Royal Throne, he was not worried. Rather, both him and his wife, disappeared from the Heaven to search for their inheritor. The man to lead the Second Revolution. Anmos Archer. A thirteen-year-old youth born to an abusive single-father household. He struggles with being bipolar, inherited from his dad - a fallen cultivator. As he struggles to find an opportunity, a chance, to allow him to retaliate against his father he wanders upon a Royal Couple. Could he be the inheritor? The man to lead a Revolution against Heaven? Cover by Bharath Kishore.
8 80WHIRLED
I'm tired of my life.. im tired of being alone... wish i could get away with this... I wanted to end everything... my death should be memorable... Im ready for it... Unfortunately, i got transported into another world, seriously???!!! Well, while inside this world, i thought i was inside VRRMO... But later on i found out that i was not... Sigh... I'm Railee Go 17 years old... not a typical guy.. always avoiding everyone... But as i continue here in Aurora... Yes, the world's name was Aurora, the God creator itself... She was responsible for my transportation... The world i live wasn't similar to this world.. the world where monsters and rumians demigods and humans coexist.. the world where you can weild elements, sword's and magics... My purpose here was to stop the void dragon De Miesta Raqiuola.. before i know it... I got a power awaken inside of me... the prophecy from the seer of the supreme God palace declare... Me!! As the God of Destruction!! Seriously!! You know, afraid to broke even a fragile plate... but somehow i got used to it... And after that i was surprised the real me has overcome the burden with the help of my new friends... But as i promised i dont want to leave them... What about Angela??!! Well now i want to stopped the origin of this messed... I must stop Eternal God Hereise..
8 95Saga of the Twin Suns : A Dungeons & Dragons Inspired Novel
Saga of the Twin Suns follows Wil Brookmoor, youngest son of an Earl. Considered a wastrel by his family, he lacks the natural talent of his siblings and is sent by his father into dangerous situations to improve himself, or die trying. This story is inspired by Dungeons and Dragons, as well as other tabletop role playing games, with a Xianxia style progression to divinity, called 'Ranks'.
8 150222Luna on the Run [EDITING]
Follow the story of Luna, a homeless teen with skewed morals, as she and her mechanical cat Freckles struggle to live a normal, problem-free life that keeps getting interrupted by bad men with bad plans. Luna on the Run will be edited until completion at an irregular pace.
8 70THE MAFIAS HIJABIS
a story if three triplet mafia brothers and three brown hijabi friends from different countriesALIXANDER ROMANO:cold,aggressive,rude,death gorgeous ,mafia leader,many night stand,22NATHANIEL ROMANO:cold ,sometime sweet,death gorgeous,mafia,many night stand,22ERIC ROMANO:hate girls but still whore around with both gender,can be cold as f if mad,like his brothers death gorgeous,22ARISHA KHAN KHATTAK:weird,pakhtun,cheerfull,and scary as f if someone do any thing fishy with her friends,protectibe of her friends very much ,youngest,23,pakistaniRABAB AHMAD:nice,kind,love her friends,eldest,23,indianMISHAL JHANVI:beautifull,confident,middle,23,bengaliSHIPS:alix x rababarish x ericmishal x nath
8 219