《chocolate and ice》part20
Advertisement
با زنگ خوردن گوشیش ، همونطور که ته او یه دستی از شکم توی بغلش بود و در هوا اویزان بود و با هواپیمای توی دستش درحال پرواز توی بغل پدرش بود ، سمت اتاق خواب رفت و گوشیش رو از روی دراور برداشت ، پسرش روی زمین گذاشت
که جیغ ته او بلند شد: ددی چرا گذاشتیم زمیییین! چرا چرا
جونگین لپ پسرش رو کشید: حرف بزنم برمیگردم باهم پرواز کنیم باشه؟
و تلفن رو جواب داد: جانم؟
ته او با چرخوندن چشم هاش توی حدقه سمت در چرخید
صدای سهون توی گوشی پیچید:جونگ!
جونگین با شنیدن صدای عجیب سهون با تعجب گوشی رو پایین گرفت تا ببینه واقعا سهونه یا نه ، و بعد دوباره گوشی رو به گوشش چسبوند و با نگاهی به پسرش که از اتاق به بیرون شلیک شده بود تا به ادامه ی بازیش برسه سمت بالکن رفت: الان دقیقا داری چیکار میکنی اوه سهون؟
سهون نفس بریده بریده ای کشید: اوه .. همینه جونگ! بازم صدام کن
جونگین با شنیدن نفس نفس های سهون توی گوشی، ، خندش گرفت: اوه خدای من! سهونی داره با فکر من به خودش ور میره؟!
و خنده ای از لای لباش در رفت
...
........
فلش بک صبح امروز
سهون وارد اسانسور شد ، طبقه ی منفی یک رو فشار داد و چشم هاش رو به مانیتوری که طبقات رو نشون میداد دوخت و همزمان داشت سعی میکرد کامل دیشب و کارایی که کرده بود رو به خاطر بیاره
تا حدود زیادیش رو کامل یادش بود و این افتضاح بود!
گوشه ی ذهنش یادداشت کرد که از جونگین برای اینکه نگذاشته بود برای کریس ساک بزنه تشکر کنه ، البته دستش خیلی کارا کرده بود که با فکر کردن بهش هم حتی حالت تهوع بهش دست میداد!
به ارومی دستی به صورتش کشید و سعی کرد دیگه به گندهایی که دیشب زده فکر نکنه و ذهنش ناخوداگاه به سرعت حرفای جونگین و حرکتش وقتی روی کریس بود رو براش یاداوری کرد و اصلا متوجه ی کش اومدن لباش برای اون حرکتی که شبیه به غیرتی شدنِ نصفه نیمه ی مسخره ای بود ، نشد
با ایستادن اسانسور ازش خارج شد و به قسمت بایگانی مدارک مرکزی حرکت کرد
اون قسمت کمی متفاوت از قسمت های دیگه بود و گِیتی جداگانه برای ورود داشت
سهون جلوی گیت قرار گرفت و کارت پرسنلی دور گردنش رو روی اسکنرِ گیت ورودی قرار داد و برخلاف انتظارش ، رنگ آبیِ چراغ کنار گیت با صدای دِنگی قرمز شد و بعد از چند ثانیه به رنگ اولیه برگشت و روی مانیتور "عدم دسترسی" نشون داده شد
سهون اخم کرد: یعنی چی!
خواست دوباره امتحان کنه که صدای کریس متوقفش کرد: نزن دوباره.. نوتیف میده
سهون به کنار برگشت و با کریسی که با فاصله ی دومتری به دیوار تکیه داده بود رو به رو شد
+: چان میگفت من باید دسترسی داشته باشم که! یعنی چی!!!
کریس با لبخند معنی داری تکیه اش رو از دیوار گرفت جلو رفت و خیلی نزدیک به سهون طوریکه تقریبا بهش چسبیده بود ایستاد و کارتش رو که لای دو تا انگشت اشاره و وسطی اش بود بالا گرفت: من میتونم بهت دسترسی بدم!
قبل اینکه کریس بتونه کارتش رو روی اسکنر بذاره سهون چشم غره ای به کریس رفت و به عقب هلش داد
کریس با خنده ای عقب رفت : اومم..جای تشکر کردنته؟ میتونی به جای حرف کار دیشبت رو برام تکمیل کنی!
Advertisement
سهون به سمت کریس چرخید و اخم کرد: تو و جونگین باهم رابطه دارین؟ یا داشتین؟
کریس یه ابروشو بالا داد: نمیخوای بری تو؟ چیزای جالبی اونجا برات هست! جالب تر از این سوالت
سهون از جاش تکون نخورد: به اونم میرسم! فقط جواب منو بده.
کریس لبخند کم رنگی زد و به مسخرگی جواب داد:چی شده نگران رابطه ی منو و جونگینی؟ زیادی به جونگین دل بستی که حالا نگران روابطشی؟
سهون چرخی به چشم هاش داد: تو فرض کن اره..فقط بگو ببینم تو باهاش میخوابی؟
کریس دستی به صورتش کشید و نگاهش رو به گلدونِ سیکاسِ تزئینی رو به روش داد و به دیوار پشتش تکیه زد: نه..!باهام نخوابیده!تا مرزش رفتیم ولی جونگین نمیخواست! خیالت راحت شد؟ درضمن اونی که باید نگرانش باشی من نیستم!
سهون به گیت تکیه داد: یعنی چی تا مرزش؟
کریس نفسش رو فوت کرد و به سهون نگاه کرد: لزومی نداره برات توضیح بدم! همین که بدونی جونگین باهام رابطه ی خاصی نداره برای تو بسه!
تکیه اش رو از دیوار گرفت و رو به سهون چرخید: وقتی رفتی داخل ، از هرچی گیر اوردی عکس بگیر، نمیدونم بعدا میتونم بازم بهت دسترسی بدم یا نه!
سهون یکم گیج شد: مگه قراره چی پیدا کنم؟
کریس دوباره جلو اومد و کارتش رو روی اسکنر گذاشت ، گیت با صدای کلیک ارومی و نشانِ "اجازه ی دسترسی" سبز شد و بعد صدای تِق باز شدن گیت اومد: از الان نهایت ۴۵ دقیقه وقت داری سهون،عکس یادت نره و حتما ۴۵ دقیقه دیگه بیا بیرون! فهمیدی چی گفتم؟ فقط ۴۵ دقیقه؛ دیرتر بشه همه چی شروع نشده تموم میشه!
صداش جدی تر از اونی بود که سهون بتونه مثل همیشه برخورد کنه پس فقط از روی کنجکاوی اخمی کرد
کریس عقب کشید کمی کتش رو عقب داد و دستش رو تو جیب شلوارش فرو کرد: امیدوارم بعدا ازینکه بهت اعتماد کردم و وارد بازیت کردم پشیمون نشم سهون! و درضمن نه جونگین نه هیچ کس دیگه ای قرار نیست بفهمه من بهت دسترسی دادم
نگاه کریس جدی بود و توی چشم هاش چیزی بود که اونو از کریسِ همیشگی متمایز میکرد،
سهون گیج شده بود ، کریس از چی داشت حرف میزد؟!
کریس برای بار اخر به ساعت مچیِ سفید رنگ دستش اشاره زد و لب زد: تیک تاک سهون! فقط ۴۴ دقیقه دیگه مونده!
سهون نفسش رو فوت کرد، سمت در چرخید و از گیت رد شد
...........
.................
به ساعت مچیش نگاهی انداخت ، ده دقیقه گذشته بود و هنوز چیز خاصی پیدا نکرده بود
پوشه ی توی دستش رو بی حوصله توی قفسه برگردوند
کاملا اتفاقی سراغ قفسه ی انتهای سمت راست رفت و پوشه ی زرد رنگ به اندازه A3 رو دراورد
بی حوصله پوشه رو باز کرد و به لیست شرکت ها و حساب های ردو بدل شده نگاه سرسری انداخت ،
دقیقا لحظه ای که میخواست صفحه رو عوض کنه ، چشمش روی شرکت OJ ثابت موند
با تعجبی که باعث شده بود لب هاش کمی از هم فاصله بگیره و نفس هاش تند تر بشه به سرعت به صفحه ی بعد رفت ، فقط یه فاکتور نبود
بارها رقم های کلان به عنوان خرید مواد اولیه ، به این شرکت واریز شده بود
چند دقیقه ای طول کشید تا ذهنش از شوک وارد شده خارج بشه و به سرعت گوشیش رو بیرون کشید و از صفحات عکس گرفت
Advertisement
با رفتن به صفحات بعدی و دیدن اسم شرکت های ثبت شده ، سرگیجش شدت گرفت ، این دیگه چی بود؟
درحالی که تند تند درحال عکس گرفتن بود اسم شرکت هارومیخوند و سعی میکرد به یاد بیاره که هرکدوم برای چه کاری بودن
اکثرا اسم هاشون اشنا بودن ؛ بعد از سال ها کار کردن توی این مسائل خیلی از شرکت های فروش مواد ، اسلحه ، داروهای غیرمجاز و .. رو میشناخت
و این همه تعامل با همچین شرکت هایی یا میشد گفت همچین گروه هایی برای کمپانی بزرگی چون کی ام زیادی عجیب بود
اروم لب زد: اینجا چخبره؟
این کاملا مرحله ی فراتری از چیزی که سهون انتظار داشت بود!
پوشه رو سرجاش برگردوند و به ساعت نگاه انداخت: لعنت بهش!
۲۵ دقیقه فقط زمان داشت
به سرعت پوشه ی بعدی همون قفسه رو برداشت و مشغول نگاه کردن شد
همه تقریبا شبیه هم بودن
چیزی که روی اعصاب سهون بود این بود که توضیح بهتر و کامل تری از محصولات نبود
به سرعت پشت سیستم توی اتاق رفت و کد پوشه و قفسه رو توی برنامه ی اسناد وارد کرد ، ظاهر شدن "اسناد محرمانه ، کد را وارد کنین" باعث شد زیرلب لعنتی بفرسته و از پشت سیستم بلند شه و دوباره سراغ پوشه ها برگرده
پوشه ی محصولات مونتاژی ، سهون رو به مرحله ی جدیدی از شوک وارد کرد
چرا باید امضای جونگین پای همه ی فاکتورهای تاییدی و چک شده ی محصولات مونتاژی باشه؟ مونتاژی شرکت OJ ، پارک و کی ام درکنار خیلی از محصولات با شرکت های دیگه !! سهون حداقل از این یکی مطمئن بود که چی توی اون محصولاته! لعنت بهش سهون روی جاساز کردن اون محصولات کار کرده بود!
اینجا چه خبر بود؟!
یاد حرف کریس افتاد ، قضیه پیچیده تر از اونی بود که انتظارش رو داشت ، سهون دنبال مدارک رشوه اختلاس و شاید پولشویی بود اما اینا چندین لول بالاتر از یک خطا در بخشی از شرکت بودند، همچین معاملاتی بدون حضور کل شرکت در پشتش امکان پذیر نبود؛ باید حرفای کریس رو جدی میگرفت
پس وقت برای فکر کردن نداشت ، فقط به سرعت مشغول عکس برداری از بقیه ی صفحه های باقی مونده شد تا قبل از تموم شدن زمانش بتونه از اتاق اسناد خارج بشه
..............
........
صدای صوت پرتاب سه تارگت* قرمز رنگ دایره ای ، والتر ۱۲۵۰ مشکی* در دست مرد مشکی پوش به نرمی هدفگیری شد و ۳ شلیک پشت سرهم و تارگت های قرمز رنگی که در نیمه ی راه به هزارتیکه تبدیل شدند
صدای مرد کناریش به تشویق بلند شد: مثل همیشه..تیرهای "کای" هیچ وقت خطا نمیره!
مرد مشکی پوش ، اسلحه شکاری توی دستش رو چرخی داد و بعد سر اسلحه به سمتِ مرد قدبلندِ قهوه ای پوش قرار گرفته بود
-: نه.. من هیچ وقت خطا نمیزنم جه مین!
مردی که کت قهوه ای رنگی تنش بود و جه مین صداشدع بود، با قرار در درمعرض اسلحه ، اخم کم رنگی توی پیشونیش قرار گرفته و بنظر متعجب شده بود، لبش رو زبون زد و فقط به چشم های مرد مقابلش که تهدیدامیز بهش خیره شده بود زل زد
مرد مشکی پوش بعد از چند لحظه ، اسلحه رو چرخوند و روی میز کنارش گذاشت: امروز بهم خبر دادن که دیشب یکی از انبارهای شرکت های تحت حمایت من ، اتیش گرفته، بنظر میاد تو هم خبر نداشتی مگه نه؟
جه مین چرخی به چشم هاش داد و برخلاف دستش که از شدت عصبانیت مشت شده بود جواب داد: معلومه که نه..
مرد برنزه لبخند محوی زد: خوبه.. خودت خوب میدونی که تازه به یه سری تعاملات باهم رسیدیم و من دلم نمیخواد این صلح نسبی بینمون رو بشکنم
و زبونش رو لیس زد: پس امیدوارم فونیکس نخواسته باشه صبرو تحمل منو تست کنه!
جه مین خنده ی اجباری ای کرد: اوه معلومه که نه من بهت اطمینان میدم کای!
کای نیشخندی زد : خوبه پس..! چون قراره مسئول این خرابکاری حسابی متوجه ی کاری که کرده بشه و عواقب درافتادن با قدرت منطقه رو ببینه!
جه مین برخلاف میل باطنیش نیشخندی زد: نمایش جذابی میشه.. کمک خواستی برای پیدا کردن عواملش ، فونیکس میتونه کمک کنه!
کای خنده ای کوتاهی کرد: اوه ممنونم از لطفت ...!!
و سمت میز کوتاه چوبی برگشت و والتری رو به دست جه مین داد: بریم سر تفریحمون؟!
جه مین با تکون سری به معنای تایید ، اسلحه رو قبول کرد و سعی کرد حرصی که از دیدن نیشخند کجِ کای میخورد رو توی زدن هدف های پرتاب شده توی هوا خالی کنه
(*تارگت: هدف های تیراندازی
*والتر ۱۲۵۰ : یه نوع اسلحه شکاری برای شرکت والتر آلمان)
......
..............
....................
بعد از شام به بکهیون که بشدت توی فکر بنظر میومد نگاهی انداخت: دستت چطوره؟
بکهیون دست باند پیچی اش رو تکونی داد: بهتره..
سهون لبخند محوی زد و بلند شد: حواست باشه بهش که زودتر خوب شه ظرفارم ول کن خودم میشورم بعدا
خواست سمت اتاقش بره که بکهیون صداش زد: هیونگ
سهون به طرفش برگشت و سوالی نگاهش کرد
بکهیون گوشه لبش رو گاز گرفت و واقعا اینطور بنظر می اومد که نمیدونه باید چطوری حرفش رو بزنه، سهون چشم هاش تو حدقه چرخوند: اگه اونقد ضروری نیست بذار بعدا بگو! امروز به اندازه ی کافی شوکه شدم!
بکهیون سرشو بالا اورد و به قیافه ی خسته ی برادرش نگاه کرد ، به سرعت سرشو به معنی نه تکون داد: چیز خاصی نیست
و لبخند بی جونی زد: برو استراحت کن!
، خودش روی تخت انداخت ، گوشیش رو توی دست گرفت و عکس های گرفته شده از اسناد رو کمی بالا پایین کرد ،
ذهنش بشدت آشفته بود و قطار سوالات توی ذهنش چرخ میخورد
شرکت کی ام دقیقا چیکار میکنه؟!
جونگین چقد میدونه؟
به چانیول چی باید بگه؟!
چطوری بهش توضیح بده وقتی که برای گفتنش باید توضیح بده که خودشم دقیقا توی همین کاره؟!
کریس کی بود؟ برای چی بهش دسترسی داده بود؟
پوفی کشید و گوشی رو روی دراور پرت کرد
سهون مطمئن بود مردی که توی معاملات دیده بود جونگین نبود! پس امضای جونگین چرا باید پای تمام فاکتورا باشه؟!
دستی لای موهاش کشید ، دقیقا نفهمید چی شد که ذهنش به اون سمت کشیده شد فقط میدونست الان داره توی ذهنش جونگین رو با لباس چرم و کلت کمری توی معاملات کنار خودش تصور میکنه!
و دستی که ناخوداگاه پایین رفته بود
..........
..
جونگین با شنیدن نفس نفس های سهون توی گوشی، ، خندش گرفت: اوه خدای من! سهونی داره با فکر من به خودش ور میره؟!
و خنده ای از لای لباش در رفت
سهون که با شنیدن دوباره ی اسمش از دهن جونگین، مشتش محکم تر دور عضوش حلقه شده بود ناله کرد: وای جونگین! فقط اسمم رو ناله کن هوم؟ زودباش..
جونگین از صدای نیازمند سهون خنده ی کوتاهی کرد: نوچ! اینطوری نمیشه که! باید بذاری این صحنه رو ببینم! تصویری زنگ بزن .. هونی!
'هونی' رو توی گوشی ناله کرد و با شنیدن فوش سهون برای جلوگیری از قهقه زدن لب هاش رو گاز گرفت و تماس رو قطع کرد
..........
Advertisement
- In Serial665 Chapters
First Contact
Eight Thousand Years after the Glassing of Earth, Terran Descent Humanity has largely become a post-scarcity society based on consent and enjoying life. With the discovery of another ancient race beyond the «Great Gulf», events and history collide to draw the Terran Confederacy into war against an hundred million year old empire that has always won and believes it always will. With allies and enemies of multiple species, the Orion Galactic Arm Spur will be wracked by warfare the likes of which have not been seen. Cracked, harried, wounded, and damaged, Terran Descent Humanity willfully throws itself against the universe itself.«The universe hates you and will take away everything you love, laughing while it does so.» — Terran belief.***Author Note: Told largely from the viewpoint of other species, the story is currently ongoing. It involves graphic depictions of violence, war, adult language and situations, drug use, and other mature topics.The story will be updated on weekdays, so keep an eye on this page for more chapters.The story is 400+ chapters, and repeating characters do not start appearing until the Vuxten chapters. If you’re in a hurry for repeating characters then this story will not be enjoyable to you. The interwoven plot is not based on a single person but the entire war, with its effects upon multiple people.
8 239 - In Serial299 Chapters
Ave Xia Rem Y
A Very Cliche Xianxia Harem Story! In a world where power is everything, Liu Jin only desires to become a great doctor like his father. However, destiny has no end of troubles stored for our hero. Powerful cultivators have their eyes on him. A nasty doctor is spreading rumors about his father. A burning man crosses his path, and his father's past may not be as simple as he suspected. The tale of the strongest doctor begins now!
8 921 - In Serial29 Chapters
A Master, 5 Students, and Revenge [AM5SR]
A Master, 5 Students, and Revenge Revenge is what the Master needs to attain. He took them in, gave his all in training them, but all were utter disappointments. They were a waste of resources and precious time. But, out of the blue, beneficiaries he held dear reached out, he agreed to shelter their child as they moved their settlement to the Royal Capital. 'Him,' he decided, 'he will have to be my saving grace.' He would place all his efforts on him and have him be the one to achieve his lifelong wish. However... would it all work out as he intended, even after all his previous failures? The most glaring fact was that the lad had no combat experience to speak of. No drive to gain what many would kill to learn. His most threatening aspect could be the constant improvement of his toothy attitude.Gin, the sorry sod, has no idea of his oncoming turmoils.---- @2020 Red Nuru. All rights reserved.This story is also uploaded on Webnovel and Wattpad.
8 192 - In Serial12 Chapters
World of Eden
Yseif Deucar Kadrille lives with his daughter silently within a peaceful forest. He raised his daughter while ignoring all events happening around the world. What happens when his past draws closer to him? Will his life still be the same while living with his daughter? The shadows creeps ever closer.
8 177 - In Serial15 Chapters
Double Rewards for Half the Cost
While riding my bike home, I was run over by a truck. Fortunately, some gods took interest in my life and gave me a second chance. But isn't this skill a little too OP?
8 91 - In Serial38 Chapters
Hogwart's Babysitter
Percy Jackson has finally found peace, but even he should know that peace doesn't last long. What happens when Dumbledore comes to Chiron asking for a favor? What if only a select few of the wizarding world knew of the demigods' existence? What if the status of a single demigod is higher than the minister? And what happens when that single demigod happens to be the Percy Jackson?
8 189