《chocolate and ice》part13
Advertisement
سهون پیاده شد و درو برای چانیول باز کرد
چانیول وقتی پیاده میشد خودش درو گرفت و بست: لازم نیست در برام باز کنی!
سهون با حواس پرتی گوشه های پایین کت رسمیش رو گرفت کشید تا صاف بشه: نه دیگه! من برات کار میکنم و اینم جزوشه! نمیخواد رفاقت رو توش قاطی کنی!
چانیول به قیافه ی گیج سهون که معلوم بود بشدت این لباسا براش سخته لبخندی زد: ولی..
+: ولی نداره.. مطمئن باش کارای ازین خیلی سخت ترم کردم این کاری نداره برای من! نمیخواد برام استثنا قائل بشی!نمیخوام کارکنای دیگه چیزی بگن!
چانیول که بنظرش حرف سهون خیلی منطقی میومد سری به معنای باشه تکون داد و با خنده ای که از درگیری سهون با کت شلوارش بود به سمت اسانسور رفت ،
سهون امروز بشدت گیج و اشفته بود و چانیول فکر میکرد بخاطر روز اول کاریشه!
تمام مدتی که سوار ماشین شده بودن ساکت بود
ذهنش بشدت درگیر این حقیقت شده بود که مردی که باهاش میخوابیده دراصل برادر چانیول بوده!! و الان رئیسشه دراصل! و برادرِ فاک بادیش رفیقشه!و ازین جالب تر این بود که برادرِ جونگین رو برداشته بود دیروز برده بود سکس شاپ و جلوی چشماش بهش گفته بود میخواد داداششو بانداژ کنه تا بتونه بکنتش!!
با این فکر ناله ای از بیچارگی از دهنش در رفته بود و چانیول با خنده فکر کرده بود بخاطر کارای امروزشونه!!
و تا همین الان که سوار اسانسور شده بودن سهون به ال سی ای که طبقات رو نشون میداد زل زده بود و هیچ ایده ای نداشت که این موقعیت افتضاح رو چطوری باید هندل کنه! یعنی جونگین میفهمید چیکار میکرد؟
دلش خواست محکم سرشو به دیوار اسانسور بکوبه که اسانسور با صدای دینگی ، وایساد و صدای دخترونه ی نازی پیچید که طبقه ی ۱۵ رو اعلام میکرد
چانیول بازوی سهون رو گرفت و تکونش داد تا از حالت خشک شدن خارج بشه: هی سهون! پیاده شو
سهون سرشو تکون داد تا افکارشو جمع و جور کنه ، بهترین کار این بود که هیچ کاری نکنه تا ببینه خود کارا چطوری پیش میره!!
پشت سر چانیول راه افتاد
وارد طبقه ی شعبه ی سئول شده بودن که چانیول مدیر بود ، چانیول به وضوح پچ پچ های کارمنداشو میشنید
سالن خیلی بزرگی به شکل دایره بود که راس سالن در وسط نیم دایره ی بزرگ، اتاق تمام شیشه ایِ دایره ایِ چانیول بود و بقیه ی سالن به اتاق های زیادی بخش بخش شده بود و کارمندای زیادی رو تو خودش جا داده بود
چانیول به نزدیکای اتاقش رسید
سوهو بلند شده بود و با کنجکاوی به مرد قدبلندِ بلوند با کت شلوار مشکی که با رنگ پوستش تضاد جذابی داشت نگاه میکرد: سلام
چانیول به سهون اشاره کرد: این اوه سهونه! منشی شخصی جدیدم
سهون سری کج کرد و چشمک جذابی زد: سلام
سوهو دست خودش نبود که لحظه ای دهنش به شکل O ی انگلیسی شد
ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و لبخندی زد: اوه سلام..!
چانیول نیشخندش به زور جمع کرد تا به پوزخند با صدا تبدیل نشه: جذابه نه؟
سوهو با سر تایید کرد: شما برادرای کیم کلا جذاب بودن برای استخدام براتون در صدر نیازمندی هاس!
و با حرص چرخی به چشماش داد
سهون با شنیدن برادرای کیم حس کرد ضربان قلبش شدت گرفت!
تا جایی که الان فهمیده بود اتاق جونگین که مدیرعامل اصلی بود طبقه ی بالا بود و امکان نداشت برخورد داشته باشن! داشت؟
چانیول قهقه زد: هی .. چند لحظه بچه هارو صدا کن میخوام سهون بهشون معرفی کنم!
سوهو از پشت میز سفید بزرگش که نزیک به در ورودی اتاق چانیول بود بلند شد سمت وسط سالن رفت و دوبار دستاشو بهم زد: هی بچه ها! مدیر حرفی داره
Advertisement
کارمندا از پشت میزا و اتاقاشون خارج شدن و با کنجکاوی به چانیول و مرد کنارش نگاه میکردن
چانیول دستش پشت کمر سهون گذاشت و در گوشش لب زد: لطفا چشمک نزن! رسمی باش!
لبای سهون کمی کش اومد
چانیول وقتی کنار سوهو رسید گلوشو صاف کرد: خوب بچه ها یه عضو جدید داریم! سهون، منشی شخصی من
سهون کمی سرش به معنای تعظیم خم کرد که اصلا شبیه تعظیم های رسمی نبود: اوه سهون! خوشبختم
صدای پچ پچ های کارمنداباهم از گوشه کنار شنیده میشد
_:ازتون میخوام مراقب سهون باشین! و روزتونم بخیر!برگردین سرکاراتون
با لبخندی سمت اتاقش رفت و سهون دنبالش
.
.
سهون بشدت درگیر پرونده های مالی بود ، اونطور که نشون میداد یه تعداد زیادی از محصولات خورده ی شرکت ، با چندتا شرکت مونتاژی بودن! سهون اخمی کرد یچیزی اینجا درست نبود ولی نمیتونست بفهمه دقیقا چی!شرکت کی ام با این عظمت و کارخونه های عظیمش چرا باید محصول مونتاژی داشته باشه اصلا؟! اگه میتونست پرونده ی مالی و فاکتورا و گزارشات همه ی بخش هارو چک کنه قطعا چیزای بهتری نصیبش میشد، که این محصولات مونتاژی اصلا چی ان که دارن تولید میشن و با چه شرکتایی مونتاژی اند! چیزی که تو این پرونده ها عنوان نشده بود
چانیول سرش از نقشه ی طرح هتل جدیدشون بلند کرد و به سهون نگاه کرد
با دیدن قیافه ی جدی و اخم جذابش که پشت میزی که براش تدارک دیده بود نشسته بود و درگیر کارا بود لبخندی زد ، چقد به سهون میومد!!
سهون حالا اروم تر از صبح بود و چانیول خوشحال بود که رفیقش دیگه استرس نداره
تلفن روی میزش زنگ خورد
چانیول دکمه ی کوچیک وصل کنار تلفن سفید رنگ رو زد و گوشیش رو کنار گوشش گذاشت: بله؟
صدای سوهو توی تلفن پیچید: خبرا به رئیس عزیزت رسیده و کریسِ عزیزش(کریس عزیز رو حرصی گفت) زنگ زد گفت رئیس میخواد منشی شخصی جدیدتو ببینه!
منشی شخصی جدید رو با حرص ادا کرد که باعث شد چانیول به خنده بیوفته
چانیول گوشی رو بین شونه و گوشش فیکس کرد و دو دستی مشغول جمع کردن نقشه ی هتل شد: ساعت داد؟
-: معلومه که ساعت داد، داداشتو نمیشناسی؟ گفت ساعت ۲ تو اتاقش باشین
چانیول با همون حالت که مشغول لول کردن نقشه بود مچ دستشو چرخی داد تا ساعت رو بخونه که با دیدن ساعت یهو دادی زد: الان باید بگی؟
-: خوب یادم رفته بود
چانیول تو پیشونی خودش زد: لعنت بهت
گوشی پرت کرد سرجاش و بلند شد: هی سهون! پاشو
سهون سرش بلند کرد: هوم؟
چانیول دستشو گرفت و با خودش کشیدش سمت در: بدو بیا بریم
سهون با تعجب پشت سر چانیول راه افتاد که تقریبا داشت میدوید
وقتی از جلوی میز سوهو رد میشدن چانیول چشم غره ای به سوهو رفت: تو واقعا نوبری
سوهو شونه ای انداخت بالا و لبخند گل و گشادی تحویل رئیسش داد
سهون که حالا قضیه ی جونگین رو فراموش کرده بود و ذهنش درگیر حساب کتاب ها بود وقتی با چانیول سوار اسانسور شیشه ای لوکس شدن گفت: چان! من باید پرونده های مالی کل شرکت رو ببینم! شعبه سئول فایده نداره مخصوصا بازرگانی و صادرات
چانیول سری تکون داد: همه ی زون کن ها و پرونده های شرکت طبقه ی منفی ۱ نگه داری میشن میتونی یه سر اونجا بزنی! بگی منشی منی دسترسی بهت میدن.
سهون سری تکون داد: خوبه با اونا شروع میکنیم! این شرکت یچیزیش مشکوکه و من بزودی میفهممش!
چانیول لبخندی زد ؛ سهون انتخاب درستی بود.
اسانسور وایساد
+: کجا میریم؟
چانیول سهون رو تو سالن کشید و کمی جلوتر پشت به بخشی که ورودیش با گل آرایی ساده و شیکی تزیین شده بود و روی سردرد ورودیش با طلایی نوشته ی CEO (مدیرعامل) دیده میشد رسیدن چانیول سمت سهون چرخید و با دیدن یقه ی باز و کروات شلش لعنتی فرستاد و تند تند مشغول مرتب کردن اوضاش شد: رئیس اصلی که درواقع هیونگمه میخواد ببینتت!لطفا خواهشا چشمک اینا نزن و سعی کن باهاش مهربون باشی! میدونی اون خیلی مهربونه اما یه وقتایی انگاری پریود میشه وحشی میشه خیلی ترسناک میشه پس سعی کن رو روانش لامبادا نرقصی، میخوام که شمادوتا باهم خوب باشین! هیونگ طرف منه و من خیلی دوسش دارم
Advertisement
سهون با شنیدن جمله ی اول چانیول حس میکرد سطل اب یخ روش خالی کردن ، الان چانیول میخواست سهونو ببره که نشون جونگین بده!
اب دهنشو قورت داد
، چیکار میکرد؟اصلا و ابدا اماده ی گفتن این ماجرا به چانیول نبود ، مثلا چی بگه ؟ بگه هی یادته راجب مردی که هرزش بودم بهت گفتم؟ اون یارو همین هیونگته! اوه گاد چانیول حتما پرتش میکرد از شرکت بیرون!!
وای خدایا این همه شرکت کوفتی و این همه مرد پولدار کوفتی صاف اومده بود تو بغل دوتا برادر! لعنت بهت اوه سهون که از بچگی شانس نداشتی!!
خوب بسه سهون
فکر کن
یطوری این گند باید جمع شه!
میتونستن فعلا یطوری رفتار کنن که چانی نفهمه!
ولی اگه جونگین ضایه میکرد چی؟ نه نه جونگین اصلا ادمِ ضایه بازی نبود!
چانیول که کروات سهونو میبست با خنده زد به شونه ی رفیقش: هی اوه سهون! ضربان قلبت چرا انقد بالا رفته؟ بهت نمیاد استرس داشته باشی
سهون به خودش اومد نفس عمیقی کشید
باید این گند رو جمع میکرد پس دکمه ی به تخممش رو روشن و درواقع اون سهونِ "هرچی باداباد تو لحظه تصمیم میگیرم چه غلطی کنم" رو روشن کرد
با نیشخندی کمی به سمت چانیول خم شد:شاید بخاطر نزدیکی توئه!
چانیول لبخند گل و گشادی زد:حیف نمیتونم ماچت کنم اینجا وگرنه الان ماچ لازمی
سهون خنده ی بی صدایی کرد
و بالاخره چانیول رضایت داد که سهون مرتبه!! و باهم از در شیشه ای و دیزاین شیک رد شدن
دختر منشی با دیدن چانیول بلند شد و با خوش رویی به اتاق راهنماییشون کرد
لحظه ی چرخوندن دستگیره ی طلایی و باز شدن در و عبور چانیول و سهون از در ، برای سهون به اندازه یک عمر کش اومد
و بالاخره سهون وارد شد
احساس میکرد دلش میخواد دکمه ی پاز(استپ کردن ، قطع کردن) فیلم زندگیشو بزنه و الان رو بزنه جلو
چشمای سهون فقط زومِ چهره ی جونگینی بود که با نیشخند پررنگی بهش نگاه میکرد و حتی توی چشماش برق شیطانی خاصی دیده میشد ، جونگین اصلا متعجب نشده بود! جونگین میدونست سهون دوستِ چانیوله؟ و میدونست اینجا کار میکنه؟
.
.
فلش بک صبح امروز
کریس بدون اینکه براش مهم باشه داره وارد اتاق رئیسش میشه درو کاملا یهویی باز کرد و خودشو وارد اتاق رئیسش کرد و روی مبل ولو شد
جونگین سرشو از روی گزارش های بخش مارکتینگ بلند کرد و با اخم: محض رضای خدا کریس! اون در لعنتی رو گذاشتن که در بزنی! نه که سرت مثه خر بندازی پایین و بیای تو
کریس پای راستشو روی پای چپ انداخت و کمی لمیده تر شد: هنوز عادت نکردی؟
جونگین آهی کشید: فکر میکردم میتونم ادمت کنم!
کریس که انگار یادش اومده باشه واسه چی اومده تو صاف تر شد: اها اومدم اینو بگم حرف زدی یادم رفت!
نیشخندی زد: گربت امروز با چانیول اومده سرکار! به عنوان منشی شخصی چان!
جونگین اخم کمرنگی داشت
کریس خندید: هی اخم نکن سکسی بوی! بهت گفته بودم که! سهون کنار چانیول خیلی میتونه کمکش کنه!و حالا که چانیول اوردتش سرکار دقیقا داره بدردش میخوره!
جونگین آهی کشید: ولی میتونه خطرناک باشه! نمیخوام یول صدمه ببینه
کریس بلند شد: شوخیت گرفته؟ سهون کنار چانیول فوق العادس! ازونجایی که تازه فهمیدیم چه کارایی از دست سهون برمیاد بودنش تو تیم چان خوبه! مطمئنم سهون به زودی متوجه همه چی میشه
جونگین سیگارشو روشن کرد و پک محکمی زد: از کجا میتونیم مطمئنم باشیم تو تیم چانیوله؟
دود رو بعد کمی مکث از دهنش خارج کرد: و من از یچیز میترسم! وقتی خیلی چیزا رو بشه نمیدونم که میتونم همون هیونگ همیشگی یول بمونم یا نه!
کریس اخمی کرد: تو داری دیوونه میشی!یول بچه نیست و محافظت از خودش و احساساتش وظیفه ی تو نیست!
متقابلا سیگاری با فندک مشکی لیزری هدیه ی رئیسش برای تولد پارسالش برای خودش روشن کرد: و من میتونم بهت اطمینان بدم سهون تو تیم چانیوله!
پوکی عمیقی زد: میتونی اینو بذاری به حساب شمّ پلیسی ام! اوه سهون اونقد پیچیده نیست! اونی که پیچیده اس تویی! اون بچه فقط بلده خوب بازی کنه! بازی سازی نمیکنه
جونگین دود سیگار غلیظی رو به بیرون فرستاد: هومم.. اینطوری فکر میکنی؟!
سکوتی برای چند لحظه بین دو مرد ایجاد شد ، قیافه ی جونگین کاملا نشون میداد که هنوز ۱۰۰ درصد قانع نشده ، بالاخره صدای خش دار جونگین سکوت رو شکست:
الان ملاقات من و سهون اینجا اصلا کمکی به کمتر شدن این پیچیدگی ها نمیکنه!
کریس قهقه زد: اوه نمایش جذابی میشه! فقط فک کنم اگه زن و بچت رو بفهمه از کون دارت بزنه!
جونگین چشم غره رفت: زن و بچه ی من به اون مربوط نیست و چه ربطی داره؟
کریس تعجب کرد: خوب بنظر من زن ات به اونکه میکنیش ربط داره!!
دود رو به صورت حلقه فرستاد بیرون: خوب الان چی؟
جونگین سیگارشو روی جاسیگاری تکوند و به ذرات خاکستر توی هوا پخش شده نگاه کرد: میخوام با یول بیان اینجا! هرچی زودتر بهتر البته امیدوارم قضیه سه رین رو دیرتر بفهمه ولی قرار نیست قایم موشک بازی کنم! برای این کارا زیادی بی حوصلم
کریس نیشخند زد: خوبه! خودم میزنگم به سوهو باهاش هماهنگ میکنم، ساعت ۲ خالی داری یک ساعتی، میگم بیان
جونگین سیگار تموم شده رو توی قهوه های ته جاسیگاری له کرد و دود اخرو از گلوش بیرون فرستاد: فقط زنگ بزن خبر بده و محض رضای خدا سعی کن کمتر سر به سر اون پسر بذاری!
کریس ابروشو انداخت بالا و خندید: عه؟ زرنگی؟ همه حال کردنا فقط برا خودت و اون پسره ی سکسی باشه؟ پ من چی؟
جونگین خندش گرفت: خوبه بهت پا نمیده!
کریس چشمک زد: منو دست کم گرفتی؟ تازه میخوام ببینم چقد با بابات سروکار داره چون واضحا از طرف باباته برای زیرنظر گرفتن چان
جونگین پوفی کرد: تو که اخرش کار خودت رو میکنی.. از اولم نباید چیزی میگفتم!
کریس چشمکی بهش زد: دتس مای بوی! فضولی نکن
جونگین فقط خودکار تو دست ازادش رو سمت منشی دیوونش پرت کرد
.
.
جونگین ، با یه پیراهن مردونه ی راه راه مشکی سبز پشت میز بزرگ چوبی که به شیک ترین حالت ممکن با شیشه دیزاین شده بود جلوی اکواریوم بزرگی که درانتها ترین قسمت سالن بود نشسته بود و کریس هم کنارش وایساده بود ، دستش دور گردن جونگین بود و کمی سمتش خم شده بود و از نیش های بازشون معلوم بود داشتن راجب چیزی تا همین چند ثانیه ی پیش میخندیدن
با دیدن چانیول و سهون ، جونگین بلند شد و لبخند زد
سهون اصلا متوجه ی دست دادن چانیول و کریس ، خوش و بش کوتاهشون و حتی بغل جونگین و چانیول نشد و فقط روی مرد جذاب رو به روش زوم بود که اصلا سورپرایز شده بنظر نمیومد و خیلی اروم بود!! و طوری که داشت برخورد میکرد خود سهونم شک کرد که این همون جونگینه که بارها تو پوزیشن های مختلف باهاش سکس داشته!
پس جونگین میخواست نشون نده سهون رو میشناسه؟ باشه ، سهون بازیگر خیلی خوبی بود بازیشو ادامه میداد!
سهون با دست چانیول که پشت کمرش نشست به خودش اومد و جلوتر رفت
چانیول رو به جونگین و کریس کرد: اینم اوه سهون رفیقم که از امروز منشی شخصیمه !
سهون بازهم اون تعظیم های نصفه نیمه ای که مخصوص خودش بود کرد و لبخند جذابی زد: خوشبختم
جونگین لبخند کمرنگ جذابی زد و دست دراز شده ی سهون رو بین دستش گرفت و فشار ارومی داد: همچنین! هردو لحظه ای بهم خیره شدن و سهون تو دلش لعنتی به جذبه ی مرد رو به روییش فرستاد
خیلی نرم سهون سمت کریس برگشت و دست مرد رو گرفت ، کریس چشمکی بهش زد
بعد جدا شدن، جونگین با دست اشاره زد بشینن و خودشم رو صندلیش نشست
مشغول حرف زدن از طرح های هتل که پروژه ی جدید شرکت بود و فردا قرار بود مناقصه ی انتخابی طرح باشه شدن و سهون دست خودش نبود که موقع نگاه کردن به جونگین که داشت حرف میزد حواسش پرت لبای پفکی سرخش شد، و ذهن منحرفش کاملا از بحث پرت شد و داشت فکر میکرد جونگینِ مدیرعامل چقدر اینطوری هات و سکسیه و چقدر دلش میخواد جلو بره و لبای این جونگین رو لای دندوناش بکشه تا بعد جونگین روی همین میز بزرگی که الان پشتش نشسته بخوابونتش و محکم بکنتش! اوه خدایا دلش اون دیک شکلاتیِ لعنتیِ این جونگین باجذبه رو توش میخواست!! اره الان فقط دلش میخواست توسط این مرتیکه بفاک بره و بدرک که زیادی فکرش حشری بود بالاخره فقط داشت فکر میکرد و کسی بخاطر فکر کردن قرار نبود کاریش داشته باشه! اره .. دوست داشت طوریکه محکم بهش ضربه میزد و صدای نفس نفس هاشون تو دهن همدیگه خفه میشد و..
با حرف جونگین تکون کمی تو جاش خورد و به واقعیت برگشت
جونگین: خوب بریم سراغ منشی جدیدت یول! اقای اوه درسته؟
خوب درواقع جونگین کاملا متوجه ی نگاه کمی خمار شده و پراز شهوت سهون روی خودش شده بود و لعنت بهش یطوری سکسی شده بود که جونگین حس میکرد دیگه تمرکز نداره که بحث رو ادامه بده و داشت فکر میکرد قبل اینکه سهون کاری دستش بدع یکاری بکنه تا ازین حالتش دربیاد که درست موقعی که چشمای سهون روی تنش میچرخید و گوشه ی لبش گاز گرفت جونگین سریع این حرف رو زد ، چون حس میکرد یکم دیگه سهون اینطوری نگاهش کنه نه تنها سهون که حتی خودشم
راست میکنه!!
سهون که به موقعیت برگشت ازینکه هنوز سخت نشده نفس راحتی کشید و لب باز کرد: اره میتونی سهون صدام کنی!
و لبخند جذابی زد
-:خوبه! من به انتخاب های یول مطمئنم! پس مطئنم خوب از پس این کار برمیای!
چانیول دست انداخت دور گردن سهون: معلومه که برمیاد
سهون تو بغل چانیول فرو رفت و به چان چشمکی زد
جونگین یه ابروشو بالا فرستاد: پس حسابی حواست به داداش کوچولوی من باشه!
سهون بوسه ای به گونه ی چانیول زد: حواسم بهش هست!
چانیول سهون تو بغلش فشاری داد و خندید
ابروهای کریس و جونگین بالا پریدن
کریس که سعی میکرد خندش بخوره و تقریبا موفق هم بود به جونگین نگاه کرد تا حالش چک کنه، این سهون لعنتی بی نهایت سکسی بود و کریس کاملا میدونست الان این حرکت های سهون، ممکنه طوری جونگین رو حشری کنه که دیگه حضور چانیول هم نتونه جلوی بفاک رفتن سهون روی این میز بزرگ رو بگیره: اوه شما خیلی بهم نزدیک بنظر میرسید! و این عالیه! دقیقا مثل من و این بیبی بوی!
با سر به جونگین اشاره زد
سهون یه ابروشو بالا انداخت هاه! بهش میگه بیبی بوی!!! فقط من خار دارم که نمیذاری درست حسابی بکنمت؟!
چانیول سری تکون داد: هستیم!
جونگین سعی کرد بحث مسخره رو تمومش کنه: خوب یول نظرت چیه من با این منشی عزیزت کمی حرف بزنم؟
چانیول که میدونست جونگین مدلش چطوریه و حتما باید همه کارکن های زیردستشو بشناسه و از توانایی هاشون مطمئن باشه لبخندی زد: بهش سخت نگیری هیونگ!
جونگین به نشانه باشه چشماش بسته و باز کرد
با بلند شدن چانیول
همه از جا بلند شدن ، چانیول به عنوان خدافظی دست داد و سمت در رفت
جونگین طرف کریس که با نیشخند داشت رفتن چانیول رو نگاه میکرد برگشت: کریس؟ حرفی مونده؟
کریس چشاش تو حدقه چرخوند: خیلی نخورین همو لو میرین!
طوری اهسته پچ پچ کرد که چانیول نشنوه و باعث شد هم سهون هم جونگین بهش چشم غره برن
پچ پچ کردن رو ادامه داد: و محض رضای خدا روی این کاناپه (کاناپه ی بزرگِ انتهای سالن سمت راست اتاق رو نشون داد) انجامش ندین! اونجا من زیاد میشینم و میخوابم حس اینکه قبلا شما دوتا روش باهم..
-: فقط خفه شو
و بعد یهو صداش بلند کرد: هی چان! صبر کن کریس بیاد!
و کریس رو سمت در هل داد
کریس باخنده سمت چانیول رفت
سهون کمی دور تر از صندلی اش ایستاده بود تا چانیول خارج بشه، وقتی در پشت سر چانیول بسته شد ، گرمای آشنای جونگین از پشت بهش چسبید و دستای گرمش روی کروات و سینه اش کشیده شد دم گوش سهون غرید: با کت شلوار سکسی میشی گربه!
سهون تو یه حرکت چرخید و جونگین رو به اکواریوم پشتش کوبید: کیم جونگینِ مدیرعامل هم خیلی سکسیه رئیس!
جونگین کروات سهون کشید جلو و لباش کشید تو دهنش
سهون اما ، سرش کشید عقب: عا عا.. تو اینجا چه غلطی میکنی؟
جونگین دستش همچنان به کمر و شکم سهون کشیده میشد اخم جذابی کرد: هی ! تو الان تو شرکت منی تو باید بگی دقیقا اینجا چه غلطی میکنی
سهون دست جونگین رو که میخواست به زور از کمربند سهون رد شه و داخل بره گرفت: من رفیق چانیولم! و فاک تو داداش چانیولی! گا رفتم جونگین
فکر سهون درگیرتر از این بود که به اون نکته ای که در اول ورودش متوجه اش شده بود توجه کنه ، جونگین چرا متعجب نشده بود؟
جونگین از قیافه وا رفته ی سهون تک خندی زد گردن سهون گرفت و کشیدش جلو تا بتونه لبش ببوسه و با دست دیگه باسن سهون گرفت و به خودش فشارش داد: حرص نخور آیس من! میترسم یخت آب شه
سهون خندش گرفت و گاز نسبتا محکمی از لبای قلوه ای که درحال ور رفتن با لباش بودن گرفت: گمشو .. راستی تو میدونستی؟
جونگین باز مشغول ور رفتن با کمربند سهون شد: هوم.. خیلی وقت نیست! چان زیاد ازت حرف میزد میدونی
سهون سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد و دست جونگین رو که حالا انگشتاش از بند کمربند تنگ سهون رد شده بودن گرفت: انقد حشری نباش جونگین! این وسط نمیتونیم کاری کنیم که! بعدشم باید بهم میگفتی لعنتی! من از دیشب تا حالا سه بار سکته کردم
جونگین اهمیتی به غر غرهای سهون نداد و فقط تو گردن سهون غرولندی کرد: لعنتی اونی که پیش چانیول و کریس داشت با نگاش لختم میکرد من بودم؟
سهون خندید: وای فاک! بخاطر تعجب بیش از حدم بود
جونگین پوکر شد: تو هروقت تعجب کنی حشری میشی؟
سهون چشاش تو حدقه چرخوند: به تو چه اصلا
جونگین شونه ای انداخت بالا و برخلاف تصور سهون ازش جدا شد
سهون با قیافه پوکر شده که نشون میداد از عقب کشیدن جونگین خوشش نیومده برگشت سمتش: چانیول چیکار کنم؟
جونگین یکم کرواتشو شل کرد: فعلا نقش بازی کنیم تا ببینیم چه غلطی باید بکنیم!
سهون دستی لای موهاش کشید: هردومون بگا میده
جونگین خندید: منو بیشتر.. باور کن!
با دیدن دوباره ی جونگین پشت اون میز و ابهت رئیسیش ، باز هورموناش انگار قاطی پاتی شد
جلو رفت کنار صندلی جونگین روی میز نشست و سیگاری روشن کرد: میخوام کمک چانیول کنم چیزی که حقشه رو پس بگیره
یکی از پاهاش بلند کرد و بین پاهای جونگین که روی صندلی نشسته بود انداخت: میدونی که حق برادرت رو دارن میخورن! تو زیادی اینجا خوش بحالته!
جونگین دود سیگارش از بینیش بیرون فرستاد و دستی به ساق تا مچ پای سهون کشید ، سهون لعنتی با این کت شلوار مشکی ، پیراهن طوسی طوری جذاب بود که جونگین حس میکرد داره قدرت تفکر مغزشو از دست میده: هوم.. تاحدودی! میدونی که راحت نیست اینجا بخوای قوانین رو بهم بزنی!
سهون نیشخندی زد: من کارم برهم زدن قانونه سوییت هارت
جونگین یه ابروش بالا انداخت: هاه.. اونو ازش خبر دارم!
پوک محکمی به سیگار زد : ولی حواست باشه یه سری چیزا و جاها هست که نباید واردش بشی؛جاهایی که قانونی که توشه اون قانونی نیست که تو ، توی برهم زدنش استادی! چیزایی که وارد شدن تو بهشون به نفع هیچکس نیست! و بگم من حواسم به یول هست! و به تو و کارایی که قراره براش بکنی ، پس بدون یول یکیو داره که حواسش بهش هست ،خیلی بیشتر از چیزی که فکرش کنی
لحن جونگین جدی و حتی تا حدودی تهدید آمیز بود، جونگین هرچقدم که سعی میکرد نمیتونست صد در صد اطمینان داشته باشه سهون طرف چانیول هست یا نه! چون چیزی که از سهون دیده بود و شناختنش باعث شده بود همه ی فکرش بهم بریزه، برای همین سعی کرد به سهون هشدار بده.
اما سهون پوزخندی گوشه لبش اومد سیگارو توی جا سیگاری خاموش کرد، پاهاش رو دوطرف صندلی رد کرد و روی پاهای جونگین روی صندلی اومد : رئیس داره تهدید میکنه؟
دود سیگارش از بینی خارج کرد: حواست بهش هست؟ شوخی میکنی؟ تو رسما داری از همه چیز محرومش میکنی و تو دنیای بچگی نگهش داشتی!
Advertisement
The Elements: Silver Coin Saga - Book 1
Death comes with the Harvest. Salvation lies in the Valley of the Moon, along the path of Martial Magic. Xan always assumed he would be apprenticed to an herbalist in the sleepy village of Mogu and follow the Path of Peace, just like his father before him. It is the way—has always been the way. But when his village is sacked by a raiding force of vicious monsters, corrupted by dark Qi, life as Xan knows it is over. Family dead. Villagers slain. His home burnt to ash. Now, all Xan wants to do is figure out why his people were targeted and get revenge on the merciless creatures sweeping across the continent like a plague of locusts. Spreading their vile corruption. His only hope at salvation and retribution lies in the Valley of the Moon, at the fabled Xing Yi School of Martial Magic. If he is to succeed, he will need to learn to cultivate the energy of the elements, hone his martial and crafting skills, and complete the school’s harsh tests and trials. It will take more than a passing grade at this school, though, and not all that fail survive the experience…
8 103Questing
A LITRPG novel that has the protagonist Anon making his way through a new virtual game world, There are no gold farmers, no alts and no overpriced economy at least not yet. Anon is not in a hurry to level but is content to enjoy the game and explore the new world at his own pace. But like all new games there are bugs and problems.
8 141{The Dragon Within}; Daughter of Storm
Brought to you by the Author of; Our Chaoz; Our Reality And a continuation of; The Dragon Within I present you Erika, daughter of the golden storm Dragon Erikathyr and chosen Legend Theaviss. On her 16th birthday, she was caught in the mischevious plots of creatures beyond. Erika now finds herself lost in an unknown and relentless world. Striving to survive, follow Erika through her adventure back home, and all that she faces in between. Spoiler: Spoiler It was a stormy day that afternoon, wind roaring over the great capital’s rooftops as rain barraged the streets just as well. Not a soul was visible, not a light shimmering in any of the windows.
8 55OP without wanting to be
Res van Coventry has a dream - a dream of a relaxing life thinking about the world and philosophy. That dream is crushed when a ghost from another world called earth possesses him. Now, he needs to share a body with a moron while trying not to get killed by kingdoms, crime syndicates, and other organizations. Without wanting to, he builds a revolution of street children from the ground up and dabbles in alchemy. All the while, Res tries to cling to his dream of a carefree life despite more and more responsibility. Come along on this light-hearted journey and just enjoy the ride. ***************** Warning: This book isn't your average OP Male MC novel, but isn't meant to have a completely flushed out world etc. When reading this novel, just let yourself be pulled in by the unique premise and have fun. ***************** The link to the discord is here. If you want to see all the 74 Chapters of this book and want to support me, you can head over to my Patreon. Thanks to everyone for reading my book. ☜(゚ヮ゚☜)
8 210Sylvaria Online Book 1: Split
A married couple who love gaming soon find their reality shaken when their family is drawn into a game; Sylvaria. Relationships are tested when they discover this game isn't like other games. Death is final and the only thing keeping them alive is their wit and willingness to trust one another through anything this new reality has to throw at them.
8 166Blood Redemption
Synopsis Sages say that 5000 years ago the sun blinked, and every inch of our planet was covered in darkness.The planet we knew as earth changed. humans gained the power to walk the path of martial cultivation.Amidst the crowd of billions lives a young boy.A talent rarely ever seen before, with the courage of a tiger and ferocious as a dragon.Had his path of dominance destroyed before it started.Having no choice but to live the life of a normal person.he encounters an enemy he can't overcome.Due to the twist of fate, lost in an unknown land.on the verge of death, he hears some vague words."you are here my child""At last our sin has been pardoned""Live and make the world know of our name 'RUDRA' the mighty"
8 178