《chocolate and ice》part 10
Advertisement
سهون باناباوری به مرد جذاب رو به روش نگا میکرد
جونگین یه پیراهن مردونه ی سفید ساده تنش بود که دکمه هاش تا روی سینه باز بود، موهاش کمی بهم ریخته و ژل زده رو به عقب رفته بود و یه شلوارجین مشکی پاش بود با تعجب گفت: اینجا..چیکار میکنی؟
جونگین حالا از حالت لمیده به نشسته دراومده بود: یه سفر کاریه.. خوبی؟! انتظار نداشتم اینجا ببینمت!
سهون هومی گفت
جو بینشون خیلی افتضاح بود و حالا هردو سکوت کرده بودن
جونگین سکوت رو شکست:چرا نمیشینی یکم باهم حرف بزنیم؟
و لبخند جذابی زد ،
سهون تو دلش فاکی گفت:من سرکارم! بذار ببینم چی میشه!!
دختری صدا زد: سهون! کجا موندی؟!
+: من فعلا باید برم! اگه وقت کردم میام حرف بزنیم! چیزی خواستی صدام کن!
و به سرعت از جلو چشم جونگین دور شد
-:حتی اگه یه بغل بخوام؟!!
اه خسته ای کشید ، سهون بنظر نمیومد از دیدن جونگین خوشحال بنظر برسه! باز به حالت لش دراومد و ماگشو گرفت دستش
(تیپ جونگین)
.......
سهون مدام به جونگین نگا میکرد، فاک دقیقا باید برای سفر کاری بیاد اینجا و دقیقا بیاد این خراب شده که باهم رو به رو بشن؟! دلیل این ضربان قلب زیاد کوفتیش چی بود؟!
میزو دستمال کشید و سمت اشپزخونه رفت، لعنت بهش! حالا لازم بود اون لباس سکسی سفید بپوشه؟!!
دستی لای موهاش کشید و زد رو قلبش: د خفه شو دیگه توام! یجور میزنه انگار بچه دبیرستانیه!!
شیومین از خود در گیری سهون خندش گرفت: چته سهون؟
سهون رو به شیومین کرد و سرش به دیوار پشتش کوبید:دوستم اینجاس!
نالید: میشه من الان برم؟
شیومین چشم هاش ریز کرد: همش داری میپیچی!!
سهون خواهشی نگاش کرد
شیومین دستاش برد بالا: باشه باشه تسلیم! برو !
سهون پرید از جاش: دمت گرم رئیس!!
شیومین قهقه ای زد: برو لباساتو عوض کن!
سهون پرید لباساش که یه تیشرت مشکی جذب ساده و یه شلوار جین یخی زاپ دار بود پوشید و سمت جونگین رفت: فقط صحبت! فقط یه صحبته! توام بچه نیستی! ضایه بازی درنمیاری! اوکی! دکمه به تخمم روشن! فایتینگ!
رفت جلو و کنار جونگین رو صندلی ولو شد: از کارم پیچیدم حرف بزنیم!
جونگین از حضور ناگهانی سهون از جا پرید: چه وضعه اومدنه!
و دست رو قلبش گذاشت
سهون قهقه زد: پیر شدی!
و از کیک جونگین کمی کند و تو دهنش گذاشت
لعنتی حس میکرد دلش میخواد بپره تو بغلش!چرا انقد احساس دلتنگی داشت؟!! ولی یچیزی نمیذاشت! اون دیگه هرزه نبود!
جونگین ماگ لاته رو روی میز گذاشت که سهون لرزش دستش دید ، اخمی کرد؛ یادش نمیومد قبلا جونگین لرزش دست داشته باشه
جونگین: اینجا.. خوبه؟
سهون سری تکون داد: اره..خوبه! حقوقش بد نیست و مخارج به کل کمتره از سئول!
جونگین لبخندی زد که چال خاص گونه اش رو مثل میخ تو چشم سهون فرو کرد: خوبه!
سهون دلش میخواست یه مشت تو دهن مرد جذاب رو به روش بزنه تا دیگه اینطوری دلبری نکنه
جونگین یکم از لاته اش مزه مزه کرد:خوب من امشب بیکارم و داره حوصلم سر میره! توام که بومی اینجا محسوب میشی !اینجا جاهای دیدنی داره امشب نشونم بدی؟ مهمون نواز هستی یا نه؟
سهون چرخی به چشم هاش داد:بومی؟
پوفی کرد : اره..
به ساحل اشاره کرد: این منطقه قسمت تفریحی جزیره اس! صاف اومدی توش!
جونگین لبخندی زد و بلند شد: پس بهتره یکم بهم نشون بدی!
سهون به نشونه ی تایید سر تکون داد پشت سرش بلند شد و شونه به شونه هم تو ساحل راه افتادن
.
.
کنارهم قدم میزدن که سهون بار ساحلی رو نشون داد: اون باره ساحلی محلیه!باکلاس نیست ولی گرم و دنجه!دخترای خوبی هم داره!
به جونگین نگا کرد: میخوای سر بزنی؟
Advertisement
جونگین چپ چپ بهش نگاه کرد از دور نگاهی به بار ساحلی و شلوغیاش انداخت: دخترا هان؟
سهون بشکن زد: اره.. سکسی باشی لازمم نیست پول بدی خودشون ازخداشونه!
نیشخند زد
نیش بازش با نگاه عصبی جونگین کم کم بسته شد
جونگین با حرص راهشو ادامه داد: حوصله ی سروصدا ندارم!
سهون فکر کرد: چش شد؟! مرتیکه دوقطبی!
پشت سرش راه افتاد
بعد حدود ۱۵ دقیقه پیاده روی به یه بازار محلی رسیدن که ورودیش چراغونی شده بود و کلی ادم و وسیله و بچه مشغول رفت و امد بودن، صدای اهنگ ، بوی انواع غذاها و سروصدای حرف زدنا و خنده های مردم میومد!
سهون: بازاره..میخوای بری؟
جونگین به معنی اره سر تکون داد
کنارهم سمت بازار رفتن ، بازار شلوغ بود و یه پیاده رو که بالاش با انواع چراغ های رنگی تزیین شده بود وسط بود و دو طرف راه پر از مغازه های محلی بود
جمعیت زیاد شده بود و سهون و جونگین نزدیک تر بهم راه میرفتن
جونگین بالاخره دستشو به دست سهون رسوند و انگشتاشو تو انگشتای سهون قفل کرد، سهون اول کمی منقبض شد، ولی حس دلتنگی باعث شد اونم انگشتاشو خم کنه و دست جونگینو بگیره تو دستش
از جلوی مغازه های مختلف رد میشدن که سهون مغازه ی مورد علاقش که کیک ماهی و چیپس میگو میفروخت رو دید و جونگینو سمت اون مغازه کشید: سلام اجوما!
اجوما از دیدن سهون ذوق زده خندید: سلام پسرم! چی میخوری؟
سهون به جونگین که یطوری به غذاها نگا میکرد انگار اشغالن نگاهی انداخت و ناخوداگاه قهقه زد: هی .. اینطوری نگا نکن ریچ من! خوشمزه ان
جونگین چپ به سهون نگا کرد: نه مرسی من سیرم!
سهون: اصلا را نداره جونگ! باید بخوری!
وایسا چی؟ جونگ؟ جونگین ماتش برد!
مثه دوتا ادم عادیِ خوشبخت دست تو دست هم داشتن راه میرفتن حالا سهون خودمونی صداش زده بود!!دلش قنج رفت
سهون رو به پیرزن کرد: اجوما! ما دوتا کیک ماهی و دوتا چیپس میگو میخوایم! از خوباش بده بهمون!
پیرزن چوب هایی که روش کیک ماهی و میگوها بود رو دست سهون داد: بیا پسرم!
سهون چشمکی زد: دمت گرم!
پولش اومد حساب کنه که پیرزن با ذوق خندید: هزینش میتونه یه بوس باشه!!
سهون خندش گرفت ، سری تکون داد و کشید جلو گونه ی پیرزن رو بوس کرد که باعث شد پیرزن جیغی بزنه و جونگین چشم هاش تو حدقه بچرخونه
یه کیک ماهی و یه میگو که روی سیخ های چوبی بود دست جونگین داد: بیا!
جونگین با حالت منزجری چوب هارو از دستش گرفت: سهون! من سیرم!
سهون که میدید جونگین داره مبادی اداب رفتار میکنه و دلش نمیاد بگه بنظرش اینا قابل خوردن نیستن خندشو قورت داد: چرا نمیخوری؟ نکنه این غذاهایی که امثال من میخورن بدرد شما نمیخوره اقای کیم؟!
لحنش تمسخر قاطیش داشت
جونگین سریع سرشو تکون داد: نه نه.. معلومه که نه! با اینکه سیرم اما چون تو خریدی که البته هزینش بوس بود !! باید بخورمش!
سهون لبش گاز گرفت تا قهقه نزنه!! جونگینِ جنتلمنِ مبادی ادابش!!
چیییی؟! کیک ماهی پرید تو گلوش و شروع کرد سرفه کردن ، مبادی ادابش؟مبادی ادابِ اون؟ جونگینِ اون؟ وات د فاک؟
جونگین بطری اب معدنی رو گرفت جلوش: بیا بخور خفه نشی! چته انقد هول هولکی میخوری!!
سهون بطری رو گرفت و سر کشید
اوکی الان تازه فهمید که هردوتا دارن همه کاراشونو با بدبختی یه دستی میکنن و دست همو گرفتن!! باز سرفه اش شدت گرفت که نصف بقیه ی بطری رو سر کشید تا سرفش خفه شه
جونگین با قیافه علامت تعجب نگاش میکرد که وقتی سهون اروم شد به کیک ماهی نگا کرد
گاز کوچیکی زد و مزه مزه اش کرد
سهون با ذوق زل زد ببینه واکنشش چیه
Advertisement
جونگین: خوب.. قابل خوردنه!باید بیشتر میپخت و یکمم نمکش کمه
سهون پوکر شد: معلومه که قابل خوردنه!! ولی قاعدتا باید الان ذوق میکردی و میگفتی وااای چقد خوبه و فلان!
-: سریال زیاد میبینی؟!
سهون پوکرتر شد: مرتیکه تخمی!
کمی جلوتر مردم جمع شده بودن جلوتر که رفتن جونگین دید بخاطر یه بازیه که باید چیزی شبیه به دارت بود به چندتا هدف میزدی و مجموع امتیاز حساب میشد براساس هدفا که دور و نزدیک بودن! هدفا بادکنک های پر از اب بودن که روشون امتیاز داشت.
پسری ۱۹ ساله که انگار همه ازش باختن وایساده بود و حریف طلبی میکرد!
پسر داشت اعلام میکرد که از همه برده کسی حریفش نیس و جایزه رو میخواست که چشمش به سهون و جونگین خورد که تازه وارد شلوغی شدن با پوزخند زل زد تو چشمای سهون: نگا کنین! مرد یخی اینجاس!!چی شده از کلوب دراومدی؟ مگه جز اون پایینی جای دیگتم کار میکنه؟
سهون: چیه؟ توام دلت میخواد؟ ها؟
و جونگین سمت پسر کشید: بیا بریم ببینیم این بچه چی زر میزنه
-: سهون بیخیال اون فقط یه بچس!
سهون مشتی به جونگین زد: هیس!
جونگین خندش گرفت، انگار سهون بچه تر بود!!
سهون و پسر حالا تو جاشون قرار گرفته بودن و دارتا کنارشون بود ، با شماره ۳ شروع کردن
اولین توپ سهون صاف به هدف ۳۰ امتیازی خورد
سهون: یسسس! بزن قدش! و زد به دست جونگین!
جونگین خندید که چشمش به پسربچه خورد که هرچی پرتاب میکرد یا ۲۰ امتیازی بود یا ۳۰ امتیازی
به سهون نگا کرد که از حرص صورتش قرمز شده بود، قهقه ای زد
بالاخره دارتا تموم شد و امتیازا محاسبه شد و سهون باخت
پسر سمت سهون برگشت و زبونش دراورد:وای مرد یخیمون ضایه شددد!!!
و قهقه زد
سهون یهو سمت پسر حمله برد که جونگین درحالی که از ری اکشنای سهون میخندید کمرش گرفت و کشیدش عقب: سهون ! ولش کن!
+: نه نمیشهههه!بذار بزنمششش! به من زبون درازی میکنی؟ زبونتو که از حلقت کشیدم بیرون میفهمی!
پسر براش دهن کجی کرد
جونگین همونطور که سهونو عقب میکشید رو به پسر اخم کرد: ببند دهنتو دیگه تا خودم نبستمش!!
پسر از لحن جدیه جونگین و اینکه دید دو نفر به یه نفر قطعا ازشون میخوره چشم هاش تو حدقه چرخوند
سهون دست از تقلا برداشت و به جونگین نگا کرد: اینطوری وحشی میشی خیلی سکسی میشی لعنتی!!
جونگین نگاش کرد: چی؟
سهون هول شد و الکی یچیزی پروند: جونگین توام امتحان کن! باید ببریش!
-: بیخیال سهون!
+ : نهههه! باید این دیوث ببری! زودباش!
جونگین نمیخواست بگه که بخاطر لرزش دستش عمرا نمیتونه پسرو ببره! اگه لرزش کوفتی دستش نبود قطعا این پسر رو میبرد، چون جونگین قبلا تیرکمون کار میکرد!!
سرجاش وایساد ، دارت اولو اومد پرت کنه؛ دستش اونقد میلرزید عصبی شد و دارتو اورد پایین و دوباره دستشو اورد بالا
سهون متوجه لرزش دست جونگین شد، از پشت بهش چسبید و دستشو از روی بازوی جونگ رد کرد ومچ دست جونگینو گرفت: جونگ! چیزی نیست! به تخمت که دستت میلرزه! بهش فک نکن! پرتاب کن بره!
جونگین که از گرمای سهون حس میکرد بهش مورفین زدن کمی اروم تر شد و دارت رو پرت کرد!
دارت به هدف ۳۰ امتیازی خورد
سهون داد زد: یسسسس!
و محکم تر جونگینو بغل کرد
جونگین باخنده بقیه ی دارتارم پرت کرد که همه امتیازای خوبی داشتن
سهون با هیجان کنار گوش جونگین گفت: هی جونگ! اینو ۱۵ به بالا بزنی ازش بردیم!!
جونگین نفس عمیقی کشید و پرتاب کرد، عالی شد! زد به هدف ۵ امتیازی!
سهون وا رفت : وات د فاک؟
جونگین از وا رفتن سهون لبش گاز گرفت که قهقه نزنه!
پسر رو به سهون قهقه زد: اوهوع! چیشد اقای پرمدعا؟!
سهون باز اومد سمتش حمله کنه که جونگین گرفتش: سهون! سهون ولش کن!
سهون سمت جونگین برگشت و با اخم: خیلی تخمیه! حرصمو دراورده نزنمش تو گلوم میمونه!
صداشو مظلوم کرد: بذار برم بزنمش هوم؟
جونگین ابرو انداخت بالا و نیشخند پلیدی زد: پسره خیلی جایزه رو میخواست!
سهون اول گیج نگاش کرد بعد پوزخند زد: فکر خوبیه!
و هردو سمت پسر و مغازه دار برگشتن
جایزه ی اصلی دوتا دستبند بود برای زوج ها!
تا جایزه رو بدست پسر دادن ، پسر خوشحال تو جیب پالتوش انداخت و سمت دوست دخترش رفت که سهون و جونگین یه نگا بهم انداختن و بعد راه افتادن سمت پسر؛ سهون تنه ای به پسر زد که پسر خورد به جونگین و جونگین خیلی نرم دستبندارو برداشت
سهون: اخ.. ندیدمت!!
پسر سهونو هل داد: مسخره !!
سهون و جونگین هردو عادی رد شدن و کنارهم به سمت خروج رفتن
چند لحظه که گذشت یهو صدای داد اومد: دززززد! دستبندمممم!!!!
یهو سهون و جونگین زدن زیر خنده و شروع کردن دویدن!
......
.........
هنوز از دویدن چند لحظه پیش داشتن نفس نفس میزدن
سهون باخنده: حقش بود!
به سمت ماشین جونگین که اون سر ساحل بود قدم میزدن
جونگین دستبندارو نگا کرد یکیش طرح ظریف کریستال بود با یه مروارید سفید کنارش ، نیشش باز شد و ذوق زده سمت سهون چرخید : هی !! این دقیقا تویی!! هونی ببین!
سهون که "هونی" صدا شده بود ،باز ضربان قلبش بالا رفته بود به جونگین نگا کرد و دستبندو دید صورتش پوکر شد: این چیه؟
-: یخه!!
مچ دست سهونو بالا اورد و دستبندو دور دستش بست: گربه ی یخی!!
دستبند تو دست سفید و ظریف و پر از رگ های برجسته ی سهون میدرخشید ! دست سهون تو دستش بود: دستت قبلا انقد زبر نبود! دست سهون برگردوند و کف دستشو نگاهی کرد و با انگشت شست نوازشش میکرد: چرا انقد جای زخمه روش؟
سهون حس کرد مثه اب داغی که روی یخ بریزی از توجه جونگین یچیزی تو دلش ذوب شد، دستش کشید تا بیشتر این احساساتِ دخترای دبیرستانی رو تجربه نکنه: سرکار هی دستمو میبرم! بحثو عوض کرد: جایزه دوتا بود اون یکیش کو؟
جونگین اون یکیو داد دست سهون: اینه
سهون با دیدن دستبند یهو نیشخند زد و دستبندو جلو صورت جونگین تکون داد: هی جونگ! اینم دقیقا تویی! اقای خرسِ شکلاتی!!
دستبند دوتا آویز داشت که یکیشون یه خرس کوچولو بود و یکی یه شکلات خیلی ظریف بود!
جونگین با خنده سهونو هل داد اونور: عمت خرسه!
سهون دست جونگینو گرفت: هی هی! مسخره بازی درنیار! دستتو بده!
جونگین بالاخره دستش داد و سهون دستبند دور دستش بست
لبخندی رو لب جونگین اومد ، با دست چپش که حالا دستبند داشت دست راست سهونو که براش دستبند بسته بود گرفت و به راهشون ادامه دادن
+: چرا انقد دستت میلرزه؟
-: مشکلات عصبی!
سهون سری تکون داد و بیشتر نپرسید به اون مربوط نبود بود؟!
حالا به ماشین رسیده بودن
جونگین درو برای سهون باز کرد: سوار شو برسونمت!
سهون نوچی گفت، درو با دستش بست و دستشو رو لبه ی پنجره گذاشت و پرید سوار شد
جونگین خندید و خودش ازونور سوار شد: مگه مجبوری؟
سهون: همیشه دوست داشتم اینطوری سوار این ماشینای کروک(بدون سقف) بشم!!
جونگین لبخندی زد
ماشینو روشن کرد ولی اصلا دلش نمیخواست سهونو برسونه و باز تنهایی به اون اتاق مسخره ی هتل برگرده ، دلتنگیش برای سهون اصلا رفع که نشده بود هیچ حتی حس میکرد بیشتر شده!! بدون اینکه ماشینو حرکت بده نشسته بود و به دریا که جلوشون بود نگا میکرد ، ساحل این قسمت خلوت بود ، جز خودشون و دریا و شن های خیس ، چیزی نبود!!
صندلی ماشین یه سره بود ، سهون یکم خودشو سمت جونگین کشید و از عقب یه بطری مشروب اورد جلو: جونگ! تو خدایی! همیشه و همه حال مشروب داری!
باخنده در ویسکی گرون قیمت رو باز کرد و از سرش چند قلوپ خورد و بعد شیشه رو به جونگین داد
جونگین هم کمی مزه مزه کرد
هردو به اینکه مثه احمقا تو ماشین نشستن ولی حرکت نمیکنن اعتراضی نمیکردن
سهون: قبلا اینطوری دستت نمی لرزید
جونگ دستی لای موهاش کشید و سمت سهون چرخید: اره.. تو بودی من اروم بودم..! مثه مورفینی!
کلمات از ذهن سهون فرار کردن ، بهم خیره شدن
چند ثانیه ای تو چشای هم خیره بودن و صدای برخود موج های دریا به صخره ها تنها صدایی بود که شنیده میشد
بالاخره سهون لب باز کرد: دلت برام تنگ نشده بود؟!
جونگ انگار منتظر همین بود جلو کشید گردن سهونو گرفت و لبای تشنش رو به لبای سهون رسوند!
سهون طعم اون لبای پفکی و شیرین رو بشدت دوست داشت خودشو به جونگین چسبوند و لب پایینی جونگ رو لای دندوناش کشید
از بوسشون دلتنگی و تشنگی کاملا معلوم بود
حالا سهون روی پای جونگین نشسته بود و محکم لباشو میخورد و زبونشون روهم کشیده میشد
جونگین دستشو زیر لباس سهون برد و دستشو به تن سهون میکشید
سهون بی طاقت دکمه های پیرهن جونگینو باز میکرد، بالاخره درش اورد و لباسو به عقب پرت کرد، سرشو خم کرد و مشغول گاز گرفتن گردن، شونه و ترقوه های جونگین شد! فاک سهون عاشق این بود که با جونگین میتونست محکم گاز بگیره و جونگ براش ناله های قشنگ میکرد! نه اعتراضی بود نع جیغی!
جونگین لحظه ای بوسه رو قطع کرد تیشرت سهونو دراورد و پرت کرد جلوی شیشه ی پشت فرمون
و بعد باز لبای سهونو به دندون گرفت
سهون پایین تنشو به پایین تنه جونگین میمالید ، باسنش یه حرکت رفت و برگشتی اروم روی پای جونگین داشت، شبیه یه رقص خیلی اروم،
جونگ مشغول باز کردن کمربند و زیپ سهون شد
و بعد دستشو از کمر سهون کشید و وارد شلوارش کرد چنگی به باسنش زد که اه سهون تو دهنش خفه شد، همینطور اروم اروم شلوار سهونو هل داد پایین، سهون جا به جا شد و کمک کرد شلوارش در بیاد
، جونگین کمربندشو دراورد و انداخت روی داشبرد، شلوارشم به کمک سهون کامل دراورد
حالا هردو لخت بودن، جونگین به جلو خم شد، که سهونم باهاش به عقب خم شد؛ دکمه ی سقف ماشینو زد که پیدا نباشن، و سرجاش برگشت سقف بسته شد
جونگین به سهون زد و مجبورش کرد رو دوزانو بلند شه : هونی! وقته سواریه!
سهون نفس عمیقی کشید و از فکر شیطانیش نیشخند شیطانی ای زد ، جای خودشو اماده کرد عضو جونگینو با دست نگه داشته بود که جاش درست باشه و خیلی یهویی کامل نشست روش: آخخ.. فاک!
جونگین از حرکت سهون یکم از جا پرید و ناله ای از لذت کرد: دیوونه.. چرا یهویی؟
سهون: چون.. آخ.. لعنتی چرا انقد گنده ای!..
انگار دفه اول بود! ناله ای کرد و سرشو رو شونه جونگین گذاشت: بهتر از اروم اروم زجر کش شدنه!!
جونگین خندش گرفت؛ گذاشت اروم بشه تا خودش شروع کنه بعد چند ثانیه سهون حرکاتشو شروع کرد، هردو ناله میکردن سهون یه دستش به شیشه پنجره تکیه داده بود که کمکش میکرد بتونه تکون بخوره ، جای دستش روی شیشه بخار گرفته مونده بود، جونگین کمر و باسن سهون با دستاش لمس میکرد!
سهون برای عملی کردن نقشه اش، سر جونگینو بلند کرد و لب جونگینو گرفت ؛ همونطوری که مشغول لب گرفتن از جونگین بود هولش داد که جونگین بخوابه و حواسش بود جونگین ازش خارج نشه دولا شد و دست دراز کرد از روی داشبرد کمربند جونگینو برداره که باعث شد جونگین خیلی عمیق واردش بشه و ناله ی بلندی کرد: عاااح..فاااک!
حالا سهون روی جونگین بود همونطور که روی دیک جونگین تکون میخورد و هردو ناله میکردن دستای جونگینو گرفت اورد جلوش و تو یه حرکت سریع کمربندو دور دستاش پیچید گره زد و بعد دستای جونگینو با ادامه ی کمربند به دستگیره ی ایمنی روی سقف کنار پنجره بست
جونگین که تازه به خودش اومده بود و دستاشو بسته دیده بود متعجب به سهون نگا کرد: چیکار میکنی؟! دستمو باز کن!
سهون ابرویی بالا انداخت: نوچ!
از روی دیک جونگین بلند شد ، میخواست لای پاهای جونگین بره که جونگ پاهاشو باز نمیکرد، سهون پاهاشو دو طرف ران های جونگین گذاشت خندید و روی جونگین خم شد ، با بوسه های خیس و محکم از ران های عضلانی ، ناف ، سیکس پک و سینه های جونگین اروم اروم بالا اومد تا صورتش جلوی صورت جونگین قرار گرفت: جونگ! یادته چی گفتم؟ دفه بعدی که همو دیدیم تو میری زیر!
و لبخندی زد
جونگین پوکر شد: نه هونی! مسخره بازی نکن دستامو باز کن!
سعی کرد دستاشو بیاره پایین ولی محکم تر از اونی بود که بتونه بازش کنه
سهون همونطوری که جونگینو نوازش میکرد ضربه ای با پایین تنش به پایین تنه جونگین زد که هردو آه کشیدن: جونگ! دیشب تولدم بود! باید بهم کادو بدی!
و لبشو گاز ارومی گرفت از رو جونگین بلند شد
عقب تر رفت ، دولاشد و کلاهک عضو جونگین بین دندوناش گرفت و گاز ارومی گرفت که ناله ی بلند جونگین و خم شدن زانوش جوابش شد با نیشخندی اروم اروم عضوش وارد دهنش کرد، با قرار گرفتن دهن خیس سهون دور عضوش جونگین ناله ای کرد: فاک!
خیلی وقت بود سکس نداشت و الان حسابی تحریک شده بود
سهون عضو جونگینو بیشتر تو دهنش برد و چندبار سرش روش بالا پایین شد حس کرد جونگین نزدیکه ، ازش جدا شد که باعث شد جونگین ناله اعتراض آمیزی بکنه
سهون: هی. شکلات! یالا پاتو باز کن دیگه! قول میدم حال کنی! بدو
جونگ کمرشو کمی از زمین فاصله داد و نالید: فاک سهون! لعنت بهت! دیگه درد داشت و میخواست هرطور شده ارضا شه
پاهاشو باز کرد،
سهون از اجازه ای که گرفته بود نیشخند غلیظی زد ، جونگین پای چپشو رو لبه ی بالایی صندلی گذاشت و پای راستشو کمی خم کرد و رو فرمون تکیه داد: لعنت جاتنگه..!
سهون باخنده بین پاهای جونگین اومد
جونگین اومد بگه اول امادش کنه که سهون سریع سر التشو واردش کرد و بعد با سرعت متوسطی که برای بار اول بودن جونگین زیادی بود، کامل واردش کرد: عاااح! چقد تنگی جونگ!!
جونگین اینبار از درد کمرشو از زمین فاصله داد و آه دردناکی کشید: فاک سهون! ..اخخخ! بکشش بیرون!
دستاشو مشت کرده بود و سرشو به پنجره پشت سرش تکیه داد جونگین نیمه نشسته بود
سهون وقتی تاجایی که میشد واردش شد چندلحظه صبر کرد : لعنتی!! دلم میخواد اونقد محکم بکنمت که نتونی راه بری!
جونگین فوش داد: خفه شووو! اخخخ.. درش بیاااار!!حس میکنم پاره شدم!!
و کمی به سمت بالا خودش کشید تا سهون ازش دربیاد
سهون کمر جونگینو گرفت که بالا نره خنده ی ارومی کرد و دولاشد مشغول بوسیدن سینه و ترقوه های جونگین شد: هیششش! الان دردش میره! انقد لوس نباش!!
بعد از کمی صبر کردن که نفس های جونگین مرتب شد شروع به ضربه زدن کرد. هرکاری میکرد اروم ضربه بزنه نمیتونست! این شکلات زیرشو میخواست! خیلی میخواست! و خواستنشو با ضربه های محکمش نشون میداد بشدت داشت تلاش میکرد نقطه حساس جونگینو پیدا کنه
جونگین زیر لب به سهون فوش میداد و نفس نفس میزد که بالاخره سهون به نقطه ای که باید، ضربه زد که باعث شد برق لذت بپیچه تو بدن جونگین و آه غلیظی بکشه: هون! همونجا! همونجا ضربه بزن
سهون خندید و گاز محکمی از گردن شکلات زیرش گرفت: چشم شکلات!
فاک بارها که با دخترا بود جونگینو تصور کرده بود اما لعنت بهش جونگین از همه تصوراتش بهتر بود! حس میکرد تا حالا انقد تحریک نشده و انقد از ضربه زدن حال نکرده بود!
حق داشت خوب اینی که داره بهش ضربه میزنه کیم فاکینگ جونگینه!! کسی که تاحالا هیچ خری حتی جرئت فکر کردن به روی جونگین بودنم نداشته چه برسه به ضربه زدن داخلش و بلند کردن ناله هاش!!
الت جونگینو گرفت دستش و هم ریتم با حرکت خودش پمپ میکرد: جونگ!! لعنتی دلم میخواد تا صبح داخلت ضربه بزنم!
Advertisement
- In Serial43 Chapters
Astral Dungeon
With their home worlds conquered and united, every species alike has set out into the stars where new dangers await! Space is filled with wealth! power! but mostly monsters and dungeons. and in one of those new dungeons the biggest nightmare ever seen is born, a slime.
8 388 - In Serial26 Chapters
No Longer a Game
Chaos Online is heralded as the first 'Hardcore' VRMMORPG. Pain conversion is set at a staggering 75%, and graphical fidelity has been pushed to the limits without any censorship whatsoever. 'Who wants to feel their skin melt from dragon fire?' some asked as they dismissed it. Despite the popular belief that no one would play a game so close to reality, Chaos Online sold millions on the first day. Fight. Suffer. Win. Welcome to Chaos Online.
8 216 - In Serial59 Chapters
Essence Eater (A Super Progression Fantasy)
Gods. Demons. Aliens. Superheroes. Supervillains.Consume them all for power. Eighty years have passed since WW2, when Prime took to the skies and ended the war. No one knows what gave him his power, or what birthed the wave of supers that came after. Some claimed the nuclear bombs dropped in Japan cracked the barrier between Universes, allowing alien energies to enter the dimension. Others believed the wars finally triggered what humanity needed to reach a new stage of evolution. Daniel Das lives with his uncle in post-super London, the League of Hero's primary hub. He's spent all of his twenty-one years pushing himself, training in martial arts and studying supers, hoping he'll awaken his metagene and gain super powers. The cut-off age is close, but he hasn't yet awakened superpowers. Meanwhile, the League is steadily losing parts of the city to the growing villain factions. Daniel's uncle wishes to keep him away from the world of supers, but with the hot zones closing in, that's easier said than done. There are villains selling unregulated superpowers to gangs and dark days are on the horizon. Despite his limitations, there is no stopping Daniel. He is ravenous for power. If needed, he will ally with demons if they give him the power to protect his family and home. -------------------------------- This world building is heavily inspired by Worm and The Boys. It features dark, realistic storylines, corporation-funded heroes, and villains who aren't necessarily bad guys. The protagonist's powerset involves the crowd-favourite consuming enemies for power trope, too. The GameLit/LitRPG elements are super light and takes a while to kick in. The powercreep is slow as well since I don't enjoy overpowered protagonists. Chapters everyday until book 1 is complete. The schedule will change once I reach that point.
8 370 - In Serial57 Chapters
The Kind Prince Who Became An Evil Lord of Darkness
In 17th century France, the rich nobles control the world with a magic system called "Artifacts". Prince an innocent hearted prince of the Bourbon Kingdom, one day has his life thrown into chaos by betrayal, and inherits an "Artifact" that is the ancient spirit of "The Dark King". Through misfortune after misfortune, Prince eventually loses everything and starts his life over without a royal name. Prince vows to make his way back to the top hiding amongst the everyday people of France. Prince is a Japanese style light novel based on Machiavelli’s classic "The Prince". Although this work takes influence from it, the story, quotes, and characters are all completely original. It is mostly the concept of good and evil that is borrowed from Machiavelli.
8 254 - In Serial8 Chapters
in a perfect world..
just some poetry until I figure out what my next steps are as an author on wattpad. enjoy ❤️🩹 feel free to comment
8 87 - In Serial14 Chapters
His Light
"I'm a monster, I might hurt you.""Jasper, you could never hurt me, please.""There is too much darkness in my world, I could not live with myself if I let you in.""Then let me be your light."Disclaimer.I do not own a majority of the characters, I am simply reimagining the characters in my own way, all credit to Stephenie Meyer, the author of the Twilight series.
8 167

