《chocolate and ice》part 3
Advertisement
صدای دینگ اس ام اس از گوشی سهون اومد گوشی برداشت دید شماره ی "مستر چاکلت" که سیو کرده اس ضربان قلبش بالا رفت و سریع پیام باز کرد:
-: سلام گربه یخی! کجایی امشب ؟ میخوامت ! میتونی بیای پیشم؟
سهون سعی کرد غنج رفتن شکمش و ضربان قلبش که نمیفهمید دقیقا به چه علت کوفتی ای بالا رفته ندید بگیره و تایپ کرد:
+: گربه و درد! صدبار گفتم گربه عمته ،
بدعادت شدیا .. زود زود دلت یا یه "جای دیگت" برام تنگ میشه؟!
جواب اومد:
-: باشه پنجول نکش وحشیِ یخی خوبه؟ (استیکر خنده).. پس منتظرتم عزیزم! دیر نکن
عزیزم؟ وات د هل؟
چرا مثه دخترای دبیرستانی ذوق کرد الان؟ و اصلا متوجه نشد به گوشیش با دهن کش اومده زل زده
بکهیون: "هیونگ؟ کیه؟ "
چان نیشخندی زد: "دوست دخترشه حتما.. نیششو نگا "
سهون به خودش اومد و از جا پرید: من امشب باید برم جایی
رفت تو اتاق لباساشو عوض کنه
چانیول به بکهیون: "دیدی گفتم دوست دخترشه؟"
بکهیون سوالی به در اتاقی که سهون توش پریده بود نگاه کرد:" دوست دخترش کجا بود اخه؟ "
چانیول شونه ای بالا انداخت
سهون: "چان منو تا یجا برسون دمت گرم "
چانیول طاقت نیورد لپ بکهیونو کشید بلند شد:" باشه بریم! خدافظ کیوتی!! "
بکهیون چشم غره ای به چانیول رفت و لپشو مالید: "خدافظ "
.........
سهون و چانیول تو ماشین داشتن میرفتن، چانیول به نیش باز سهون نگاه میکرد تا الان سهون هیجان زده ندیده بود دراصل سهون پوکر ترین پسری بود که میشناخت ولی الان حداقل حالت چهرش از پوکر دراومده بود و کمی نیشخند و هیجان قاطیش داشت!!
چانیول لب زد: "کدوم ادم خوشبختیه؟ "
سهون سرش تکون داد و به چان نگا کرد: "هوم؟ "
_:" میگم کدوم دختر خریه که سعادت خوابیدن با آیس فیس (صورت یخی) اعظم رو پیدا کرده؟ "
سهون شونه ای بالا انداخت: "دختر نیس! "
چانیول زد رو ترمز طوری که هردو اگه کمربند نداشتن خورده بودن تو شیشه جلوی ماشین: "چی؟"
سهون غر زد: " روانی!! چته؟ "
چانیول جواب داد: "فقط برای من گی نبودی؟ "
سهون: "گی نیستم خوب "
چان انگار که داره با یه دیوونه حرف میزنه شمرده شمرده تکرار کرد: "همین الان گفتی دختر نیست، یعنی مرده، یعنی تو که مردی با یه مرد میخوابی، این یعنی گی! "
سهون نوچی گفت:" فقط این ادم.. بعدم نمیدونم به چه دلیل تخمی ای وقتی رفتم زیرش بدم نیومد ولی الان حتی براش هیجان دارم!! "
چانیول قصد نداشت به بوق معترض ماشینا که میگفتن وسط خیابون اصلی وایساده توجهی نشون بده و فقط با ناباوری به سهون نگا میکرد:" وات د فاک؟ سهون؟ چیکار کردی؟ "
سهون شونه ای انداخت بالا:" راه بیوفت دیوونه.. اگه نصیحت نمیکنی بگم که پول میگیرم ازش!! "
چانیول بهت زده شد: "وااات؟ "
دهنش باز موند:" جان خودم نگی درست حسابی راه نمیوفتم "
سهون دست و پا شکسته داستانو تعریف کرد البته که اسمی از طرف نیورد ولی به صورت مختصر مفید همه چیو گفت
چان یطوری تعجب کرده بود که نزدیک بود غش کنه نالید:" سهون.. "
سهون زد تو پیشونی خودش: "د راه بیوفت دیگه "
چان ماشینو راه انداخت و فکر کرد سهون میتونست پول از چان قرض بگیره ولی میدونست اگه بهش اشاره کنه سهون پیاده میشه و دیگه تا اخر عمرش نمیذاره چان بیاد پیشش پس بیخیال شد و یهو داد زد:" یعنی تو برای پول رفتی زیرش؟ بعد بدت نیومد؟ "
سهون سری تکون داد: "۴۵ بار پرسیدی و ۴۵ بار گفتم اره لعنتی ."
چانیول قهقه زد: "حرومی میومدی زیر خودم خوب شاید خوشت میومد .. "
سهون باخنده پس گردنی بهش زد
Advertisement
ازینکه چان با قضیه راحت کنار اومد خوشحال شد خوب واقعا نیاز داشت به یکی بگه و قطعا اگه به بکهیون میگفت باید شبو تو پارک میخوابید، پس به چانیول گفت و حالا که به زبون اورده بود راحت تر بود که بپذیره زیر اون مرتیکه جذاب برنزه بودن حتی یجورایی براش لذت بخشه .
دراصل مثه یه کار پاره وقت خیلی جذاب بود
هیچ وقت فکر نمیکرد قراره اونقد وابسته ی اون مرتیکه جذاب بشه که بخاطرش اونقد عذاب بکشه..
......
...
سر یه خیابون پیاده شد و ازونجا تاکسی گرفت و چانیول سمت خونه خودش رفت ،
سهون زنگ درو فشار داد که صدای باز شدن در باعث شد از فکر دربیاد و درو هل بده و وارد عمارت بشه،
به سمت ساختمون عمارت از جاده ی سنگ چین داشت قدم میزد جونگ صداش زد: "سهون "
جونگین رو توی پیاده رو ای که به سمت داخل باغ می پیچه با لباس بافت و شلوار راحتی و یه پتو دورش ایستاده دید ، لبخندی زد و سمتش رفت ، جونگ دست هاش باز کرد و سهون رفت تو بغلش .
مرد کمرشو گرفت و محکم به خودش فشارش داد ، سهون متقابلا دستش دور کتف جونگ حلقه شده بود
چند لحظه ای تو بغل هم بودن که جونگین جدا شد دست سهونو گرفت کشید سمت داخل باغ .
کنار هم قدم میزدن سهون به باغ پر درخت نگا میکرد بوی گل و سبزه ی تازه خیس خورده میومد و روح سهونو نوازش میداد، جلوتر رفتن که سهون دید گوشه ای از باغ یه مربع بزرگ سنگ فرش شده و درختا با ریسه های طلایی روشن شدن ،یه تاپ بزرگ یه گوشه قرار داشت و کمی جلوترش یه میز و انواع نوشیدنی و خوراکی و مشروب روش و یه باند کوچیک هم روی میز به چشم میخورد،
*فضای باغ و قسمت تاب عمارت جونگین*
سهون نیشخندی زد:" مگه سیندرلا اوردی باغت که انقد رویاییه اینجا.. "
خنده ی مسخره ای کرد
جونگین که امشب حال و حوصله کل کل نداشت توضیح نداد که این قسمت باغ اینطوری دیزاین شده و فقط لازم بود کلید برق رو بزنن تا اینجا به قول سهون برای سیندرلا اماده بشه، به جاش فقط هومی گفت و سمت میز رفت سیگاری روشن کرد ظبطو روشن کرد ، اهنگ Rassuian rutte از Rihana پخش شد که جونگ با یه گلس ویسکی دستش روی تاپ ولو شد؛ با سر به سهون اشاره زد بیاد بغلش .
سهون فهمیده بود جونگ یه مرگشه ، زیادی ساکت بود و چشاش زیادی غمگین !!
با یه گلس و چندتا توت فرنگی تو دهنش و یه مشت توت فرنگی تو دست دیگش ، سمت جونگین رفت و تو بغلش رو تاپ خودشو ول کرد
جونگ لبخندی به این گربه ی عاشق توت فرنگی زد بیشتر کشیدش تو بغلش و پتوی دورشو پیچید دور جفتشون و سیگارشو پوک زد
سهون: "چطوریه شما همیشه توت فرنگی دارین؟ "
جونگ با پا کمی تاپ رو هل داد که تاپ بخورن:" چون توت فرنگی همیشه میتونه تو گلخونه رشد کنه؟ "
سهون هومی گفت و یه توت فرنگی دیگه گاز زد:" انقد توت فرنگی تو زندگیم نخورده بودم که تواین مدت پیش تو خوردم "
جونگ لبخندی زد و دستشو دور کمر سهون محکم کرد، سهون سرش روی قسمتی از شونه و بیشتر سینه ی جونگ بود ازین حالت جونگ نمیدونست چرا ولی خوشش نمیومد برای همین گفت: "چته جونگین؟ "
جونگین سیگارشو انداخت زمین : "من؟ چمه؟ "
سهون وول خورد و پاهاشو اورد بالا روی تاپ و حالا کامل تو بغل جونگ لم داده بود و پاهاش تو بغلش جمع شده بود: "یه چیزیت هست.. مگه شما پولدارام ناراحت میشین؟ "
سهون واقعا براش سوال پیش اومده بود پس سوالشو پرسید خب فی الواقع اگه سهون همچین باغی داشت و انقد توت فرنگی داشت و انواع مشروبات ، قطعا هیچ ناراحتی تو زندگیش نداشت و با بکهیون راحت زندگیشو میکرد ، اصلا صبر کن ببینم شاید اگه اینقد پول داشت اصلا مامان باباش هم نمیمردن و اینجا با خانوادش میموند؟ شونه ای انداخت بالا و گازی به توت فرنگی دیگه زد
Advertisement
جونگ نفس عمیقی کشید: "همه چی راجب پوله .. هوم؟ پول میاد جات .. دیگه دیده نمیشی پول دیده میشه !! و تو به میزان پولت سنجیده میشی.. مسخرست نه؟ به چه علت کوفتی ای باید ادمارو با پول طبقه بندی کرو؟ وهمه روابط با پول بسته بشه؟! "
سهون به 《همه چی راجب پوله》 فکر کرد این جمله رو خودش هم تو بار به جونگین گفته بود.. وقتی شب قبل قسط با جونگین راهی خونش شده بود تا پولو جور کنه،
هوم ارومی گفت:" اونوقت تو ،توی طبقات بالایی قرار میگیری اصلا شاید راسش باشی، احساس میکنم شاهزاده ای چیزی هستی ، پس کجاش بده؟"
جونگ هل محکمی به تاپ داد: "نوچ.. نفهمیدی چی گفتم.. میگم پول جای شخصیتتو میگیره.. الان تو اگه من پول نداشتم دیگه اینطوری تو بغلم لم نمیدادی مگه نه؟! همه ی ادمای توی زندگی من اینطورن.. اگه پول نداشتم پیشم نبودن..مثه تو!! "
سهون جاخورد ، خوب ، نمیدونست چی جواب بده بگه که نه وایسا با اینکه ازت پول میگیرم ولی حال میده؟ قطعا بخاطر پول اینجا بود و اگه کار خوب پیدا میکرد دیگه اینورا پیداش نمیشد؟! به خودش قبولوند که اره فقط بخاطر پوله و اصلا هم ازین بغلا و گرمی بدن جونگین خوشش نمیاد ، پس جواب داد: "اوهوم.. ازین زاویه بهش نگا نکرده بودم! "
جونگ با اینکه میدونست گربه ی وحشی بغلش فقط بخاطر پول تو بغلشه پس چرا شنیدن تاییدش از زبون خودش، باعث شد حال بدش بدتر بشه؟ بغض بدی به گلوش چنگ انداخت، اگه به زندگیش نگا میکرد هیچی نداشت ، چی شده بود که به اینجا رسیده بود؟ اگه بخاطر ته او نبود تا الان قطعا خودشو کشته بود چندبار.. ته او.. لعنتی اگه میفهمید باباش داره با یه مرد دیگه میخوابه خیلی ازش ناامید میشد،؟ از چشم پسرش میوفتاد؟!! سه رین؟ سه رین چی؟ اون چه گناهی داشت؟ چه گناهی داشت که زن مردی مثه جونگین شده بود و الان زندگیشون به این کثافت رسیده بود؟ دستی لای موهاش کشید و نفسشو فوت کرد ،
سهون بی حرف از روی سینه جونگ بلند شد به قیافه ی داغون جونگین نگا کرد، شونه هاشو گرفت و کشیدش تو بغل خودش، سر جونگ روی شونه سهون قرار گرفت ، جونگ همینو میخواست یه بغل گرم،!!میخواست به یه 《مرد》 تکیه کنه، تو بغلش گریه کنه! مردش ارومش کنه ! روزایی که از سرکار خسته برمیگرده یه اغوش گرم مردونه باشه که توش فرو بره و همه خستگیاش دربره! اغوش سهون همه ی خواسته هایی که حالا جز خاکستر چیزی ازشون نمونده بود رو یاد جونگین اوردن! و حس کمبودشون تشدید کردن!
سرش تو گودی گردن سهون فرو کرد و محکم سهون بغل زد جوریکه انگار میخواست نگه داره! نذاره گرمی اغوش محکم و مردونه اش از دستش بره ، سهون دستشو پشت کمرش میکشید و نوازشش میکرد، حالا سهون تاپ هل میداد و جونگین اروم میکرد ، از خیس شدن گردنش فهمید مرد توی بغلش داره گریه میکنه، از دیدنش تو این وضعیت اخم کرد؛ دوست داشت جونگین همون مرد قوی همیشگی باشه که تو نظرش یه شاهزاده ی بی درد بود، اما حالا ..
اروم اروم نوازشش کرد و وقتی حس کرد کمی اروم تر شده سرشو دولا کرد و گردن جونگینو بوسه زد، جونگین تکونی خورد و جاشو تو بغلش جا به جا کرد، سهون برای عوض کردن جو گفت: "هی.. دستم به توت فرنگیا نمیرسه!! "
جونگ از تو بغلش دراومد ، و نگاهش کرد
سهون با سر به توت فرنگیا اشاره کرد: "ببین دوره!! "
جونگین احساس سبکی میکرد ، این گربه خیلی مرد بود!! خیلی مرد! هیچ ری اکشنی برای رفتارای عجیب جونگین نشون نداد هیچی!! با یه لبخند مهربون ازش تشکر کرد و بی حرف بلند شد و ظرف توت فرنگیو برداشت اورد روی تاپ نشست
سهون بدون اینکه حالت پوکر صورتش عوض بشه چندتا توت فرنگی تو دهنش چپوند، جونگ میخ شده بود روی لبای سهون که حالا بخاطر اب توت فرنگی قرمز تر شده بود، دیگه طاقت نیورد ظرفو لبه ی خارجی تاپ گذاشت سهونو کشید جلو و لب قرمزشده و خیس از اب توت فرنگی رو اول چندبار لیس زد بعد لب پایینشو کشید تو دهنش
سهون با یه دست صورت جونگین و با دست دیگه پشت گردن جونگین رو گرفت و بهش چسبید ، جواب بوسه هاشو میداد
زبونش تو دهن سهون میچرخید و همه جاشو از توت فرنگی پاک کرد، زبون سهون با زبون جونگین بازی میکرد و اخرش موفق شد زبونش وارد دهن جونگین کنه ، جونگ زبونشو لای لباش گرفت و مک محکمی زد که باعث شد سهون تو دهنش ناله ی کوتاهی بکنه..
هردو نفس کم اورده بودن ،جونگ برای یه لحظه از لبای سهون جدا شد تا هردو نفس بگیرن ، سهون کسی بود که بوسه رو دوباره شروع کرد و مشغول مک زدن و گاز گرفتن لبای پفکی جونگ شد ، لباشون روهم میلغزید و صدای بوسه اشون سکوت باغ رو میشکست ، جونگ دستشو تو لباس سهون برده بود و نوازشش میکرد
سهون جونگ رو میخواست، تحریک شده بود دستشو تو شلوار جونگ برد و التشو چنگ زد و ناله ی جونگ تو دهن سهون پیچید، مشغول نوازش الت جونگ بود که جونگ دستش روی دست سهون گذاشت که داشت التشو فشار میداد، اروم روی لباش زمزمه کرد: "امشب سکس نمیخوام.. میخوام کنارهم بخوابیم فقط! "
سهون متعجب نگاهش میکرد که جونگ لباشو دوباره کشید تو دهنش ، پسر دستشو از شلوار جونگ دراورد و دکمه و زیپ شلوار خودشو باز کرد و دست جونگینو روی التش گذاشت:"نوچ..ببخش برنامه هاتو بهم میریزم تحریک شدم!!"
و نیشخند پلیدی زد
جونگ خنده ی ارومی کرد و الت سهونو از رو باکسر گرفت و کمی فشار داد که سهون سرشو به عقب پرت کرد: "عااح.. "
اهنگ lover از تیلور سویفیت شروع به پخش شدن کرد
جونگ به سمت گردن سهون خم شد و گردنشو میخورد
قطرات باران شروع کرد به باریدن و خیس کردشون هردو یه لحظه بیخیال بوس کردن شدن و بالارو نگا کردن که صورت هردو خیس شد بهم نگا کردن ، سهون نیشخندی زد
اهنگ میخوند
Can we always be this close forever and ever?!
And ah, take me out ; take me home ;
You are my my my《 Lover》 ..
سهون لبشو روی لب جونگ کوبوند و خوابوندش روی تاپ و روش خیمه زد .
هردو خیس خیس بودن ، سهون حین بوس کردن پایین تنشو به پایین تنه جونگ ضربه میزد و هردو ناله میکردن ، بی طاقت روی زانو بلند شد و شلوار و باکسر خودش و جونگ رو تا پایین کشید و پرت کرد از تاپ پایین
And ah take me out , take me home
You are my my my
Oh you are my my my
Darling you are my my my lover..
سهون حالا روی جونگین خوابیده بود و همچنان عضواشونو بهم میمالید و لب و گردن جونگینو میخورد، جونگ دست برد و عضو هردوشونو باهم گرفت دستشو روشون میکشید و هردو ناله میکردن
سهون سعی کرد بلند شه و میخواست روی عضو جونگین بشینه که مرد نذاشت: "نه .. امشب سکس نمیخوام! مودش نیست! "
سهون پوفی گفت به اون سر تاپ تکیه داد و یه پاشو روی لبه ی بالایی تاپ گذاشت و یه پا اویزون از تاپ ، ویوی خوبی به جونگین داده بود ، جونگ لعنتی گفت
سهون نیشخند زد و همونطور که اب از موهاش میچکید با صدای دورگه از تحریک شدن گفت: "جونگ!! یالا..! تخمی بازیا چیه؟ میخوای من بکنمت؟ "
جونگ اخمی کرد: "لعنت بهت!"
جلو رفت بین پاهای سهون قرار گرفت دست برد پشت کمر سهون و یکم از روی تاپ فاصلش داد و با یه حرکت کامل واردش شد
سهون قوسی به کمرش داد و آهی کشید، دستای سهون یکی محکم به زنجیر تاپ گره خورده بود و یکی دور کتف جونگین حلقه بود
جونگ همونطور که به سهون ضربه میزد گردن و لبای سهونو میخورد ، ضربه هاش محکم و عمیق بودن و سهونو از لذت به دیوونگی کشونده بودن ، پایی که روی لبه ی بالایی تاپ بود رو دور کمر جونگ حلقه کرد و بیشتر به خودش فشار داد: "عاح ..فاک..محکم تر "
جونگ نیشخندی زد و حرکاتشو شدیدتر کرد و گاز محکمی از گردن سهون گرفت
سهون با پای اویزونش تاپ رو هل داد تا تاب بخورن
صدای قیژ قیژ حرکت اروم تاپ، ناله های بلند سهون و کای و نفس نفس زدنا ، بین صدای شرشر بارون گم میشد
بالاخره هردو باهم با زمزمه ی اسم دیگری به اوج رسیدن جونگ روی سهون افتاده بود و هردو نفس نفس میزدن
سهون خندید: "فاک این یکی خیلی رمانتیک بود! تاحالا روی تاپ سکس نداشتم! "
جونگ چشم غره ای به سهون رفت:" الان جفتمون سرما میخوریم پاشو بریم تو "
بلند شد هردو لباساشون تنشون بود البته که یقه کش اومده بود و کلا بهم ریخته بود ولی تنشون بود و بخاطر خیسی به تنشون چسبیده بود اومد شلوار سهونو پاش کنه که سهون بهش لگدی زد و خودش گرفت پوشید ،جونگ شونه ای انداخت بالا و مشغول پوشیدن شلوار خودش شد
سهون یه قاچ سیب گذاشت دهنش و رو به جونگ گفت: "هرکی زودتر برسه عمارت اون یکی براش ساک میزنه!! "
-:" مطمئنی میتونی راه بری؟ "
+: "تو نگران خودت باش پیرمرد!! "
و شروع کرد به دویدن
جونگ خنده ای کرد و پشت سرش دوید و دست سهونو گرفت و کشیدش عقب تو بغلش: "که پیرمرد ها؟ "
از موهای هردو اب میچکید
سهون خندید و جونگینو هل داد و سعی کرد برسه به عمارت: "ولم کنننن "
جونگین خندید کمر سهونو گرفته بود و چرخوندش و اومد جدا شه سمت عمارت بره که سهون اروم کوبید تو قسمت حساس جونگین و دوید سمت عمارت
و با خنده ی بلندی توی خونه پرید.
جونگین فوشی داد: "وحشی سگ!! "
و خم شده از درد پشت سرش وارد عمارت شد
سریع حوله هارو از دست خدمتکار گرفت و دور خودش و سهون پیچید
سهون حوله ازش گرفت و سرشو خشک کرد: "فاک خیلی سرده "
و دوید سمت بالا : "میرم تو اتاق "
جونگین چند لحظه به خدمتکارا چیزی راجب صبحونه ی فردا گفت و بعد وارد اتاق شد سهون لخت جلوی شومینه اتاق وایساده بود و با حوله خودشو خشک میکرد ، مرد کنارش اومد و اونم خودشو خشک کرد ؛خودشو پرت کرد روی تخت
سهون خزید زیر پتو تو بغل جونگین :" هی کِی به شرط بندیمون عمل میکنی؟من بردم درجریانی که ."
جونگین دستشو دور کمر گربش حلقه کرد: "نگران نباش .. میخورم برات! حالا بذار امشبو بکپیم خستم."
سهون خنده ای کرد و لب پایین جونگینو بین دندوناش گرفت: "مرده و قولش ."
جونگ جوابشو با یه مک عمیق به لب بالاییش داد: "گربه ی لوس!! "
سهون گاز محکمی از لب جونگین گرفت که داد جونگین رفت هوا: "خرسِ لوس!!"
-: "سگ!! ازین به بعد باید بگم سگ جا گربه! "
،محکم تر بغلش کرد سرشو تو گردن سهون فرو کرد و سعی کرد بخوابه
سهون لبخندی زد و چشاشو بست.
...............
......
چرخی زد و چشاشو باز کرد، جونگ کنارش نبود احتمال داد بازم رفته باشه، کش و قوسی به خودش داد و بلند شد نشست که در اتاق باز شد و جونگ با یه روبدوشامبر طلایی براق با طرح های قرمز روش که با پوست برنزش تضاد قشنگی داشت و خدمتکاری که صبحا صبحونه براش میورد اومدن تو، سهون سریع پتورو کشید روی پایین تنش
جونگین با سر اشاره کرد به کنار تخت:" پیشکار نام ببرش کنار تخت ."
پس اسمش نامِ!!سهون با خودش فکر کرد
چشاشو ریز کرد و به جونگین نگا کرد چرا انقد قیافش پلید بود؟
شونه ای انداخت بالا
پیشکار نام بعد از مرتب کردن میز متحرک چرخ دار وسایلشو جم کرد و از اتاق بیرون رفت
سهون : "وقت ندارم باید برم سرکار "
جونگین نوچی گفت: "امروز یکم کار داریم باهم"
و نیشخندی زد و اومد روی تخت کنار سهون نشست و میزو کشید جلوتر
چشم سهون به ابشار شکلاتی(ظرف دو طبقه ای که شکلات مایع از بالاش میریزه پایین و برقیه) افتاد که کنار میز بود و برای یه لحظه کمی گوشه لباش به بالا کج شد
بیخیال کار امروز شد و شروع کرد پنکیکش رو تو شکلات غرق میکرد و یه عالمه توت فرنگی روش میذاشت و میچپوند تو دهنش، جونگین لاته اش مزه مزه میکرد و به گربه ی دهن پر جلوش نگا میکرد که با اون چهره ی پوکر خونسرد داشت تند تند پنکیک میخورد،
چند دقیقه بعد که حس کرد سهون کمی سیر شده خودشم لاته اش تموم شده بود ، قوطی خامه ی اسپری که روی میز صبحونه بود رو برداشت و سمت سهون خزید، هلش داد روی کمرش روی تخت دراز بکشه و اومد روش: "وقت عمل کردن به شرط بندیه! "
سهون با تعجب نگاش میکرد و هیجان زده شده بود که جونگین پتورو از روی پایین تنه ی سهون کنار زد کامل روش قرار گرفت و خامه رو روی قسمتی از گردن و نوک سینه های سهون اسپری کرد و شروع کرد خوردن سهون فاکی گفت لعنتی رابطه هاش با این مرد جذابی که روش بود خیلی جالب و جدید بود، سهونم که عاشق دیوونه بازی و تجربه های جدید!!
حس میکرد سریع تر از همیشه داره سخت میشه، لیس های مرد و حس مالیده شدن خامه و زبون خیس جونگین روی پوست حساس گردن و سینش داشت دیوونش میکرد،
جونگین رو زانوهاش بلند شد ، فنجونی زیر ابشار نوتلا گرفت و فنجون رو روی شکم و ناف سهون خالی کرد، شکلات داغ بود و سهون کمی کمرشو از تخت فاصله داد و اهی کشید: "فاااک جونگین..!! "
جونگین خم شد و شروع به لیس زدن و گاز زدن شکم و ناف نوتلایی سهون کرد: "لعنتی.. زیادی خوشمزه شدی!!"
و گازاش محکم تر شد
سهون ناله میکرد و دستش تو مو های جونگین بود و موهای جونگین رو کمی میکشید
تو یه حرکت جاشو با جونگین عوض کرد و روی شکم جونگین نشست: "مای ترن!! "
نوتلارو ریخت رو ترقوه و سینه های جونگین و مشغول گاز گاز کردنش شد: "لعنتی.. این خیلی تحریک کنندس! "
و تو همون حالت عضواشونو بهم میمالید
مزه ی جونگین با مزه ی نوتلا قاطی شده بود و سهون حس میکرد واقعا دلش میخواد مرد شکلاتی زیرشو کامل بخوره تا تموم شه!! دست خودش نبود که دیگه گازاش محکم شده بود نمیتونست خودشو کنترل کنه
جونگین ناله ای بخاطر گاز محکم سهون از سینش کرد: "کبودش کردی لعنتی..منو کبود نکنننن!!! "
سهون نیشخندی زد:" اصلا معلوم نیست کجا پوست خودته کجا نوتلا مالیدم اقای شکلاتی!!تقصیر من نیست خودت زیادی خوشمزه شدی!! "
جونگین خنده ی بلندی کرد و کمر سهونو گرفت و دوباره جاشونو عوض کرد. حالا سهون کامل تحریک شده بود پس خامه رو برداشت و روی عضو سهون اسپری کرد: "من تاحالا واسه کسی این حرکتو نزدم! محض اطلاعت!! "
شنیدن حرفای کای باعث شد پریکام بیشتری از سهون بیاد و هیسی بکشه و کمرشو قوس بده: "فاااک.. بدو جونگین!! "
-: "تخس!! "
خندید
دولا شد و شروع به خوردن عضو خامه ای سهون کرد سهون لعنتی گفت و بلند ناله میکرد و پاهاشو میکشید رو تخت:" لعنتی..آآآههه!! "
و سر جونگینو گرفت و ضربه ای تو دهنش زد
جونگین از قصد بهش دندون زد که باعث شد سهون از جا بپره:" آاای جونگین نکن!! "
جونگین چشاشو تو حدقه چرخوند و دوباره سرشو بالا پایین برد
سهون ناله کرد: "فاککک سرعتت کمه!"
سر جونگینو ثابت نگه داشت و بهش نگا کرد: بذار ضربه بزنم !! لحنش خواهشی بود
جونگین یکم معطل کرد فکر کرد چقد سهون تو این حالت شبیه گربه شرک شده خنده اش قورت داد فشار دهنشو دور عضوش کمتر کرد و فکش شل کرد، سهون ذوق مرگ موهای جونگینو گرفت و ضربه زدن تو دهنشو شروع کرد: "فاک جونگین.. این.. خیلی .. خوبه!!عاااح "
Advertisement
Champions of the Boundary
In reality, there exists a realm between reality and fantasy, where all maner of magical creatures exist, and the warriors summoned as they died in reality fight against the forces of a powerful being known only as the Shadow of Life. Here, they live in a world with experience and Levels, Classes and Skills, and they fight against monsters, training for years just to achieve a Level that can allow them to make a small difference. Yet even with this training, it is not enough. The Crystal Adventurers are forced to retreat further and further every year as the Shadow of Life's monsters grow stronger and more numerous, destroying cities at an increasing rate. If the city of Maelnor falls, then it will be less than a year before nearly all of the Crystal Adventurers are wiped out, both those brought to the realm upon death, and those born and raised there. Legends tell of a prophecy that describes a team led by the legendary child of the prophecy, a child whose destiny is not to end the Shadow of Life, but to act as a harbinger, one whose very existence will turn the tides of war, one who must meet three seemingly impossible or currently unheard of criteria before the tides truly change. This is the tale of Team Noruva, which consists of a quiet, yet wise healer, a silent, but thoughtful rogue, a knight with an iron will, a wolf beastborn who gained access to the System, and their leader, who ignores the impossible and does whatever he wants, because why the hell not? This is the tale of their adventures and daily lives, their ups and downs, their struggles, successes, and losses. **REGARDING PoV'S*** There will be 5 total PoV's in this story. However, four of them will take several dozen chapters (beginning Chapter 73) to start happening, with the first two "Books" focusing just on Zack, which is why there's the Multiple PoV's tag on here, even though only one's around at first.
8 166Echo Valley (Updates Wednesdays)
Echo Valley – Where we go when we're not ready to die. Haley and Olive have set a new record for "fastest someone has ever gotten kicked out of summer camp." They're sent to live in a small town in the Cascades with old family friends - the Butlers - at their inn for wayward spirits. Echo Valley is perpetually haunted, in the tourist-attraction kind of way. Haley and Olive help the Butlers manage their ghost-friendly inn, but something is troubling the spirits... beyond their untimely deaths, that is. And when something's spooking the ghosts, that's when you know you've got a problem on your hands.
8 100Kalestra's Chosen (*Finished*)
Hin and Xan are transported from Earth during a storm and wake up on the planet Kalestra. They fight to find their bearings and their place in a prophecy. A place of magic and danger, where Dragons and the Fae hold an uneasy truce and have to work together to save and train the child who will hopefully save them all from an evil that waged war against them a thousand years ago. An enemy they thought they had thoroughly defeated. Co-authored by RR user sjourn. Some strong language. **This is a first draft rendering**
8 222Tales of Lost Men
An infamous warrior known not only for his strength but also for his unyielding code of honor finds himself stranded in a strange land. He had accidently walked through one of the wormholes that connect his world with other worlds beyond. With no hope of ever finding his way back, he wanders the streets a vagabond until a his only friend, a homeless drunk, sells him a dream.
8 84The Espresso Drive-Thru at the End of the World
For Leo, coffee isn't just a morning sip - it's his business. When the stress of grad school got to him, Leo packed his bags and moved northwest, buying a cramped espresso drive-thru to make a living. It's not much, but it's peaceful. Everything changes when a competitor threatens him out of business. The solution comes down like a lightning strike, literally. An injured woman storms down in front of him, claiming to be a sacked ruler from another dimension. Malquea, the Lord of Lords, minces no words: she's there to recover her powers and gain control of both dimensions. In the meantime, she'll be staying with Leo and make full use of her strategy toolkit to defeat (or obliterate) the competition. Now, Leo must guide Malquea through her new life on Earth and keep his business running, all while hoping one of her violent outbursts doesn't end with him cut in half. Anything can happen at the espresso drive-thru at the end of the world!
8 176Realm Walker
Tom is finally able to play a VRMMORPG game, RealmWalker. After years of looking and listening to his sister about how amazing the game is, he dives straight into it, only to find that the destiny has some other plans with him. Accidentally becoming an irregular, he starts his new journey through the world of Orbis, which can be more cruel and gruesome than it looks. Infinite possibilities and hard choices are waiting for him. Only question remainig: What will he become? Ruler? Monster? Man? Beggar or just another corpse that tried? Let us see. ------------------------------------------- My greetings to everyone who decided to read this story. This is my first time trying to write something more seriously and not just fantasizing about it. I appologize beforehand, as english is not my native language, for any gramar mistakes I will make, I promise I will try to keep them low. For starters I will try to submit at least one chapter a week, maybe two if they are short. Thank you for reading and let us dive to story and away from reality... :D
8 122