《sinner angel [KOOKV]》part 23
Advertisement
ساعت حدود 4:30 بود که جانگکوک صدای ناله کسی رو شنید جوری که انقدر دردناک بود برای لحظه ای اون درد به بدن جانگکوک منتقل داده شد
سریع بلند شد و صدارو دنبال کرد به دستشویی رسید و تهیونگ دید که نشسته و چهرش رو به زردی میره نگران نشست کنارش
+تهیونگم؟
تهیونگ هوم کشداری گفت و دو تا دستشو روی شونه جانگکوک گذاشت
_بغلم کن
جانگکوک با شنیدن و دیدن نیاز شدید تهیونگش به محبت سریع بغلش کرد و اون رو از اون فضای مسموم دور کرد
+حالت خوبه؟
_هااا جانگکوکااا
+جانم؟
_میخوام به فاکت بدم
جانگکوک با صورتی که پوکریت و تعجب ازش هماهنگ میبارید به صورت منتظر تهیونگ نگاه کرد
+هانی مست کردی؟
_چی؟نه از کجا میخواستم مست کنم؟
+پس این چرتو پرتا چیه میگی؟
تهیونگ با یک ناراحتی ساختگی دوباره شروع به حرف زدن کرد
_یعنی تو داری میگی دیک خوشتراش من نباید ازش استفاده بشه؟
+بیبی اول خودتو ببین بعد منو ببین به نظر خودت با این هیکل ظریفت میتونی منو به فاک بدی؟
_مگه همه چی به هیکله؟من شرط میبندم دیک من سایزش از دیک کوچولو تو بیشتره
+باشه منم جانگکوک نیستم جیمینم
_گفتی جیمین کجاعه دلم واسش تنگ شده کاشکی الان اینجا بود کلی بغلم میکرد تو که فقط میخوای تاپ باشی
+بیبییی من که دارم بهت بغل میدم چرا اینجوری میگی؟...بعدشم جیمین پیش دوست پسراشه
_تو چند سالته؟
+23
_آیگووووو از من کوچولو ترییییی
و دوباره اون جانگکوک بود که پوکر به قیافه ذوق زده تهیونگ نگاه میکرد
+من سایزمم 23 عه بیب
و با یک پوزخند به تهیونگ نزدیک شد
_یا یا یااا برو عقب مگه کیر خره چه خبره این همه واسه همینه میگم من باید تاپ باشم دیگه گوش نمیدی که
+اقا کوچولو تو چقدره هیونگ؟
_اوه شتتت خب اگر تو 23 سالته سایزتم بیست و سه عه پس منم سایزم 25 عه
Advertisement
و لبخند از خود راضی زد که باعث شد جانگکوک خندش بگیره
+باشه ددی حالا بیا بخواب قول میدم بزارم تاپ باشی بیا
و بعد از دراز کشیدن اغوششو واسه ددیش باز کرد
_آفرین بیبی بانی
و بعد خودشو توی بغل بزرگ جانگکوک جمع کرد
جانگکوک لبشو نزدیک گوش تهیونگ برد و لب زد
+اگر تو ددی پس اونی که حامله عه منم؟
تهیونگ ناراحت سرشو از توی بغل جانگکوک بیرون اورد و گفت
_هیی قرار نیست برای چیزی که حتی خودمم نخواستم بخوای مردونگی منو زیر سوال ببری اقای جئون
جانگکوک شوکه به خاطر ناراحت شدن تهیونگ و لحن جدیش از جاش بلند شد
+هی هی هی ببخشید عزیزم قصد ناراحت کردنتو نداشتم من خیلیم خوشحالم که تو قراره به فاکم بدی باشه؟ناراحت نباش خواهش میکنمممم
_باشه حالا خودتو نکش بعدشم همین الان میخوام که به فاکت بدم
+بیبی گفتم الان نمیشه فعلا بخواب تا ببینم چی میشه
_باشه
و خوابید و جانگکوک هم بعد از اینکه از زل زدن به تهیونگ خسته شد خوابش برد
----------------‐----
(تصمیم گرفتم برای تمامی کارکتر ها تنها از این علامت_ و این علامت+استفاده کنم)
_هوسوکا؟
جیمین بلند جوری که صداش به اونور برسه هوسوک رو صدا کرد
+جانم بیبی
_دستمو بریدم
و جیمینی رو داشتیم که خیلی سریع خودشو لوس کرد
و لباشو اویزون کرد
هوسوک مهربانانه به جیمین نزدیک شد و جوری شروع به صحبت کردن کرد که انگار با یک بچه دوساله طرفه
+آخخ الهیی ببینمشش بوسش کنم خوب میشه؟کدوم چاقویی اصلا جرعت کرد به جوجه رنگی من نزدیک بشه هوم؟
و کمر جیمین رو گرفت و لب حجیمش رو بوسید
که یونگی وارد اشپزخونه شد
+اوی اوی بدون ددی اصلیتون همو نبوسید خیانت کارا
--------------
_نامجووووووننننن باز که خرابش کردی اصلا کدوم خری گفت تو باید دستیار من باشی؟
+خودت گفتی بعدشم حالا یدونه بود چرا شلوغش میکنی استاد؟
جین که حسابی کفری شده بود با شنیدن این دود از سرش بلند شد و رفت نزدیک نامجون و موهاشو کشید
Advertisement
_توعه خر قد گوسفند باهوش خنگ یدونه رو شکوندی خرابکار؟ارههه؟
_بی سوادم هستی که بزار دونه دونه بشمارم واست کیم نامجون شی
_این یکی این دوتا سه تا چهار تا پنج تا شیش تا هفت تا هشت تا بازم بقیه رو بشمارم؟این نه تا ده تا بازم بشمارممممم؟؟؟ارههه؟؟؟
نامجون با قیافه بشاشی سریع جین رو گرفت
+نه نه ببخشید غلط کردم دیگه دست نمیزنم بسه
جین شونشو از توی دستای نامجون ازاد کرد
_برو اونور
و کیف و کتش رو برداشت و از در خارج شد
نامجون خندید و کیوتی نثارش کرد
+شما که نمیدونید استاد من واسه کار نیومدم اومدم معشوقمو بیشتر و نزدیک تر ببینم
و بعد اون هم کتش رو برداشت و از در خارج شد و قفل کرد و البته یادش نرفت چراغ هارو خاموش کنه
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
سلام
خب من بعد از یکم تاخیر برگشتم
با اینکه امتحانام تموم شدن و اینا باز هم نمیتونم هر روز آپ کنم هفته ای یکی یا هر موقع حال داشتم
در کل که امیدوارم خوشتون بیاد
و اینکه تمامی کاپل ها مسلما باتمشون قراره برای چند بار تاپ باشه چون پسرن و درصد کمی از کاپل ها هستن که تاپ و باتم ثابت داشته باشن در کل که اره
یک ساعت داشتم فکر میکردم ثابت چطوری نوشته میشه
لاو یو عال🤍
Advertisement
Child of the Ancients: An Apocalypse LitRPG
It all started in the middle of Dante's nap. He wanted to sleep his life away, but the system denied his request. Instead, it began to transform the Earth, integrating it into the multiverse by granting everyone stats and skills. He was talented, or so the system thought. And that meant he needed to be challenged. After being sent into a deadly cavern, Dante strives for the future he's always desired. But when he learns about the secrets hidden within him, he's shaken to his very core. He wishes for the nightmare to end until something goes wrong. [The world will end in one year.] Instead of everyone receiving a relatively gentle tutorial, the people of Earth are deemed redundant. Dante makes it his goal to save as many people as he can before the world ends, but with billions of lives at stake, he might have to turn into a monster before he can become a hero. Planned updates (2500+ words): M/W/F. 12pm AEST/ 9am EST. M-F during Writeathon. [participant in the Royal Road Writathon challenge] Author's Note: All system apocalypse novels seem to jump straight over the apocalypse itself, which I find very sad. I don't want this to turn into a typical fantasy novel in about ten chapters. Instead, I hope to explore the destruction of society and how things would look if superpowers suddenly appeared in the real world. Before the real apocalypse happens, of course. There will be base building, and likely romance once things settle down. Also dragons, because they are awesome :)
8 197World 9
I am Nine. Here, I will give you a world grown with more love and hope than ours was. Maybe things will be better. [No longer under 4.5k word minimum; I need to write what I feel like writing. I'm sick and not employed lol.] [ Image Copyrights go to Shionty~] [ Prologue will be rewritten to better include pre-game terms. Consider this entire story to be a concept regurgitation. ]
8 138WileSideQuest
It follows Alice's ten first struggles, before she joins Samsy in the main story
8 197Outsiders of Xykesh
In the center of Asher's most treacherous waters lies the island nation of Xykesh. Hundreds of years ago, the tyrant Digax fled to it as a refuge after his defeat. Since then, his power has shrouded it in storms and wards which let few people in, and none out. Nearly the whole of the island is now his domain, and what is left is wilderness full of monsters. Though the Mad King himself is a distant figure, his Chosen rule with unquestioned power over their subjects. But their hold is not absolute. On the day Digax claimed Xykesh as his, a blind prophet foretold that an outsider from beyond the island's shores would come, and they would end his reign. And so the King has dreaded their arrival ever since. Many outsiders have arrived on Xykesh, either by accident, or in search of the truth behind the mysteries and myths that have sprung up around the island. The populace has been long conditioned to distrust these new arrivals, but so far, none have proven to be the ones the prophet spoke of. At least, just maybe, until now. Four parts per episode. Twenty-six episodes for volume 1. Updates Tuesdays and Fridays.
8 153The tale of the Evil
In her past life she was known as the witch of destruction. She killed thousand of people. Unfortunately, that was not her wish. She was controlled by the god. She was a tool merely constructed to commit evil. But this time she was given a chance to fight back.
8 161My heart || NOTTI OSAMA
a young girl and a young boy finds their love for each other through their music..but will the music keep them together?
8 159