《sinner angel [KOOKV]》part 22
Advertisement
تهیونگ اروم از روی تختش بلند شد و به سمت
اشپزخونه رفت چون به شدت دلش اناناس میخواست و فکر میکرد حتما توی یخچال به این بزرگی هست اما وقتی درشو باز کرد فقط با یک یخچال پر از شیر موز روبه رو شد
پوفی کرد و در یخچال و بست رفت توی اتاقش تا لباس بپوشه و بره میوه فروشی تا واسه خودش اناناس بخره
وارد میوه فروشی شد و شروع کرد به گشتن دنبال اناناس از اونجایی که میوه فروشی بزرگی بود ده دقیقه وقت تهیونگ رو گرفت تا قفسه اناناس هارو پیدا کنه
وقتی رفت حساب کنه دید فروشنده با یک لبخند که حس بدی به تهیونگ نمیداد داره نگاهش میکنه پس تهیونگ هم یک لبخند مستطیلی بهش نشون داد که لبخند فروشنده رو بزرگ تر کرد
%سلام خوشگله
_اوه سلام فروشنده
%اسمم بکهیونه
_او خوشبختم بکهیون من تهیونگم
%اسمتم مثل خودت قشنگه
تهیونگ خجالت زده سرش رو پایین انداخت بعد از یک گپ کوچولو دیگه با بکهیون خریدشو حساب کرد و به سمت خونه رفت
خریدشو روی اپن گذاشت و رفت تا لباسای بیرونشو با لباسای راحتی عوض کنه توی لباسای بیرون دقیقا حسیو داشت که یک بیگناه توی زندان داشت و از لباسای بیرونی و تنگ بیزار بود مخصوصا قسمت کفشش برای همین همیشه لباسای گشاد با دمپایی میپوشید یا اگرم کفش میپوشید پشتش رو خم میکرد
بعد از اینکه لباساشو عوض کرد رفت توی آشپز خونه و شروع کرد به ریز کردن اناناسش و ریختنشون توی ظرف در دار
بعد از اینکه ریز کرد رفت از جایی که جانگکوک بهش گفته بود رفت و یک فیلم کمدی انتخاب کرد میخواست اتفاقات اخیر رو فراموش کنه
یکم از فیلم که گذشت تهیونگ در حالی که دستش روی شکمش بود در حال گاز زدن مبل بود
فیلم رو استوپ زد و بلند شد تا بره دستشویی و مثانش رو خالی کنه
Advertisement
وقتی از دستشویی برگشت با یک کله سیاه روی مبل مواجه شد که داشت اناناساشو میخورد و با فیلم میخندید خیلی ترسیده بود اروم اروم نزدیک مبل رفت و دستشو دور گردن ادم مو مشکی حلقه کرد
وقتی سر پسر مو مشکی برگشت تهیونگ با یک غریبه که ته چهره جانگکوک رو داشت مواجه شد
_تو کی هستی؟
'چی؟ جانگهیونم
_خب باشه هر کی هستی اینجا چی میخوای چجوری اومدی تو؟
'اروم باش بچه من برادر جانگکوکم
_بر..برادرش؟...خیله خب باشه تکون نخور همینجا وایسا تا برگردم به اناناسایه منم دست نزن
'خیله خب باشه
تهیونگ سریع وارد اتاقش شد و با جانگکوک تماس گرفت
+سلام بیبی حالت خوبه؟نی نی خوبه؟
_هیشش اره خوبیم جانگکوک یکی اومده میگه برادرته اسمشم جان..جانگهیونه
+اوو اره بیبی یادم رفته بود بگم برادرم میخواست بیاد
_ایشش زود تر بگو خب نزدیک بود خفش کنم
+چی؟چرا؟
_فکر کردم دزده گردنشو گرفته بودم از پشت هر چی زود تر بیا داری میای لطفا تنقلات و مواد غذایی بگیر خرگوش شیرموز خور کل یخچالت پر شیر موز بود
جانگکوک خندید
+چشم بیبی دیگه؟
_همین
_خدافظ
و بدون منتظر موندن برای جانگکوک قطع کرد
تهیونگ لباسای صورتیشو با یک لباس سفید مشکی و شیک تر عوض کرد و خیلی مضطرب از پله ها پایین رفت
_عاممم خوش اومدین ببخشید بابت رفتارم نشناختمتون
'اوه نه تهیونگ اشکالی نداره
_عام خب اگر شما هم مثل برادرتون عاشق شیر موزید باید بگم جای خوبی اومدین ولی اگر دوست ندارین تنها گزینه دیگه قهوه اس هیچی نداریم
و با دستش پشت سرش رو خاروند
جانگهیون سرش مثل رباط چرخید
'گفتی شیر موز؟؟؟؟
با تعجب پرسید و بدون اینکه منتظر جواب تهیونگ باشه به سمت یخچال پرواز کرد
Taehyung's pov
واقعا باورم نمیشه دوتا برادر عین همن
الان برادر جانگکوک ۲۷ تا شیر موز خورد و فاااک همین الان ۲۸ امی رو باز کرد
Advertisement
'آییییی دلممم ترکیدم سه روز بود شیر موز نخوردممم سههه روووز
...
تهیونگ سرش رو برای برادر دوست پسرش متاسف تکون داد و رفت تا ببینه کیه که زنگ درو سوراخ کرد وقتی درو باز کرد جانگکوک رو دید پس به سمت جانگکوک پرواز کرد و بعد از بغل کردنش مواد غذایی رو از دستش گرفت
_کوکی تنقلات و ببر اشپزخونه بریز توی ظرف ببرین با هم بخورین توی اشپزخونه ام نمیاین وگرنه با خشم ته ته مواجه میشید حالا ام زود باش
جانگکوک گیج سر تکون داد و سریع رفت کاری رو که تهیونگ گفت انجام داد
بعد از رفتن جانگکوک شیش تا پلاستیک رو باز کرد و دنبال پیازچه گشت
بعد از پیدا کردنش شستش و نگینی ریز کرد همینطور مرغ و قارچ رو هم به همین شکل ریز کرد
بعد از ریز کردنشون
سس سویا رو بهش اضافه کرد و شروع کرد مخلوط کردن
کره رو به همراه کمی روغن توی تابه ریخت و منتظر موند تا کره آب بشه بعد از اب شدن کره مواد اماده کرده رو توی تابه ریخت و منتظر موند تا سرخ بشه
همینطور که شعله گاز رو کم میکرد با خودش مراحل بعدی رو زمزمه کرد
بعد از کم کردن شعله به سمت ظرفشویی رفت تا ظرف هایی رو که کثیف کرده بشوره
توی اون مدت جانگکوک و برادرش حسابی با هم حرف زدن و خندیدن
'جانگکوک میدونی چقدر میتونی روم حساب کنی پسر
+اره هیونگ نگران نباش مطمعنم که میتونم روت حساب کنم
'افرین
+هیونگ من دارم بابا میشم
جانگکوک با اینکه میدونست بچه مال خودش نیست اما خودش رو به عنوان پدر اون بچه معرفی کرد
'چی؟چجوری؟
+حالا بماند
جانگهیون داداش کوچولوشو بغل کرد و اشک شوق برای برادرش ریخت برادرش کوچولوش داره بابا میشه و اون عمو میشه
'خیلی واست خوشحالم پسر
جانگکوک سرش رو بالا پایین کرد و برادرشو محکم تر بغل کرد
+منم همینطور
تهیونگ آب رو توی ماهیتابه ریخت و گذاشت با شعله کم بپزه
بعد از قلقل کردن آب نودل هارو توش ریخت و حدود ۵ دقیقه بعد غذا اماده اماده بود
پس شروع کرد به درست کردن پاستا الفردو که زمان زیادی هم نبرد
_جااانگکوووک
تهیونگ جانگکوک رو صدا کرد تا بیاد بهش کمک کنه
+بله عزیزم؟
_میتونی ظرفارو روی میز بچینی بیب؟
+البته...هوممم چه بوی خوبی میاد
تهیونگ خنده ای کرد
_براتون غذای کره ای درست کردم البته در کنارش پاستا هم داریم
+اوو افرین بیبی آشپز
'وااو عجب بوی خوبی میاد
+بیا بشین هیونگ
_نوش جانتون
بعد از تموم کردن غذاها تهیونگ خواست ظرفارو بشوره که جانگکوک اومد
+بیبی؟ما ماشین ظرفشویی داریم اونوقت داری پوست قشنگ دستتو خراب میکنی که چی؟
_عع واقعا؟چقدر خوب روی مود ظرف شستن نبودم
بعد از اینکه جانگکوک ظرفارو توی ماشین گذاشت دست تهبونگ و گرفت تا برن پیش جانگهیون
'خب تهیونگی یکم از خودت بگو چند سالته کجا بزرگ شدی؟اهل کجایی؟
_بله خب من کیم تهیونگم اهل دگو ام و تا ۱۸ سالگی دگو بودم بعد از اون اومدم سئول و ۲۱ سالمه
'اوو خوبه تهیونگا بابت نی نی کوچولوتونم تبریک میگم
تهیونگ خجالت زده تشکری کرد
هم تهیونگ هم جانگکوک مجبدر به قبول کردن اون بچه میشن چون هر جور بخوایم بهش نگاه کنیم اون بچه هست و هیچ گناهی نداره و دل تهیونگ نمیومد که سقطش کنه اگرم دلش میومد جانگکوک نمیزاشت
پس هر جفتشون شروع میکنن به عادی رفتار کردن
'خیله خب دیگه منم میرم شب خیلی خوبی بود بابت غذاهای خوشمزه هم ممنون تهیونگی با اون وضعیتت بهت زحمت دادم
_او نه این چه حرفیه خیلیم خوب بود
+خداحافظ هیونگ بازم بهمون سر بزن
'حتما خداحافظ
_خداحافظ
بعد از رفتن جانگهیون تهیونگ و جانگکوک هم رفتن تا بخوابن
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
یک پارت روزمره بدون مشکل
اخراش دیگه چرت و پرت شد ولی خب حداقل نوشتم😂✅
براتون دستور پخت نودلم گذاشتم میتونید ازش استفاده کنید واقعیه😂
میخواستم دستور پخت پاستا الفردو هم بزارم واستون که دیدم حالشو ندارم چرت و پرتم میشه
این پارت طولانی ترین پارت بود بین همه
امیدوارم خوشتون اومده باشه
متن هم چک نشده
لاو یو عال💙
Advertisement
- In Serial6 Chapters
Virus PZDC-21
Horrible virus spreads all over the planet.
8 147 - In Serial8 Chapters
Hilarity of a Game-Breaking Player [Hiatus]
A powerful game-breaking solo player of a famous mmo game wakes up onanother world filled with your usual shenanigans of sword and magic.He is just hilariously broken and null of all common sense that extreme forms of hilarity ensues.Will the world ever be okay?Synopsis:Solo Player Jack Adams is unknowingly sent to another world.He discovers that he is the same character as of a famousmmo game he played. Jack decides to travel and explore his new andunknown world. This is my first story and is thus an experiment. I don't mind some criticism but don't be harsh.
8 146 - In Serial6 Chapters
STEEL ABYSS
A new era is upon Kailsh. Floating above the waves of her endless oceans, the great cityships of humanity are undergoing a revolution. Ancient flotillas and sailing boats, once the lifelines of a dying race, have been transformed into towering metropolises and mighty vessels of steel through the ancient salvage upon the sea floor. It is a time of war. From once disparate tribes are born nations, fighting over the remains of dead gods deep in the abyss. Battleships sail across elysian seas and fighter jets carve trails upon a pale blue sky: a world turning upon itself in the throes of conflict. And one Coalition Warship to save it all: the battleship Archipelago. Crewed by an emergency crew of raw cadets and an artificial mind salvaged from the ruins of ancient civilizations beneath the waves, the Archipelago will face not only the enemies of the Coalition, but of humanity’s very existence on Kailsh. For some secrets are better left undiscovered, and in the embrace of the STEEL ABYSS.
8 141 - In Serial46 Chapters
Deterrence
Humanity has spread throughout the Perseus Arm of the Milky Way. All is not well – worlds are strictly controlled and governed by the Alliance of Planets. However, for the first time a planet, Caxis, has succeeded in the unthinkable—seceding from the Alliance, sparking unrest and a wave of insurgent activity. In response, the Alliance makes public the existence of a new superweapon known as the Gravity Bomb. Marcus Fenig, a courier that travels the Perseus Arm for a living, is cut off from his wife and baby after the Alliance surrounds Caxis with a blockade. He will do anything to get back to his family. Garrick Karn – a loyal Alliance officer who looks up to Allison – is searching for traitors using increasingly desperate tactics in the belief that any price is worth paying to keep the Alliance safe.
8 184 - In Serial7 Chapters
Glam rock for life!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
livin' the Glam life!
8 136 - In Serial160 Chapters
❝ₗₑₜ ₘₑ cₕₑcₖ yₒᵤᵣ ᵥᵢbₑ...❞【v i b e c h e c k . . . 】❝Yₒᵤ ₕₐᵥₑ ₚₐₛₛₑd ₜₕₑ ᵥᵢbₑ cₕₑcₖ.❞❝ʏᴏᴜ ʜᴀᴠᴇ ᴀ ᴄʜᴀɴᴄᴇ ᴛᴏ ʀᴇQᴜᴇꜱᴛ ᴀ ʙᴏᴏᴋ ᴄᴏᴠᴇʀ, ᴘʟᴇᴀꜱᴇ ᴅᴏ ꜱᴏ ɪᴍᴍᴇᴅɪᴀᴛᴇʟʏ.❞🌻🧸•𝐩𝐮𝐛𝐥𝐢𝐬𝐡𝐞𝐝 𝐢𝐧 𝟐𝟎𝟏𝟗•𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 𝐢𝐧 2020, 4th September
8 105

