《sinner angel [KOOKV]》part 5
Advertisement
ساعت 8:00 pm
کوک:اجوما جیمین گفت کی میاد؟
اجوما:ایشون گفتند که الان میرسند نزدیک عمارت هستند
کوک:میشه اونی که امروز باهام بود رو صدا بزنید؟
با رفتن اجوما جانگکوک با خودش فکر کرد که باید اسمش رو بپرسم
اجوما:قر_قربان لط_لطفا کمک کنید اقای جوان داره خیلی بد گریه میکنه
با شنیدن این حرف اجوما بدون مکث به سمت اتاق حمله کرد و وقتی کنارش نشست تهیونگ خودش رو توی بغلش پرت کرد
یک ربع بعد...
ته:ببخشید به خاطر اتفاقی که الان افتاد
کوک:نه مشکلی نیست میتونم فقط اسمت رو بدونم؟
ته:او ببخشید من کیم تهیونگ هستم ۲۱ سالمه و رشتم عکاسیه
کوک:خوشبختم تهیونگ
کنی بعد دوباره سکوت رو جانگکوک شکست
کوک:اممم تهیونگ میشه بپرسم چرا داشتی گریه میکردی؟
ته:خب راستش این_این اولین باری نیست که پدرم برای منفعت خودش جون منو توی خطر میندازه زندگیو منو گرو میزاره....من وقتی ۱۷ سالم بود تغیر رشته دادم و پدرم با من لج کرد هر چند از همون اول هم دوسم نداشت و منو به چشم وسیله ای برای دخل و خرج زندگیش میدید و من رو به ازمایشگاهی فرستاد که تغیرات هورمونی و جنسیتی رو توش انجام میدادن و من خیلی میترسیدم از اینکه قراره چه بلایی سرم بیارن وقتی رفتم اونا بیهوشم کردن و من هرگز نفهمیدم اونجا چه اتفاقی واسم افتاد اما تنها چیزی که از پدرم نسیبم این بود که اون منو سمی کرده و و یه چیزی توم گذاشته و واقعا نمیدونم چیه و نمیخوام هم بفهمم چون دردش بیشتر میشه
جانگکوک بعد از شنیدن حرف های تهیونگ ساکت شد و به خوردن شامش ادامه داد که صدای جیمین باعث شد برای بار سوم سکوت شکسته شه
جیمین:سلا_سلام ته_تهیووووووووووونگگگ جانگکوک تو نجاتش دادییییییی
بعد از گفتن حرف به سمت جانگکوک حمله کرد و توی بغلش پرید و چندین بار گونش رو بوسید
Advertisement
مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی جئون جانگکوک مرسییییی
و بعد از توی بغل جانگکوک بیرون اومد و تهیونگ رو توی اغوش کشید
جیمین:تو برگشتییییییییی تووووو بررررگگگگشششششتییییییییییییی
و مثل عادت دوران بچگیشون نوک دماغ تهیونگ رو بوسید
ساعت 11:00 pm
هر سه روی مبل نشسته بودند و به فیلمی که پخش میشد نگاه میکردن
جیمین:تهیونگ؟
ته:هوم؟
جیم:تا به حال عاشق شدی؟
ته:اممم..نه
جانگکوک با تعجب برگشت سمتش و بعد یکم نگاه کردن به تهیونگ دوباره به حالت اولش برگشت
جیم:من عاشق یک نفر شدم اما اون از من متنفره
بعد از گفتن این حرف صدای ریز خندیدن کسی به گوش جفتشون رسید و اون کسی نبود جز جئون جانگکوک
تهیونگ بعد از یه نگاه به جئون به جیمین گفت:جیمینی اون شخص که نمیدونم کیه و اسمش چیه اونم عاشقته چندین بار با اقای جئون درباره همین موضوع حرف زدن
جیم:تهیونگ جدی میگی؟؟؟؟..وا_واقعا یونگی عاشقمه
ته:بله همین اقای یونگی که میگید عاشق توعه
جیم:و حالا یه چیز دیگه...
جیمین بلند میشه و به سمت جانگکوک میره با انگشتاش دوتا گوشای جانگکوکو توی دستش میگیره و میپیچونه
جیم:جئووووووووونننن فاککککیییییینگگگگگ جاااااانگگگگکووووووککک هیووووونگگگگ تووووووووو میدونستی یونگی عاشقمه و دهنتو باز نکردی؟؟؟
کوک:ععع..خب اممم میدونی من میخواستم بگم یعنی اینکه اره من میخواستم بگم خودش گفت نگم گفت شاید تو دوسش نداشته باشی
جیم:فااااککک جانگکوک من هر روز به خاطر اینکه درباره یونگی و حسم بهش میگفتم تا مرز اخراج شدن میرفتم مردک چی میگی چرا اونجا دهنتو وا نکردی و نگفتی که منم دوسش دارم که حالا اینجوری شبیه اسکلا همو نگاه میکنیم؟
ته:اهم اهم...خب دیگه لطفا بسه و برید بخوابید فکر...فکر کنم فردا صبح زود باید برید به شر_شرکت
تهیونگ نفهمید چرا وقتی جانگکوک نگاش کرد لکنت گرفت اون که حالش خوب بود لعنت به این مریضی
Advertisement
بعد از گفتن شب به خیر کوچیکی به سمت اتاقی که بهش داده بودن رفت تا مغزش رو با قرصایی که قایم کرده بود اروم کنه قرص هارو به کسی نشون نمیداد چون اونا قرصایی بودن که تهیونگ ازشون محروم شده بود و با اینکه میدونست اگر با این کار میتونه از وسواس عقلش کم کنه نمیتونه منکر از این بشه اون مریضی دیگه رو افزایش میده
اون با اینکه از پشت در اتاق وقتی دکتر به مادرش گفت بچتون لوسمی داره اهمیتی نداد چون این زندگی و دنیا رو نمیخواست
_________________________________♡
سلام💜
درباره مریضی تهیونگ...جفتش
وسواس فکری(عقلی،مغزی،ذهنی):اگر وسیله ای کج باشه و یا چیزی حتی یک درصد با برنامه ای که توی ذهنشون دارن تداخل نداشته باشه باعث میشه سرشون به شدت درد بگیره و حالشون بد شه
دومی
لوسمی:همون سرطان خون که خب دو حالت داره برای بهبودی یا باید پیوند مغز و استخوان بزنن یا شیمی درمانی بشه که راه درمان دومی عوارض داره که خیلی عوارض دردناکیه و شاید باعث بشه اب هم به زور بتونید بخورید دومی هم افراد کمی حاضر به دادن خون میشن اونم تازه اگر بخوره خونشون
لاو یو عال💚
Advertisement
- In Serial72 Chapters
Pirate Chronicles
Arranged marriage? No way....Controlled by nobility? Certainly not...I will not yield... no one can stop me. I will create my own adventures and no one will dictate the way I live!*****Meet Lady Edith...
8 715 - In Serial2229 Chapters
Versatile Mage
He woke up in a familiar world that had vastly changed.
8 240 - In Serial46 Chapters
Berzerker
Arron must enter a vast game world to search for the consciousness of his comatose wife. Filled with confidence and ego Arron quickly realizes he has never played a game quite like this before. Clueless MC to start. Slow burn. Low crunch. Releases 1 chapter / week, Fridays. 7:03 am CST. Scheduled several weeks in advance.
8 140 - In Serial20 Chapters
Second Life's Game: Hell
(LitRPG/Fantasy) *** Disclaimer: I changed the title of this fiction because I realised that religious people may be offended by it. This fiction is purely intended to entertain and is not based upon any religion. *** What comes after death? The Afterlife. A world split into three layers. Heaven, Nexus and Hell. The Afterlife is harsh, cruel, and sometimes downright unfair, with everything based upon luck. A world with a game system, which enables the residents to level up, and gain special attributes. A tower lies in the middle of it all, named the Core, which provides passage to God, who will bestow on you your greatest desires. Unfortunately, to get to God, one must conquer 27 stages and battle against others wishing to meet him too. Ikite, a young teenager, gets killed by a gang of criminals and reawakens in Hell with a different body and life. As his two new personalities meld into one, he becomes an 'Awakener', someone who has their previous life's personality sharing their mind. However, he realises he has no combat perks, a bad class and a peasant's life in Hell, the lowest layer. At first, he decides on a hardworking, yet peaceful life with his mother, but bad luck wouldn' leave him alone. Forced to journey where he doesn't want to journey, will he overcome his obstacles, change his perspectives, and climb the tower? Or will he sink into the lifeless state, just like many of those around him... Kick back and relax with this book as it's your traditional LitRPG, with a twist or two here and there. New chapter at least every two days (unless previously stated).
8 140 - In Serial26 Chapters
Bug in this Game
There is a game that is popular all over the world called, "Fantasy Collusion". Played by almost 2.5 billion people it is a revolutionary VR game. With a Virtual reality device called "Fotan" players live their gaming experience. Due to a defect or glitch in the game, one NPC becomes self-aware. What will a bugged NPC do? in a world where they aren't considered people? For what reasons will he seek to be stronger?
8 284 - In Serial5 Chapters
Asshole//jackgrazer//finnwolfhard//it cast
He's an asshole we hate each other
8 184

