《rabbit hat》روز اول
Advertisement
اهنگ پیشنهادی برا این پارت:benz truck by lil peep
جولیا:
*تق تق تق تق*
سرم رو از کنار شیشه ی اتوبوس برداشتم. چشمام تار میدید و گیج بودم. سرم درد میکرد و استرس داشتم.
یادم نمیومد...چطور ازین جا سر در آوردم،فقط میخواستم سرم رو یجا بزارم و به یه خواب طولانی برم.
_جولیا، هی جولیا،بیدار شو، رسیدیم.
با ضربه های پشت سر هم روی شونه ام از گیجی در اومدم،به دختر مو بلوند و چشم تیله ای که کنارم نشسته بود خیره شدم.
+چ...چی...چی شده؟ کجا رسیدیم؟ اس... اسم منو از کجا میدونی؟
خنده ریزی کرد و ابروش رو بالا داد:(از روی این) و به کارت کوچیکی که به گردنم اویزون بود اشاره کرد. یه کارت به اندازه کارت بانکی که مشخصاتم روش نوشته شده بود. به گردن اون نگا کردم.
اون هم عین من ازین کارت ها داشت، اروم اسمش رو زمزمه کردم:(سو..سو..سوسی..سوسیانو..اسم قشنگی داری.. سوسیان...) سرم گیج رفت و دوباره حالت خماری بهم دست داد. چه مرگم شده بود؟
خندید سرم رو روی شونه اش گزاشت تا بهتر بشم. اروم زمزمه کرد:(خوشبختم جولیا.کم کم داریم میرسیم، برات بهتره که نخوابی...)
جمله اخرش رو با لحنی متفاوت گفت. سرم رو از روی شونه اش بلند کردم و به پنجره کنارم خیره شدم. بخواطر بارون کاملا بخار کرده بود.
+ما.. داریم کجا میریم؟
برای چند ثانیه بهم خیره شد و بعد خندید:(یادت نمیااد؟اوه دختر مثل اینکه اون مواد زیادی روت تاثیر گزاشتن!،داریم میریم یجای خوب.)
با شنیدم کلمه 'مواد' پشتم یخ کرد. سرم خیلی گیج میرفت و اجازه ی فکر کردن بهم نمیداد. من من کنان گفتم:(تو گفتی مو... مواد؟) موهای بلوندش رو کاز جلوی چشم هاش کنار زد و با لحنی کوبنده گفت:(اره. مواد. موادی که بهت دادن خیلی خوب روت اثر گزاشته. دختررر، قراره حسابی بهت حال بده!) لبخندی زد و موهام رو پشت گوشم داد.
Advertisement
حتی جون نداشتم بیشتر ازش سوال بپرسم. هیچی یادم نمیومد..کی به من مواد داده بود؟ اصلا من... چطوری ازینجا سر در اوردم؟...
با توقف ناگهانی اتوبوس سرم محکم به صندلی جلوییم خورد. درد توی کل جمجمم پیچید. دستم رو روی سرم گزاشتم.
_رسیدیم جولیاا، پیاده شو.
دستم رو گرفت و همراه خودش کشوند.پاهام یکسره خالی میکرد و حتی توان پرسیدن سوال رو هم نداشتم..
.
.
به عمارت فوق العاده بزرگی که روبه روم بود خیره شدم... بیشتر شبیه یه زندان بود..
دشت سارا توی دستام قفل شده بود.
برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. 10 تا دختر پشت سرم بودن که دستشون درست عین من توی دست یکی دیگه بود.
سرم دوباره گیج رفت و چشمام بزور حتی جلوم رو میدید. نمیدونشتم کجام.. فقط میخواستم سرم رو روی یجایی بزارم و بخوابم...
.
.
.
+مامان... مامان.... نجاتم بده... التماست میکنم... مامان... لطفا...
اشک هام روی گونه هام سرازیر میشد و با تمام وجودم داد میزدم:(اللتماستتت میکنمممم.. رپماننننن، تو نباید اینکارو بکنییییی... التمااست میکنممم... اینکارو با من نکننن.. رپمان خواه... لطف....)
.
.
+نهههههه!!!
با فریاد بلندی از خواب بلند شدم..
قلبم دیوانه وار میکوبید و هرلحظه ممکن بود از سینم بیرون بزنه.. درد رو توی تمام بدنم احساس میکردم...
عرق از روی ستون فقراتم ارون پایین میومد و بدنم رو مور مور میکرد... چند تا نفش عمیق کشیدم تا بتونم به حالت عادی برگردم.
_هی.. همیشه توی خواب انقد حرف میزنی؟
سرم رو چرخوندم و دنبال صدا گشتم.
به پسر لاغر اندامی که به پنجره تکیه کرده بود نگاه کردم. چشم های تیله ای و موهای قهوه ای تیره که جلوی چشم هاش ریخته بود. لبخند ملیحی زد و به سمتم اومد.
_عوفف.. مغزمو خوردی، نمیدونی چقدر دعا کردم زودتر از خواب پاشی تا بلکه چند دیقه فکت رو قفل کنی!.
روی تختی که توش خواب بودم لم داد و یه کیوی رو درسته توی دهنش گزاشت.
Advertisement
+هی.. تو.. تو کی هستی؟
با تعجب بهش خیره شدم.. اصلا من کجام؟ ازش فاصله گرفتم و از روی تخت بلند شدم.
خندید و با دهن پر جواب داد:(ته.. تهیونگ، میتونی v صدام کنی، هرجور راحتی فرشته کوچولو.)
فرشته کوچولو؟ اون چه مرگش بود؟
+من فرشته کوچولو نیستم، بهتره حد رو بدونی تهیو...
دوباره سرم گیج رفت و کف اتاق افتادم.لرز عجیبی توی بدنم افتاد. دستای گرمی رو روی بازو هام حس کردم.کنار گوشم زمزمه کوتاهی شد
_اروم باش.. هنوز اثراتش از بین نرفته به خودت فشار نیار.
چند بار پلک زدم و تیونگ رو کنارم دیدم، نگران به چشم هام خیره شده بود. بازو هام رو گرفته بود و میخواست کمکم کنه از جام بلند شم.
دستم رو محکم از توی دستش ازاد کردم و بلند شدم. لنگ میزدم هنوز خمار بودم. به نزدیک ترین تختی که کنارم بود دست زدم و روش افتادم.
_من که نمیخورمت. فقط خواستم کمکت کنم بلند شی.
از گوشه چشم بهش خیره شدم.
+اینجا کجاست؟ چ.. چرا من اینجام؟
ابروش رو بالا داد و روی صندلی لم داد.
_جون تو اگر بدونم فرشته کوچولو! بیخیالش، چطوری اینجا اومدی؟ فروختنت؟ تو زیادی واسه اینجا بودن خوشگلی.
چشمام گرد شد..چنتا سرفه ریز کردم و دوباره پرسیدم. :(ینی چی که نمیدونی، اصلا تو کی هستی و من برای چی اینجام؟سا...سارا کجاست؟ اونی که تو اتوبوس باهام بود.)
صندلیش رو جلو اورد و به چشم هام خیره شد. پوزخند زد و دوباره رفت عقب.
_عااا سارا؟ اوه فرشته کوچولو اون فقط مسئول این بود که تورو تا اینجا بیاره.احتمالا دیگه قرار نیست ببینیش.
سردرگم بودم و سرم وحشتناک درد میکرد. هیچی نمیفهمیدم و به یه استراحت طولانی مدت نیاز داشتم.
چشمام داشت سیاهی میرفت و دست و پاهام بی حس شده بودن.
روی تخت افتادم و بزور پلک هام رو از هم باز نگه داشته بودم.. تهیونگ رو دیدم که به سمتم میومد... چیزی در گوشم زمزمه کرد...
هیچ احساسی توی بدنم نداشت..
حتی متوجه حرفایی که بهم گفت نشدم..
.
.
.
گایز امیدوارم ازین فیک خوشتون بیاد چون قراره خیلییی خفن شه❤️😍❤️
Advertisement
Lost in the New World
During an intense battle in the wastelands of the New World, Fel Evenstar fell into a mysterious cavern, activating a portal that whisked him to the underground world. Follow Fel Evenstar on his journey through the New World, encountering strange creatures, exploring the ancient art of magic, and adapting it to his modern technology. I publish a chapter every Sunday and I hope that you'll enjoy this novel!
8 241It's not Paranoia if you're Right!; A Talltale of Nervous Wreck become a Duke in Other World
You know, sometimes when a person, A tired, sleepy person that is. Sleep unto their bed they expect to wake in the same bed. No matter if that bed spring had sunken by two inches in the middle. It just you know, a expected, reliable, constant. But here I am now, getting chummy of (hope-not-to-be-evil-cultist) loyal-eternal-servant on a floating magick castle. LOOK PEOPLE how I am PROJECTING CONFIDENCE and ASSURANCE THAT EVERYTHING WILL BE ALRIGHT. *cry in the corner* Read faster release at Liko Library "Fantasy Work" by Huw Allen is licensed under CC BY-NC 4.0
8 110Legends of Pandorus I: Song of A Crimson Angel
"And the angel fell from the sky light a bolt of cataclysmic lightning. Screaming down towards the earth, the failed creation dropped into the depths of the Underworld, where everything is broken and soiled. However, the red brightness of his wings shone like a beacon, a symbol of his past grace."
8 81Freewalker
The Wing is wast, the Spine scrapes the sky, and the Stars above watch over all the peolple of the Wing. That's what Zara was thought from the moment she was born. Eighteen years later she prays to them to conceal her escape. But the freedom she sought for too long might not be as full as she could achieve. _______________________________________________________________________________________________________ I don't know how to say this but I plan to try and tackle some heavy themes that I admit im not able to truly understand. I will strive to depict them as true to life and as respectfully as posible. So do have that in mind when reading, but I would also like to ask you to point out when I get something wrong. _______________________________________________________________________________________________________ Hey people! This is my first sirious writing project, so I hope you'll like it. And if you don't thats OK, but i'd like if you could leave a coment or review so I know why, and I can fix or explain it. Also please call me out on weird sentences or spelling mistakes. English is not my native language.
8 139Call Of Death
"NOT EVERYTHING THE EYES SEES IS THE TRUTH BECAUSE NOT EVERY TRUTH COULD BE SEEN BY THE EYES."A series of murder is happening and the talented detective - Cameron Caiseus Lee, together with a famous police officer named Devius Wayne Chad were tasked to catch the culprit and solve the case they later will call as the Killer Caller Murder. But on their way in unfolding the identity of the killer, they will also uncover something that has been hidden for a very long time.
8 116Shivi & Raavish
This book is contains one shot or two shot based on shivi and raavish (Shiva and raavi's babies)Peep to read!!
8 109