《before I die......》نمیزارم :)
Advertisement
(جیمین)
نزدیک نیم ساعت منتظر جواب آزمایش
بودین به شدت میترسیدم چیزی که نباید
رخ داده باشه با صدا زده شدن اسمم
هر دو بلند شدیم و رفتیم سمت دفتر
دکتر و شروع به حرف زدن درباره نتیجه
آزمایش کرد و آخرش گفت
#تبریک میگم آقای پارک انگار دوباره حامله اید
ی لحظه حس کردم کل وجودم تیر کشید
چی داشت میگفت باز ناخواسته شروع به
گریه کردن کردم نمیخواستم دوباره اون درد
حس کنم نمیخواستم باز باعث مرگ ی وجود
دیگه بشم
(کوک)
با حرف دکتر ته دلم خیلی خوشحال شدم
ولی با دیدن حال جیمین چهره ی رنگ
پریدش و بدن لرزونش چشمای اشکیش
خودم لعنت کردم اروم توی بغلم گرفتمش
سرش بوسیدم و بلند کردم و رو به دکتر
تشکر کردم وقتی رسیدیم سمت ماشین
انگار تازه به خودش امده بود بهم نگاه
کرد حمله کرد سمتم
_همش تقصیر توععهه همش بخاطر حواس
پرتیه توعهههه حالا چیکار کنمممم من نمیخوام
باز اون حس حس کنممم نمیخوامممممممم
میفهمییییی
محکم تو بغلم گرفتمش با گریه داد میکشید
_نمیخوام نمیخوام ی وجود دیگه رو بکشم
نمیخوام
+ششش نمیشه دیگه مثل قبل نمیشه
من مواظبتم نمیزارم مثل قبل اتفاقی
بیوفته قول میدم قول میدم نزارم اتفاقی
براتون بیوفته
بلاخره اروم گرفت تو تمام مدت راه انگار بغض
داشت نمیخواست بیشتر گریه کنه جلوش
میگرفت وقتی رسیدیم اوما و اپا هنوز
بیدار بودن جیمین بعد از سلامی که کرد
سریع رفت بالا با صدای اوما نگاهم ازش گرفتم
@کوک چیزی شده ؟؟؟؟
+خب راستش چیزه اه ما باز صاحب بچه
شدیم
@چیییییییییی چجورییییییی
_چجوری داره آخه عجب تبریک میگم پسرم
پس چرا جیمین انقدر گرفته بود
+میترسه اتفاقی که قبلاً افتاد باز الان بیوفته
@پس چرا اینجا وایسادی برو ارومش کن
باهاش حرف بزن بدوووو
(جیمین)
اروم هق هق میکردم و به شکم صاف
یک دستم نگاه میکردم یعنی الان باز ی
موجود کوچولو توشه یعنی باز قراره
Advertisement
اون دردای کوچولو رو حس کنم
روی تخت دراز کشیدم پتو رو روی
خودم کشیدم و سعی میکردم آروم باشم
با باز شدن در نگاهم به در دادم با دیدن
کوک چشمام بستم و خودم به خواب زدم
امد سمت و از پشت اروم بغلم کرد
گردنم بوسید شروع به حرف زدن کرد
_جیمینا جیمینی میدونی از وقتی بهم
اعتراف کردی عاشقت بودم آره مسخرت
پست میزدم مسخرت میکردم دلیلی ندارم
حتی نمیدونم چجوری شد که با تهیونگ
وارد رابطه شدم فقط میدونم تو تنها
کسی نبودی که درد کشیدی جیمینا وقتی
مجبور به ازدواج شده بودم ی حس
خوبی داشتم نسبت بهش نمیدونستم
چرا ولی داشتم و وقتی اون روز گفتی
بارداری به معنای واقعی خوشحال بودم
چون قرار بود حس پدر بودن متوجه
بشم وقتی بچه مرد تازه متوجه شدم
که اصلا حواسم بهتون نبود بهتون
محبت نکردم بهتون توجه نکردم
اروم و بی صدا گریه میکردم این حرفا
زیادی بود مگ نه خیلی زیادی بود
متوجه بغض شده بودم برگشتم سمتش
و محکم بغلش کردم و با گریه ادامه داد
_جیمینا مقصر اصلی منم اگه همون روز
اول قبولت میکردم اگه بهت توجه میکردم
اگه بهت محبت میکردم من قاتلشم نه تو
میدونی چه حس بدیه وقتی میدونی
بچت بخاطر سهل انگاری تو مرده حس میکنی
از عمد بوده حس میکنی همه تو رو مقصر
میدونن
درک میکردم حسش میدونستم چی میگه
این حس وحشتناکه انگار واقعا قاتلی
و ی جرم بزرگ کردی این جرم مثل ی بار
روی شونه هات میمونه که هیچ وقت
ولت نمیکنه
با حس اینکه کم مونده بالا بیارم کوک از
بغلم هول دادم بیرون و دویدم سمت
سرویس بهداشتی درد بستم
تمام چیزایی که خورده بودم بالا اوردم
(کوک)
پشت در سرویس بهداشتی منتظر بودم
با باز شدن در و دیدن صورت رنگ پریدش
متوجه شدم هر آن ممکنه غش کن پس
براید استایل بغلش کردم و بردمش تو
تخت و از اوما خواستم که ی دارو براش
بیاره تا یکم حالش خوب شه اروم موهاش
زدم کنار پیشونیش بوسیدم
_دیگه نمیزارم حس بدی داشته باشی فرشته
ی من دیگه نمیزارم غمات تنهایی به دوش
بکشی
______________________________________
جغدا ی عزیز بعد کلی اینم آپ جدید
Advertisement
- In Serial110 Chapters
There Are Superheroes In This Story
There's a side to superheroes they don't tell you, a side that in retrospect was too obvious to miss. Join Lyssa Unas, a girl with a seemingly weak power, as she searches, fights, and dissociates her way to a life where she could at least pretend to live in peace. But in a world full of capes, villains, and everything in between, that future may prove improbable. There are superheroes in this story, but this is not a superhero story. Cover credit: agnes-cecile
8 267 - In Serial655 Chapters
I Have A Super USB Drive
Who could have guessed that the accidental discovery of a pitch-black USB drive would one day turn Chen Chen’s world upside down? He quickly realizes that this was no ordinary USB drive—and it came with mysterious powers, along with its own hidden rules. Equipped with his skills and intellect as a student of biological science, Chen Chen strives to uncover the limit of the USB drive, and the limit of his own ambition. Follow Chen Chen in his pursuit of lofty aspirations—wealth, immortality, and otherworldly powers! It is a path that will lead him to a grand plan, one that will change the fate of humanity forever…
8 661 - In Serial11 Chapters
The Desecrated Keep (Completed)
When a young smith's hamlet is threatened by a dark power thought long vanquished from the world, will he and his unlikely allies be able to end the threat before it's too late? The story will be updated every Monday, Wednesday, and Friday until complete.
8 186 - In Serial58 Chapters
Skyris {GirlXGirl}
Though once at peace their world is now rising in war. The Deamons and Angelo both have mighty kingdoms secluded to their own races, run by monarchy's. And just like every great kingdom. There are always those who wish to see them fall.Skyris is the mountainous region of floating lanshelfs the Angelo call home. Little is known of the lands queen, seen as cold and vicious she strikes fear in those unlucky enough to be caught in her presence.One choice out of a hundred possibilities can change your view and put you in the middle of a dangerous game. A lesson learned too late by one who wanted to change things, but not like this.
8 404 - In Serial55 Chapters
Ashaangi in My Dreamland
As a favourite pair of everyone, ashaangi is my favourite pair too. This is my first story which is purely fictional, Not intended to hurt anyone. All the character names are just used and not related to anyone
8 286 - In Serial23 Chapters
A Black || Hufflepuff
"what if the reason he was in Azkaban, is the reason he escaped?"-When Sirius Black was taken to Azkaban, Estella had to stay with her relatives, the Tonks. Being called Blood-traitor by the pure-blood and sent hated glare from the other students on the first day of Hogwarts.Fighting alongside with her friends and family at the Battle of Hogwarts, she lost so many loved ones.P.S: Umbrige dies in my fanficOC X Cedric Diggory
8 91

