《before I die......》فداکار بزرگ کیم نامجون :)

Advertisement

( یونگی )

بغض بدی گلوم گرفته بود خیلی تحملش

سخت بود اروم تهیونگ روی بالشت نهادم

با تلخی به کل اعضای صورت بی نقضش

خیره شدم مطمعنم خدا برای درست کردنش

از ی گل خواص استفاده کرده این همه بی

نقضی تو ی صورت خیلی عجیبه اروم

پیشونیش بوسیده و رفتم سمت بالکن خونه

در بالکن باز کردم و با بی حسی رفتم سمت

تاب تو بالکن روش نشستم به بارون

شدیدی که میومد نگاه میکردم با سردی

که باد با خودش آورده بود متوجه خیس

شدن بدنم شده بودم اما مگ یکم خل

و چل بازی بد بود اونم برای این مین یونگی

که قلبی نمونده براش برای تپش دلیلی نمونده

براش که ادامه بده این کمترین چیز بود

یعنی الان گریه کنم کسی من‌ نمیبینه

نمی‌بینه که مین یونگی سر سخت دیگه طاقت

نداره ادامه بده سرم با دل شکستگی زیاد

پایین انداختم اجازه دادم اون بغض سمج

راه خودش باز کنه کم کم صدای هق هق

های دردناکم همراه صدای آروم بارون

ترکیب شد مین یونگی کی قراره بمیری؟:)

( تهیونگ)

متوجه شده بودم هیونگ رفته بود بیرون

همش منتظر بودم بیاد تا باز بغلم کنه اما

نیومد خودم‌ بلند شدم رفتم بیرون با دیدن

در باز بالکن و هیونگ که روی تاب

سرش انداخته بود زیر و‌ با ناامیدی گریه میکرد

قلبم مچاله شد هیونگ چی بهت گذشته

چرا داری انقدر عذاب می‌کشی یعنی فقط

چون عاشق من احمق بودی انقدر درد کشیدی

بغضم هر لحظه سنگین تر میشد و تحمل

دیدن یونگی هیونگ سر سخت من تو این

حال سخت تر میشد اروم با قدم های لرزون

رفتم سمت در بالکن و رفتم بیرون و دقیقا

جلوی تاب وایسادم و با چشمای قرمز از

اشکم به هیونگ نگاه کردم چند لحظه طول

کشید و بعد سرش اورد بالا به اون چشمای

کوچیک الان رنگ خون گرفته بود خیره شدم

Advertisement

خودم‌ محکم انداختم تو بغلش بدون فکر که

ممکنه تاب برعکس بشه یا همچین چیزی

فقط اون آغوش گرم میخواستم فقط اون آغوش

(یونگی)

با تعجب به تهیونگ که تو بغلم بود خیره

شدم اروم دستام دور کمرش قفل کردم و

بیشتر سرش به سینم فشار داد لبخند تلخی

زدم و تو اون حس شیرین بعد تلخی غرق شدم

اروم سرش اورد بالا و به چشمای خیسش

نگاه کردم با تردید بوسه ی نرمی روی هر

دو ی اون ها گذاشتم عقب کشیدم به

اون پسر که نزدیک شیش سال شده بود

دلیلی برای ادامه دادنم دلیلی برای خوب

بودنم خیره شدم اروم سرش اورد نزدیک

و لبای باریک و نمرش روی لبای منتظرم

نهادم و باعث شد این قلب بی جنبه

ی من باز مثل ی نوجوون عاشق شروع

به تپش کنه ‌.

( کوک)

به جیمین که با ولع مشغول خوردن ساندویچش

بود خیره شدم گوشیم در آوردم ی عکس ازون

موچی که حالا با لبای چرب و چلیش جلوم

نشسته گرفتم و با حسرت به اون لبای

خواستنی خیره شدم و اروم غر زدم

+ یاااا من نصف شب بلند کردی بردم

برات چیزایی که میخواستی خریدم

دستمزدم بده موچی

_هممم مثلا چی بدم بهت ؟؟؟؟

لبخند شیطنت باری زدم و رفتم نزدیک

کل اون لبا رو‌ ‌بین لبای خودم گرفتم و

شروع به بوسیدنش کردم بعد چند ثانیه

کشیدم کنار به صورت سرخش خیره شدم

+ موچی با طعم همبرگر همم خوش مزه بود

_ یاااا برو می‌خوام دل راحت اینا رو بخورم

+ نوچ می‌خوام تا اخرش به موچی کوچولوم

که با لذت غذاش میخوره نگاه کنم و گاهی

عکس بگیرم

یکم نگاهم کرد ادامه داد منم گوشیم در آوردم

از هر لحظه ی کیوت اون موجود خوردنی عکس

یا فیلم گرفتم من نمی‌دونم چم شده جیمین

شی ولی فک کنم عاشقت شدم موچی .

( جیمین)

Advertisement

لبخند از لبام کنار نمیرفت کوک عجیب شده

بود ولی عجیبه دوست داشتنی هنوزم بهم

خیره بود و گاهی عکس می‌گرفت تا اینکه

گفت

_ هنوز هیونگ ها خبر ندارن که داریم صاحب

ی بچه میشیم فردا خودم با نامجون هیونگ

حرف میزنم تا اون اروم اروم به هیونگ ها

بگه خوبیش اینه کمپانی خبر داره با توافقات

جدید میتونیم بچه رو نگه داریم ولی تو تا

یه ماهگیت فقط میتونی بیای رو استیج و

اونم فقط روی صندلی بشینی و از اون

ماه به بعد اجرا هم نداریم بهمون مرخصی

میدن میتونی به خوبی استراحت کنی

به بچه و خودت برسی

+ یکم سخته من خیلی دوست دارم وقتی

میخونم برقصم چون این تیکه ای از وجودمه

راستش نرقصیدن سخته چون زندگی ی

رقصنده به رقصش بستس ولی برای سلامتی

این کوچولو‌ هر کاری میکنم

کوک لبخند کیوتش زد و گفت

_ تو پاپای کیوتی میشی جیمین

+ تو هم پدر خوبی میشی جونگ‌ کوک شی

همین که جسارت این پیدا کردی که با

کمپانی حرف بزنی و الآنم با نامجون هیونگ

خودش نشون میده از تصمیمت مطمعنی

_هیونگ این ی اشتباه بود از طرف من

منم دلم نمی‌خواست که اولین بچم

رو از دست بدم مهم نیست که از گروه

بندازنم بیرون من تا وقتی حال تو و

اون خوب باشه خوبم :)

+ اگه از گروه بیرونت کنن منم میام

بیرون قرار نیست وقتی تو نیستی

ادامه بدم یادت رفته ما قول دادیم

تو تک تک راه ها همراه هم باشیم

این هم مشکل من و توعه پس

با هم حلش میکنیم قرار نیست تو

تنهایی حلش کنی^ ^

( فردا کوک)

مضطرب رفته داخل اتاق نامجون هیونگ

انگار همون اول متوجه اضطرابم شده بود

و با لبخند دل گرم کننده ای گفت

_ مرد این همه نگرانی برای چیه ما

فقط می‌خوایم حرف بزنیم چرا انقدر

نگرانی

نفس لرزونم بیرون دادم و بغض کرده

بودم شاید چون میترسیدم نامجون هیونگ

و ناامید کرده باشم اون خیلی وقتا بهم

کمک کرده بود و مطمعنم با این خبر

تا چند روز فقط تو خودش می‌ریزه

و با من حتی حرفم نمیزنه ولی بازم من

باید بهش بگم اروم شروع به حرف زدن

کردم

+ ه...هیونگ میخواستم راجب حال الان

جیمین باهات حرف بزنم

_ هی هی اروم باش چرا انقدر ناآرومی کوک

+ هیونگ من و جیمین ..‌... داریم صاحب ی

بچه میشیم

چند لحظه بهم خیره شد و بعد ی لبخند

زد و گفت

_ خیلی خنده داره هیچ وقت فک نمی‌کردم

انقدر بزرگ بشی که خودت پایه اشتباهت

وایسی یا بیای خودت راجب مشکلت باهام

حرف بزنی جونگ کوکی مکنه ی دل گنجشکی

بنگتن خرگوش خر ارمیا الان داره پدر میشه

چی ازین قشنگ تر هست

بغضم ترکید و نامجون هیونگ من تو بغلش

گرفت و شروع کرد به دل داری دادنم

_ششش سخته پنهون کردنش از فنا قراره

دوری سختی باشه ولی قول میدم تا آخرش

همراه تو و اون جوجه رنگی باشم

بیشتر خودم تو آغوشش جا دادم این هیونگ

هیچ وقت نشده بود که بد ما رو بخواد همیشه

حتی تو بدترین شرایط هم تو خودش می‌ریخت

و با کسی حرف نمی‌زد تا حال ما بد نشه

راستش فداکار بزرگ خودش بود :)

______________________________________

من خودم سر این پارت خیلی گریه کردم

مخصوصا جایی که با نامجون حرف میزد

بنظر من نامجون واقعا فداکار بزرگیه :)

من این پارت با تمام احساسات خوب و بدم

نوشتم امیدوارم شما ها ازش لذت ببرید

نظر شما چیه این پارت چطور بود ؟؟؟

به نظرتون نامجون غیر ی فداکار دیگه چیه؟؟؟

    people are reading<before I die......>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click