《before I die......》تهگی

Advertisement

(جیمین )

غذا ها رو آوردن و اونا رو همراه کوک تو ظرف چیدیم

و روی میز نهادیم من سریع نشستم و بی معطلی ی

دوکبوکی توی دهنم گذاشتم و از لذت چشمام بستم لعنتی

خیلی خوب بود و سریع شروع به خوردن کردم که کوک

با تعجب خندید و گفت

_جوجو اروم تر اینا همش برا خودت

ی نگاه بهش انداختم و باز به خوردن ادامه دادم

(یونگی)

با خستگی به متن آهنگ که نوشته بودم خیره شدم

اه خسته شدم باز شروع کردم به خوندن و باز ی چیزی

از نظرم خرابه با شنیدن باز شدن در سرم برگردوندم

به تهیونگ که بی حال رو زمین افتاد خیره شدم فاکک

سریع بغلش کردم خیس عرق بود و تبش خیلی بالا

بود چجوری تا اینجا امده بود سریع بغلش کردم با

هر سختی شده بود بردمش سوار ماشین کردمش

و راه افتادم سمت بیمارستان وقتی رسیدم بردنش

بخش عمومی و بهش سرم وصل کردن دکترش گفت

خیلی بد سرما خورده و باید یکی مواظبش باشه

چون تو این وضعیت نمیتونه نه بلند شه نه کاری انجام

بده با بغض به بدنش که داشت تو تب میسوخت

خیره شدم این سرم فاکی کی قراره تاثیر بزاره

دستش گرفتم لعنتی از بدنش بخار بلند میشد

به زور نفس میکشید بخاطر همین بهش دستگاه

تنفسی نصب کردن تا راه تر نفس بکشه لعنت بهت

مین یونگی تمام وجودت روی این تخت خوابیده

و تو سالم کنارش نشستی لعنت بهت که مواظبش

نبودی اروم اروم قطره های شور اشک از چشمام

شروع به ریختن کردن دستم روی پیشونی تب دارش

نهادم و با صدای پر از بغض گفتم

+ معذرت می خوام تهیونگی ببخش که هیونگ

حواسش بهت نبود هیونگ متاسفه متاسفم تهیونگی

معذرت می خوام تهیونگ:)

یک ساعت بعد که سرمش تمام شد هنوزم خواب

بود تبش هنوزم نیومده بود پایین و دکترش گفته

بود که اصلا خوب نیست این وضعیت باید خیلی

مایعات بخوره اروم باز بغلش کردم و تصمیم

گرفتم ببرمش خونه ی خودم رفتم اول خونه

خودش تا چند دست لباس بردارم اگه الان

میرفتم خوابگاه کلی سوال پیچ میشدم.

وقتی در باز کردم یونتان با دو امد سمتم با لبخند

بهش خیره شدم تهیونگ بدون تو اونجا نمی‌مونه

اونم توی کیف مخصوصش یا غذا و وسایلش برداشتم

Advertisement

بردم پایین وقتی رسیدیم ی دستم کیفی که یونتان

توش بود بود اون یکی لباسای تهیونگ و روی همه ی

اینا تهیونگ تو بغلم بود داشتم از درد شونم به گریه

می افتادم که رسیدیم در باز کردم سریع تهیونگ تو

اتاق نهادم و رفتم سمت کیف یونتان و درش باز کردم

سریع امد بیرون و شروع به دویدن تو کل خونه

کرد و کنارش هالی هم شروع به بازی کرد از اون صحنه

بسیار بسیار آزار دهنده رد شدم شروع به درست

کردن ی غذا که تهیونگ بتونه بخوره شدم

(تهیونگ)

با سر درد چشمام باز کردم با حس چیز سرد و خیسی

که رو پیشونیم نشست ناله ی آرومی کردم

یکم با دقت به دور و برم نگاه کردم خونه ی‌

یونگی هیونگ‌ بود با دیدن شخصی که با دقت

اون هوله تو آب سرد میزاشتم بعد ابش می‌گرفت

میزاشتش تعجب کردم یونگی هیونگ این کارا

با دیدن چشمای بازم لبخند خسته ای زد و با نگرانی

گفت

_تهیونگ چیزی میخوای

لب زدم

+هیونگ آب می‌خوام

اروم لیوان آب آورد نزدیکم کمکم کرد تا بشینم

وقتی آب سر کشیدم به یونتان که ی گوشه گز

کرده نگاه کردم آروم صداش کردم با ذوق دوید

طرفم و پرید روم اروم خندیدم بهش گفتم

+پسر من چرا ناراحت بود چرا هان

یونگی هیونگ با لبخند جواب داد

_دلش تو رو میخواست

با لبخند اروم شروع به ناز کردنش کردم و یونگی هیونگ

بلند شد رفت بیرون و وقتی امد کنارش هالی هم

امد اون گوله پشمک خیلی کیوت بود یونتان با دیدنش

سریع بلند شد و رفت دنبالش با تعجب گفتم

+ رفیق پیدا کردی ما رو نهادی کنار معرفت

هیونگ با خنده امد کنارم به سوپ تو دستش نگاه

کردم روبم گفت

_دکتر گفت که باید مایعات زیاد بخوری خب

تو سرما خوردی پس اول باید سوپ بخوری

سرم تکون دادم و سوپ ازش گرفتم شروع به خوردن

کردم تمام مدت نگاه غمناک هیونگ رو‌ خودم

حس میکردم این آزارم میداد هیونگ چش بود

اروم سرم آوردم بالا با دیدن اشکی که از چشمای

هیونگ پایین میومد تعجب کردم سریع گفتم

+هیونگ چیزی شده چرا داری گریه می‌کنی ؟؟؟؟

سریع اشکاش پاک کرد گفت

_نه‌ نه چیزی نشده تو به خوردن ادامه بده من

Advertisement

میرم غذای هالی و یونتان بهشون بدم

و سریع خواست بره دستش گرفتم با

سر سختی گفتم

+هیونگ‌ بگو چی شده

_بس کن کیم من میرم

+جایی نمیری هیونگ سریع باش چیزی شده

اتفاقی برای جیمین یا کوک افتاده

با بغض داد کشید

_نه نهههههههه من دارم از بین میرم کیم مننن

چرا نمی‌بینی چقدر بهت اهمیت میدم چرا

خودت زدی به نفهمی هان من دارم از عشق

جون میدم ولی من حتی برات مهم نیستم

من لعنتی بخاطر تو شدم این یونگی بخاطر

تو‌ به رپ خوندن ادامه دادم با وجود وضعیت

خرابم بازم ادامه دادم تا اینکه روزی جرعت

کنم بهت بگم چقدر عاشقتم چقدر دوستت

دارم چقدر برام مهمی ادامه دادم تا وقتی

که واقعا جرعت پیدا کردم بهت بگم ولی

دقیقا همون روز با کوک اعلام کردید

که وارد ی رابطه شدید می‌دونی از اون

روز به بعد چی به این مین یونگی گذشت

هر شب تا دیر وقت تو اتاق کارش آهنگ

مینوشت و همون جا می‌خوابید تا

نیاد خوابگاه و تمام وجودش با ی

نفر دیگه ببینه حالش بد شه

این خونه می‌دونی دلیلش کیه تو دلیل خریدنش

توعی برای اینکه شاید ی امیدی باشه تا

من قبول کنی ولی دیگه امیدی نبود و نیست

تهیونگ شی دردناکه عاشق ی نفر باشی

جونت براش بدی ولی اون تو رو نخواد می‌دونی

دردناکه

با صورت خیس اشک با بهت بهش خیره بودم

+هیونگ چی میگی ؟؟؟؟؟

با لبخند تلخی از اتاق رفت بیرون بعد چند

لحظه صدای بسته شدن در خونه امد

هیونگ عاشق من شده بود

بغض کردم چی به هیونگ گذشته بود

که انقدر دردناک حرف میزد و اشک می‌ریخت

(یونگی )

از ماشین پیاده شدم به شهر زیر پام خیره شدم

با تمام دردای وجودم داد کشیدم انقدر داد کشیدم

تا خون از دهنم بیرون میومد اما ادامه میدادم

درد داشت خیلی درد داشت من چقدر میتونم تحمل

کنم چقدر میتونم تو خودم بریزم و هیچی نگم .

اروم از ماشین پیاده شدم رفتم تو ساختمون و

رمز وارد کردم و رفتم تو با شنیدن صدای هق هق

خفه ای از تو اتاقم اروم رفتم سمت اتاق با

دیدن تهیونگ که آروم داشت گریه میکرد

قلبم به درد امد رفتم تو آروم سرش اورد بالا

با دیدن صدام کرد

_ه...هیونگ

رفتم توی بغلم گرفتمش

+ششش بسه همش گذشته نیاز نیست

ناراحت باشی تقصیر تو نبود تقصیر قلب

بی جنبه ی من بود

(کوک)

با تعجب به جیمین که هنوز مشغول خوردن بود

خیره شدم با دهن پر لبای چربش بهم خیره شد

و گفت

_چیه تقصیر من نیست بچه ی توعه

کن گشنشه

با تعجب و خندیدم و گفتم

+حالا مقصر شد اون که حتی اندازه ی

نخودم نیست

_اره

خندیدم و به غذا خوردن ادامه دادم .

(جیمین )

کوک ظرفا رو جمع کرد و منم به خودم زحمت

دادم و رفتم تو تخت دراز کشیدم و بعد چند

دقیقه کوکم امد کنارم گرفت خوابید حیممم

دلم برگر میخواد با ی هات داگ پر پنیر و

بعدش به انوان دسر بستنی و نوتلا بخورم

به شکمم که هنوز حتی برآمده هم نشده گفتم

+تو به قول کوک حتی اندازه نخودم نیستی

این خواسته ها از کجا میاد آخه

چند ساعت گذشته دیدم نمیشه خیلی هوس کردم

بلند شدم رفتم در یخچال باز کردم دیدم چیزی

نیست توش که من می‌خوام رفتم رو تخت و

کوک و صدا کردم بیدار نشد باز صداش کردم

+کوککک

_اهممم

+هوس برگر و هات داگ با بستنی و نوتلا

کردم

با تعجب بهم خیره شد سری سرش نهاد

رو شکمم با تعجب گفتم

+ یااا چیکار می‌کنی

_ میخونم مطمعن شم اون چیزی که تو

شکمته بچست نه جارو برقی :)

+یاااا خب هوس کردم

با حالت ناله طوری گفت

_الان من اینا رو از کجا پیدا کنم‌ آخه بزار

فردا میریم هر چی خواستی می‌خریم

تا من نصف شب بیدار نکنی خوبه

+ نه الان

_ اهههه جیمیننننننننن

+ لطفاااااا

_ باشه برو آماده شو

+تو بهترین همسر دنیایی

و گونش بوسیدم و دوییدم سمت کمد تا لباس

بپوشم با خنده گفت

_اگه برا این چیزا اینقدر ذوق میکنی همین

امشب کلی فست فود میگردم تو خونه میزارم

هر روز خدا با این قیافه کیوت روبه رو شم

و بلند شد و شروع به پوشیدن لباساش کرد

( کوک)

نصف شبی گیج خواب من کشونده تا براش

فست فود بگیرم آخه تو همین چند ساعت

پیش کلی غذا خوردی من مطمعنم بعد

بارداریت قرارع پدرم در بیاری با رژیم

گرفتن من می‌شناسمت خدا .

رسیدیم مک دونالد چیزای که میخواست

سفارش دادم و بعد گرفتنشون رفتیم

تا بستنی بگیریم هایپر مارکت وایسادم و

رفتم ی شیشه نوتلا گرفتم و ی ظرف بزرگ

بستنی فقط میتونم بگم ذوقی که تو‌ چشماش

بود از زندگیم قشنگ تر بود جیمین شی

داری با من چیکار می‌کنی ؟؟؟؟

__________________________

امیدوارم خوشتون بیاد بوسسسسس بهتون ❤️💫

    people are reading<before I die......>
      Close message
      Advertisement
      You may like
      You can access <East Tale> through any of the following apps you have installed
      5800Coins for Signup,580 Coins daily.
      Update the hottest novels in time! Subscribe to push to read! Accurate recommendation from massive library!
      2 Then Click【Add To Home Screen】
      1Click