《before I die......》خاطرات
Advertisement
(جیمین )
خیلی بهتر قبل شده بودم جین هیونگ مجبورم کرده بود
دو تا کاسه ی سوپ کامل بخورم الان کامل در بودم با لبخند به هوسوک و جین هیونگ که داشتن سر رنگ مو
جدیدم برای من دعوا میکردن نگاه کردم روبه شون گفتم
+یااا رنگ مویه منه پس تصمیم میگیرم
_تو حرف نزن
# شات اپ بابا
با تعجب بهشون نگاه کردن وات ده شیت چرا اینطوری
میکنن اینا جوری بحث میکنن انگار سرنوشت دنیا
به رنگ موی من بنده ، چند دقیقه گذشت دکتر با ی لبخند
امد تو گفت میخواد باهام صحبت کنه با کمک پرستار
رفتم سمت دفتر دکتر وقتی رسیدم دکتر شروع به
صحبت کردن کرد
مات و مبهوت بهش خیره بودم این دکتر چی میگفت
یعنی چی رحم پنهان دارم اصلا اصلا مگ میشه هنوز
داشت ادامه میداد بیشتر به حرفاش دقت کردم
&آقای پارک این رحم پنهان تو دوران حاملگی مادرتون
اینجاد شده و شما نمیدونستید و خودش نشون نداده ولی الان داره خودش نشون میده
+ی...یعنی میتونم
&بله شما توانایی بارداری با ثمر دارید
دستم تو موهام کشیدم اروم بلند شدن بعد خداحافظی
کوتاهی اروم آروم برگشتم سمت اتاقم ،
هنوزم باورم نمیشد من میتونستم حامله بشم آخه چطوری چطوری همچین اتفاقی برام افتاده چرا
با صدای هوسوک هیونگ برگشتم سمتش
_جیمین خوبی چرا رنگت پریده ؟؟؟
+ا..خوبم هیونگ یکم خستم
_اوه یکم بخواب بچه همش بیداری
لبخند کم جونی زدم اروم چشمام رو هم نهادم خوابیدم.
(کوک)
حس گناه میکردم همش تقصیر من بود که الان اینطوری
روی تخت بیمارستان افتاده بود خودم مقصر حال الانش
میدونم خودم مقصر میدونم که آرامش ازش گرفتم
همش تقصیر منه همش
=به چی فک میکنی
_جیمین
=چرا
_تهیونگ خودت زدی به نفهمی بخاطر ما اون تو بیمارستانه
با بغض گفت
=میدونم میدونم همش مقصر ما هستیم کاش هیچ
وقت پیشنهاد پی دی نیم قبول نمیکردیم اگه قبول
Advertisement
نمیکردیم الان جیمین انقدر حالش بد نبود انقدر
تو خودش نبود انقدر افسرده بود
اروم تو بغلم فشردمش سرش بوسیدم نهادم اروم گریه
کنه حق با اون بود کاش هیچ وقت قبول نمیکردیم
( نامجون)
# تو حال جیمین میبینی میبینی چقدر بدن همش تو
بیمارستان همش حمله ی عصبی داره درک کن
_نامجون شی شبت خوش
عوضی پی دی نیم عوضیییی
(جیمین)
اروم از خواب بیدار شدم با دیدن هیونگ ها که روی کاناپه ها خوابیده بودن لبخند ملیحی زدم به بالشت پشتم
تکیه دادم به حرفای دکتر دقت میکردم مغزم داشت
سوت میکشید چجوری ممکن بود من ی پسر حامله بشه
گوشیم برداشتم رفتم تو گوگل سرچ کردم .
به معنای واقعی خشکم زده یعنی من تنها نیستم چند
نفر دیگه هم این جهش ژنتیکی رو دارن مسخره بنظر میاد
ولی یکم دلم گرم شد که من تنها نیستم و کسایی مثل
من هستن که این توانایی دارن الان دارم بهتر بهش
نگاه میکنم وقتی دکتر بهم گفت حس کردم ی موجود
عجیبم ی آدم مزخرف الان دارم با دید بهتر بهش نگاه
میکنم من میتونم بدون اینکه با ی زن ازدواج کنم
بچه ی خودم داشته باشم چه حس قشنگی :)
اروم دستم سمت شکمم بردم لمسش کردم یعنی چه
حسی داره باردار شدن:)
_یا ماماسیتا جیمین نصف شبی چرا بیداری
+اییی هیونگ قلبم امد تو دهنم اروم تر
_این من باید الان میگفتم
# کوک بگیر بکپ تا با ملاقه نیومدن کونت بزارممممم
هر دو برگشتیم سمت جین هیونگ که تو خوابم داشت
هذیون میگفت اروم خندیدیم و هوسوک هیونگ با خنده
گفت
_کوک تو خوابم جین ول نمیکنه
+درستش اینه جین هیونگم تو خواب کوک ول نمیکنه
_دری دی دینگ زوج جدا نشدنی کوکجین
از خنده دل درد گرفته بودم خدا هوپی هیونگ تو هر
شرایطی حال آدم خوب میکرد گاهی به خودم طعنه
میزنم چرا عاشق اون نشدم اون هم پاک پل بود هم مهربون هم درک میکرد ولی جاش عاشق کوک شدم
Advertisement
که در از ترحم و درویی و دروغ بود اما اما من قبول
کردم ترحماشو دروغاشو همه چیشو قبول کردم لعنت
به قلب مزخرف من :)
(سه روز بعد)
# اون ملاقه من کووووو
_جیمین ابیش کن
(جین ملاقه ب دست دنبال هوسوک )
# نهههههه صورتی جاست فور اوررررررررز
_ابیششششش ایییییی کننننن
# نهههه صورتی
+بسهههههههههه نظرتون چیه قهوه ایش کنم
#_تو آدم بشو نیستی
به رنگ موهام خیره شدم عاشقش بودم هر وقت این
رنگ میزدم ی حس خوبی بهم میداد ی حس گرم
:بیبی کوچولو ی من چقدر کیوت تر شده با این رنگ
برگشتم سمت کوک با دیدنش لبخند زدم رو بش گفتم
+باید دعوای جین هیونگ و هوسوک هیونگ میدیدی
آبی صورتی آبی صورتی آخرم که میبینی قهوه ای روشن
:تو هر رنگی بزنی بهت میاد
+ممنون
امد سرم اروم بوسید ی لحظه فقط ی لحظه این جمله
مثل ی سم تو وجودم پخش شد
( همش ترحمه جیمین ترحم)
اروم بلند شدم از روی مبل و رفتم سمت سرویس بهداشتی تا کی باید حمله ی عصبی داشته باشم تا کی
اروم شروع به نفس کشیدن کردم آروم اروم بهتر شدم
بعد بهتر شدنم رفتم بیرون با ندیدن کوک متوجه شدم
رفته بیرون اه جیمین عاشق و دیونه
(اگه ی روز از جیمین
از عشق اولش بپرسن هیچ وقت از حال الان و درداش
نمیگفت از روز ی قبلش که با رویاهای قشنگ به خواب
میرفت میگفت از وقتایی که گاه و بی گاه به کوک خیره
میشد و تپ قلب میگرفت میگفت
جیمین هیچ وقت نمیخواست خاطرات بدش یاد آوری
کنه ولی مسخره اینه که هر چقدر میگذشت خاطرات
بد پر رنگ تر میشدن)
باز روی مبل نشستم به گذشته ام فک کردم به خوب و بدی که تنهایی گذروندم به تلخ و شیرین هایی تنهایی
مزه کردم
بلههههه من برشگتممممم خوش برشگتم خب
اینم ازین پارت امیدوارم نهایت لذت ازش ببرید 😺❤️ 🐤
ووت و کامنت هم فراموش نکنید بوس به تک تکتون 😺❤
Advertisement
The Pet Dragon
Reborn as a dragon and stumbling through the world the MC feels rather disadvantaged. This story is a writing challenge for myself for fun and I'll start with one chapter every day though they might not be particularly long. I did not plan anything out but I have ideas. Freeform was supposed to be this but my ideas were too complicated and I couldn't keep myself from overthinking it. Well, that failed. I will resume this story at a later date.
8 190The Wand and The Wolf
Kyda and Ibhan were opposing forces from the moment they met. But Kydas belief in mates keeps her tethered to the brooding warlock who had been happily living a life of isolation before he met her. Well, maybe not happily per se, but quietly and contently. But soon, a conspiracy within the pack, and some magic that just doesn't add up, finally begins to widen the chasm between the two of them. A chasm they had just begun to build a bridge over. Will the rule of opposite attraction win, or will the nature of their relationship burn out just as it should?
8 68It's Hard to be a Hero in a Parallel World
A hero is transported from the real world into a parallel world similar to the video game he's been obsessed with for the past few weeks. The problem is, this game is way too difficult, especially for a nerdy gamer boy to survive. He decides to leave the hero-duty to someone who is actually competent while he looks for a way home. He hopes his knowledge of the game will help him stay out of trouble. Unfortunately, as one would imagine, the normal events of a game would change drastically when the main character is nowhere to be found. Read as the unlikely hero gets into trouble with his new companions, while trying to survive life in this parallel world. This is an original story that takes inspiration from and pokes fun at many novels, video games, anime, and the stereotypes and tropes that appear in those media.
8 186Star Wars: Rebirth of the Sith
A story of a Jedi who discovers a shocking truth that leads him down a road of revenge.
8 135Marbelous
Thulla accidently entered a pocket dimension, while she was on her way to her new school of magic. Now she has to survive with her wit. budding magical abilities, and a good amount of luck. Will she make it out alive? And if she does how will this experience change her life moving forwards?
8 119The destiny
What will happen when two young men, are send to other world, to save it from a alone man . What will be there choice?. Will they protect it ? Or simply ran away from it. (also btw, the title before was the great rulers)
8 179