《before I die......》( مومنت زربول)
Advertisement
(جیمین )
اروم چشمام باز کردم با حس نکردن کوک کنارم اروم باز
چشمام بستم تو دلم زمزمه میکردم
(جیمین اروم باش جیمین تو قوی هستی اروم باش )
اروم اشک های تازه ریخته شدم پاک کردم سرم توی بالشت پنهون کردم :)
(دو سال جهنمی بعد(مومنت رز بول)
با بی حالی کنار هوپی هیونگ نشستم با لبخندش خیره
شد و گفت
_خسته نباشی شاهزاده ی رقص
همین حرف لبخند کم یابم به لبم آورد با همون لبخند گفتم
+هیونگ اون که خودتی
_اول من بعد دو نظرت چیه مستر جیمین
+موافقم :)
لباسم عوض کردم و برای اجرای بعد آماده شدم رفتم اتاق
تعویض لباس تا کوک خبر کنم وقتی خواستم در باز کنم
صدای بوسه هاش با تهیونگ و شنیدم بغض کردم چقدر
تو این دوسال امید داشتم شاید کوک عاشقم شه ولی
نشد:)
اروم با قدم های لرزون بخاطر حال بدم رفتم پیش
هیونگ ها نامجون هیونگ سریع آمد سمتم
با نگرانی گفت
#جیمینا چیزی شده چرا رنگت پریده
_ن..نه چیزی نشده
و بدون جواب دادن چیز دیگه ای رفتم سمت استیج
قبل بالا رفتن میکروفنم از یکی از استف ها گرفتم
بعد رفتم بالا بغض وحشتناکی گلوم چنگ میزد با
ازم وضعیت نمیتونستم بخونم سریع بر گشتم پایین
رفتم سمت اتاق استراحت کسی اونجا نبود اروم خودم
روی مبل بغل کردم شروع به گریه کردم خسته شده
بودم از این همه ترحم و دروغ و دوریی بسه بسه،
به خودم تو آینه نگاه کردم اوه خدا میکاپم به کل
خراب شده بود اروم میکاپ ارتیست خبر کردم تا
کسی از حالم باخبر نشه و لغت ترمیم میکاپم رفتم
بیرون همراه هیونگا رفتیم رو استیج شروع به خوندن
کردیم ، آخرای کنسرت که طبق عادت احساساتی شده
بودم گریم گرفته بود اتفاقی افتاد که نباید میوفتاد
ی اشتباه بزرگ که موجب شد من باز انتخاب غلط بکنم :)
Advertisement
با احتیاط سوار ماشین میشدم ولی ذهنم در گیر اون اتفاق بود چرا اینکار کرد برای چی چرا ، وقتی رسیدیم
خوابگاه بیدون هیچ حرفه اضافه ای خودم رسوندم
به اتاق اول حمام کردم و لباسم پوشیدم بعد از خشک
کردن موهام رو ی تخت دراز کشید به جای خالیه
کوک خیره شدم از اون شبی که دستام زخمی کرده بودم
رفته بود پیش تهیونگ میخوابید نفس لرزون از بغضم
بیرون دادم گوشیم روشن کردم رفتم توییتر هشتگ
کوکمین سرچ کردم شروع کردم به خوندن توییت ها
با هر توییتی که میخوندم حالم بدتره قبل میشد
:جیمین ی هرزست ازش متنفرم
:جیمین ی خونه خراب کن بدبخته
:جیمین خودش به کوک میچسبونه معلومه کوک اونو پس میزنه
:جیمین شی ازت متنفرم تو فقط ی آدم اضافی هستی
سرم گیج می رفت حالت تهوع داشتم زیر شکمم بدتر از قبل درد میکرد نمیتونستم تحمل
کنم هیچی رو نمیتونستم تحمل کنم سریع با سر گیجه
دویدم سمت دست شویی تمام محتوای معدم بالا آوردم
فشاری که روم بود هی بیشتر و بیشتر میشد من بخاطر
احساساتم هرزه شناخته میشم بخاطرش ی خونه خراب کنم بخاطرش ی اضافیم آره من همشونم من هرزم خونه خراب کنم من اضافیم من همه چیزایی هستم که میگید
من همش قبول میکنم چون خستم که توضیح بدم خستم
که برای بار هزارم بگم منم آدمم منم عاشق میشم منم
میشکنم منم خسته میشم ، بعد کلی عوق شدن بهتر
شدم تازه متوجه حجم خونی که بالا آوردم شدم با سر گیجه شدید سیفون کشیدم با کمک دیوار رفتم سمت
تخت اروم روش دراز کشیدم خوابیدم .
(هوسوک)
از جام پاشدم رفتم سمت دست شویی رفتم بقیه رو بیدار کنم دیدم ماشاالله همه بیدارن تنها کسی که نبود جیمین
بود که ازش بعید بود الان بیدار نشه رفتم سمت اتاقش
در باز کردم این پسر خیلی عوض شده بود همش تو خودش بود با کسی حرف نمیزد بیشتر موقع ها گریه
Advertisement
میکرد کی از درد این پسر خبر داشت ما هیچ کدوم خبر نداشتیم ، رفتم بالای سرش صداش زدم با خواب سبکی
که داره الان باید بیدار شده باشه ولی دریغ از ی تکون
یا عکسالعمل با نگرانی رفتم سمتش پتو رو پس زدم
با دیدن رد خونی که از میون لباش به پایین ریخته شده
بود با ترس و بلند صداش میکردم اما بیدار نمیشد
با صدای داد هان بقیه هم آمده بودن تو اتاق نامجون هیونگ پسم زد و گفت سریع به بیمارستان زنگ بزنیم ،
با بی حالی به ساعت لعنتی خیره شدم هنوزم جیمین
تو اون اتاق بود دکترا داشتن چکابش میکرد این چه
چکابی بود که یک ساعت طول کشیده بود بعد یک ساعت
از اتاق امدن بیرون ولی چیز خواصی نگفتن گفتن فقط
شم عصبی بودن فشار روش زیاده خیلی حالش بده
جیمین شی چرا با خودت اینکار میکنی چی گیرت میاد
ازین همه بد بودن حالت .
( جیمین)
چشمام باز کردم به دکتر که مشغول تزریق چیزی توی
سرم بود خیره شدن با دیدن چشمای بازم لبخند زد
روبم گفت
# اقای پارک خدا رو شکر که خوبید
_بقیه
# اونا بیرون منتظرت هستن
سرم تکون دادم و دکتر قبل رفتنش سمتم گفت
# هر وقت حالتون بهتر شد باهاتون میخوام حرف بزنم
بازم سرم تکون دادم به دکتر که از اتاق می رفت بیرون
خیره شدم چند دقیقه بعدش بچه ها امدن همه اعتراض
میکردم چرا مراقب خودم نیستم
امیدوارم این پارت منظورش درست رسونده باشه
امیدوارم نهایت لذت رو ازش ببرید بوس به تک تکون ❤️💞🙂
Advertisement
- In Serial62 Chapters
MIRACLE CHILD: SLASH THE GODS [DxD UNIVERSE] . (MATURE CONTENT)
A world where all myth clash. Three great factions vying for supremacy. A multitude of power eyeing them from the shadow. In this world, à child was born. One so rare that his kind was basically unseen. Bestowed with a name synonymous with death, known as the uncrowned king of the church, what kind of storm will this child bring? Follow our hero as he visits the world and brings change to the society. Disclaimer: The DxD franchise does not belong to me. I am just a fan trying to bring an alternative story to a novel I like. The cover picture doesn't belong to me either. Note: This story will be mainly in the Slashdog part which is part of the DxD universe but set 4 four years prior to the event of DxD. Also, DxD is a light novel with 25 volumes + side volumes and a sequel with already 3 volumes called Shin Highschool DxD. Only the first ten volumes and some side stories have been adapted in Anime. As such many terms and characters, I use may be unknown. But don't worry I will do my best so that everyone can follow. NOTE 2: I AM currently writing another fanfic called THE TRIALS: PATH TOWARD GODHOOD. Try it. The mc is different in personality but I hope you'll like it nonetheless.
8 103 - In Serial6 Chapters
Fate
Aquila The land of mythical beings. A land where the Gods still existed. Where the highest God,the light God was worshipped. And in this land where light was worshipped,a boy embraced darkness as his mother.
8 178 - In Serial6 Chapters
The Life and (Un)Death of a Dark Elf
Travelling around the world, the dark elf Rikdah Dinorin faces incredible adventures. He's been exiled from his homelands and has become a warlock under the patronage of a powerful demon. This entity from another realm of existence gives him a task. And exactly this quest sets in motion events that change Rikdah and the world forever
8 68 - In Serial12 Chapters
Private Eye: The beginning of the adventure
Sam Willus, age 42, war hero, exhusband, father, hero, demon, savior, murderer, and private eye, has taken a job that seems to be simple at first glance, but what would happen if the situation goes south. Join Sam on the adventure he never wanted. will he live, or die a horrible gruesome death.
8 149 - In Serial137 Chapters
Supergirl x reader
Characters from Supergirl x readerEnjoy!!
8 110 - In Serial17 Chapters
The Pig and the Frog
~completed~What do you want to be Beatrice? I mean when you grow up." Tobias says, while we share our last moments together. We lay on the grass. Two six year olds. Laying in our spot looking at the sky. I look over to him, into his sky blue eyes and smile. "You know what. I want to be a frog. I never have to leave you. And I can jump so high I can touch the sky. And I'll be free. Oh everything would be amazing!"He smiles at me and giggles. "I want to be a pig. Never have to leave you. AND I get to be as messy as I want!" We both burst into laughter. I'm going to miss this. I hear my mother calling me and my eyes fill with tears. "I'm going to miss you Toby!" I wrap my small arms around him and look into his chubby little face. "I will miss you to, Trissy."
8 80

