《You in me [Completed]》part18
Advertisement
اولین دوره سکس تراپیش تموم شده بود و باید برای چکاپ توسط تام به بیمارستان میرفت
هردو توی ماشین در سکوت نشسته بودن و تنها چیزی که شنیده میشد صدای قطرات بارونی بود که به روی پنجره برخورد میکرد
جونگ کوک شب گذشته رو بیدار مونده بود و فقط به پرونده ای که از لکسی گرفته بود فکر میکرد
هرچقدر که تلاش کرد نفهمید معشوقه سابقش چه ربطی با جانگ هوسوک داشته...
ماشینش رو توی پارکینگ بیمارستان پارک کرد و به رو به روش خیره شد
جیمین از ماشین پیاده شد و منتظر بود تا جونگ کوک همراهش بیاد اما با ندیدن عکس العملی از اون خم شد و به چهرش نگاه کرد
جیمین: مشکلی پیش اومده؟
با صدای جیمین به خودش اومد و سرش رو به طرفش چرخوند
جونگ کوک: نه...برو داخل باید با کسی تماس بگیرم...پشت سرت میام
بعد از رفتن جیمین تلفنش رو از توی جیبش بیرون آورد و با هیونگش تماس گرفت...
یونگی: انتظار خبر بدی ندارم جونگ کوک
جونگ کوک: خبر بدی که نه اما..میخوام درمورد چیزی برام تحقیق کنی هیونگ
یونگی: خب؟!
جونگ کوک: میخوام بفهمی پرونده تهیونگ چه ارتباطی با جانگ هوسوک داشته
یونگی: باشه تا شب مهلت میخوام
جونگ کوک: منتظر میمونم
یونگی: هرچیزی که پیدا کردمو برات ایمیل میکنم
جونگ کوک: ممنونم هیونگ
گوشی رو قطع کرد و از ماشین پیاده شده و به سمت بیمارستان رفت...
تام مشغول معاینه جیمین بود و در درجه اول مطمن شد که جونگ کوک این مدت بهش آسیبی نزده باشه
وقتی که چکاپش تموم شد توی پروندش چیزی نوشت و پرونده رو روی میز قرار داد
تام: دوره اول با موفقیت انجام شده
لبخند زد و به جیمین نگاه کرد
تام: هرموقع که آمادگیشو داشته باشی میتونیم دوره دوم درمانت رو شروع کنیم
جیمین فقط سرش رو به نشونه تایید تکون داد و نگاهش رو به جونگ کوکی داد که ظاهرا چیزی ذهنش رو درگیر کرده بود...
با صدای در اتاق توجهش جلب شد و با دیدن خواهرش بی حس به چهرش خیره شد
جیهیو: جیمین باید حرف بزنیم!
با دقت تمام سایت ها و پرونده های پزشکی چند سال اخیر رو چک میکرد
با دیدن تصویز آشنایی روی عکس کلیک کرد و با درشت شدن تصویر با تعجب به اسم زیرش خیره شد
Advertisement
یونگی: جانگ هوسوک!
باورش نمیشد که جانگ هوسوک معروف همون بیماریه که خودش با دستان خودش اون رو درمان کرده و بهش کمک کرده تا قدم های بعدیش رو برداره
اون هوسوک رو نجات داده بود تا زندگی کنه...
(فلش بک دوسال قبل)
چند روزی میشد که آگهی فروش این خونه رو دیده بود و به نظرش جای آرومی برای تحقیقات و مطالعه میومد
اطراف این خونه هیچکس نبود و همین برای یونگی مناسب بود
برای دیدن خونه به اونجا رفته بود اما با دیدن پسری که زخمی از خونه فرار کرد توجهش جلب شد
وقتی وارد خونه شد جسم نیمه زنده مردی رو روی زمین آشپزخونه دید که گردنش زخمی شده بود و به شدت خونریزی کرده بود
یونگی: آقا...حالتون خوبه؟ صدامو میشنوین؟؟
سریعا تلفنش رو از جیبش بیرون آورد و با اورژانس تماس گرفت...
(پایان فلش بک)
نمیتونست قبول کنه که تمام این مدت برای نجات کسی که باعث آزار تعدادی آدم شده و علاوه بر اون قلبش رو بهش باخته
با دیدن هوسوک که مشکوک بهش نگاه میکرد لپ تاپ رو بست و نگاهش رو به صورت هوسوک داد...
یونگی: چیزی شده؟
هوسوک: حالت خوبه؟
یونگی: خوبم
هوسوک: رنگ پریده به نظر میای
یونگی: از شدت کار فشارم افتاده...میرم چیزی بخورم
به سمت آشپزخونه رفت و بار دیگه خاطراتش رو توی ذهنش مرور کرد...
از پشت پنجره به پسری که به کمک چند پرستار مشغول انجام فیزیوتراپی بود نگاه میکرد
پزشکش به طرفش اومد و خلوتش رو بهم زد
+موضوعی هست که باید حتما بدونید
کای: چه موضوعی؟
+اون داره درمان میشه
کای: به این سرعت؟
+شاید عجیب باشه کنه چطور بعد از این همه سال تازه مشغول درمان شده اما حقیقت داره...اون با خشم درمان میشه
کای: خشم؟
+به دلیل خشم کهنه ای که داره سعی میکنه خوب بشه تا به هدفش برسه
کای: و هدفش چیه؟
+هنوز نمیدونیم...درموردش باهامون صحبت نکرده...اما چیزی که واضحه اینه که اون به زودی سلامتیش رو به دست میاره
با رفتن دکتر خاطره اولین دیدارشون رو به یاد آورد...
(فلش بک چندسال قبل)
توی بیمارستان مشغول بررسی آزمایش ها بود که با دیدن چهره آشنایی روی تخت که به سرعت به طرف اتاق عمل میبردنش تعجب کرد
از پرستارها پرسیده بود و بهش گفته بودن که اون پسر بچه دبیرستانی خودکشی کرده و دچار ضربه مغزی شده
Advertisement
ماه ها از اون پسربچه پرستاری کرد و منتظر موند تا حرف بزنه تا شاید هویتش رو بفهمه
روزی که پسر زبون باز کرد هرگز باور نمیکرد که اون کیم تهیونگ معشوقه جونگ کوک بوده...
(پایان فلش بک)
نگاهش رو مجددا به تهیونگی داد که به کمک پرستار روی ویلچرش نشست...
کای: خیلی دیر فهمیدم که تو هم جزوی از این بازی بودی...امیدوارم تبدیل به یه مهره سوخته نشی!
از وقتی که به خونه برگشته بودن چند ساعتی گذشته بود
جونگ کوک بهش گفته بود که برای انجام کاری بیرون میره و زود برمیگرده اما چند ساعت از رفتنش گذشته بود و هنوز برنگشته نبود
ساعت ده شب رو نشون میداد
تمام روز به این موضوع فکر کرده بود و حالا برای عملی کردن تصمیمش مطمن بود
تلفن خونه رو برداشت و با شماره بیمارستان رو گرفت
با شنیدن صدای جیهیو پشت خط نفس عمیقی کشید...
جیهیو: بله؟
جیمین: میخوام ببینمش
جیهیو: جیمین ما حرف زدیم...من بهت گفتم که قرار نیست هیچوقت هوسوک رو دوباره ببینی
جیمین: میدونم که دنبالم میگرده و من باید ببینمش
سعی میکرد از برادرش محافظت کنه تا بتونه فقط کمی از گذشته رو جبران کنه اما میدونست که مخالفت با جیمین بی فایده است
برای همین هم آدرسی که هوسوک بهش داده بود رو برای جیمین فرستاد
با قطع کردن تلفن لباس هاش رو عوض کرد و از خونه بیرون رفت...
نگران برادرش بود و میدونست که ممکنه کار احمقانه ای بکنه
با جونگ کوک تماس گرفت و آدرس رو بهش داد
مطمن بود که اون مراقب برادرشه
سرش رو با آشفتگی روی میز گذاشت و به زندگیش لععنت فرستاد...
به بهونه هوا خوردن به تنهایی از خونه بیرون رفته بود تا به دیدن جیمین بره
قبل از رفتن به اون کلبه به سمت خونه قدیمیش رفت و از توی زیر زمین مخفی کف اتاقش اسلحه ای رو برداشت و توی لباسش پنهان کرد
تلفنش رو خارج کرد و به جیهیو پیام داد
»همه چیز تحت کنترله...دیگه باهات کار ندارم از حالا به بعد راحت نفس بکش«
به سمت کلبه حرکت کرد و بعد از چند ساعت به اونجا رسید
کلبه کاملا قدیمی بود و بوی رطوبت فضا رو پر کرده بود
دستی به صندلی گوشه کلبه کشید و روی اون نشست
نگاهش رو به پنجره کنارش داد و به بیرون خیره شد...
هوسوک: بیا پارک جیمین...بیا!
بعد از انجام آزمایش ها تام بهش اطمینان داده بود که بعد از انجام دوره دوم سکس تراپی میتونه آنتی ویروس داخل خونش رو به بدن جیمین انتقال بده
از این بابت خوشحال بود اما همچنان از عوارضی که ممکن بود هر لحظه دچارش بشه میترسید
نفسش رو بیرون داد و با تماس و خبری که جیهیو بهش داد با نگرانی به سمت در خروجی رفت...
بعد از دو ساعت که برای جونگ کوک به اندازه دو سال گذشت به اون آدرس رسید و از ماشینش پیاده شد
نگاهی به اطراف انداخت و با شنیدن صدای دو نفر در نزدیکی خودش حرکت کرد تا به طرف صدا بره...
چند دقیقه بیشتر راه نرفته بود که با دیدن کلبه ای ایستاد
پشت در کلبه قرار گرفت و به صداهایی که میومد گوش داد
اون صدای جیمین بود...
هوسوک: پس بالاخره همو دیدیم...دلم برات تنگ شده بود
جیمین: من اومدم تا بهت بگم دست از سر اطرافیانم برداری
هوسوک: باهام بیا تا منم کاری بهشون نداشته باشم...خودت هم خوب میدونی که میتونم تا ابد دنبال خودم بکشونمت
جیمین: تمام این سالها تظاهر کردم...تظاهر به چیزهایی نبودم...هیچکدوم از لبخندهام،خنده هام و حتی محکم راه رفتنم واقعی نبود...همه میتونن نسبت به احساساتشون تظاهر کنن...میتونن حتی نقش عاشق هارو بازی کنن...اما خشم چیزی نیست که بشه نقش بازی کرد...من تمام این دوسال ازت متنفر بودم و هر لحظه آرزو میکردم که از روی زمین محو بشی!
با صدای خنده و دست زدن هوسوک بی حس بهش خیره شد...
هوسوک: نمایش قشنگی بود
جیمین: تو یه ترسویی...یه ترسو که از چیزی که خودش ساخته میترسه همین
خنده هوسوک قطع شد و با قیافه جدی بهش نگاه کرد...
هوسوک: یا با من میای و یا تاریخ مصرفت برای همیشه تموم میشه پارک جیمین...حالا کدومو انتخاب میکنی؟
جونگ کوک چند قدم برداشت و کنار جیمین در چارچوب در قرار گرفت
هوسوک نگاهش رو به جونگ کوک داد و پوزخندی روی لب هاش نشست
هوسوک: خوبه...تنها نیستی
جونگ کوک: بهت گفته بودم اون چیزی که دنبالش میگردی دست منه و باید از جیمین فاصله بگیری
خنده عصبی کرد و با یه حرکت اسلحه رو به سمت جونگ کوک گرفت...
هوسوک: چه عالی...پس هم تو و هم آنتی ویروسی که نگرانش بودم رو باهم نابود میکنم
ماشه رو کشید و شلیک کرد
اما جیمین سریعا جلوی جونگ کوک قرار گرفت و تیر درست توی سینش برخورد کرد
چند لحظه بعد بدن بی حال و خونی جیمین در آغوش جونگ کوک افتاد و پلک هاش بسته شد...
Advertisement
My Disciple Died Yet Again
The Revered Master, Yu Yan, known as the number one in the cultivation world, waited for sixteen thousand years, and finally took in a disciple. He taught her carefully, and took care of her diligently. He watched her slowly grew stronger as she comprehended the laws, and just as she was about to soar into prominence… she died! Hence, he once again took in another disciple, carefully taught her, diligently took care of her, and then… she died again! Thus, he took in another disciple, and not long after… she still died! Yu Yan: … Disciple: … (Why do I always get picked up by the same person every time I reincarnate? Haaaa…)
8 521A Fool fooling around in another world
Do you think that a story, where the MC isn't dense as lead, would be fun? Do you think that a story, where flags are intentionally set, would be interesting? Do you think that a story, where the MC isn't a wimp, would be a nice change for once? ...No? Oh... that's not the answer I expected.
8 91Virago
Alex was drifting through life. No motivation left to strive. All dreams and hopes gone. And there was nothing dramatic or drastic that did it. The mundanity of modern life was enough. Follow Alex as his inane wish came true. A new life and a magical world to explore. (This story has a slower build-up then most, don't expect power ups dropping from the sky and that he will become OP right away.)
8 92A Love Most Robotic
Curing cancer is not as difficult as it seemed.Willow Grace is a brilliant medical student who enjoys partying just a little too much. Nych Haywiyth is an engineering student with an underground lab and a dirty little secret. The two of them were never meant to come together. When they do, however... They learn that they can accomplish some amazing things. Curing Malaria. Turning lead into gold. Obsoleting physical disabilities. All of these are accomplishments of the wonderful duo, and they begin to discover that they have far more in common than they originally thought. When Nych's dirty secret comes into the light, however...They begin work on their most difficult project yet. And it's a race against the clock, because if they can't figure out the answer sooner rather than later...Nych will die. And with his death, so many brilliant ideas will be gone.
8 74Wanted: Dead or Alive
John 'J.J. Cool' Jennings is a reformed criminal aiming to isolate himself within the state of Sloan in the rugged Western Halfland. Growing up within the notorious street gang known as The Sharks, he innately possesses the skill set for becoming a fearful ice Agist, or magic user. His dismissive attitude often runs him into trouble in this Wild West inspired fantasy web-series. With his talking horse named Poni as company, Jennings will need to overcome a dark past to create a bright future for himself, now made more difficult, with the added stress of maturation. [[ Season 2 returning soon ]] Visit Koijoi Ent. website for further information or to contact directly.
8 124Rob and Jason Tour the Grand Tapestry [DROPPED]
DROPPED A month and a half after landing in a world where magic exists and humans are oddities, the strain of all the changes has led to breaking up the gaming group turned Travelers. Follow Jason and Rob as this pair of former-Army buddies tours Rhofhir's Grand Tapestry. There are sassy gorgons to spar with, Armored Shadow Wolves to train, politicians to dodge, and an entire world to explore! Stand Alone Side Story from Travelers About the cover: I used public domain elements from https://www.glitchthegame.com/ and converted out of SWF format by some nice folks over at https://opengameart.org/. If you want to try your hand at making something niftier, I'd love to see your creations!
8 160