《You in me [Completed]》part5
Advertisement
حسی درونش با درخواست جیمین مخالفت میکرد اما شاید با کمک کردن بهش میتونست بفهمه که دقیقا چرا دنبال هوسوک میگرد ه و چرا میخواد باهاش فرار کنه...
دست هاشو دو طرف صورت جیمین گذاشت و به چشم هاش خیره شد...
جونگ کوک: باشه
بعد از شنیدن این کلمه دیگه چیزی نگفت
اون واقعا احتیاج داشت تا هوسوک رو ببینه و دلیل تمام این اتفاقات رو ازش بپرسه
چیزی در اعماق ذهنش اونو وادار به فراموش کردن میکرد و از طرفی اکثر بخش های مغزش اونو مجبور کردن تا خاطراتشو مرور کنه حتی اولین دیدار...
)فلش بک هفت سال قبل(
مقابل دوربین ها ایستاده بود و با ژست های مختلفی که میگرفت عکاس ها رو به وجد میاورد
سیب قرمزی رو به دست گرفته بود که با لباس سفیدی که به تن داشت تناسب خوبی رو ساخته بود نگاه خیره کسی رو روی خودش حس میکرد یک نگاه غریبه اما متفاوت...
بعد از تموم شدن کارش به سمت اتاق پرو حرکت کرد تا لباس های خودشو بپوشه و برای استراحت به خونه بره
بین راه سیبی که توی دستش بود رو گاز زد و جلوی در با همون مرد مواجه شد...
هوسوک: پارک جیمین
جیمین: و شما؟!
هوسوک: شاید در آینده یه دوست
لبخند زد و باعث شد اون پسر بیشتر بهش جذب بشه دستشو برای آشنایی جلو آورد و کلاهشو از روی سرش برداشت
هوسوک: من جانگ هوسوک هستم
اسمش به گوشش آشنا میومد...درسته اون مرد همون روانپزشک معروف گاتهام بود اما اینجا چیکار میکرد؟!
با اون چیکار داشت؟!
جیمین: چه کمکی میتونم بکنم؟
هوسوک: درموردش صحبت میکنیم آقای زیبا!
این اولین بار بود که کسی اونو زیبا خطاب میکرد...
)پایان فلش بک(
با صدای جونگ کوک از افکارش بیرون اومد
جونگ کوک: جیمین؟؟
جیمین: بل..بله؟
جونگ کوک: حالت خوبه؟
جیمین: یه لحظه فکرم درگیر شد
جونگ کوک: گفتم که لکسی رو پیدا میکنم
چیزی نگفت و فقط در جواب سر تکون داد به جهت مخالفش چرخید و خودشو به خواب زد...
چند روزی بود که دنبال نشونه ای از لکسی میگشت تا اینکه بالاخره فهمید اون امشب به بزرگترین کلاب گاتهام میره
توی آیینه نگاهی به خودش انداخت...شاید این سر و وضع برای کلاب رفتن زیادی رسمی بود!
از طریق فروشگاه آنلاین لباس اسپرتی سفارش داد و اونارو با لباس های خودش عوض کرد شلوار چرم مشکی پیرهن جذب مشکی
و سوییشرت لی و براقی که روی پیرهنش پوشیده بود
که البته با کتونی های قرمزش اونو جذاب تر نشون میداد...
جلوی کلاب پارک کرد و از پله ها بالا رفت
موزیک به شدت کر کننده بود و فضای بار نشون میداد آدم های ثروتمندی به اینجا میان
نگاهشو بین جمعیت چرخوند تا با دختری که شباهت زیادی به عکس لکسی داشت مواجه شد...
دختری با شلوارک لی و لباس توری مشکی که بدن نما بود و حتی لباس زیرشو به نمایش میذاشت همراه ریتم آهنگ خودشو بین جمعیت تکون میداد و گاهی از پیک شرابش مینوشید...
آهسته به سمتش رفت و از پشت خودشو به دختر چسبوند
نگاه دختر روی صورتش چرخید و با پوزخندی خودشو به جونگ کوک فشرد
Advertisement
جونگ کوک: لکسی؟
لکسی: خودشم...چی میخوای؟
جونگ کوک: دنبال جانگ هوسوک میگردم!
با شنیدن این حرف از رقصیدن ایستاد و نگاهش رنگ جدی تری گرفتن
سر تا پای جونگ کوک رو برانداز کرد و بعد به سمت راه پله رفت
لکسی: دنبالم بیا
بدون ذره ای تردید دنبالش حرکت کرد تا اینکه بالای راه پله ایستاد
صدای موزیک کمتر شده بود و راحت تر میتونستن حرف بزنن
لکسی: تو رو تا حالا اطرافش ندیده بودم...چرا دنبالشی؟
جونگ کوک: این دیگه خصوصیه
لکسی: خصوصی؟!
جونگ کوک: یه معامله میکنیم...تو به من کمک میکنی و من به تو...نظرت چیه؟!
لکسی: منصفانه به نظر میاد
جونگ کوک: خب؟!
دختر به اتاق پشت سرش اشاره کر د
پشت سر لکسی وارد اتاق شد و درو بست
اتاق نسبتا تاریک و بهم ریخته ای بود و به جز تخت و میز توالت مقابلش چیز دیگه ای دیده نمیشد
لباسشو از تنش بیرون کشید و با چشمان پر شده از شهوت به صورت پسر مقابلش خیره شد و بند لباس زیرشو باز کرد
روی تخت خزید و منتظر عکس العمل پسر مقابلش شد
جونگ کوک آهسته به طرفش رفت و بین پاهاش قرار گرفت و کمی به سمت بدنش خم شد
جونگ کوک: تو واقعا فکر کردی من قراره باهات بخوابم؟
لکسی: منظورت چیه؟
جونگ کوک: من با آشغال هایی مثل تو نمیخوابم
از روی دختر بلند شد و به سمت در رفت
قبل از خارج شدن از توی جیبش یه اسکانس صد دلاری بیرون آورد و توی هوا تکونش داد
جونگ کوک: به نظرم رئیست باید توی انتخاب دستیارش بیشتر دقت کنه و آدم درستی رو بیاره نه یه دختر صد دلاری!
بدون اینکه پشتشو نگاه کنه اسکانس رو روی زمین انداخت و با پوزخند و از اتاق خارج شد
جونگ کوک: حالا به جای اینکه من دنبالت بیام تو دنبالم میای!
از کلاب خارج شد و ماشینشو روشن کرد و به سمت بیمارستان راه افتاد...
با باز شدن در اتاق لکسی رو دید که با بالای تنه برهنه به پنجره خیره شده
رافائل: اون پسره کی بود؟
لکسی: خفه شو
رافائل: قراره مخ اینم بزنی؟
لکسی: خفه شو
رافائل: به نظرم اونم ردت کرد که اینجوری بهم ریختی
مشت محکمی به شیشه پنجره زد و شروع به فریاد زدن کر د
لکسی: خفه شو خفه شو خفه شووووو...بهش نشون میدم...نشون میدم که کسی نمیتونه این کارو با من بکنه
رافائل: اولش اون عشقت ردت کرد و حالا این پسره...خیلی دلم میخواد بدونم کی بود
با صدای شکستن آیینه توسط لکسی اتاق در سکوت فرو رفت...
بعد از رفتن جونگ کوک نتونسته بود بخوابه...صداهای توی سرش هر لحظه بیشتر میشدن و تمام اتفاقات از سرش میگذشتن
به سختی از تختش پایین اومد و دستشو به دیوار گرفت تا بتونه راه بره
هنوز خیلی نرفته بود که با شنیدن صدای جیغ فریاد کشید و روی زمین افتاد
دستاش رو روی گوش هاش گذاشت و سعی میکرد درست نفس بکشه
خیلی وقت بود که این مشکل براش پیش نمیومد و الان دلیلشو نمیفهمید اون اتاق قرمز
صدای خنده های اون مرد جیغ هایی که خودش میکشید و همه و همه از ذهنش عبور میکرد هوسوک: تو یه آشغال به درد نخوری که پنج سال از وقتمو برات تلف کردم
Advertisement
به هر طرف نگاه میکرد صورت اونو میدید که با خشم بهش خیره شده
هوسوک: جای تو توی سطل آشغاله میفهمی؟ سطل آشغال!!!
سرگیجه باعث میشد تصویرشو چندتایی ببینه
این حالتش دست خودش نبود و حس میکرد داره دیوونه میشه
به سختی بطری آب روی میز کنارشو شکوند و تیکه ای از اونو برداشت و توی مشتش فشرد
با حس گرمای خون توی دستش به خودش اومد اما اون صداها هنوز هم توی سرش میپیچید
با حلقه شدن دستی دور کمرش اون صداها قطع شد...
تیغ از دستش افتاد و نفس هاش به شمارش افتاده بود
جیمین: اون اینجا بود..
جونگ کوک: هیچکس اینجا نیست
بار دیگه پسر فریاد زد و این بار صداش همراه با گریه به گوش جونگ کوک میرسید
توی آغوشش زجه میزد و از چیزی میترسید...
جونگ کوک: من حواستو پرت میکنم
جیمین: اون اینجاست..
دستش به سمت جلو خزید و دکمه ها و زیپ شلوارش باز کرد
دستشو داخل شلوار برد و آروم عضو پسرو از روی باکسرش لمس کرد
میتونست بفهمه که برای چند لحظه نفسش حبس شده با ناله خفیفی نفسشو آزاد کرد و دست سالمشو روی بازوی جونگ کوک فشرد...
با استفاده از کلاس هایی که این مدت توی بیمارستان برگزار شده بود اینو میدونست که سکس تراپی باعث میشه ذهن شخص رو از موضوعی به موضوع دیگه پرت کرد
به حرکت دستش دور عضو جیمین ادامه داد و انقدر این کارو تکرار کرد تا با حس خیسی باکسرش متوجه به کام رسیدن پسر توی آغوشش شد...
سرشو نزدیک گوشش برد و سعی کرد آروم حرف بزنه
جونگ کوک: هنوزم اینجاست؟
جیمین: رفته
دستشو از شلوارش خارج کرد و پسر رو بغل کرد و اونو به تختش برگردوند
توی این وضعیت نمیتونست براش لباس تمیزی بیاره پس ترجیح داد تا زخم دستشو پانسمان کنه...
بعد از بانداژ کردن دست جیمین به صورتش که خوابالود به نظر میرسید نگاه کر د
با دستمالی عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و موهاش رو کنار زد...
میخواست از اتاقش بیرون بره که دست جیمین گوشه لباسشو گرفت و مانعش شد
جیمین: نرو
چیزی نگفت و کنارش نشست...خیره شدن به اون پسر و فکر کردن به کاری که چند دقیقه پیش انجام داده بود باعث یادآوری خاطره ای توی ذهنش شد...
)فلش بک چند سال قبل(
دست معشوقشو گرفته بود و اونو دور از چشم بقیه به دیوار پشتی مدرسه برد
روی زمین نشست و پسر مقابلشو روی پاهاش نشوند
چندتا از دکمه های بالایی لباس پسر رو باز کرد و سرشو توی گردنش فرو برد
زبونشو روی پوست سفیدش کشید و شروع به مکیدن کرد
چند دقیقه ای این کارو انجام داد تا اینکه احساس میکرد کنترلش دست خودش نیست و نمیتونه از گردن پسر دل بکنه
دندون هاشو توی پوستش فرو کرد و شروع به گاز گرفتن کرد...
تهیونگ: جونگ کوک..
با صدای ناله و اعتراض پسر به خودش اومد و به سختی ازش فاصله گرفت
دستشو روی گردنش گذاشت و با دیدن خون نسبتا زیادی با ترس و وحشت ازش فاصله گرفت تازه به خودش اومده بود و متوجه وضعیت شده بود شرمنده به سمت پسر قدم برداشت
جونگ کوک: تهیونگا..من متاسفم...تقصیر خودم نبود!
)پایان فلش بک(
افکارشو پس زد و بعد از مطمن شدن از اینکه جیمین به خواب رفته از اتاقش خارج شد
به طرف اتاقش خودش حرکت کرد و بعد از ورود در رو محکم پشت سرش کوبید
کلافه دستشو توی موهاش برد و به خودش تشر زد
جونگ کوک: من دارم چه غلطی میکنم؟
با باز شدن در آروم گرفت و به سمت در چرخید جیهیو رو به همراه مردی در چارچوب در دید... جونگ کوک: مشکلی پیش اومده؟
جیهیو: ایشون تام سایدر هستن سکس تراپ جیمین
مرد وارد اتاق شد و جیهیو بعد از رفتن در رو پشت سرش بست
به سمتم اومد و روی صندلی مقابل میز نشست
تام: خوشبختم آقای جئون
جونگ کوک: منم همینطور...چه کمکی ازم برمیاد؟ تام: دکتر پارک بهم اطلاع دادن که شما پزشک جدید جیمین هستید و وظیفه دونستم تا مطالبی رو درمورد جیمین بهتون بگم!
بعد از رفتن سکس تراپ جیمین نگاهی به ساعت انداخت
با هیونگش قرار داشت
پالتوشو پوشید و از بیمارستان خارج شد و به سمت مطب هیونگش حرکت کرد...
چند دقیقه ای بود که رسیده بود و هیونگش گفته بود بیمار داره و باید منتظرش بمونه
کسی به جز اون توی مطب نبود برای همین به سمت قفسه کتاب ها که روی دیوار وصل شده بود رفت تا نگاهی به کتاب ها بندازه...
با شنیدن صدای هیونگش که با کسی حرف میزد به سمت در رفت تا بهتر متوجه بشه
یونگی: میخواستی خودتو بکشی؟ چرا؟
صدایی از اون فرد نمیومد و ظاهرا حرف نمیزد کمی جلوتر رفت اما تنها چیزی که از بین در دیده میشد صورت هیونگش بود که با بیمارش صحبت میکرد
یونگی: از این به بعد بیشتر مراقب خودت باش
در باز شد و چهره هیونگش رو دید که بهش لبخند میزد
یونگی: فضولی کار خوبی نیست
جونگ کوک: نه من فقط..
یونگی: مهم نیست بالاخره این آخرین بیمارم بود و الان وقتم آزاده...میدونی شرایطش یکم خاصه و خب درمانش برام مهمه
جونگ کوک: درک میکنم
یونگی: راجب چی میخواستی حرف بزنی؟
جونگ کوک: اول قهوه بخوریم؟
یونگی: چرا که نه
و هردوشون به طرف قهوه ساز رفتن تا درکنار هم صحبتی قهوه گرم بخورن...
بدنش عرق کرده بود و زیرلب ناله میکرد
باز هم کابوس میدید و این بار کسی نبود تا نجاتش بده
توی راهروی تاریکی فرار میکرد و پشت سرش زمین فرو میریخت
به شدت وحشت کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه تا خودشو نجات بده
سعی کرد با تمام وجودش داد بزنه و کمک بگیره تا شاید کسی به کمکش بیاد و اونو نجات بده نفس نفس میزد و سعی میکرد فریاد بکشه...
جیمین: کمک!
با باز شدن چشم هاش خودشو توی اتاقش دید باز هم اون ترس همیشگی باز هم تنهایی باز هم کابوس و باز هم...
خودش!
این واقعیت هیچوقت تغییر نمیکرد که جیمین همیشه تنها بود...
Advertisement
- In Serial1363 Chapters
VRMMO: The Unrivaled
Lu Chen used to be a ranker of the most popular VRMMO game, Spirit of Grief. After a car accident turned his dreams into dust, his disability left him incapable of escaping the pit of mediocrity he was thrown into. Helpless and defeated, his story ended.Two years later, the Eternal Moon Corporation launched a new VRMMO called "Heavenblessed", and Lu Chen stumbled into another terrible accident that left him in a complicated situation far beyond his ability to handle. That won't stop him from rising to the top, however. Not again.Come witness the rise of the sword-wielding zombie and the relationships he makes during his journey to the apex! For riches and bi- ahem, for career and love!He wields a demonic sword from Hell, he dons armor shining with Heaven's light. His boots stride across the sky as his helmet devours the souls of his enemies. On his left side sits the Goddess of Death. On the other, the Angel of Beauty.From the land of ice and death, a generation of Asura Kings rises, their roars reverberating throughout the world.Tremble in fear, noobs!
8 8156 - In Serial1353 Chapters
Refining the Mountains and Rivers
A young man's life changes when he stumbles upon a mysterious item. Qin Yu had never been a lucky person. Weak of body, bullied by his peers, and with only his friend as his family, he struggles day-by-day to live. But everything changes when he stumbles upon a little blue lamp. An immortal and demonic cultivating adventure.
8 3344 - In Serial2455 Chapters
Mortal Cultivation Biography
A poor and ordinary boy from a village joins a minor sect in Jiang Hu and becomes an Unofficial Disciple by chance. How will Han Li, a commoner by birth, establish a foothold for himself in in his sect? With his mediocre aptitude, he must successfully traverse the treacherous path of cultivation and avoid the notice of those who may do him harm. This is a story of an ordinary mortal who, against all odds, clashes with devilish demons and ancient celestials in order to find his own path towards immortality.
8 1050 - In Serial1503 Chapters
Dragon Prince Yuan
Destiny stolen at birth, the prince of the once mighty Great Zhou Empire, Zhou Yuan, has been plagued all his life by a fatal poison, forced to suffer powerlessly until one day when fate draws him into a mysterious domain where he meets a beautiful girl in green, a bizarre dog-like creature and an unfathomable old man in black.Join Zhou Yuan as he is thrust into the whirlpool of destiny while he seeks the pinnacle of cultivation.
8 1057 - In Serial677 Chapters
Ranker's Return
In the early days of the virtual reality game, Arena, meleegod was the strongest ranked player! He deleted his character and suddenly left. In order to restore his bankrupt family, he returned to Arena!"Do you want to create a character?"
8 1715 - In Serial1525 Chapters
Monarch of Evernight
Qianye rose from hardship but was felled by betrayal. From then, one man, one gun; he tread the path between Evernight and Daybreak and became a legend. Even if Evernight was destined to be his fate, he still intends to become the ruler who dictates.
8 22861

