《You in me [Completed]》part2
Advertisement
(Jungkook POV)
توی اتاقم پشت میز نشسته بودم و پرونده پارک جیمین رو میخوندم
هرچی صفحات جلوتر میرفت ذهنمو بیشتر درگیر میکرد
این پسر با این سنش چقدر زندگی پیچیده ای داشته...
پارک جیمین هنرجوی رشته هنر و مدلینگ که برای برند های مختلف و مشهوری هم کار کرده
مدلینگ رو از سن هشت سالگی و با کمک مادرش آغاز کرد
در برنامه های تبلیغاتی و شوهای زیادی حضور داشت و همیشه مورد تقدیر و تمجید اطرافیانش واقع میشد
هفت سال قبل به طور اتفاقی با فردی به نام جانگ هوسوک آشنا شد
اون مرد یکی از بهترین متخصصان روانپزشکان بود
رابطه اون دونفر تا پنج سال ادامه داشت تا اینکه دوسال قبل پارک جیمین رو در یکی از خیابان های گاتهام با وضعیت نامناسبی پیدا کردن
شکستگی دنده...بیرون زدگی مقعد...و لختگی خون در اطراف گردن و فک...
خدای من این واقعا تجاوزه!
اما هیچ جای پرونده ننوشته که اونا چطور و به چه دلیل باهم آشنا شدن...
یه هنرجوی مدلینگ و یه روانپزشک چه ارتباطی به هم میتونن داشته باشن؟
پرونده رو کنار گذاشتم و لپ تاپمو روشن کردم
اسم جانگ هوسوک رو توی نت سرچ کردم تا بیشتر درموردش بدونم
سن زیادی نداشت!
اون برنده لوح تقدیر طلایی سال از طرف انجمن پزشکی گاتهام شده بود
پس اون واقعا یه مخ روانپزشکیه...
روی عکسش کلیک کردم و به چهرش خیره شدم
موهاشو بالا داده بود و با روپوش سفید پزشکی جذاب به نظر میرسید
بالاخره حلت میکنم جانگ هوسوک!
با صدای در افکارمو کنار زدم و لپ تاپمو خاموش کردم
جونگ کوک: بله؟
در باز شد و جیهیو با با کاغذ سفیدی وارد اتاق شد و رو به روم نشست
جیهیو: اوضاع چطوره؟ پروندشو خوندی؟
جونگ کوک: داره تموم میشه
کاغذو روی میزم گذاشت
جیهیو: لیست کسایی که قبل از تو اینجا بودن و فعالیت میکردن
جونگ کوک: به چه دردم میخوره؟
جیهیو: روش های درمانی که قبلا روی جیمین انجام دادن و جواب نداده رو داخلشون نوشتم که دوباره تکرارشون نکنی
جونگ کوک: ممنون
Advertisement
نگاهی به لیست انداختم
قرنطینه...درمان با داروی بی حسی...هیپنوتیزم...
هرچقدر به پایین لیست نزدیکتر میشدم بیشتر تعجب میکردم
با بی حوصلگی لیستو کنار گذاشتم و به جیهیو خیره شدم
جونگ کوک: متوجه هستین که اونم انسانه؟ این چه روش های مزخرفیه
جیهیو: بهت گفته بودم اون خیلی خطرناکه
جونگ کوک: من میدونم چیکار کنم
جیهیو: خوبه...پس من دیگه میرم
از روی صندلی بلند شد تا از اتاق خارج بشه اما تلفنش زنگ خورد
جیهیو: بله؟
-خانم خبر رسید که لکسی به آمریکا برگشته
صدای حرف زدن مردی که پشت تلفن بود رو میتونستم بشنوم
جیهیو: الان میام
تلفنشو قطع کرد و به سمت در رفت
جیهیو: موفق باشی
(Writter POV)
ماگ قهوه رو توی دستش گرفت و از پنجره به حیاط بی روح بیمارستان خیره شد
از روزی که اون پسرو دیده بود نمیفهمید چرا هیچی ازش متوجه نمیشه
اون مثل یه پازل نیمه کار چند هزارتایی بود که هرچی زمان بیشتری روی کامل کردنش میزاشت میدید که هنوز تیکه های بیشتری هست که باید بچینه
اون یه معمای ساده اما با جواب پیچیده بود...
چرا رنگ نگاهش با دیگران فرق میکرد؟
چرا بی حس بود؟
چرا همه میگفتن که اون خطرناکه؟
توی افکارش غرق بود اما با دیدن پسری با موهای بلوند توی حیاط که به طرف در خروجی میرفت رشته افکارش پاره شد
به طرف میزش رفت و شماره پرستاری رو گرفت
+بله؟
جونگ کوک: تمام بیماران اینجا اجازه خروج دارن؟
+مشکلی پیش اومده؟
جونگ کوک: پارک جیمین داره از بیمارستان خارج میشه
+برای ایشون موردی نداره...آخر هفته ها به منزلشون میرن
بدون حرف اضافه ای تلفن رو قطع کرد
هنوز هم چیزهای زیادی وجود داشت که درمورد این پازل نمیدونست...
کتشو برداشت و به دنبال اون پسر حرکت کرد...
**************************************
تمام مدت توی ماشینش منتظر خروج جیمین از توی فروشگاه شده بود اما اون دقیقا دو ساعت و پنجاه دقیقه میشد که بیرون نیومده بود
بی توجه به اینکه ممکن بود اون پسر داخل فروشگاه ببینه و دلیل تعقیبشو ازش بپرسه وارد فروشگاه شد
Advertisement
نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن موهای بلوندش متوجهش شد
کمی جلوتر رفت و با دیدنش تعجب کرد
یعنی تمام مدت پشت میز مشغول خوردن رامن بود؟!
میزو دور زد و مقابل پسر نشست...
جیمین حتی از دیدنش شوکه نشده بود...باز هم همون نگاه بی حس و سرد...
چند دقیقه ای در سکوت گذشت تا اینکه پسر به حرف اومد
جیمین: تو منو تعقیب کردی!
جونگ کوک: اومدی اینجا که کسی رو ببینی
جیمین: بابت کارهام بهت جواب پس نمیدم آقای دکتر
روی آقای دکتر تاکید داشت تا بتونه عصبانیتشو منتقل کنه
اما جونگ کوک خونسرد به صندلی تکیه داد و به پسر رو به روش خیره شد
جیمین: فیلم سینمایی نشون میدن که اینطوری خیره شدی؟
جونگ کوک: برای چی اینجا اومدی؟
جیمین: اومدم رامن بخورم
از جوابش شوکه شد...خودش هم نمیدونست چرا بهش جواب داده
تا حالا هیچکس جیمینو بازخواست نکرده بود
جونگ کوک: دو ساعت و پنجاه دقیقه طولش دادی
جیمین: چه آن تایم
صندلیشو عقب فرستاد و میخواست اونجا رو ترک کنه اما مچ دستش توسط جونگ کوک اسیر شد
نگاهش بین دستی که اونو نگه داشته بود و صورت خونسرد جونگ کوک میچرخید
جونگ کوک: یادت رفت آشغالتو برداری
نفهمید چرا اینو گفت...اون میخواست سوال پیچش کنه و بهش بگه حرفشو باور نکرده و باید بگه دقیقا توی این فروشگاه چی میخواسته
اما حرفشو عوض کرد...شاید چشم های پسر مقابلش به اندازه کافی راستگو بودن تا حرفی که زده بود رو باور کنه و بپذیره
مچ دستشو ول کرد و ظرف رو توی سطل انداخت
جونگ کوک: توی بیمارستان میبینمت
کتشو مرتب کرد و از فروشگاه خارج شد
اون پسر انقدر توی شوک فرو رفته بود که نمیتونست اتفاقات چند لحظه قبل رو درک کنه...
******************************************
وارد بیمارستان شد و به طرف اتاقش رفت
اون میخواست طبق برنامه همیشگیش به خونش بره و به کارهاش برسه اما حتی نمیدونست چرا به بیمارستان برگشته
وارد اتاقش شد و درو محکم به هم کوبید...
اون پسر باعث شده بود حس های جدیدی رو توی بند بند وجودش تجربه کنه
حس هایی که مغزش با اون ها آشنا نبود و باعث ایجاد گنگی عجیبی توی اون میشد
از شدت عصبانیت موهاشو کشید و تمام وسیله های اتاقشو به سمت دیوار پرتاب کرد...
توی اتاقی پر از تیکه های شکسته شده لوازم نشسته بود
تمام پرستارها و همینطور خواهرش به اتاقش اومده بودن
حرفی نمیزد...صورتش قرمز شده بود و قفسه سینش از نفس نفس زدن به شدت بالا و پایین میشد
با دیدن اون مرد باز هم تمام اون حس ها به سراغش اومدن
وقتی به چشم های اون نگاه میکرد از گذشتش فاصله میگرفت...
جونگ کوک: من باهاش حرف میزنم...همه برن بیرون لطفا
تمام پرستارها از اتاق خارج شدن
دستی روی شونش فرو اومد...
جیهیو: باهاش چیکار کردی؟
جونگ کوک: فقط دستشو گرفتم
جیهیو: خیلی عجیبه که رفتار بدتری نشون نداده
جونگ کوک: نمیفهمم
جیهیو: اون از اینکه کسی خارج از رابطه بدنشو لمس کنه متنفره...وقتی دستشو گرفتی چه عکس العملی نشون داد؟
جونگ کوک: هیچی...فقط بهم نگاه کرد...مثل همیشه بی حس بود
حتی خواهرش هم از این تغییر رفتار ناگهانی جا خورده بود
بعد از خروج همه جونگ کوک وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست
به سمت قفسه ها رفت و قوی کاغذی توجهشو جلب کرد
جونگ کوک: از اینا هم بلدی بسازی؟
پسر به سرعت از روی زمین بلند شد و به طرفش رفت و با خشم اون قوی کاغذی رو از دستش گرفت و سرجاش گذاشت
جیمین: دیگه هیچوقت به این دست نزن!
امروز طولانی ترین مکالمشونو داشتن...تمام این مدتی که جونگ کوک اینجا کار میکرد فقط خودش بود که حرف میزد و جیمین بدون توجه به حضور اون به کارهاش ادامه میداد
شاید این نکته مثبتی بود که یه مکالمه بینشون شکل گرفته بود...هرچند ناخوشایند...
دست پسر سمت دکمه های لباسش رفت و چند دکمه اول رو باز کرد
جونگ کوک بی حرکت به حرکاتش نگاه میکرد...ضربان قلبش بالا رفته بود و حتی نمیتونست اونجا رو ترک کنه یا پسر مقابلشو پس بزنه
دست جیمین روی سینش فرود اومد و با ناخن هاش نسبتا عمیق ردی که باعث خون ریزی میشد به جا گذاشت
انگشت خونیشو وارد دهنش کرد و خونش رو مکید
جیمین: از رنگ قرمز متنفرم!
جونگ کوک چیزی رو احساس میکرد...اون پسر باعث میشد باز هم به گذشتش نزدیک بشه
گذشته ای تاریک که چیزی جز درد و رنج براش نداشت
اون تمام این سالها رو تلاش کرد تا یه آدم جدید از خودش بسازه اما نگاه پسر رو به روش همه تلاش هاشو نابود میکرد...
اون یه پازل عجیب بود!
Advertisement
Welcome to the Upward Bound System!
Techniclly abandoned. I will be reposting an updated version of the story one chapter at a time. This story will remain up till such time as I feel like taking it down. At least until the revised version is caught up. Please check out the updated version of the story when it is released. One day Dante was home from college watching the inaugeration with his parents. Little did they know that this would be the day everything changed. Ask yourself what would the world look like if suddenly everyone got something akin to the power of the gamer? Not his mind or body, just a similar system. Dante is not your typical MC. While he has a troubled past, he looks forward to the future. Follow Dante and his family as they traverse this new system world. However, before they can explore this new world they must complete, the Tutorial. A much slower style of LitRpg than what I normally do. Follow Dante as he and his parents find their world taken over by the system. Welcome people of Earth to the Upward Bound System! With the system's arrival so too does great danger come. The tools of your survival shall be granted upon you by the system. Please note, I don't own the art. Also note, the word count in the early chapters is substantially less than the word count in later chapter's. I am constantly editing the chapters to improve them. Therefore what was there yesterday may not be there tomorrow. You have been informed. Please enjoy the story, and if you don't please leave a comment and I will try to improve the story for you. If you would like to join my new discord feel free to hit the link. https://discord.gg/8vf4Nkcky6
8 104Godlea: World of Creations
Archer was given a second chance to live, this time as a Godling. No matter the cost, he decided to live his life to the fullest to become a great Planet Creator. But fate was tricky. Will he be buried this time forever or will he be able to create a world that could stand the test of time? Note: image used as cover is not mine. source: Spoiler: free-photos/pastel-abstract-imaginary-planet-seething-dots-272223788
8 65What in the World?
A young man from the modern world that is desperate to escape the current society but, then was transported to another world suddenly and thus began his adventure on building his dreamed society.
8 64Parental Controls
Reeve Williams always felt more at home in vivid virtual reality than in drab real reality, partly as an escape from the very real embarrassment of her technically inept parents, Walter and Wanda. When Reeve’s parents give her a new total-immersion virtual reality system for her birthday, Reeve reluctantly agrees to show them what it’s like…just for a few minutes. But a mistake only her technophobe father would make leaves Reeve facing the prospect of spending months in the greatly accelerated, fantastically complex, brutally unforgiving game world. With her parents. Posts will be every M/W/F. If I ever decide to try to turn Parental Controls into an ebook, I won't do so in such a way that I'd need to take down what I've posted to Royal Road. Thanks for reading!
8 177Exploring the Gateway
Join John Miller as he's introduced into a fantasy world that exists parallel to our own when he is given game like powers by a mysterious god. Once he finds his footing in that world, he quickly finds himself delving into the Gateway. The Gateway is a portal to worlds which are all linked to one another and through it to earth. Each are unique in their own ways and contain different types of creatures, magic, and technology. Along his journey to explore it, he finds himself dealing with political intrigue, moral conundrums, and the complexity of human nature with a team of varied characters both with and against him. Updates every Sunday (10 AM GMT) and Wednesday (6 PM GMT) Inspired by CHYOA's the Gamer story.
8 81The Worst (Unthinkable)
"Cause I usually do, stick to the business but you came out the blue and then you just flipped it, God damn baby my mind's blown""I got more than a thing for you, tattoo it in ink for you, right over my heart girl I'd do the unthinkable"
8 163