《You in me [Completed]》part1
Advertisement
لطفا این متن رو قبل از شروع فیک بخوانید
سلام دوستان داستان این فیک در رابطه با ویروسی در آمریکای شمالی،کی ام اولترا و سکس تراپی است
این فیک دارای صحنه های خشن نبوده اما به دلیل وجود اسمات زیاد برای همه توصیه نمیشود!
(Writter POV)
(ساعت 12شب به وقت گاتهام)
سالن از جمعیت پر شده و همه منتظرن تا خواننده نسل جدید اشلی کروز رو ببینن
اشلی با استرس روی صندلی رو به روی آیینه نشسته بود و به کار میکاپ آرتیستش نگاه میکرد که چطور کرم پودر رو روی صورت زیباش پخش میکرد
با صدای مادرش به خودش اومد...
-مثل همیشه زیبایی
اشلی: استرس دارم...این اولین اجرای زنده منه
-مطمنم بی نقص میشه
+کارتون تموم شد خانم
اشلی: ممنون
-بهتره بریم همه منتظرن
نفس عمیقی کشید و به سمت استیج حرکت کرد
تمام مدت پسر جوونی با موهای بلوند و کت و شلوار جین با شات شامپاینی که در دستش بود بهش خیره شده بود
با ورودش به استیج صدای تشویق مردم بلند شد و اون با لبخند میکروفون رو برداشت
اشلی: اول میخواستم تشکر کنم که به خاطر من اینجایید...امیدوارم شب خوبی داشته باشین
گیتاریست ها شروع به نواختن کردن و چند ثانیه بعد صدای زیبای اشلی سالن رو پر کرد...
با تموم شدن صدای آهنگ تشویق مردم شروع شد و اشلی استیج رو ترک کرد
پسر با پوزخندی که روی لب هاش بود به دنبالش رفت
دختر از ساختمون خارج شد و به سمت ماشینش رفت
صدای تشویق طرفدارهاشو شنید و به طرفشون برگشت
اشلی: دوستون دارم
با لبخند براشون دست تکون داد و به سمت مادرش رفت
-توی خونه میبینمت
اشلی: باشه مادر شب خوش
-شب خوش
سوییچ ماشین رو از نگهبان گرفت و سوار ماشینش شد و با استارت زدن در عرض چند ثانیه ماشین منفجر شد و فقط صدای جیغ طرفدارانی که بیرون جلوی در بودن و اون صحنه رو دیدن شنیده میشد...
لبخند اون پسر از پشت پنجره ساختمون که به ماشین درحال سوختن و بدن بیهوش دختر مقابلش که نگهبان ها سعی در نجات دادنش داشتن قطعا میتونست ترسناک ترین صحنه باشه...
************************************
تمام کانال های تلویزیونی درمورد اتفاق دیشب صحبت میکردن و اسم اشلی کروز سر تیتر تمام خبرگذاری ها شده بود
-ماشین خواننده نسل جوان اشلی کروز دیشب نیمه شب مقابل چشم همه منفجر شد
+پلیس این اتفاق رو بررسی خواهد کرد و به نظر دادستان این پرونده این یک حادثه از پیش برنامه ریزی شده است
Advertisement
×طبق آخرین اخبار اشلی کروز در حادثه دیشب دچار آسیب شدید حنجره و سوختگی 27 درصد از بدن شده است
بعد از بالا و پایین کردن تمام کانال ها تلویزیون رو خاموش کرد
قفل در باز شد و پسر وارد خونه شد
هوسوک: دیر برگشتی
جیمین: کاری که خواسته بودی انجام دادم!
با پوزخند به سمت پسر مقابلش حرکت کرد
هوسوک: تمام گاتهام دارن درموردش حرف میزنن
جیمین میخواست بهش جواب بده اما با فرود اومدن لب های پسر رو به روش روی لب های خودش ساکت شد...
(پنج سال بعد)
سرکلاس بی حوصله نشسته بود و به کتاب خیره بود
با صدای استاد به خودش اومد
+آقای جئون حواستون کجاست؟
جونگ کوک: متاسفم
نگاه خیره دختری رو روی خودش حس میکرد
از روز اولی که به این دانشگاه اومده بود تا الان که سال آخر بود با این دختر همکلاسی بود
دختر مغرور و زیبایی بود و همیشه از بالا به جونگ کوک نگاه میکرد
توی افکارش غرق بود که متوجه کاغذ کوچیکی شد که به طرفش پرتاب کرده بودن
کاغذو از روی میز برداشت و شروع به خوندش کرد
[بعد از کلاس توی سلف میبینمت]
مطمن بود که کار همون دختره...پارک جیهیو!
کلاس که تموم شد وسایلشو جمع کرد و به سمت سلف رفت
غذاشو تحویل گرفت و به سمت میز خالی که در انتهای سلف قرار داشت حرکت کرد
روی صندلی نشست و مشغول خوندن مجله شد
چند لحظه بیشتر نگذشته بود که دختر مقابلش نشست
جیهیو: مجله های کینکی میخونی!
جونگ کوک: به تو ربطی نداره
مجله رو توی کیفش گذاشت و کمی از غذاش رو خورد
جیهیو: چهار ساله که میشناسمت و آمارتو دارم
جونگ کوک: خب؟!
کارتی رو روی میز گذاشت
جیهیو: هفته بعد برای استخدام تماس بگیر
اینو گفت و سلف رو ترک کرد
کارت رو برداشت ونگاهی بهش انداخت...بیمارستان روانی اولیویا!
سوالات زیادی توی ذهنش داشت...اینکه برای چی ازش خواسته اونجا استخدام بشه وقتی هنوز دانشجوعه و سابقه کاری زیادی نداره؟!
اصلا اون دختر چه ربطی به اون بیمارستان داره که بهش درخواست استخدام میده؟!
کارت رو توی جیبش گذاشت و مشغول غذا خوردن شد...
بعد از اتمام غذا ظرف خالی رو سمت سلف برگردوند و به طرف خروجی دانشگاه رفت
جلوی در لیموزین مشکی رو رنگی دید که یه پسر با کت و شلوار آبی کاربنی و موهای بلوند روی ویلچر کنار ماشین نشسته بود
Advertisement
جیهیو به طرفشون رفت و با دیدن من تعجب کرد
با سر بهشون سلام کردم
جیهیو: یادت نره چی بهت گفته بودم
سر تکون دادم و مجددا چشمم به اون پسر افتاد
نگاهش ترسناک و خالی از هر حسی بود
به نظر نمیومد فلج باشه اما چرا از ویلچر استفاده میکرد؟!
با کمک راننده و جیهیو سوار ماشین شدن و از اونجا دور شدن
(Jungkook POV)
یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و من دیگه اون پسرو ندیدم و حتی با جیهیو حرف نزدم
تصمیممو گرفته بودم
اگه قرار بود شانسمو امتحان کنم چرا پسش بزنم؟!
کارتو از روی میز اتاقم برداشتم و با شماره ای که داشت تماس گرفتم
چند تا بوق خورد و بعد یه زن تلفنو جواب داد
-بیمارستان روانی اولیویا بفرمایید
جونگ کوک: من از طرف پارک جیهیو تماس گرفتم!
-اوه بله اطلاع دارم...ایشون گفتن که امروز راس ساعت هشت اینجا باشید
ایشون؟! یعنی اونم اونجا کار میکرد؟!
هرچی بیشتر میگذشت سوالات بیشتری ذهنمو درگیر میکرد
آدرس رو یاد داشت کردم و لباسامو عوض کردم تا به بیمارستان برم
حدودا دو ساعت بعد جلوی در بیمارستان بودم
نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم...محوطه خلوت بود و فضای داخلش اصلا شبیه بیمارستان نبود
بیشتر شبیه یه برج بزرگ بود...
در باز شد و جیهیو با لباس پزشکی به طرفم اومد
جیهیو: خوش اومدی
جونگ کوک: تو اینجا کار میکنی؟
جیهیو: میدونم سوالات زیادی داری و مطمن باش به همش جواب میدم...از این طرف
پشت سرش حرکت کردم و وارد ساختمون شدم
دیوارها زرشکی بود و از راهرویی به سمت آسانسور رفتیم
جیهیو: این بیمارستان مال پدرمه...پنج سال پیش اینجارو تاسیس کرد تا برادرمو معالجه کنه...اسمش بیمارستان روانیه اما بیمارانی که اینجا میان نود درصدشون مشکلات روانی-جنسی دارن
جونگ کوک: منظورت سکسولوژیه؟
جیهیو: درسته...دوسال پیش پدرمو از دست دادم و بعد از اون من اینجا رو اداره میکنم...تمام تلاشمو میکنم تا برادرم درمان بشه
جونگ کوک: اینا چه ربطی به من داره؟ این همه پزشک و متخصص توی این کشور یا حتی خارج از کشوره که میخواد اینجا کار کنه چون اینجا بهترین بیمارستان روانیه...چرا از یه دانشجو خواستی به اینجا بیاد؟
جیهیو: چون تو چیزی داری که اونا ندارن
جونگ کوک: نمیفهمم
در آسانسور باز شد و هردو ازش خارج شدیم و به سالن بزرگی رسیدیم که به دو طرف تقسیم بندی میشد
جیهیو: سمت راست مربوط به بیماران سادیسم جنسی و سمت چپ مربوط به بیماران مازوخیسم جنسی هست...البته هر هفته جلساتی برگزار میشه که بهتره توی اونا شرکت کنی تا بهتر متوجه نوع کار ما بشی
به سمت راه پله مقابلمون حرکت کرد و منم به طبعیت از اون دنبالش رفتم
به سمت سرویس رفت و دو تا ماگ رو پر از آب جوش کرد
جیهیو: قهوه یا نسکافه؟
جونگ کوک: قهوه...تلخ لطفا
مشغول ریختن قهوه شد و من به مجله هایی که روی میز بود نگاه میکردم
جونگ کوک: جواب سوالمو ندادی
ماگ رو به طرفم گرفت و به مجله ها اشاره کرد
جیهیو: چون بقیه مثل تو کینکی نیستن!
منظورشو نفهمیدم
تیکه انداخت یا حرفی پشت این جمله داشت
میخواستم ازش بپرسم که به طرف در انتهای راهرو رفت
اون یه در شیشه ای بود...
پشت سرش حرکت کردم و به داخل اتاق نگاه کردم
همون پسری بود که جلوی دانشگاه دیدم
اما این بار روی ویلچر نبود و راه میرفت
سوالات توی ذهنم بیشتر و بیشتر شد...
جیهیو: و اینم اتاق بیمار آخر...مازوخیسم نوع دو!
جونگ کوک: فقط همین یه نفر؟
جیهیو: همین یه نفر خطرناک ترین بیمار این بیمارستانه...اخبار گوش ندادی؟ ماشین اشلی کروز رو اون منفجر کرد!
باور حرف هایی که میزد واقعا سخت بود
یه پسر با جثه کوچیک و موهای بلوند چطور میتونه همچین کاری بکنه؟!
اصلا چرا باید این کارو بکنه؟!
جیهیو: مازوخیسم نوع دو...بقیه رو آزار میدن تا آزار ببینن و ازش لذت ببرن
جونگ کوک: باید پروندشو بخونم
جیهیو: هفت سال پیش با پسری به نام جانگ هوسوک دوست شده بود...اون مرد سادیسم جنسی داشت اما کسی اینو نمیدونست...البته اون یکی از بهترین متخصص های کشور بود...اونا دوسال باهم بودن و بعدش اون یه ویروس درست کرد که میتونه یه آدمو به اسباب بازی سکس تبدیل کنه
جونگ کوک: چطور مثلا؟
جیهیو: با بیمار رابطه برقرار میکنه و بعد اون هرکاری که ازش بخواد براش انجام میده...به همین راحتی...اون ویروس تاثیر مستقیمی روی سیستم اعصاب شخص میزاره و اونو وادار به پذیرش همه چیز میکنه
جونگ کوک: آدم خطرناکیه
جیهیو: هیچکس به اندازه جیمین خطرناک نیست
به پسر داخل اتاق اشاره کرد
پس اسمش جیمین بود!
جیهیو: پنج سال پیش اونو به بدترین وضعیت ممکن و با بیرون زدگی مقعد پیدا کردن...اون موقع بود که فهمیدم باید تحت درمان قرار بگیره...کلی عمل جراحی انجام داده و اون روز که جلوی دانشگاه دیدیش تازه از بیمارستان مرخص شده بود
جونگ کوک: پس اون پسره چیشد؟
جیهیو: ولش کرد و رفت...هیچوقت نتونستم اثری ازش پیدا کنم
جونگ کوک: امیدوارم بتونم کمک کنم
جیهیو: مطمنم که میتونی...سوالی نداری؟
جونگ کوک: دارم
جیهیو: میشنوم
جونگ کوک: چرا درمان این پسر انقدر برات مهمه؟ و تو گفتی برادرت بیماره اونو بهم نشون ندادی
پرونده دستشو به طرفم گرفت و من پرونده رو دیدم
پارک جیمین...
جیهیو: چون که اون برادرمه!
Advertisement
Grandpa Sweet Fist
Sweet Fist was a joke. He has no superpowers. He was merely a guy with some martial arts who dress up in a costume with a candy theme. He said stupid things like 'Sweet Dreams' and 'Choco Punch' when fighting and was an embrassment to the supervillain community. He has just been released after spending twenty years in prison. Now he got a System, and the System informed the villain that he had many kids and even some grandchildren. The System want the villain to reunite with his family. Failure means death. Only one problem; Sweet Fist never knew he had kids. How was a bad guy supposed to reunite with a family he never knew existed?
8 492The Humans are Here
There are newcomers to citadel space. And they are a rather strange bunch that do not play by the established rules. See how the humans appear on the galactic scene from the eyes of alien species that seem completely normal and ordinary in comparison.
8 121Reverse Isekai
An immortal jellyfish is ripped from her home in the sea to a world where her body gets saturated with magic and she gains sentience, a humanoid body, and an army. now on a quest to find the man who brought her to this world she arrived stranded on a world with no magic where she will have to slowly build her strength back up, to find the man who brought her out of her ordinary monotonous life and gave her a new life of fun and excitement. [participant in the Royal Road Writathon challenge]
8 73The Roseguard's Odyssey: The tale of the hunted
Ablan is the home of the most skilled warriors in Aelmion, the brotherhood of bounty hunters. But even these ruthless hunters are kept in line by the Council Shadows, ten apex hunters and their guilds who rule Ablan from the top of the floating oasis casino. Luna is a shadow of Ablan. But when it comes to bounties, she and her guild have two strict rules: no killing, and no contracts involving children or animals in any way. When a criminal syndicate came to her to bring in a group of slavers, it was supposed to just end with her being paid her weight in gold. But aside from her reward, what she found in the slaver’s mines was Elizabeth. Unable to leave the seven-year-old alone, she breaks her own rule and agrees to bring the child home. But as they begin the long journey across the continent, Luna finds out that the child is the missing Princess Elizabeth Balder Van Stahlblut II, the heir of the two powerful empires of the Braenarim Republic and the Iron Nation of Aspana. As if protecting a princess is bad enough, it only gets worse. To get home, they need to go through the United Silvus States, a pro-human nation that is hell bent on taking the princess by any means. But not just Silvus is their problem. A race of murderous machines, mage executioners called the Huntsmen, the enigmatic Chimera trading company, other bounty hunters, and even savage monsters in the dark stand in their way. To protect her, all of Luna’s skills and the limits of her morality are put to the test. But will it be enough? Can both of them survive the Tale of the hunted? =0*o*0= Cover portrait created by the very talented tsuki_desenha at Instagram! Look him up for his incredible work! If you like the story please leave feedback as well and help keep the story going. :)
8 169THAUMATURGY
Born into the house of elite wizards of Crimsonmane, Alicia Crimsonmane did not inherit the ability to control magic like her other relatives, which led to her being ostracised from her own family for bringing disgrace and damaging the prestige of House Crimsonmane. One day, Alicia found an obscure orb containing a rare and powerful source of magic that makes people willing to kill each other to get it. The orb attached to Alicia, granting her access to its power to create magic. However, her life would no longer be the same when many people hunted her for the Divine Grace. After a series of studies to find out the origin of the orb, she realised she was not just an ordinary orb mage. Her encounter with the orb would lead her to a greater destiny, having a significant impact on the conflict-ridden world of thaumaturgy...=========================================== Title: Thaumaturgy Author: RestuIbu Art cover: @pen_camp (twitter) Tag: Action, Fantasy, Magic, R18 Release schedule: Every Thursday and Saturday
8 193td texting
literally the title
8 156